هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۲ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
رز اولین عکس العملشو به شکل :"عه؟ آخ جون...آب!" نشون داد. هر چی باشه اون بوته ای بیش نبود.

تا یارو به خودش بیاد و بفهمه چی شده، در ماشینو باز کرد و پرید پایین و شروع به قل خوردن کرد. گلدون جدیدش بهش اجازه ی حرکت آزاد نمیداد.
مشنگه هم این صحنه رو دید ولی اهمیتی نداد. همین چند لحظه پیش ماشینش پرواز کرده بود و خودش ضربه مغزی شده بود و الانم مسافر کشتی ای بود که معلوم نبود به کجا میره. تازه بلیط هم نداشت! مشنگ حتی در حالت مالباخته و ضربه مغزی شده هم بشدت به آبروش اهمیت میداد.
این وسط چه اهمیتی داشت اگه یه گلدون به حالت ناراضی از ماشینش پیاده شده و درو به هم کوبیده؟

رز قل خورد و خورد و خورد. کشتی هم تحت تاثیر امواج تکون خورد و به این قل خوردن کمک کرد.
نتیجه این شد که رز و گلدونش از ته کشتی با صدای "شالاپ" پرت شدن تو دریا!

رز حالا دیگه یه رز جادویی شناور بود!
-باید خودمو به نزدیک ترین ساحل برسونم. پارو بزنین برگای عزیزم!


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۹ ۲۳:۳۶:۲۸

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۳:۱۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
مرد مشنگ درحالیکه گلدان رز را در دستانش گرفته بود از ساختمان پزشکی قانونی خارج شد. کنار ماشینی مشنگی ایستاد، درب ماشین را باز کرد و گلدان را روی صندلی گذاشت. سپس ماشین را دور زد و از درِ دیگر خودش هم درون ماشین نشست و حرکت کردند.

رز با حالت قهر لب‌هایش را برچیده بود و برگ‌هایش را در هم گره زده بود و غنچه‌اش را به طرف شیشه برگردانده بود!

ماشین که در خیابان‌های لندن به سرعت در حالت حرکت بود، با وجود قرمز بودنِ چراغ، مانع را رد کرد و وارد پُلِ برج شد. درست در همین لحظه پُل در حال حرکت بود و زبانه‌های پُل بلند شده بودند تا کشتی‌هایی که به سمت دریای شمال میرفتند از فضای ایجاد شده عبور کنند. ماشین هم که به سرعت در حال حرکت بود به فضای خالی رسید و دیگر برای هر کاری خیلی دیر شده بود.

ماشین روی عرشه‌ی یکی از کشتی‌ها فرود آمده بود!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
کمی بعد رز و گلدونش روی میز فلزی سردی قرار گرفته بودن و آقای پزشک قانونی داشت با چاقو و ذره بینی به رز نزدیک میشد.

-نشوووووووووو! نزدیک نشو. دست به من زدی نزدیا! اربااااااااااااب!

رز همینطور پشت سر هم فریاد میکشه. ولی کیه که بشنوه!

-ماییم!

نویسنده نمیدونه این صدای کیه. سناریوشو هی ورق میزنه. ولی بازم نمیفهمه. مغزشو به کار میندازه. صدا از یه نفر بود و اون یه نفر خودشو "ما" نامیده بود. پس طبیعیه که این لرد سیاه باشه.


خانه ی ریدل ها:


-ارباب، طبق گزارش ها رد رز جادویی شما در هیچ بخشی از نقاط مسکونی و غیر مسکونی دنیای جادویی دیده نشده.

لرد سیاه مشتش را روی دسته ی صندلی میکوبه و همین باعث میشه گزارش دهنده درجا سکته کنه و نفر بعدی جاشو بگیره.
-بله ارباب. همونطور که این مرحوم میگفت رد رز دیده نشده...ولی...ولی اصلا نگران نباشین. ما جستجومونو در دنیای مشنگی آغاز میکنیم. تیم برجسته ای از مرگخوارا قراره برای پیدا کردن رز به لندن عازم بشن.


پزشکی قانونی


-ریشه های پلاسیده!
-پلاسیده خودتی.
-کود ناخالص!
-ناخالص عمته!
-ساقه های لرزان!
-به اون میگن ویبره!
-اصلا خوب نیست.
-خیلیم خوبم!

آقای پزشکی قانونی، گزارشی مبنی بر پاک بودن رز از نظر قانونی مینویسه و رز رو همونطور روی میز ول میکنه و میره.

کمی بعد یه مشنگ دیگه وارد میشه.
-آقای پزشکی قانونی؟ کجایی؟ دستم به دامنت. بابا به جون بچه هام من نزدم. این زن اینجوریه. از کنارش رد بشی صورتش کبود میشه. هی...کجایی؟

چشم مشنگ به رز میفته.
-اینو...صاحب نداره! ایول. اینو ببرم دادگاه. مطمئنم با دیدن این منو میبخشه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۲۰ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
خلاصه:رز ویزلی اشتباهی سر از یه گل فروشی مشنگی در میاره. از اون جا توسط یه مشنگ خریده میشه و به نامزدش هدیه داده میشه. از اونجا برای عیادت مریض سر از بیمارستان در میاره، بیمار مشنگ هم که از رز خوشش نیومده اونو میبره سر مزار پدربزرگش. درست زمانی که کور سوی امیدی پیدا میشه و دوریا بلک که مشتاقه مرگخوار بشه اونو پیدا میکنه و همه چیز رو به درست شدن میره یه مرد مشنگ اونو از اونجا بر میداره تا پولی خرج نکنه و همون گل رو برای مزار پدرش میبره .اما انگار رز اینجا هم اقبالی نداره چون مادرِ پسر مشنگ از رز خوشش نمیاد و به پسرش میگه که اونو از این جا ببره.
_____________________
سپس آرنجش را عمیقا در پهلوی پسرش فرو کرد تا میزان جدی بودن مسئله را واضح تر کند. پسر لبخند دندان نمایی زد، بعد رز را برداشت و خیلی نامحسوس از کادر خارج شد. هنوز خیلی دور نشده بود که صدای آژیر ماشین های پلیس را از پشت سرش شنید.
-ای بخشکه شانس!

سریعا روی زمین نشست و بسته های کوچکی را که توی جیبش بود به زور توی خاک رز فرو میکرد.

-آی آی! چیکار میکنی؟ دست به من نزن. میگم دست نزن مگه خودت خواهر و مادر نداری. آی مردم کمـــــــــک!

رز به سختی برگ و ریشه میزد تا خود را از چنگ مشنگ آزاد کند، اما مشنگ مضطرب تر از آن بود که متوجه حرکت کردن غیر عادی رز شود. صدای آژیر ها هر لحظه نزدیک تر میشدند. مشنگ که حالا کارش تمام شد بود برای اطمینان بیشتر چند باری خاک رز را فشار داد تا مطمئن شود چیزی معلوم نیست. رز ک دردش آمده بود با یکی از برگ هایش مشغول نوازش خاکش شد.
-من... من رز جادوییم. چطور جرات کردی؟ من مرگخوار مورد علاقه تر از لینیِ اربابم. ببین با خاک قشنگم چی کرد! همینجوری که نمیمونه. ارباب پیدام میکنه بعد به همتون آودا میزنه.

اما این آرامش موقتی خیلی طول نکشید. چون در همان اثنا تعداد زیادی مشنگ با لباس های یک شکل و چیز های شبیه به مسلسل وینکی رز و پسر مشنگ را احاطه کرده بودند.

-تکون نخور. گلدونو بذار پایین و بشین رو زمین.

مامور مشنگ به یکی دیگر از همکارانش اشاره کرد و گفت:
-بگردینش.

مامور شروع به گشتن پسر کرد. و رز با تعجب به آن ها نگاه میکرد.
-اینا چرا اینجورین. خب میخوای بغلش کنی بکن دیگه. این مسخره بازیا چیه...؟ اه ببین گیر کیا افتادم.

مامور ها چیزی پیدا نکردند.
-قربان چیزی نداره.
-امکان نداره خودمون دیدیمش وقتی تحویلشون گرفت. باید اونجا باشه...

مکثی کرد و به اطراف نگاه مشکوکی انداخت و نگاهش درست روی رز متوقف شد.
-گلدونو بگردین.

رز شروع به داد و بیداد و اعتراض کرد و برگ هایش را مشت کرده و در هوا تکان میداد.
-شما حق ندارین وارد ملک شخصی من بشین! دست نزن. میگم نکن.

مامور ها چیزی را که میخواستند پیدا کرده بودند. یکیشان سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت:
-ببین گله چطوری میلرزه. گلو اینجوری داغون کرده ببین چی به سر آدم میاره.
-داغون خودتونین. رز جادویی به این خوشگلی... من اعاده حیثیت دارم.

مامور دوم ادامه داد:
-ببرینش. گلدونو هم ببرین بدیم پزشکی قانونی روش تحقیقات انجام بده.

سپس بدون متوجه شدن داد و فریاد های رز سوار ماشین شدند و به سوی اداره پلیس و پزشکی قانونی حرکت کردند. رز ترسیده بود. وحشت کرده بود. خوف کرده بود و بسیار هم هراسیده بود!
انگار حالا حالا قرار نبود بخت و اقبال به رز رو کند!


ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۴ ۱۵:۰۲:۳۵

تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۳۸:۳۲
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
- خب کسی سر این قبر نیست. این گل هم خیلی تازست؛ منم پول ندارم برای خاک پدرم گل بخرم و این یعنی این گل رو میبرم سر خاک پدرم!

از حرف های آن مرد، رز فهمید که باز هم دارد به جایی دیگر میرفت.

مرد به دور و اطراف نگاه کرد. کسی نبود. خیلی سریع رز را از روی قبر قاپید و به سمت قبر پدرش رفت.
- پسرم یه گل خوشگل گرفتی؟
-بله! خیلی خوشگلشم گرفتم.
- اوا مادر این چیه گرفتی؟ اینو عمه هات ببینن که آبروی من میره. حالا مجبوریم بذاریم سر قبر. برو بذارش ببینم چه خاکی باید تو سرم کنم.

مرد رز را روی قبر گذاشت. رز بسیار خسته بود و خوابش بود.

چند دقیقه ی بعد با صدای چند زن بیدار شد.

- وا جاری جون این گل پژمرده چیه گذاشتی سر قبر شوهرت؟ نمیتونستی یه گل خوشگل بخری؟
- راست میگه زن داداش! داداشم چی برات کم گذاشت که این گل زشت رو گذاشتی سر قبرش.

رز میخواست اعتراض کند و بگوید او زشت نیست ولی دوباره به یاد آورد که آن ها مشنگ هستند.

- احتمالا بهش آب ندادیم پژمرده شده.

بعد زیر لب به پسرش گفت:
- سریع اون گلو از جلو چشمم دور کن.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۴ ۱۳:۵۶:۱۶

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶

آراگوگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
-آره آره...من مرگخوار مورد علاقه ارباب بودم. منو ببر پیششون. در جا قبولت می کنن. البته شاید مورد علاقه ترین نبودم...ولی مسلما از لینی مورد علاقه تر بودم. ببر منو. منو با گلدونم ببر.

-عمرا!

صدای دوریا ناگهان به طرز عجیبی کلفت و نخراشیده شده بود. رز تعحب کرد. ولی حالت متعجب یک بوته گل، فرق خاصی با حالت عادی اش نداشت.
دوریای صدا کلفت ادامه داد:
-مرده حرمت داره داداش...گلی که اومد تو این قبرستون دیگه محاله ازش بیرون بره.

رز تازه متوجه شد که صاحب صدای کلفت، دوریا نیست و پیرمرد ژنده پوش ترسناکی است که بیلی هم به دست دارد.
-بِکَنَم؟

-چیو؟
-گور! گور دارین بکنم؟ اگه ندارین گورتونو از این جا گم کنین و وقت من پیرمرد رو نگیرین. کلی جسد مونده رو زمین.

رز نمی ترسید. مطمئن بود که دوریا او را پیش لرد سیاه خواهد برد. دوریا می خواست مرگخوار شود....خیلی هم می خواست...حتما می خواست!

ولی دوریا، نگاهی به پیرمرد انداخت و به آرامی و قدم زنان از رز دور شد.

رز مات و مبهوت دور شدن دوریا را تماشا کرد. پیرمرد، گلدان رز را برداشت و روی یکی از قبر ها گذاشت.

طولی نکشید که صدای جدیدی به گوش رز رسید.
- به به...چه گلدون ترو تازه ای!


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۸ ۱۴:۲۳:۵۱

!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۷:۱۰:۵۳
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 305
آفلاین
-تا وقتی که زنده بود که نه واسه روز دختر نه واسه تولدم نه حتی عید هم چیزی نمیداد بهم . بعد که مرد از دستش خلاص شدم هم هیچی به هیچی! یه کلمه هم از من توی اون وصیت نامه ی مفتکیش نگفته بود ! انگار نه انگار منم نوه اش بودم. همه ی پولاش رسید به اون خاله ی افاده ای و دخترای از دماغ فیل افتاده اش ...

رز که یک دفعه به حجم وسیعی از کلمات مواجه شده بود که اصلا هم با روحیه ی مثبتش سازگاری نداشت و اونقدر هم تند تند گفته می شد که تا میخواستی حرف قبلی رو لود کنی بعدی رو میگفت ،جیغ بنفشی کشید:
-

دختر غرغرو برای یک لحظه حرفاش رو قطع کرد و زیرلب گفت:
- صدای جیغ بود؟

رز به شدت ترسیده بود که نکنه این مشنگ دیوونه بفهمه رز جادوگره پس چشماش رو بست و فکر کرد اگر ارباب الان اونجا بود چه خوب میشد... .

صبح روز بعد قبرستون

-اخی بابابزرگ، اگرچه که نه وقتی زنده بودی نه بعد مرگت هیچی به من نرسید ولی خودت راحت شدی دیگه!از سفرای هر ماه برای سیاحت و سوغاتی هایی که نمی اوردی راحت شدی.
ازت که چیزی به من نرسید حالا که دماغم رو عمل کردم دعا کن یکی بیاد بگیرتم ...
-یعنی اینقدر بدبختی؟
دخترک به اطراف نگاه کرد.
-کیه؟
-من
-کجا؟
-من تو گلدونم من رزم!
-
دخترک با لگد محکمی رز رو به دور دست ها پرت کرد. خب اخه وقتی منتظر خواستگاری یه دفعه یه گل باهات حرف بزنه جا میخوی دیگه. نمی خوری؟
رز توی اون قبرستون همینجوری داشت غلط میخورد و میرفت. با خودش فکر کرد:
- این چه غلطی بود که من کردم تا دیروز که ازش می ترسیدم حالا چرا حرف زدم باهاش؟

رز همینجوری رفت و رفت و رفت تا به در یک کلبه ی چوبی کوبیده شد.
-تق!
-کیه؟

رز باز هم ترسید نکنه گیر یکی بدتر می افتاد!

-کیه؟

در به سرعت باز شد.
- ای بابا! هیچکی نیست که؟ پس کی بود؟

دختری که در رو باز کرده بود برگشت تا بره داخل خونه که یه دفعه به نظرش اومد چیزی روی زمین دیده. به رز نگاه کرد. با تردید خم شد و اروم گلبرگای رز رو لمس کرد.
- رز؟

رز داشت از تعجب شاخ در می اورد این دختر از کجا می شناختش؟

-رز خودتی؟ رز؟

رز به ارومی سر تکون داد.

- اخ جون! اخ جون! خودشه! تو رز ویزلی هستی!

رز که احساس میکرد بیشتر از قبل داره دیوونه میشه گفت:
-تو کی هستی؟

دختر همینطوری که رز رو به ارومی بر میداشت گفت:
- اسمم دوریاست. دوریا بلک.
-دوریا؟
- اره! من چند وقت پیش درخواست مرگخوار شدن داده بودم ولی لرد من رو رد کردن. حالا اگر تو رو ببرم پیششون قبولم می کنن،نه؟

دوریا با نگرانی به رز نگاه کرد تا ببینه درست فکر می کرده یا نه؟



Tranquil Departure
,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
در حالی که مرگخوارا داشتن دور خودشون میچرخیدن یهو فردا میشه!

-هووووووووی...گل زشت...پاشو بریم!

رز از خواب میپره. شخصی اونو گل زشت خطاب کرده و از طرفی رز نمیدونه چطوری باید پاشه که برن.
دخترمشنگ فرصت زیادی برای فکر کردن به رز نمیده. با حالتی خشن گلدونشو بر میداره و پرت میکنه تو ماشینش. رز اصلا از ماشین سواری خوشش نمیاد. با هر ترمز شاخه هاش خم میشن و سر یه چهار راه چیزی نمیمونه که یکی از شاخه های پرغنچه ش بشکنه.

خوشبختانه خیلی زود به مقصد میرسن و متوقف میشن.
دختره رز رو دوباره برمیداره و وارد ساختمونی میشه. ساختمونی شبیه سنت مانگو ولی کاملا غیر جادویی.
بوی مواد شیمیایی رز رو خیلی اذیت میکنه. غنچه هاش شروع به بهانه گرفتن میکنن. از دست رز کاری جز آروم کردنشون برنمیاد.

دختر وارد اتاقی میشه و بعد از سلام و احوالپرسی کاملا ساختگی رز رو روی میزی میذاره. کمی کنار بیمار که اتفاقا اونم یه دختر مشنگ دیگه هست میشینه و از اتاق خارج میشه.
بدون رز!

دختر بیمار که اصلا هم بیمار به نظر نمیرسه به رز نگاه میکنه.
-دختره ی حسود...دیدی داشت میترکید؟ مطمئنم همین فردا میره از دکتر برای عمل دماغش وقت میگیره. گلدونشو ببین. یه جوریه!

رز نمیدونست چه جوریه. ولی با شنیدن جمله ی بعد میفهمه که باز مقصد جدیدی در پیش داره.
-این گلدون فقط به درد یه جا میخوره! قبرستون. فردا میبرم میذارمش روی قبر پدربزرگم. پیرمرد خسیس!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۰:۳۱ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
خانه ريدل ها

-ارباب...پيداش كردم ارباب.

هكتور بود كه دوان دوان و فرياد زنان، با گلى كه پشت سرش قايم كرده بود، به سمت لرد سياه ميرفت.

-كو؟...كجا بود؟!

هكتور، نفس نفس زنان در يك قدمى لرد سياه ترمز كرد.
-ارباب دم در بود...ارباب. بين...زباله ها!...بيچاره...حتي از گلدونش...هم...افتاده بود...بيرون...غلط نكنم...كار آستورياس!

لرد سياه با عصبانيت از روي صندلي بلند شدند.
-واى به حالش اگه كار اون باشه! الان كجاس؟!
-تو دهكده. بالا سر بقيه ايستاده تا رز رو پيدا كنن.
-رز رو ميگيم تسترال!

هكتور با ذوق لرزيد.
-همينجا ارباب...چشماتونو ببنديد تا بيارمش...

و با ديدن چهره ى لرد سياه اضافه كرد:
-ولي خب چه كاريه. ايناهاش...بفرماييد!

و گلى كه پشتش پنهان كرده بود را جلو آورد.

دقايقي بعد، بلاتريكس، هكتور را كه توسط لرد سياه تكه تكه شده بود، به اصطبل برد و جلوي تسترال ها ريخت...و البته متاسفانه او هكتور بود و حتي پس از تكه تكه شدن هم، باز قابليت برگشتن به شكل اولش را داشت!



پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

رز ویزلی اشتباهی سر از یه گلفروشی مشنگی در آورده . با قیمتی ارزون به یک مشنگ فروخته شده. مشنگ رز رو به نامزدش هدیه می کنه و نامزدش که اصلا از رز خوشش نیومده، تصمیم می گیره روز بعد رز رو برای عیادت از یک مریض ببره و بهش هدیه کنه.

...................

رز، بی آب و غمگین در گلدانش نشست. سعی کرد کمی ریشه هایش را تکان بدهد تا هوا وارد خاکش بشود. ولی گلفروش مشنگ چیزی از سیستم ریشه ای رز های جادویی نمی دانست. چنان خاک گلدان رز را فشرده کرده بود که رز مرگ کرم های درون گلدان را هم حس می کرد.
در تاریکی نشست و سعی کرد افکار مثبت را در ذهنش پرورش بدهد.
-خااااک...آب...نور طبیعی...کووود...لینی...اوه! نه! این یکی اصلا مثبت نبود! ارباااااب...
با به یاد آوردن "ارباب" قطره شبنمی از روی برگهایش روی خاک چکید.
-یعنی اصلا متوجه غیبت من شدن؟ نکنه فکر کردن باز رفتم که پنج سال بعد برگردم؟

رز با خودش فکر کرد و فکر کرد...تا این که در حالی که یکی از غنچه هایش را در آغوش گرفته بود به خواب عمیقی فرو رفت.

در خواب باغی پر گل دید...باغی که حتی یک بوته رز هم نداشت. او تنها رز باغ بود! لرد سیاه در باغ قدم می زد و با غرور و تحسین به گلبرگ های معطر و درخشان رز نگاه می کرد.
-رز...تو واقعا بوته زیبایی شدی. چه غنچه های زیبا و مودبی داری. یکی یکی به ما سلام کردن. عجب برگ های سبز و براقی...چه ریشه های محکم و گلدون بی مصرف!

رز متوجه کلمات آخر لرد نشد. برای همین با تعجب پرسید:
-چی فرمودین ارباب؟

-گلدووووووووووون بی مصرف! لباسمو خاکی کردی.

رز از خواب پرید...

صدا، صدای لرد نبود. صدای دختر مشنگ بود که رز نمی دانست به چه دلیل انتظار داشت که خاک گلدان، آن قدر تربیت شده باشد که خاکی اش نکند!

دختر مشنگ غر زنان و با خشونت گلدان رز را برداشت و از خانه خارج شد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.