هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۷ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹
از 221B baker st
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین

تصویر شماره 10 کارگاه نمایشنامه نویسی

هری برای اولین بار پا به کوچه دیاگون گذاشت همه چیز بسیار عجیب ولی در عین حال جذاب بود او فقط فکر می کرد:((مدرسه هاگوارتز چه شکلی است؟))
که ناگهان صدای هاگرید او را به خود آورد:((معطل چی هستی هری؟ بیا بریم باید زودتر کارهامون رو انجام بدیم))
هری با سرعت در حالی که هدویگ روی شانه اش بود پیش هاگرید رفت
بعد هری در مغازه ای ایستاد
.
.
فروشگاه لوازم جادویی بود که وسایل جالبی داشت.هری توجهش به وسایل جلب شد وسایل زیبایی بود اما توجه هری به یک گوی زیبای طلایی جلب شد که بسیار زیبا بود این گوی با صاحبش پرواز می کرد و در عین سادگی بسیار جالب بود تصمیم گرفت آن را بخرد ولی با خود فکر کرد وسیله های بهتری نیز پیدا می شود پس با عجله از فروشگاه خارج شد.
شلوغی کوچه دیاگون او را کلافه کرده بود اما خرید وسایل بهتر به او احساس خوبی می داد تا این که به یک مغازه دیگر رسید
که جارو های جادویی داشت و هری خوب کاربرد آن ها را برای پرواز می دانست بسیار جالب بود تا این که هاگرید با گفتن: بیا بریم هری خیلی دیر شده.)) او را وادار ساخت تا از آن مغازه نیز خارج شود.
.
.
.
بعد به هری گفت:((اگه گفتی امروز چه روزیه؟؟))
و هری با تعجب سر تکان داد که یعنی نمی داند.
و هاگرید با گفتن امروز تولدته او را غافلگیر کرد و بعد هدیه بزرگی به او داد هری نمی دانست درون آن چیست اما موقع باز کردن آن توجهش به اسم نیمبوس 2000 افتاد جدید ترین مدل جارو ها بود
و بعد هاگرید با گفتن :((خوب اگه از دیدن هدیه ات سیر شدی بزن بریم))
و سپس آن دو با خنده کوچه دیاگون را به سمت هاگوارتز ترک کردند.


پایان

درود دوباره فرزندم.

این یکی بهتر شد. با این که باز هم روند سوژه سریع بود اما صحنه ها رو خیلی بهتر از قبل به تصویر کشیدی و توصیف کردی. درباره احساسات هری نوشتی و خواننده این دفعه راحتتره میتونه صحنه های رولت رو تصور کنه.

علامت گذاریت هنوز ایراد داره که امیدوارم دقت کنی و دیالوگ ها رو هم این طوری بنویس و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.
نقل قول:
که ناگهان صدای هاگرید او را به خود آورد:((معطل چی هستی هری؟ بیا بریم باید زودتر کارهامون رو انجام بدیم))
هری با سرعت در حالی که هدویگ روی شانه اش بود پیش هاگرید رفت


که ناگهان صدای هاگرید او را به خود آورد:
- معطل چی هستی هری؟ بیا بریم باید زودتر کارهامون رو انجام بدیم.

هری با سرعت در حالی که هدویگ روی شانه اش بود، پیش هاگرید رفت.


با این همه، امیدوارم توی فضای ایفای نقش این اشکالات رفع بشن.

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲ ۲:۰۳:۱۶


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۷ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹
از 221B baker st
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
تصویر 5 کارگاه نمایشنامه نویسی(کلاه گروه بندی)
هری از کوچه دیاگون خود را به هاگوارتز می رساند بسیار هیجان انگیز بود او برای اولین بار از دنیای انسان ها خارج شده بود و سر انجام شب هنگام قطار به هاگوارتز می رسد.
و هری 4 برج 4 گروه مختلف گریفیندور،هافلپاف،ریونکلا و اسلایترین را به ترتیب می بیند و با خود فکر می کرد که قرار است به کدام گروه بیفتد و امیدوار بود هر چه زودتر لحظه گروهبندی فرا برسد.
.
.
.
و بالاخره لحظه گروهبندی دانش آموزان مدرسه هاگوارتز فرا می رسد. و همه هیجان زیادی دارند.
پروفسور مک گوناگال اسم اولین نفر را می خواند
و کلاه گروه بندی گروه او را اعلام می کند.
.
.
.
هافلپاف
و صدای شادی همه هافلپافی ها بلند می شود
و اسم نفر بعد خوانده می شود
و کلاه گروهبندی گروه او را اعلام میکند.
.
.
.
اسلایترین
و نوبت نفر بعد می رسد تا گروه او انتخاب شود و در لحظه بعد کلاه گروه بندی گروه ریونکلا را برای او انتخاب می کند
.
و او با شادی به سمت همه ریونکلاوی ها می رود
اما نفر آخر هری پاتر بود حالا گروه او کدام بود
به سمت کلاه گروهبندی رفت
و کلاه گروه بندی از او پرسید که کدام گروه را میخواهد
و هری زمزمه کنان گفت: اسلایترین نباشه خواهش می کنم من رو به اسلایترین نبر.
و کلاه گروهبندی گفت:اسلایترین نباشه!!!!!!!!چرا تو می تونی پیشرفت کنی اعضای اسلایترین همه قوی هستند.اما حالا با توجه به احساسات تو، تو را در گروه....
.
.
.
.
.
.
.
.
گریفیندور قرار می دهم
و در یک لحظه هری با شادی به سمت گریفیندوری ها رفت در حالی که می رفت تا پیش دوستان صمیمی خود یعنی رون ویزلی و هرمیون گرینجر بنشیند و با خوشحالی زندگی جدید خود را شروع کند.

درود فرزندم.

سوژه‌ات جای کار خیلی زیادی داشت. درواقع موضوع خیلی ساده ای رو انتخاب کرده بودی و خیلی سریع هم پیش برده بودی. رولت نیاز به فضاسازی و توصیفات بیشتری داشت. خواننده بتونه خودش رو جای شخصیت اصلی بذاره و یا فضای داستان توی ذهنش شکل بگیره.
درواقع تو اونقدر سریع نوشته بودی که هیچی از احساسات هری و یا بقیه دانش آموزان گفته نشده بود.

حواست به علامت گذاری ها هم باشه. نیاز به هفتصدتا علامت تعجب نیست یه دونه هم بسه. جملات رو هم بدون علامت رها نکن. و البته نیاز نیست چند خط با نقطه بیای پایین تا مکث رو نشون بدی، سه نقطه کفایت میکنه.

دیالوگ ها رو هم این جوری، و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.
نقل قول:
و کلاه گروهبندی گفت:اسلایترین نباشه!!!!!!!!چرا تو می تونی پیشرفت کنی اعضای اسلایترین همه قوی هستند.اما حالا با توجه به احساسات تو، تو را در گروه....
.
.
.
.
.
.
.
.
گریفیندور قرار می دهم
و در یک لحظه هری با شادی به سمت گریفیندوری ها رفت


و کلاه گروهبندی گفت:
- اسلایترین نباشه! چرا تو می تونی پیشرفت کنی اعضای اسلایترین همه قوی هستند.اما حالا با توجه به احساسات تو، تو را در گروه... گریفیندور قرار می دهم.

و در یک لحظه هری با شادی به سمت گریفیندوری ها رفت.


مطمئنم میتونی خیلی بهتر بنویسی و کافیه یه کمی دقت و وقت به خرج بدی.

پس فعلا... تایید نشد!


ویرایش شده توسط mina6060 در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳۰ ۱۵:۲۱:۳۶
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳۰ ۱۶:۱۶:۴۳

get out..I need to go my mind palace






پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶

آرماند مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۱ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۲۵ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
قدم زنان در راهرو حرکت می کردو هر از گاهی،نگاهی به تابلو های گوناگون و با نقاشی های متحرک می انداخت.وقتی داشت از کنار دفتر مدیر رد میشد،صدای جیغ گوش خراشی شنید.کمی جا خورد ولی بعد بلافاصله به سمت درِ دفتر رفت.تقه ای کرد،صدایش را صاف کرد و گفت:

_امم،ببخشید پروفسور.میتونم داخل شم؟
صدای مهربان دامبلدور از پشت در بلند شد:

_اوه،بیا تو هری
هری جوان با انگشت عینک اش را روی چشمش مرتب کرد و داخل دفتر شد.در دفتر همه چیز به ظاهر عادی می آمد.پرونده ها و نامه های روی همِ،روی میز،تابلو هایی با عکس های متحرک،شومینه ای روشن که شعله هایی قرمز و نارنجی در آن به رقص در آمده بودند و دامبلدور که با لباس و کلاهی آبی و ریش های بلند و سفیدش در کنار شومینه مشغول نوشیدن چای بود.

_اتفاقی افتاده هری؟
_خیر پروفسور.راستش...صدای جیغ شنیدم و برای همین کمی نگران شدم.
_آه اونو میگی.پس توهم اونو شنیدی؟
_بله قربان
دامبلدور قدم زنان به سمت میز رفت و روی صندلیه پشت میز نشست.

_بیا هری.بیا نزدیک تر توهم ببینش.

هری جوان وقتی نزدیک تر شد،نامه ای به سیاهی شب دید به همراه مُهری سبز رنگ که رویش علامت مار متحرک هک شده بود.هری بسیار جا خورد و کمی نیز ترسید.
_قربان...این...
_درسته پسرم! اون برگشته.
هری بدون اختیار دستش به پاک نامه نزدیک شد اما به محض برخورد دستش،او فریاد زنان به شدت به عقب پرتاب شد و به قفسه کتاب ها برخورد کرد و کتاب ها بر روی او ریخت.

_اوه خدای من !هری!تو حالت خوبه؟

هری درحالی که بلند میشد و دستش را به سرش میکشید،پاسخ داد:

_بله قربان.چیزی نیست.نگران نباشید
من این پاکت رو بازمیکنم.

هری خواست افسونی برای باز کردن آن پاکت نامه شوم بخواند اما دامبلدور مانع شد و گفت:
_این پاکت نامه از جادوی سیاه تشکیل شده...فقط جسمی پاک و آغشته به جادوی سپید میتونه اون رو باز کنه.جسمی قدرتمند!جسمی مثل،شمشیر گریفیندور.

درود بر تو فرزندم.

خیلی بهتر بود این یکی.

فقط یک نکته...

نقل قول:
_درسته پسرم! اون برگشته.
هری بدون اختیار دستش به پاک نامه نزدیک شد


وقتی دیالوگ تموم میشه و میخوای توصیف بزنی، دوتا اینتر بزن.

_درسته پسرم! اون برگشته.

هری بدون اختیار دستش به پاک نامه نزدیک شد


تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط مالفوی(D) در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۷ ۱۳:۴۴:۵۶
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۷ ۱۷:۱۵:۰۰


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶

آرماند مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۱ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۲۵ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
در دفترش در حال نوشیدن چای بود.ناگهان صدای جیغ گوش خراشی شنید و بعد نامه ای به سیاهی شب بر روی میز افتاد.او خوب میدانست این نامه از طرف کیست...یکدفعه هری جوان وارد اتاق او شد.
_امم.ببخشید پروفسور.داشتم از این جا رد میشدم که صدای جیغ شنیدم.اتفاقی افتاده؟
_بیا نزدیک تر پسرم...
هری جوان به دامبلدور نزدیک شد.
_چیزی که میخوام بهت بگم رو باید همه مخفی نگه داری.حتی از خانم گرینجر و آقای ویزلی.
هری نگران شد.
_لطفا بهم بگید چه اتفاقی افتاده پروفسور
_اون برگشته!
هری پریشان شد
_یعنی ولدمورت قصد داره...
_درسته!
دامبلدور نامه را به هری نشان داد.هری خواست نامه را باز کند.دامبلدور به او هشدار داد اما کمی دیر شده بود.به محض برخورد دست هری با پاکت نامه،هری به عقب پرتاب شد و سرش به قفسه کتاب ها برخورد کرد و کتاب ها بر روی او ریخت.
_هری!تو حالت خوبه؟
هری درحالی که دستش را به سرش میمالید پاسخ داد:
_چیزیم نیست پروفسور.اما...خدای من.تاحالا همچین چیزی ندیده بودم.
_این پاکت نامه با جادوی سیاه مخلوط شده.فقط جسمی که به طور کامل پاک باشه میتونه اون رو بازکنه.چیزی تشکیل شده از جادوی سپید!جسمی مثل،شمیر گریفیندور!

درود فرزندم.

این که سعی کردی از عکس سوژه جدیدی پیدا کنی جالب بود اما... باز هم سوژه پردازیت جای کار خیلی بیشتری داشت. روندش اونقدر سریع بود که خواننده گیج میشد و درست متوجه سیرداستان رولت نمیشد.

بهتر بود توصیفات بیشتری رو به کاری میبردی. توصیفاتت کم بود، درواقع باید فضا رو برای خواننده توصیف کنی و براش فضاسازی کنی تا کسی که رولت رو میخونه بدونه شخصیت ها در چه وضعیت و حالتین.

دیالوگ ها رو هم با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن. این طوری:
نقل قول:
_درسته!
دامبلدور نامه را به هری نشان داد.هری خواست نامه را باز کند.دامبلدور به او هشدار داد اما کمی دیر شده بود.به محض برخورد دست هری با پاکت نامه،هری به عقب پرتاب شد و سرش به قفسه کتاب ها برخورد کرد و کتاب ها بر روی او ریخت.


_درسته!

دامبلدور نامه را به هری نشان داد.هری خواست نامه را باز کند.دامبلدور به او هشدار داد اما کمی دیر شده بود.به محض برخورد دست هری با پاکت نامه،هری به عقب پرتاب شد و سرش به قفسه کتاب ها برخورد کرد و کتاب ها بر روی او ریخت.


مطمئنم میتونی بهتر از این بنویسی.
پس فعلا...

تایید نشد!


ویرایش شده توسط مالفوی(D) در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۶ ۲۱:۲۱:۱۲
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۶ ۲۱:۵۷:۲۰
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۶ ۲۲:۰۰:۵۱


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶

MahdiWatson


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۵ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۰:۰۰ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶
از جنگل گمشده
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
http://www.jadoogaran.org/modules/xcg ... 9671_256967_5175359_n.jpg

پروفسور اسنپ هرشب یواشکی به آیینه نفاق انگیز نگاه میکرد و هر شب گریان و ناراحت از مرگ لی لی پاتر به اتاقش میرفت ناگهان روزی تصمیم گرفت تا انتقام مرگ لی لی پاتر را از ولدمورت بگیرد اما او میدانست که فقط هری میتواند ولدمورت را نابود کند پس تصمیمش را عوض کرد او تصمیم گرفت تا مراقب هری پاتر باشد تا اتفاقی برای او نیفتد او همچنان به هری پاتر مکان هورکراکس هارو نشان میداد و با کمک شمشیر گریفیندور که آغشته به زهر باسلیسک بود دانه دانه هر هورکراکس را نابود میکرد ولدمورت هم داشت برای حمله به هاگوارتز لشکر کشی میکرد همچنان نقشه ی قتل پروفسور اسنب را هم میکشید او به بلاتریکس لسترنج دستور داد تا به پروفسور اسنپ حمله کند و او را بکشد،هری وقتی توانست از طریق ذهن ولدمورت بفهمت که به بلاتریکس لسترنج دستور قتل پروفسور اسنپ را داده سریعا به پروفسور اسنپ خبر داد پروفسور اسنپ به هری پاتر گفت که وقتی بلاتریکس لسترنج به اینجا رسید سریعا قایم شود چون جان هری برای او با ارزش تر بود و هری پاتر هم به پروفسور اسنپ اعتماد کرد و زمانی که بلاتریکس لسترنج به انجا نزدیک شد هری قایم شد،در همین موقع پروفسور اسنپ برای جنگ اماده میشد ،ناگهان بلاتریکس لسترنج پروفسور اسنپ را پیدا کرد و او از پشت ورد اکسپلیارموس و بعد ورد ایمپریو را اجرا کرد پروفسور اسنپ نمیتوانست کاری کند،پروفسور اسنپ بسیار ناامید شده بود که در همین زمان هری پاتر از پشت بلاتریکس لسترنج را غافلگیر کرد و ورد اکسپلیارموس را اجرا کرد پروفسور اسنپ هم با سرعت چوبدستی خود را برداشت و بلاتریکس لسترنج را طناب پیچ کرد و به زندان آسکابان برد،فقط 2 هورکراکس دیگه مونده بود یکی مار ولدمورت و دیگری هری پاتر،پروفسور اسنپ حقیقت را به هری گفت و هری فهمید که یکی از هورکراکس ها خودش است هری کمی ناراحت شد اما حقیقت را قبول کرد پروفسور اسنپ با هری نقشه کشیدن و قرار شد که پروفسور اسنپ با شمشیر گریفیندور مار ولدمورت را بکشد و در همان زمان هری با ولدمورت مبارزه کند،هری از طریق ذهن ولدمورت او را به جنگ تک به تک دعوت کرد و ولدمورت هم قبول کرد،ان دو در جنگل ممنوعه با هم مبارزه کردند و مار ولدمورت کنار ولدمورت بود،پروفسور اسنپ هم پشت سر ولدمورت بود،ولدمورت که متوجه نشد پروفسور اسنپ پشت سرشه سرگرم مبارزه با هری بود او به هری گفت که خیلی شجاعی که تنهایی به جنگمن امده ای ولدمورت ناگهان ذهن هری را کنترل کرد و همان موقع پروفسور اسنپ با شمشیر گریفیندور مار ولدمورت را پودر کرد همان لحظه ولدمورت از ذهن هری خارج شد،هری با بی حالی به زمین افتاد، ولدمورت با خشم ورد آوراکاداورا را اجرا کرد و پروفسور اسنپ را کشت هری فریاد بزرگی کشید او بلند شد خواست به ولدمورت حمله کنه،ولدمورت بدون فکر به هری حمله کرد و ورد آوراکاداورا رو ایجاد کرد و هری پاتر را کشت و خود ولدمورت هم مورد.
پایان.
((اگر در این داستان به کسی توهین شده من شخصی از ان معذرت خواهی میکنم.))

درود فرزندم.

بهتر شد، گرچه باز هم روند سوژه خیلی سریع بود. اما توصیفاتت بیشتر شده بودن و غلط های تایپیت کم تر.
بهتر بود دیالوگ هم بنویسی تا رولت بهتر و جذاب تر باشه.

و...
اینتر کجاست پس؟ کل رول رو نباید یه سره و پشت سر هم بنویسیم. پاراگراف ها رو با دوتا اینتر از هم جدا کن، این کار باعث میشه ظاهر رولتم خوب باشه و خواننده هم با اشتیاق بیشتر رول رو بخونه.

با همه اینها و با امید به این که اشکالاتت با ورود به ایفا حل بشن...

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط MahdiWatson در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۴ ۱۸:۳۱:۳۵
ویرایش شده توسط MahdiWatson در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۴ ۱۸:۳۲:۰۹
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۵ ۱۴:۱۹:۱۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶

MahdiWatson


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۵ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۰:۰۰ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶
از جنگل گمشده
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
تصویر شماره 10


هری با کجکاوی و عجله همراه با هاگرید و هدویگ به بانک جادویی نزدیک میشند و هر چند دقیقه یک بار هری به هاگرید میگفت کی به بانک میرسیم!کی به بانک میرسیم!چون هاگرید به هری گفته بود که پدر و مادر او در بانک جادویی کلی پول برای او ذخیره کرده اند،اما زمانی که در صندوق هری باز شد،هری با تعجب به صندوق نگاه میکرد و به هاگرید گفت که اون همه پول کجاست.هاگرید کمی جلو رفت و گفت باید همین جا باشد،ناگهان هری یک نامه زیر پای هاگرید پیدا کرد و ان را باز کرد،در ان نامه نوشته بود که
لی لی و جیمز پاتر:پسر گلم ما همه ی درمایه ی خود را برای تو به ارث گزاشته ایم.
داخل پاکت نامه یک کلید هم بود ان کلید،کلید صندوق جیمز و لی لی پاتر بود.وقتی در صندوق جیمز و لی لی پاتر باز شد،هری وارد صندوق شد اما چیزی ندید،هری از هاگرید پرسید پس کو ارث پدر و مادرم،هاگرید گفت اگر دقت کنی میتوانی ان را ببینی،هری با دقت و تعجب به صندوق نگاه کرد،هری در وسط دیوار یه جای کلید پیدا کرد و با همان کلید صندوق خود ان را باز کرد،هری پشت دیوار یک الماس بزرگ دید و ان را برداشت و...

درود فرزندم.

متنی که نوشته بودی خیلی نزدیک به رول بود اما اشکالات زیادی داشت. اولین نکته این که حواست به علامت گذاری ها و غلط های تایپیت باشه چون باعث میشه تمرکز خواننده رو به هم بزنن.

داستان رو خیلی سریع پیش بردی. درواقع روند سوژه ای که انتخاب کردی انقدر سریعه که خواننده تا میاد به رولت عادت کنه تموم میشه.

به نظرم میتونستی لحن بهتری رو هم برای نوشتن رول انتخاب کنی و البته زمان افعال باید هماهنگ باشن تا کمک بزرگی به لحن رول بکنن.

برای این که متوجه بشی منظورمو، نمایشنامه یا رول های قبلی‌ای که تایید شدن رو بخون.

مطمئنم میتونی بهتر از اینم بنویسی...
پس فعلا،

تایید نشد!



ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۴ ۱۶:۰۲:۵۶


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶

آمر لونات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۳ جمعه ۱۹ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۷ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
کارگاه نمایشنامه نویسی تصویر شماره پنج

همه چیز از دیروز صبح درهشتمین خانه از کوچه بِرونز کورت شروع شد.وقتی که سعی میکردم آخرین روز تعطیلات را بی دغدغه شروع کنم امّا
یک جغد،یک دعوت نامهٔ‌عجیب از یک مدرسه به نام "هاگوارتز"
اول پوزخند زدم.حتما یکی دیگر از شوخی های بی مزه برادر خنگم بود اما
الان من وسط موجی از دختر پسر در یک کاخ عظیم با یک سقف عجیب٬با آدم های عجیب٬لباسهای غریب(که نمی‌دونم کی یکی تن خودم کردم) مثل مجسمه ها خشکم زده است

پیام هایی که دیروز برایم فرستاده شد از جلوی چشمان کنار نمیرود:

ورودت رو به هاگوارتز تبریک میگم.حتما یه آبنبات ویژویژوی جوشان بجام بخور. دوست داشتم برای بدرقت به ایستگاه کیگزاس بیام اما خب... راستی فکرشم نکن که با قطار به لندن برگردی.سعی کن اخراج نشی

شرلوک
.
اُه اِلی عزیزم
به هاگوارتز خوش اومدی.پدر و مادر گفتن بگم بخاطرت خیلی خوشحالن .سلام گرم منو به پروفسور مک گونگال برسون.با نخست وزیر قرار دارم . با وزارت سحر و جادو ورودت رو هماهنگ میکنم .

مایکِراف
.
اِلی عزیزم
من و مِری به توصیه مایکِراف وسایلت رو با پست مشنگی می‌فرستیم.مطمئن باش حتما بعدا به کوچه دیاگون خواهی رفت.حتما برامون نامه بفرست.هاگوارتز خوش بگذره
پ.ن:تو خوردن شیرینی زیاده روی نکن

جان واتسون
.
تا حد جنون سردرگمم.زیر لب زمزمه میکنم:«مدرسه جادددوگری_مشنگ_ویژویژوی جوشان_وزارت سحر و جادو_ستون ۹/۳_قطار سریع السیر هاگوارتز_عکسای متحرک و از اون بدتر سخنگو...»
صدایی رمز آلود از پشت گوشم لب میزند:«تو یه جادوگری!!!!»
قبل از اینکه سر برگردانم٬صدایی کاملا رسا در فضا میپیچد:«...اِلِنور هُلمز...»
ناگهان گویا آب سردی روی سرم ریخته باشند به خودم می آیم.بعضی ها با نگاه های خیره وراندازم میکنند.بعضی ها من را به یکدیگر نشان میدهند . _هُلمز_پچ پچ دختران شده. مردی که کنار یک صندلی و کلاه کهنه ایستاده با سر اشاره میکند که به روی سکّو بروم. با قدم های بلند به سمت صندلی میروم. با تردید رو صندلی مینشینم .مرد لبخند کمرنگی میزند و کلاه کهنه را بر سرم میگذارد
کلاه تا روی چشمانم را میپوشاند.صدایی در سرم لب میزند:
به هاگوارتز خوش اومدی هُلمز
به زودی میفهمی اینجا چه خبره
.
و
خُب
.
گ__ریف__یندووووور
.
.
.

درود فرزندم.

جالب بود. موضوع جدیدی رو انتخاب کرده بودی و شخصیت جالبی رو انتخاب کرده بودی. گرچه باید این رو هم درنظر گرفت که شاید کسانی که خود فیلم ندیدن به اندازه بقیه افرادی که فیلم رو دیدن لذت نبرن. اما به هرحال پردازش خوبی داشتی و استفاده ای که از شخصیت ها داشتی محدود به فیلم نبود و این خیلی خوبه.

توصیفاتت خوب بودن اما میتونستن بیشتر هم باشن. بعضی جاها حواست به علامت گذاری ها نبوده و پایان جملات و مکث ها رو بدون علامت رها کردی، دفعه بعد حتما توجه کن.

دیالوگ ها رو هم این طوری و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.
نقل قول:
قبل از اینکه سر برگردانم٬صدایی کاملا رسا در فضا میپیچد:«...اِلِنور هُلمز...»
ناگهان گویا آب سردی روی سرم ریخته باشند به خودم می آیم.بعضی ها با نگاه های خیره وراندازم میکنند.


قبل از اینکه سر برگردانم٬صدایی کاملا رسا در فضا میپیچد:
- ...اِلِنور هُلمز...

ناگهان گویا آب سردی روی سرم ریخته باشند به خودم می آیم.بعضی ها با نگاه های خیره وراندازم میکنند.


بعد از نوشتن رولت حتما یه دور اون رو بخون تا اشکالات تایپیت از بین برن.

مطمئنم این اشکالات با ورود به فضای ایفای نقش حل میشن.

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط Elnor در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۰ ۲۲:۲۴:۴۰
ویرایش شده توسط Elnor در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۰ ۲۲:۲۶:۴۵
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۰ ۲۳:۰۶:۱۶


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۳۳ جمعه ۱۹ آبان ۱۳۹۶

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۸ جمعه ۱۹ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۳۸ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
تصویر شماره 10


هری و هاگرید از گرینگوتز بانک جادویی بیرون اومدن هری خوشحال بود زیرا هرگز در تمام عمرش این همه پول در جیب نداشت هری از تصور واکنش دورسلی ها نسبت به این که میفهمدند چقدر پول دارد، خندید
هاگرید دست بزرگش رو سمت یکی از مغازه ها گرفت و گفت: یالا هری! وقتشه یه پاتیل درس حسابی واسه خودت بخری
هری پرسید: تو نمیای؟
هاگرید: نه من یعنی من راستش جایی کار دارم چند دقیقه دیگه جلو همین مغازه میبینمت
هری احساس می کرد هاگرید مضطرب است




چند دقیقه بعد هری خوشحال با پاتیل جدیدش از مغازه بیرون آمد هاگرید را سریعا پیدا کرد اما یک چشم بزرگ هاگرید کاملا کبود شده بود هری پرسید: هاگرید چی...؟
ولی هاگرید به هری اجازه صحبت نداد و گفت هیس الان نه بعدا مفصلا جریانو بذات تعریف میکنم بیا برگردیم پاتیل درزدار هری و هاگرید به طرف پاتیل درزدار رفتند که هاگرید به کوچه ای اشاره کرد و گفت هری اینجا کوچه ناکترنه هیچ وقت اینجا نمیای باشه؟
هری: چرا؟
هاگرید گفت: تمام معاملات و خرید فروشای غیر قانونی و جادوی سیاه اینحا انجام میشه یه اشتباه کوچیک کافیه تا توی دردسر بیفتی!
هری سر تکان داد. پس مدتی پیاده روی به پاتیل درز دار رسیدند و وارد اتاق شدند هاگرید گفت: هری میخوام یه چیز باحال نشونت بدم
هری: چی؟ هاگرید یک فلوت از جیبش در آورد و شروع کرد به فلوت زدن چند ثانیه بعد آن را کنار گذاشت و از کیسه ایی توله سگ کوچکی بیرون آورد. هری جیغ کشید چون توله سگ سه سر داشت هاگرید گفت قشنگه مگه نه؟ اسمش پشمالوئه
هری تعجب گرد و هاگرید قهقهه سر داد

درود فرزندم.

بد نبود. توصیفاتت به جا بودن گرچه میتونستی بیشتر توصیف کنی. روند سوژه هم یه ذره سریع بود، اگه هر صحنه رو بهتر شرح میدادی و از احساسات هری میگفتی بهتر میشد.

حواست به علامت گذاری ها باشه، جمله ها رو نمیتونیم بدون علامت های نگارشی ول کنیم. پاراگراف بندی هم توی یه رول نقش مهمی رو ایفا میکنه.
و همین طور دیالوگ ها رو این طوری بنویس و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.

نقل قول:
هاگرید: نه من یعنی من راستش جایی کار دارم چند دقیقه دیگه جلو همین مغازه میبینمت
هری احساس می کرد هاگرید مضطرب است




چند دقیقه بعد هری خوشحال با پاتیل جدیدش از مغازه بیرون آمد هاگرید را سریعا پیدا کرد اما یک چشم بزرگ هاگرید کاملا کبود شده بود هری پرسید: هاگرید چی...؟


هاگرید گفت:
- نه، من... یعنی من راستش جایی کار دارم. چند دقیقه دیگه جلو همین مغازه میبینمت.

هری احساس می کرد هاگرید مضطرب است.
چند دقیقه بعد هری خوشحال با پاتیل جدیدش از مغازه بیرون آمد؛ هاگرید را سریعا پیدا کرد اما یک چشم بزرگ هاگرید کاملا کبود شده بود. هری پرسید:
- هاگرید چی...؟


با امید رفع این اشکالات تو فضای ایفای نقش...

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۹ ۱۳:۰۶:۰۶


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ جمعه ۱۲ آبان ۱۳۹۶

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۲۹:۱۹ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 275
آفلاین
تصویر مورد نظر



تق تق تق


ناتاشا: سلام پروفسور چیزی که خواسته بودید رو براتون اوردم.

پروفسور دامبلدور: اه خیلی ممنون پسرم .

دامبلدور پاکتی میگیرد سریع دونبال چیزی برای باز کردنش می گردد که شمشیر گریفیندور را می بیند.

خرچ کرچ خررررچ کرررررچ

همین!

_

_ چرا انقد کمههه؟؟؟

_ خوب دا قربان معمولا کمک به مدرسه همینقدر میشه دا

_ فرزندم اینجا مدرسه معمولی نیست که یه سکه پونصد تایی بندازی توش بیاری اینجا مدرسه جادوگری.

_خوب شما که اینجا پول اب و برق و گازو این چیزا نمیدین که پول میخواید چیکار؟!

پروفسور دامبلدور به دانش اموز پشت کرده و دور تر میشود. نزدیک خودش چیزی زمزمه می کند...

_ اخه تو که نمیدونی ولنتاین نزدیکه ولی من هنوز برای خرید اون انشگتر پول کم دارم. حیف که کسی نیست حال منو بفهمه هی دنیا دنیا اسیرت شدم زیر این لب کارون , حالا لب کارون چه گلبارون ...

_ جان؟

_ اوه !داش باشیما, هیچی فرزندم هیچی. . چرا نمیری یکم با گوشی ماگلیت تو ولگرامت بگردی منم کم کم باس برم منتظرمه... امممم ده برو دیگه یالا یالا.

درود فرزندم.

جالب بود. دید جدیدی رو نسبت به عکس داشتی. رولت جای توصیف بیشتری داشت گرچه دیالوگ ها خوب بودن اما میتونستی فضاسازی بیشتر و بهتری رو انجام بدی.

تو گذاشتن علامت های نگارشی دقت کن، شکلک ها جای نقطه رو نمیگیرن.

کرچ کرچ هم نیست... خرچ خرچ درسته.

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط Bir_nafar در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۲ ۲۰:۳۰:۱۷
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۲ ۲۱:۰۰:۲۷

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶

ناتالی فیربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۸ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۲۴ شنبه ۵ آبان ۱۳۹۷
از ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
تصویر شماره 4


دختری پریشان،قدرتمند و زیبا، با گیسوانی که نشان از خاندانش می دهد. از خاندانی اصیل، اما تهیدست و فقیر...
به نام جینی!جینی ویزلی.
در مقابل...
پسری خودخواه،خود بزرگبین و بی ادب، با طالع ای سیاه و مو های سفید که نشان از خانواده اش است. خانواده ای اصیل،اشرافی و ثروتمند...
به نام دراکو مالفوی!

به آرامی راهروی کتابخانه را برای رسیدن به قفسه مورد نظر خود، طی می کرد. بالاخره رسید. با خودش گفت:《درسته، این همونه!》به آرامی و طوری که سعی می کرد کسی متوجه او نشود؛چوب دستی خوب را در آورد و زمزمه کرد:《ماناکسی ماناتوری!》در همین بین دراکو، با نگاهی شیطنت آمیز به او نزدیک شد. او هنوز متوجه دراکو نشده بود. دراکو سرش را خم کرد و نزدیک گوش جینی آورد؛ با صدایی زمزمه وار گفت:《افسون های ممنوعه!》
ناگهان جینی برخواست؛ سر چرخاند و استرس دار گفت:
-راحتم بزار!!
- باید به ارباب خبر داد که یه عضو جدید داریم :ydevil:
اما صبر کن ببینم! پاتر باید از شنیدن این خبر،خیلی غمگین بشه!
هرمیون که به تازگی صحبت آنها را شنیده بود، خیلی استوار جلو آمد و گفت:《 تصویری چی گفت؟! راحتش بزار! اینقدر ماجرا رو بزرگ نکن!》
-کسی با تو نبود. دورگه کثیف!
-بس کنید!
جینی با به زبان آوردن این حرف؛ به سمت در خروجی دوید و کتاب را روی میز کتابخانه، گذاشت.
دراکو چند لحظه بعد با خود خواهی و خوشحالی، به سمت طبقه پنجم و کلاس معجون ها رفت. در حال ورود به تلاش بود که...
صدای گریه ائ او را به سمت دستشویی کشاند. جینی بود...
جینی به شدت خونریزی داشت. به سمت او رفت و بینش را گرفت. جینی فریاد زد:《 از اینجا برو!》
-آروم باش!
با گفتن این کلمه دراکو، آن هم با لحنی دلسوزانه؛ جینی حال به چشمانش زل زده بود.
دراکو وردی زیر لب گفت و خونریزی جینی،قطع شد.
حال جینی به صورت او با دستان و چشمانی لرزان، نگریست. دراکو بعد از چند ثانیه برخاست و پشتش را به چینی کرد، چوب دستی اش را چرخاند و گفت:《اوپلیوی ایت!》
و خاطره آن روز برای همیشه از سر جینی،پر کشید...

درود فرزندم.

خوب بود. سوژه ت جالب بود و تا حدودی هم خوب از پسش براومدی. میتونستی توصیفات بیشتری رو بنویسی تا فضا رو بهتر به خواننده انتقال بدی.
بعد از نوشتن هم یه دور رولتو بخون تا غلط های تایپی از بین برن.

دیالوگ ها رو هم به یک شکل بنویس و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.
نقل قول:
جینی به شدت خونریزی داشت. به سمت او رفت و بینش را گرفت. جینی فریاد زد:《 از اینجا برو!》
-آروم باش!
با گفتن این کلمه دراکو، آن هم با لحنی دلسوزانه؛ جینی حال به چشمانش زل زده بود.
دراکو وردی زیر لب گفت و خونریزی جینی،قطع شد.


جینی به شدت خونریزی داشت. به سمت او رفت و بینش را گرفت. جینی فریاد زد:
- از اینجا برو!
- آروم باش!

با گفتن این کلمه دراکو، آن هم با لحنی دلسوزانه؛ جینی حال به چشمانش زل زده بود.
دراکو وردی زیر لب گفت و خونریزی جینی،قطع شد.


به امید این که این اشکالات توی فضای ایفای نقش حل بشن...

تایید شد
!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۰ ۱۶:۲۵:۰۵
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۰ ۱۶:۲۵:۵۴

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.
#اتحاد_گریف







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.