هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
لرد مطمئن بود که عفونت دندان باعث این نمیشد که بلاتریکس فرصت صحبت با او را از دست بدهد!
_بلا رو کاری کردی رودولف؟
_زشته ارباب!
_
_یعنی چیزه...موضوعات درون خانوادگیه و خصوصیه اینا دیگه خب...نمیشه وسط شام جلو همه گفت که!
_منظورم اینه که چیکار کردی که بلا جواب ما رو نمیده؟
_ عفونته دیگه...چیز..دندونش عفونت کرده دیگه!
_گیرم که نمیتونه حرف بزنه، میتونه باس سر جواب بده خب!

رودولف با نگرانی اول نگاهی به لرد که تهدیدآمیز به او در حال نگاه کردن بود انداخت، سپس نگاهی به همسر مُرده اش که عینک آفتابی به چشم زده بود و در انتها نگاهی به مرگخواران کرد که به نظر میرسید هیچکدام قرار نیست به او کمک کنند، چرا که همه سرگرم خوردن غذا بودند...رودولف باید تنها با ابن مشکل روبرو میشد!
_چیزه ارباب...تم...خب...میتونه...سوال بپرسین، جواب میده!
_خب بلا...اوضاع شکنجه گاه کجاست؟

رودولف دوباره دستش را به آرامی به طوری که لرد متوجه نشود، در موهای انبوه بلاتریکس کرد و با گرفتن کله اش، سرش را دوبار به سمت پایین تکان داد!
اما این چیزی نبود که لرد را راضی کند...
_آره؟جواب سوال ما آره اس بلا؟
_خب ارباب دقیقا چجوری باید اوضاع شکنجه گاه رو با کله اش نشون بده؟
_از تو سوال پرسیدیم رودولف؟
_ببخشید!
_نمیبخ..اوه..چرا..یادم نبود..دیگه میبخشم رودولف...خب، بگو بلا!

رودولف در نهایت استیصال و درماندگی برای اخرین بار نگاهی به مرگخواران کرد، بلکه کمکی به او بکنند...اما مرگخواران طوری در حال غذا خوردن و رفتار کردن بودند که انگار رودولف آنجا نبود و یا ترجیح میدادند که آنجا نباشد!
رودولف نفس عمیقی کشید و سر بلاتریکس را پنج بار به سمت بالا تکان داد، چهار بار چرخاند، هشت بار جلو و شیش بار به سمت عقب تکان داد!
رودولف فقط امیدوار بود این حرکات سر تداعی کننده یک فحش ناموسی نباشد!

لرد چند ثانیه ای ساکت ماند..سپس گفت:
_خب...که اینور!

به نظر میرسید لرد یا کامل قانع شده بود و یا کاملا شک کرده بود!




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
خلاصه:

بلاتریکس اشتباها توسط هکتور کشته شده. مرگخوارا مایل نیستن این خبرو به لرد بدن. برای همین نوبتی از جسد مراقبت می کنن.
و الان نوبت رودولفه.
اما مشكلي وجود داره. و اون اينكه جسد بلاتريكس، گاهى به اطرافيان سيلى ميزنه.
..............................

با سيلى بلاتريكس، رودولف از جايش پريد.
-حتى تو اين وضعم دست از سر من بر نمى دا... چيز... يعنى بزن... بيا عزيزم!... يكى هم اينور بزن.

بلاتريكس هم كه در هيچ وضعى شوخى سرش نميشد، دستش را بالا آورد و ضربه بعدى را محكم تر كوبيد.

-معلوم نيست بلامون رو چيكار كردى كه اينجورى ميزنتت... هوم... بلا... ميخواستي از اوضاع شكنجه گاه بگى.

دقيقه ها در حال گذشتن بودند و رودولف، منتظر رخ دادن معجزه!

-بلا؟... منتظريم ما.

و اميد به معجزه رودولف، با چشم غره سرخ رنگ لرد پرپر شد.
-ام... ارباب... بلاتريكس چيز شده... چيز...آها! عفونت شده!
-عفونت؟!... به همسرت... خواهر من...ميگى عفونت؟... خجالت نميكشى؟

نارسيسا بسيار عصبانى به نظر مى رسيد.

-نه!... منظورم چيزه...دندون!... دندونش عفونت كرده. آره دندونش! درد ميكنه. نميتونه صحبت كنه!

لرد سياه به نظر قانع نشده بودند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
رودولف رنگ به رنگ شد . به سختی آب دهانش رو قورت داد و نگاهی به حاضرین انداخت . به لایتینا که چرک فرضی زیر ناخن هاشو تمیز می کرد ، به آرسینوس که زیر لبی با تاجش حرف می زد، به ریتا که با برگه هاش ور می رفت و...
مثل اینکه کسی قصد کمک نداشت . رودولف بی وقفه عرق می کرد و قلبش به شماره افتاده بود.
۳۰ ثانیه گذشت.
بوی گند عرق رودولف همه جارو برداشته بود حداقل به حدی بود که حواس لرد را از بلاتریکس به او معطوف کند.
- رودولف باز تو حمام نرفتی؟

رودولف خوشحال از اینکه فرصتی پیش آمده که لرد بلاتریکس را فراموش کرده ،با شیرین زبانی گفت:
- لرد سیاه به سلامت باشند ، طی یک هفته ی اخیر به دلیل انجام ماموریت های پیاپی برای خدمت به جبهه ی سیاه و حفاظت از آرمان های حضرت اجل فرصتی برای استحمام و رسیدگی به خود نداشته ام . البته نه اینکه شکایتی داشته باشم ، نه...
- لازم نیست ادبی حرف بزنی رودولف .

از چهره ی رودولف پیدا بود که مشتاق ادامه ی بحث است . ولی لرد رو به آرسینوس کرد .
- سینوس از مراسم کفن و دفن وینکی چه خبر؟

آرسینوس لحظه ای برای پیدا کردن مخاطبش چشم گرداند و نگاهش روی لرد ثابت ماند.
- کفنش کردیم و با خدافظ وزیر..
- خدافظ وزیر؟
- آره رودولف خدافظ وزیر ، محل راهنمایی وزیر پیشین با بوسه و صلوات به سمت در خروجی. بلی، سرورم در خدافظ وزیر طوافش دادیم و همونی که خودتون می دین و من !

لرد سری تکان داد که نشانه ی رضایتش از آرسینوس بود.
- ما از این مسئولیت پذیری و خدمات ویژه ی تو متشک...میشه برای دیالوگ قبلی درخواست ویدیو چک بدم ؟
- البته الان چک می کنم .

و در همین لحظه دست بلاتریکس بالا آمد و چک محکمی به رودولف زد....


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
عینکو بدین لعنتیا...عینکو بدین!

کراب فورا پرید و عینک را برداشت و روی سرش در لابلای موهای فرفری اش نصب کرد!
-زیبا شدم؟

رودولف خوشحال از این که حداقل دستش را عینک میرسد، عینک را قاپید و به چشم بلاتریکس زد. این حرکت غیر عادی از چشم لرد سیاه پنهان نماند!
-رودولف...تو روز روشن چرا عینک زدی به چشمش؟

-ارباب من غیرتی میشم. خوشم نمیاد کسی با زنم چشم تو چشم شه.

قانع کننده نبود. ولی لرد سیاه گرسنه قانع شد.
-حالا چرا اینقدر چسبیدی بهش؟

-اممم...ارباب...از...عشق و علاقه زیاد؟!

رودولف و بلا ناچارا به طرف صندلی های نزدیک لرد رفتند. البته بلا ناچار تر بود! مرده بود به هر حال.
حداقل کاری که رودولف موفق به انجامش شد این بود که بلا را روی صندلی کمی دورتر بنشاند و خودش کنار لرد نشست.

-اوضاع شکنجه گاه چطوره؟

این سوالی بود که لرد سیاه، ناغافل از بلا پرسیده بود!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
تصویر کوچک شده


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
آرسینوس بدون توجه به موقعیت سختی که توش قرار گرفته بود، سعی می‌کنه با زل زدن به دیوار رو به روش، خودشو از مواجهه با نگاه‌های مستقیم لرد از یک طرف، و سنگینی نگاه رودولف از پشت سرش نجات بده.

رودولف که به کل از آرسینوس قطع امید کرده بود، به سختی تلاش می‌کنه با تک دست آزادش قمه‌هاشو بیرون نکشه و آرسینوسِ مثلا بی‌خبر از همه جا رو از وسط به دو نصف مساوی تقسیم نکنه. در عوض به سمت هکتور که درست کنار آرسینوس نشسته بود می‌ره.

ولی به نظر میومد انتخاب مناسبی نبود!

بلافاصله تا هکتور حضور رودولف رو در کنار خودش حس می‌کنه، شروع می‌کنه به ویبره زدن؛ و این چیزی نبود که به نفع رودولف باشه.
- هی... باشه باشه فهمیدی من اینجام... اشتباه اومدم. غلط کردم... ویبره نرو... با تو کاری نداشتم. دِ لا مروت خاموش شو... الانه که بلاتریکس از دستم بیفته!

و میفته!
البته بلاتریکس نه، بلکه عینکی که به چشم داشت!

- چی کارم داشتی رودولف؟

رودولف اهمیتی به هکتور نمی‌ده، فقط به محض اینکه عینک از چشم بلاتریکس میفته، چرخشی می‌کنه تا لرد با بلاتریکسِ مرده چشم تو چشم نشه. رودولف با ایما و اشاره سعی می‌کنه به مرگخوارا بفهمونه که عینکو به دستش برسونن، اما مرگخوارا هرکدوم سوت‌زنان خودشونو مشغول کاری کرده بودن.
توجه لرد به وضوح به حرکات عجیب رودولف جلب شده بود.
- رودولف؟ تا نزدیم با گوش از سر در خانه‌ی ریدل آویزونت کنیم، بلای ما رو بیار و همین جا بشین.

انگشت اشاره‌ی لرد، به دو صندلی خالی‌ای که درست کنارش قرار داشت اشاره می‌کنه!




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ جمعه ۳ آذر ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-پيس پيس! پيس... پييييس!... هوى پيس... آرسينوس! با توئم!

آرسينوس كه تا الان "پيس" خطاب نشده بود، با تعجب به رودولف نگاه كرد. سپس براى بازيابى اعتماد به نفسش، دستى به كرواتش...نكشيد! بلكه تاجش را روى سرش جا به جا كرد.
-پيس؟... به من ميگى پيس؟ بدم بندازنت آزكابان تا ياد بگيرى با شاه مملكتت...

اما صدايش، با چشم غره سرخ رنگ لرد، رو به خاموشى رفت. سپس، نفس عميقى كشيد و تاجش را برداشت و به پشت سرش پرتاب كرد.
-شاه؟... من گفتم شاه؟... شاه چيه؟!...لرد!... بدم بندازنت آزكابان تا ياد بگيرى جلو لرد مملكت اينجورى... غلط كردم ارباب!

رودولف كه زير بار وزن بلاتريكس، به يك طرف خم شده بود، منتظر پايان يافتن نگاه غضبناك لرد به آرسينوس نماند. در عوض، در حالى كه يك چشمش به لرد بود، با چشم ديگر، چشم غره اى به آرسينوس رفت.
-آرسينوس عزيز تر از جانم... الان وقتش نيست... پاشو... پاشو بيا اينجا بغل لرد بشين. آفرين شاه خوب... پاشو.

به نظر نمي آمد كه آرسينوس، با آن نگاه هاى غضبناك لرد، قصد جا به جايى داشته باشد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ جمعه ۳ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
ریتا بعد از گفتن این جمله محل رو ترک کرد و رودولف ماند و بلاتریکس. بر همگان واضح و آشکار بود که رودولف از سایه ی بلا هم می ترسد چه برسد به اینکه الان یک جنازه روی دستش مانده بود که باید از آن مراقبت هم میکرد و وانمود می کرد که زنده است.

- هوم، بذار ببینم اون عینک آفتابیم که افتاد تو پاتیل هکتور رنگش سفید شد رو بزنم به چشمت.

هنوز جوهر نقطه ی پایان جمله ی رودولف خشک نشده بود که کشیده ی آب نکشیده ای صورتش رو مورد عنایت قرار داد.

- کی زد؟ کسی اینجا نبود که! اصلا چرا زد؟ ساحره زد؟ ساحره دست بزن دار کی بودی تو؟

کشیده ی بعدی سمت دیگر صورت رودولف را مورد عنایت قرار داده بود. رودولف که کم کم داشت می ترسید تصمیم گرفت بیخیال سخنرانی برای ساحره های فرضی شده و زودتر با بلا سر میز برود. یک عینک ته استکانی را به زور روی چشم های بلا جا داد از اونجایی که از رودولفی که حتی یه دست لباس مناسب هم نمیپوشید نمی شد انتظار نظم و ترتیب داشت، مطابق انتظار عینک را به شکل یک وری روی صورت بلا گذاشته بود و او را کشان کشان دنبال خودش می برد. و تقریبا همزمان با لرد سر میز رسید.

لرد نگاهی به بلا کرد که به نظر می رسید توی بغل رودولف لم داده اون هم با یک عینک آفتابی! این صحنه اصلا مناسب شخصیت بلا نبود. اصلا هم صحنه ای نبود که همه هر روز با اون مواجه بشن. از جمله چنین صحنه های عجیب و هر روز نبینی می شد به ساکت ماندن هکتور، نپیچیدن نجینی همچون حلقه دار دور گردن لرد، قابل دیدن شدن بانز یا نَویزیدن لینی اشاره کرد.

- بلایی سر بلای ما آوردی؟

رودولف که غرق در تفکر بود که چگونه می تواند از این موقعیت استفاده کنه و ساحره کشی راه بندازه اصلا صدای لرد رو نشنیده بود.

- با تو بودیم! گفتیم بلامون چرا خراب شده؟

صدای فیس فیس شکم نجینی که بیست و سه ثانیه بود غذا نخورده بود رودولف را از جواب دادن نجات داد. اما این نجات مدت زیادی دووم نداشت. این را می شد با توجه به میز غذا و پر بودن تمامی صندلی ها فهمید. فقط دو صندلی که نزدیکترین صندلی به لرد بودن خالی بود.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

بلاتریکس اشتباها توسط هکتور کشته شده مرگخوارا مایل نیستن این خبرو به لرد بدن. برای همین نوبتی از جسد مراقبت می کنن.
کراب این کار رو انجام می ده و الان نوبت رودولفه.

...................

-مراقبت می کنم! این کارو انجام می دم. ببینین من چه مرد وفاداری هستم. می بینین؟ ساحره ها! آیا دیدین؟ خوب دیدین؟ اینو به خاطر بسپارین!

-وقت ناهاره!

سخنرانی رودولف، با اعلام لایتینا نیمه تمام ماند و همه مرگخواران برای صرف غذا اتاق را ترک کردند. رودولف هم قصد داشت ترک کند...ولی...

-پس بلا چی؟

این سوالی بود که ریتا پرسیده بود. رودولف کمی فکر کرد.
-خب...بلا...فکر نمی کنم دیگه احتیاجی به غذا داشته باشه.

ریتا توجه رودولف را به موضوع مهمی جلب کرد.
-ولی ارباب اگه بلا رو سر میز نبینن ممکنه مشکوک بشن. بهانه هم نمی شه آورد. ارباب می دونن که بلا هر طور شده برای صرف ناهار به همراه ایشون سر میز حاضر می شن.

رودولف در ذهنش به دنبال راه حل می گشت.
-خب...به ارباب ناهار ندیم! بگیم بمونن تو اتاقشون.

ریتا با تاسف سر تکان داد.
-از تو هم انتظار راه حل بهتری نداشتم. بلاتریکسو بیار سر میز. یه جایی دور از ارباب. بنشونش کنار خودت. یه عینک آفتابی بزن چشماش دیده نشه. نذار ارباب بفهمن که اتفاقی افتاده.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.