نجینی زیاد از پنجره به بیرون نخزیده بود که یادش افتاد اتاقش در طبقه ی دوم قرار دارد. به پایین نگاه کرد و با دمش هوایی که رویش ایستاده بود را لمس کرد. وقتی مطمئن شد، به سبک کایوتی برای دوربین دم تکان داد و ویییییژ به سمت پایین رفت و روی چمن ها افتاد.
-اخ. پاپا!
نجینی برای بار دوم عزمش را جذب؟(جزم؟ جمع؟) کرد و به دنبال لرد رفت. هنوز دمش را از حیاط خانه بیرون نگذاشته بود که بینی اش به خارش افتاد. چند بار فین فین کرد تا بو را بهتر حس کند. بینی اش را بالا گرفت، چشم هایش را بست و دنبال بویی که به مشامش خورده بود رفت.
از روی سنگفرش های خیابان عبور کرد تا به فضای نسبتا بازی رسید. همینطور که رَد بویی که روی هوا بود را با بینی اش داخل میکشید به حرکت خودش ادامه داد. بعد از یکی دو دقیقه بالاخره به منبع بو رسید.
همه جور غذا فروشی جادویی
-اووف. اوووف. همین جاست.
نجینی این را گفت و روی نرده ی پله ها پرید و تا بالا خزید و پشت میزی نشست. گارسون به سرعت پیش مار سبز امد و بدون توجه به غیر عادی بودن مشتری اش دفترچه و مدادش را بالا گرفت.
-سفارشتون اقا ؟
-فیییس!
-اهممم...چیز... یعنی خانوم.
-فس فیسسس فیس فیسسس فییس. فس فیسسسسس فـــــــــس فس فس. فس فییییییس. فیییس فیسی فیسی.
نجینی نگاهش را از روی منو برداشت و به گارسون نگاه کرد که عرق کرده بود و با تعجب به نجینی نگاه میکرد.
-اممم. یه بار دیگه میگید؟
نجینی با دم به پیشانی اش کوبید و زیپ کیفش را باز کرد و وسیله ی عجیبی را از کیفش دراورد و همه چیزهایی که میخواست را به ان وسیله گفت و ان را به سمت گارسون گرفت و وسیله شروع به حرف زدن کرد.
-این یه مترجم همراهه. برام سه کاسه پاستا فتوچینی با میگو، دو بشقاب بیف استراگانوف، یه ظرف چیکن پارمیسان، چهارتا تاکوی گوشت، مرغ عسلی، مرغ سوخاری، مرغ خام، مرغ زنده، یه ظرف پاستای تورتلینی، یه قابلمه پلو، دو تا همبرگر، بشقاب سبزیجات، کیک برنج، سمبوسه، بوریتوی گوشت، ماهی قزل الا، سه تا فلافل با سس تند، لازانیا، خوراک لوبیا، میگو سرخ شده، سه کاسه آش رشته، دو پرس کوبیده، نان سیر، چیلی و پنیر، میگو و مرغ و پلو، کوفته برنجی، استیک و سیب زمینی، سه ظرف املت. با انواع و اقسام نوشیدنی و دسر و پیش غذا.
گارسون هر چه که میشنید یادداشت میکرد و دوبار مجبور شد مترجم را نگه دارد تا مدادش را تیز کند. وقتی بالاخره نوشتنش تمام شد. اه بلندی کشید و پاهایش شل شد و همانجا روی زمین نشست.
-فییس فییس فس؟
مترجم دوباره شروع به کار کرد.
-مگه نشنیدی سفارشمو. بهتره بجنبی تا خودتو جای غذا نخوردم.
گارسون عرق سردی که روی پیشانی اش بود با پیش بندش پاک کرد و با سرعت به سمت پیشخوان رفت و خودش را پشت دخل پرت کرد و سینه خیز تا اشپز خانه رفت و به سمت سرآشپز فریاد زد.
-رئیسسس. رئیسسس. یه مشتری خیلی خوب اومده. این لیست سفارششه.
رئیس به لیست سفارش نگاهی کرد و چشمانش گرد شد ولی سریع خودش را پیدا کرد و رو به گارسون گفت:
-این موقعیت خیلی خوبیه. میتونیم کلی پول به جیب بزنیم. برو پیشش نذار ناراضی بشه و مجبورش کن بیشتر سفارش بده. بچه های اشپز! هر کی سر جای خودش. امشب کلی کار داریم.
-بله رئیس!
و گارسون پیش نجینی برگشت.