به ارامی در درمانگاه رو باز کرد و به ارامی در درمانگاه رو پشت سرش بست.
چند قدمی شمرده و ارام برداشت...
به طرف میز خاک گرفته منشی رفت و گلویی صاف کرد تا توجه او را به خود جلب کند.
کلاغش از روی شانه اش پر کشید و به روی لبه میز منشی نشست.
منشی با بی حوصلگی پرسید:
-چه کمکی میتونم بهتون کنم خانم بلک؟
-قبل از اینکه برم اون داخل... چند تا سوال کوچیک و سریع ازتون داشتم!
به صندلی رو به روی میز منشی اشاره کرد.
-اجازه هست؟!
-خواهش میکنم.
دستمالی ابریشمی از استین اش بیرون کشید و گرد و خاک بروی صندلی رو پاک کرد تا مبادا کت خزش کثیف بشه.
نفسی عمیق کشید، با شکاکی منشی و اطراف رو از زیر نظر گذراند.
-اینجا چقدر کارمند داره؟
-حدود بیست و دو نفر!
-چرا انقدر کم؟ برای یک بیمارستان به نظر شما کفایت میکنه؟
-بودج... نه در واقع فرستادیمشون برن خونه هاشون از عملکردشون خیلی رضایت نداشتیم به معنای واقعی کلمه مفت خور بودن.
-اینجا اتاق احیا هم داره؟
-بله!
-مراقبت ویژه؟ اندوسکوبی؟ تریاژ؟ ذخیره گاز بیهوشی؟ برونکوسکوبی؟
دمای اینجا چقدره؟ میدونید که درجه حرارت بالاتر از 24 درجه سانتی گراد در بخش هایی که به دمای بالاتر برای آسایش و راحتی بیشتر بیماران و مراجعه کننده ها الزامیه باید فراهم باشه؟
هیچ میدونید طبق تبصره اول وزارت سحر و جادو بيمارستان عمومى سنت مانگو که يك واحد بهداشتى و درمانى است و بايد حداقل داراى چهار بخش بسترى داخلى - جراحى عمومى - ساحران و فرزندان - اطفال و بخشهاى آزمايشگاه جادویی، داروخانه معجون های جادویی، راديولوژى مشنگی، و فوريتهاى پزشكى... كه همگى اجزاى لاينفك بيمارستان بوده كه طبق ضوابط و آيين نامه هاى مربوطه پروانه تأسيس و مسئول فنى جداگانه صادر خواهد گرديد؟
منشی گیج شده بود... هر کسی انقدر سوال جواب میشد هم گیج میشد.
دست او به طرف زنگی رفت که حراست رو خبر کنه که کلاغ به طرف او هجوم برد.
-این موجود کریه و زشتو از من جدا کنید.
-یا خودت باهام میای یا تک تکونو میکشم دادگاه وزارت ببین برای ما حراست و موارد امنیتی راه ننداز طبق قانون اساسی وزارت سحر و جادو همه مجرمن مگر اینکه غیرش ثابت بشه!
طی درگیری های ایجاد شده با منشی از شدت سر و صدایی که به پا کرده بودن دلفی از دفترش بیرون امد.
-کدوم... کی اینجارو گذاشته رو سرش؟
اوه شلوارک مرلین! دخترک اسلایترینی! بیا جلوتر... بیا توی نور!
بلوینا با سردگمی یقه منشی رو ول کرد و به طرف دلفی رفت و نگاهی شکاک به او انداخت.
-خیلی بزرگه...
-بزرگه؟
-اره خیلی بزرگه...
-بزرگی از خودتونه!
-دماغتو میگم بزرگه!
در کسری از ثانیه چشمان نیلی رنگ بلوینا از حدقه در امد، تیک گرفت، تا مرز سکته رفت حتی... هیچکس تا به حال ایرادی از چهره او نگرفته بود، هیچکس به او نگفته بود نقصی داره!
-واقعا بزرگه؟
-بسی بسیار...
بلوینا که بغض گلوش رو پر کرده بود با لحجه مایکل فسبندر تو ایکس من پس از اندی مکث گفت و گو رو از سر اغاز گرفت!
-من پرفکشنم دلفی، چیکارش کنم؟ من نمیتونم با نقصی زندگی کنم!
-موردی نداره که... میدیم دماغتو عمل کنن!
-عروسکی سر بالا مثل کراب؟
-عروسکی مثل کراب...
در حالی که چند نفر گولاخ امدن که بلوینا رو کشان کشان به سمت اتاق عمل ببرن و کوکو کلاغش پرواز کنن بالای سرشان به سمت اتاق عمل میرفت.
در لحظات اخر که او را میکشاندند فریاد زد:
-همش درست ولی اگه بینی عمل کرده باعث جذابیت بیشتر بود ملت جای ابی، فرزاد فرزین گوش میدادن!
دلفی با خونسردی نگاهی به منشی انداخت:
-بعدی که امد مستقیم بفرست داخل.