که ناگهان از لای در، کلّهی آرسینوس وارد شد.
- ببخشید خانم ویزلی، بنده عجله دارم و زنگ بعدی رو نمیتونم بمونم و باید از لندن برم شهرستان. اگه مشکلی نیس، زنگ فعلی رو اجازه بدین بچهها بیان کلاسِ من.
رز هم با همین لحن رسمی و اداری و فِیک جواب داد:
- نه آقای جیگــَـر، این حرفا چیه. اختیار دارین... بچهها، کلاس تعطیله. برین سراغ کلاس آقای جیگــَـر!
بچهها هم عین ندید بدیدها از کلاس گیاهشناسی خارج و به دنبال آرسینوس، وارد کلاس سیاستهای جادویی شدن که با کلّی پوستر از اساطیرِ سیاسیِ انگلستان مزیّن شده بود.
آرسینوس گلوش رو صاف کرد.
- خب بچهها، درس امروزمون در مورد اختلاسه. منظور از اختلاس کردن اینه که... هوی! شماها!
گوشهی کلاس، چندین همر از جمله
و
و
و
همینجوری برای خودشون چکش میزدن و حسابی شاد و شنگول بودن.
آرسینوس به یکی از همرها اشاره کرد و گفت:
- هی، همر کوچیکه! اگه چیز خندهداریه، به ما هم بگو بخندیم.
- چیزی نیس استاد. من کلاً قیافهم اینشکلیه.
- نیشتو ببند! وسط کلاسم بیدلیل میخندی؟ فردا با بابات میای اینجا تا تکلیفتو روشن کنم!
- جسارتاً بنده پدر ایشون میباشم.
ضربات پیدرپیِ آقای
باعث شد که نصف سقف کلاس بیاد پایین. آرسینوس هم که اوضاع رو خیط میدید،
و پسرش، یعنی
رو گرفت و با اردنگی انداخت بیرون.
- خب، به درسمون ادامه میدیم. منظور از اختلاس کردن اینه که...
- استاد، اگه چیز خندهداریه، به ما هم بگین بخندیم.
آرسینوس بلافاصله خندهشو خورد و
رو گرفت و با اردنگی انداخت بیرون.
- اینجا کلاس منه. حرف، حرف منه! حق دارم الکی بخندم. حتی اگه کار غلطی باشه. شماها هم حق ندارین بخندین. چه با دلیل، چه بیدلیل. چه درست، چه نادرست! این کلاس تحت قوانین کود خامهس!
- استاد، منظورتون خود کامهس؟
آرسینوس تنها همرِ باقیمونده، یعنی
رو گرفت و با اردنگی انداخت بیرون و برگشت سر تدریسش.
- اعصاب برام نذاشتن اینا. اصلاً تدریس بی تدریس! یکی از بینِ خودتون بیاد پای تخته، اختلاس رو برای بقیه توضیح بده.