سوژه جدید
«لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی» سعی میکرد از میان انبوه جمعیت کوچه دیاگون راهش را باز کند ...
- عجب کار دشخواریست! اگر آگاه بودیم از مشقّت تردّد در این کوی، یکصد سنهی مشکی انگشت به تحت این قرارداد نمیزدیم!
لادیسلاو به تازگی مغازهی متروکهی «عتیقهجات و لوازم جادویی گل نیلی» را از «آقای نیلی» که سالها بود معجون سازی مشنگی پیشه کرده بود و فقط برای تمدید سرور مغازه سری به آن میزد اجاره کرده بود تا نانی به کف آرد و به غفلت نخورد.
- سر پگاهی نه تنها اندر ترافیکی به سنگینی ترافیک محدودهی تقاطع بزرگراه شهید سیّد مصطفی چمران شمال و بزرگراه شهید محمّدابراهیم همّت شرق برمیخوریم، راوی نیز لنگ اندر گیوهمان میکند و برروی شکلاتی که پگاه میل کردیم اسکی میرود.
لادیسلاو که میدانست هیچ قدرتی بالاتر از قدرت راوی نیست تصمیم گرفت به اعصاب خود مسلّط باشد و راهش را برود که پیرزنی با مو و ردای آبی که از سرش نور میتابید، سر نورانیش را مثل گاومیش پایین انداخت و دوان دوان به سینه او خورد و جعبهای که زیر ردایش پنهان کرده بود را به زمین انداخت و درحالی که فریاد میزد «سرزمین من جاییست که به گامهای سبک و آزادتر از پر ساحرگان گیر میدهند اما گامهای هرزهی جادوگران به بند ردایشان هم نیست عَبَضیای بوق!
» دور شد!
- امان از این دههی هشتاد پیش از میلادیهای تخس و سر به مخلوط اکسیژن و نیتروژن!
لادیسلاو سریع جستی زد و جعبهی کذاییش را برداشت و به راهش ادامه داد.
لادیسلاو تمام یک صبح تا شب را صرف برچسب زدن اجناس مغازه کرده بود. برچسبهایی نظیر «قوری مزدوج با فنجان هلگا هافلپاف»، «دیهیم یافتشدهی روونا ریونکلا»، «سیم سرور 500 ساله»، «دو تار سبیل فابریک، متعلّق به نوجوانی آلبوس دامبلدور»، «کاست ضامن تندرستی والدهی مرلین کبیر»، «کاپوت گمگشتهی آرتور ویزلی، متعلّق به فورد آنجلیای آبی» و ... بر روی برخی اجناس به خودنمایی میکرد.
با رضایت نگاهی به دکوراسیون جدید مغازه انداخت و سپس مقابل درب مغازه رفت و کمدی از جعبهی گسترش یافتهای که با خود به همراه داشت خارج کرد و مقابل درب مغازه قرار داد و آن را نیز صاحب برچسب کرد.
نقل قول:
کمد رؤیاگَردی!
دست زدن قدغن! قابل ابتیاع کردن نمیباشد. برای هر دور سوار شدن یک گالیون اِخ نمایید.
ماندانگاس فلچر که شب هنگام برای کسب روزی حلال افتاده بود کف خیابان، با دیدن مغازهای که همواره طعمهی خوبی به نظر میرسید امّا تعطیل بود، بالاخره نان خود را در روغن دید و سریعاً داخل شد.
- ساملکم!
اممممم ... چیزه ... میخواستم ببینم اینا تستم داره؟
- درود و دوصد درود بر خودت و شرفت! اوّلا که دست خویش را اریب ننما و آن منوی مدیریت نهصد ساله را سر جایش بگذار. ثانیاً خیر ... تست ندارد. لکن امشب به مناسبت افتتاح رایگان است.
دانگ که متوجّه حواس جمع و چشمان تیزبین لادیسلاو شده بود قصد در حال خروج بود که با شنیدن کلمهی رایگان اختیار خود را از دست داد. او کتک مفت را هم با جان و دل میخورد! پس درنگ نکرد و برگشت تا کمد رؤیاگَردی را تست کند.
- چی چی هه حالا؟
- با ورود به این کمد تو به دنیای رؤیاها گام مینهی و در خواب هرکس که خواستی میروی.
-ایول!
ینی الان مثلا به خواب اسمشونبر میتونم برم؟
- حقیقت امر این است که اکنون لردمان تمام گشته. اگر بخواهید فردا از انبار برایتان میآورم!
- نه نه ولش کن فردا پول پاش میفته ... چیز ... خواب آلبوس؟
- شدنش که میشود لکن امشب هری پاتر با وی کلاس خصوصی دارد و تا صبح مشغول هستند!
- ای بابا ... وزیر خوابه الان؟
- بلی! اجازه بدهید فرکانس خواب وی را بگیرم ...
- هاگرید ... هاگرید ... پاشو هاگرید!
- چته؟
- خواب ننمه ره دیدم!
- خوب؟!
- ننم منه ره گفت وزارته ره استعفا بده و یکی به اسم گان ... مان .. دان ... چیچی فلچره ره جانشین کن و صندوق بیتالماله ره با خیال راحت بسپار به این!
- مطمئنّی خواب ننت بوده؟
- مطمئن که ... راستش خیلی شبیه ننهی خدابیامرزم ره نبود.
یکم سیبیله ره هم داشت!
ولی خودش گفت ننهی خدابیامرزم هسته!
- بخواب باو خواب روستایی چپه!
- حیف که سیبیله ره داشت و خواب درستی نبود وگرنه به خاطر این تبعیض نژادی توره از معاونت خلع میکردم و میفرستادم آزکابان!
فردای آن روز دانگ که هرچه منتظر مانده بود دعوتنامهای از وزارتخانه دریافت نکرده بود، تصمیم گرفت بار دیگر به مغازه برود و شانسش را از طریق دیگری امتحان کند که با صفی به طول کوچهی دیاگون مواجه شد.
پی نوشت: به شرکت کنندگان در تور موزه پیشنهاد میشه تا قبل شروع تور اینجا رول نزنن! زدن هم زدن! مشکلی پیشنهاد نمیاد ... توصیه بود فقط.