هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶

شروود پارتینگتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
شروود پسر شری بود. گرچه روایت هایی هم وجود داره که خر هم بود. یعنی منظورم اینه که یک خر درون داشت. خودش درست نمی دونست معنی خر درون چیه، یعنی مثلا اون یه توله خر حامله بود؟ خودش که همیشه اینطوری فکر می کرد و شب ها قبل از خواب با خر درونش درد و دل می کرد. مهم نبود که دیگران می گفتن که اون پسره و یا حتی این که آدمه! وجود خر درون رو پدر بزرگش بیان و حتی این موضوع رو با یک جمله طلایی ثابت کرده بود. "این شروود یه خر درون داره که هر وقت سیر می شه لگد می اندازه!" همیشه این رو می گفت و بعدش با چوبدستی می زد به ماتحت طفل نه چندان معصوم و اون دم در می آورد و خانواده می خندیدن.

کار به هیچ چیزی نداریم، اما این که شروود با سیر شدن میل شدیدی به لگد انداختن پیدا می کرد، حقیقت داشت. در همین راستا، اون بعد از نهار از خونه بیرون زد و به هر چیز و هر کسی که دید لگد زد. لگد اوّل رو به یک ماشین گرون با دزدگیر حساس و لگد دوم رو به یک جای حساس صاحب همون ماشین گرون زد. لگد سوم رو به یه پلیس زد و لگد چهارم رو خودش خورد و لگد پنجم رو هم زد به یه درخت که درخت هم خوشش نیومد ولی، دعوا راه ننداخت.فقط گفت:

- علامت شومت؟

- هان؟

- علامت شومت! نشونش بده.

شروود همیشه می دونست یک چیزی راجع به خرش خیلی خاصّه! اون همیشه بهش باور داشت. می دونست که یک روز و یک جا به دردش می خوره. می دونست که یک روز می تونه بهش تکیه کنه و احساس عزت و وقار کنه... اما نه فعلا.

- نمی تونم! تومه.

- توته؟

- آره.

درخت شاخه اش را بالابرد و شروع به خاروندن برگ هاش کرد. مهم نبود که علامت شوم کجا بود، اون باید از وجودش با خبر می شد. اگر خدایی نکرده یکی بدون علامت می رفت تو چی؟ هیچ چیز خاصی که نمی شد... می شد؟

- ببین بذاریم بره تو؟!

درخت بغلی که از پرنده هایی که روش بودن چندشش می شد و چشم هاش رو بسته بود و دندوناش رو روی هم قفل کرده بود و مدام از یک تا نه می شمرد، هیچ توجهی به رفیقش نکرد و به کارش ادامه داد. رفیقش هم از رفیقش نا امید شد و خواست اصلا بذاره بره که دیگه دیر شده و خیلی وقته که اونجا ریشه دونده و گولّه گولّه واسه خودش اشک ریخت. بعدش هم با دست به شروود اشاره کرد که بره تو.
شروود هم رفت تو.


آن نخل نا خلف که تبر شد ز ما نبود.
ما را زمانه گر شکند ساز می شومیم!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۶

شما ایچیکاوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۰:۳۲ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 38
آفلاین
درختان همین طور داشتند از هوای پاک لذت می‌بردند که ناگهان یک نفر با اعتماد به نفس صد درصد داشت میرفت داخل.
_هوووووی. کجا مرتیکه تسترال. عین گاومیش سرتو انداختی زیر داری میری. علامت شوم.

به هر حال خشکسالی بود و درخت ها اعصاب نداشتند.

_با منید؟
_ چنتا مرتیکه تسترال هست که عین گاومیش داره می‌ره تو؟
_لنتی! دقیقا از همون صفحه‌ای که من نخوندم سوال پرسیدید. اینو بلد نیستم برو بعدی!
_علامت شوم!
_کو؟! کجاس؟!
_قاعدتا باید رو دست تو باشه تا رات بدیم.
_نیست که! اسممو چک کن ببین تو لیست نیس. من آدم خیلی معروفیم. من شمام!
_ما؟!
_نه شما!
_کیا؟!
_شما!
_
_لنتی! ایچیکاوا.
_لیست میست نداریم اصلا. اگه علامت شوم نداری برو رد کارت.
_برم؟! من که اینقدر جوجوعم. من که نازم. بزالم بلم؟!

درخت خواست تا جوان جلف را بخورد و از آنجا که هیچ مدرکی بنا بر گیاه خوار بودن درخت نبود توانایی اش هم داشت.

_من که دوجت دالم. منو راه بده. من که بوجت میکنـ....

بقیه نطق ایچیکاوا با وضوح بسیار کم از درون دهن درخت بیرون می‌آمد که خب قاعدتا بعد از چند دقیقه همان هم نیامد.



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
_ نشان شوم؟!

پیرمرد ژنده پوش و خمیده ای که به سمت قصر مالفوی ها در حرکت بود با شنیدن این صدا از جا پرید.
_ کی بود؟ کی حرف زد؟

یکی از کاج ها که جلوتر از دیگری ایستاده بود، تکانی به شاخ و برگش داد.
_ من بودم. کاج نگهبان! نشان شوم!

پیرمرد با ناله گفت:
_ به من گفتی نشونه شوم؟! آره... آره... من نشونه ی شومم! نحسم من اصن. من خیلی بدبختم. ذلیلم. علیــلم. بدبختم. به من بدبخت ِ بی نـوا کمک کنید!

کاج ها با آنکه درخت بودند ولی درک بالایی داشتند! و به سرعت فهمیدند که با یک گدا طرف شده اند.
_ پدر جان... اینجا جلسه مهمیه... برو مرلین روزیتو جای دیگه حواله کنه... برو اینجا وانستا!

پیرمرد گدا با تاکید بیشتری شروع به التماس کردن، نمود.
_ خیلی بدبختم. خیلی علیلم. خیلی ذلیلم. اصن خاک بر سرم. کمک کن !

کاج ها چندین مرتبه دیگر با روش های مختلف، سعی کردند گدا را دور کنند ولی موفق نبودند. پس به ناچار یکی از آنها به سراغ صاحب خانه رفت.
لوسیوس در حالیکه ردای بلندی از مخمل سبزرنگی به تن داشت در کمال آراستگی به باغ قدم گذاشت و به سمت دروازه ورودی قصر رفت.
_ واسه چی منو کشیدین اینجا؟

یکی از کاج ها با یکی از شاخه هایش به پیرمرد گدا اشاره کرد.
_ نمیره! هرکار میکنیم نمیره! یکی دوباری هم افتادیم روش! نرفت. حالا تازه واستاده میگه دیه میخوام! یه پولی بذار کف دستش ...
_ حیف اونهمه کودی که خرجتون کردم... یه کار ازتون بر نمیاد!

لوسیوس با اکراه به سمت پیرمرد گدا رفت. حوصله بحث نداشت. بنابراین از فاصله ای دور چند گالیون به سمت او پرتاب نمود.

_

سپس به سمت قصر به راه افتاد، ولی دو کاج را در مقابل خود دید که سفت و سخت سر جای خود ایستاده بودند و راه او را سد کرده بودند.
_ نشان شوم!
_ چی میگی؟ برو کنار ببینم...
_ نمیشه که! نشان شوم!
_ من خودم شمارو گذاشتم اینجا! حالا از من نشان میخواین؟ اینجا قصر منه مثلاً!
_ به هرحال... فرقی نمیکنه قصره کیه که. ما فرق نمیذاریم بین کسی! فکر کردی ما ازوناشیم؟

کاج ها در مسئولیت پذیری بی نظیر بودند! آنها مامور بودند و معذور! لوسیوس بی حوصله تر از آن می نمود که شکایتی کند، غرولند کنان ساعد دست چپش را به کاج ها نشان داد و به سمت قصر حرکت کرد، در حالیکه در دل لحظه شماری میکرد تا این جلسه هرچه زودتر تمام شده و آرامش به قصرش بازگردد.


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۱۱ ۲۱:۱۷:۳۹

?Why so serious


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۲۷:۲۴
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 375
آفلاین
در حینی که دو کاج منتظر مهمون بعدی بودن؛ دختری که معلوم نبود از آسمون افتاده یا از کدوم ناکجا آبادی ظاهر شده سعی کرد از بین دوتا کاج رد شه.

- اول نشانت.
- نمیخوام! ارباب به من اعتماد دارن نمیتونید با مرگخوارشون این طوری رفتار کنید. این یه توهینه! من این توهینو به چوبدستی پادشاه قبول نمیکنم. حتی این توهینو به رییس کاراگاهان هم قبول نمیکنم. من هیج توهینیو قبول نمیکنم!
-

لایتینا به کاج پوکرفیس نگاه کرد. میتونست برجستگی نشان شوم رو روی ساعد چپش حس میکرد اما حاضر نبود اون رو به کاج ها نشون بده.
یکی از کاج ها با نگاه به همنوع دیگه‌ش به هم نزدیکر شدن و در قصر از دید لایتینا خارج شد. دختر چند لحظه فکر کرد، چرخ دنده های تو ذهنش با جیر جیر و فلاکت به حرکت افتادن.
- خب پس بیاین با هم کنار بیایم.

لایتینا این رو گفت با یه جهش خودش رو به تنه یکی کاج ها رسوند. هدفونشو دور تنه درخت گذاشت.

- چیکار میکنی باهام؟
- هیچی... فقط گوش کن.
- به چـ...

کاج فرصت سوال پرسیدن رو پیدا نکرد چون در همون لحظه آهنگی تو هدفون پخش شد. درخت حس میکرد آهنگ توی تنه‌ش بالا پایین میپره. صداها باعث میشن شاخه‌هاش تکون میخوره. کاج هرچی تلاش کرد نتونست خودشو ثابت نگه داره پس به طرز دیوونه واری شروع کرد به ویبره_هد زدن.

- چت شد تو؟ چیکارش کردی؟
- من کاری نکردم، این جادوی آهنگه!

اما اون یکی درخت کاج فرصت این رو نداشت که در عمق مفهوم جواب لایتینا فرو بره، اون باید کاج دیگه‌ رو آروم میکرد.
لایتینا با رضایت به دوکاج که از دور شبیه دو درخت بودن که داشتن با هم کشتی میگرفتن بودن، نگاه کرد. بعد آروم از بین اونا رد شد و خودشو به در قصر رسوند و اون رو فشار داد تا وارد شه. اما در قفل بود!

لایتینا به در بسته که از لولاش تکون نمیخورد نگاه تاسف برانگیزی انداخت تا شاید در ادب شه و بره تو اتاق به کاری که انجام داده فکر کنه اما این اتفاق نیافتاد. پس دختر دست به کار شد تا در رو باز کنه. انواع و اقسام وسایل رو از توی کوله‌اش بیرون آورد. ساعت رو بیرون انداخت، پیچ گوشتی رو بیرون انداخت، تستر رو بیرون انداخت، شاه کلید رو بیرون انداخت!
- پیدات کردم.

لایتینا با ذوق به همزن برقی تو دستش نگاه کرد. آستین‌هاشو بالا زد، بعد سر همزن رو توی قفل کرد و شروع کرد به ور رفتن با اون.

- نشان شوم!

لایتینا برگشت و به کاجی که تازه از شر هدفون راحت شده بود و با شاخه‌ش به نشان شوم روی ساعد دختر اشاره میکرد؛ نگاه کرد. درخت بعد از یه نگاه به اون یکی کاج، شاخه‌اش رو توی قفل کرد و با یه حرکت در رو باز کرد.

- خودم بلد بودم.

کاج ها:


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶

مرگخواران

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
دو درخت کاج بعد از رفتن رودولف خودشون رو تکون دادن و برای پیدا کردن نفر بعدی به اینور و اونور نگاه کردن. یکم دیگه نگاه کردن, یخورده دیگه هم نگاه کردن و بعدش به‌خاطر سرگیجه گرفتن دیگه به اینور و اونور نگاه نکردن. به نظر قرار نبود مرگخوار دیگه ای بیاد تا اینکه فریاد یکی از درخت های کاج این موضوع رو تکذیب کرد.
- آآآآیییی...
- چی شد؟
- نمی دونم, ببین پشتم چیه.
- هی...تو بیا اینجا ببینم.
- سلام درخت های عزیز.
- تو اون پشت چیکار می کردی؟
- پشت اون یکی درخت یکم نامیزون بود, گفتم یکم مرتبش کنم.
- تو پشت من داشتی چیکار می کردی؟ به موهام دست می‌زدی؟
-

ادوارد توی بد مخمصه‌ای افتاده بود, اون همیشه درخت ها و بوته ها رو خوشگل و ناز می کرد. هیچ وقت نشده بود یکی‌شون عصبانی یا ناراحت بشه. حالا ادوارد مونده بود که با این درخت کاج عصبانی چیکار کنه.
- می‌تونم درستش کنم.
- چجوری؟ اون مدل روز بود.
- می‌تونم بهترش کنم.
- شاید بتونی, دستات که میگه این کاره ای. بیا ببینم چیکار می کنی. فقط اگه خراب کنی موهامو میفتم روت.
-

ادوارد دوباره رفت پشت درخت کاج که معلوم شده بود خانم تشریف دارن؛ و دستشو گذاشت زیر چونش و خیره به برگ های درخت کاج به فکر فرو رفت.

چند دقیقه بعد.

-هی, داری چیکار می کنی؟ شروع کن دیگه.

ادوارد هنوز هم با افکت متفکر پش درخت ایستاده بود و در حال فکر کردن بود. بعد از چند لحظه به صورت شیطان تاسمانی توی لونی تونز شروع کرد به بریدن شاخ و برگ های درخت کاج. بعد از چند دقیقه بعد با گرفتن قیافه "آره من اینکاره ام" کارش رو تموم کرد.

- درخت کاجم؟...چطور شدم؟
- درخت کاج خوشگل کی بودی تو؟

ادوارد بعد از شنیدن این جمله میخواست با ژست دو صفر هفت به سمت افق بره که یاد چیزی افتاد.

- راستی من میخواستم برم تو.
- هوووم... علامتتو ببینم.
- بیا اینها.
- چرا رو لباسته؟
- چون این لباس پاره وجودمه, اصن با همین به دنی...چیزه... ساخته شدم. بابای مرلین‌بیامرزم اینو گرفت پاق چسبوند بهم. مرلین‌بیامرز اعصاب نداشت پوست بسازه.
- هوووم...دلیل قانع کننده ای بود. بیا برو تو.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه جلسه گپ و گفتگویی تو قصر مالفوی ها ترتیب داده. همه مرگخوارا دعوت شدن.
مرگخوارا آزادن که هر سوالی دوست دارن بکنن و لرد باید جواب بده.

....................

مرگخواران یکی پس از دیگری به قصر مالفوی ها می رسیدند. دو درخت کاج جلوی در مسئول کنترل هویت میهمانان شده بودند.

-اوهوووووی! صبر! نشان شوم؟

رودولف که از پنجره مقادیری ساحره داخل قصر دیده بود و سرخوشانه قصد ورود به قصر را داشت، با اخطار کاج سر جای خود متوقف شد.
شاخه بلند کاج را از جلوی صورتش کنار زد.
-چته! علامت شومم رو دستمه خب. ردا هم که ندارم. می تونستی ببینیش. لازم نبود شاخه تو بکنی تو چشمم.

کاج که اولین بار بود مسئولیت مهمی به او محول شده بود با دقت سرگرم بررسی علامت شوم رودولف شد.
-اصله؟

-نه...برچسبه!...می گم شما همون دو تا کاجی نیستین که با یه ذره باد و بارون چپه شدین و زدین سیمای برقو قطع کردین؟

کاج برگهایش را کمی انبوه تر کرد.
-اممم...نه نه...ما اونا نیستیم... سخت در اشتباهی!بیا برو تو...در این مورد هم با کسی حرف نزن.




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- پس چرا نمیای؟

لینی در حالی که مدام به ساعت مچیش و حتی ساعت روی دیوار نگاه می‌کرد، برای شونصدهزارمین بار محیط جلوی درو با از این سو به اون سو بال زدن متر می‌کنه.
- بابا دیر شد. کجایی پس؟ می‌خوای بعد از ارباب برسیم؟

همون موقع گلدونی از پشت دیوار بیرون میاد.
- اومدم! حالا چرا قیافه‌تو شبیه رودولف می‌کنی؟

"- معجون ضد رودولف بدم؟ "

البته که هکتور در اون لحظه اونجا حضور نداشت و این دیالوگ تنها در ذهنِ پریشونِ لینی بیان شده بود. لینی تکون شدیدی به سرش می‌ده و افکار توهمیِ حضور هکتور در اونجارو از سرش بیرون می‌کنه. هکتور حتی وقتی جسمش هم نبود، برای اذیت کردن لینی فکر و خیالش بود!
لینی با دیدن رز که این‌بار جلوی آینه توقف کرده بود، اختیارشو از کف می‌ده.
- دیگه چی کار داری؟ این همه صبر کردن بس نبود؟

رز اسپری‌ای به خودش می‌زنه و به سمت لینی حرکت می‌کنه.
- حشرک! همه که مث تو حشره نیستن تا فقط حشره‌کش مخصوصشون بسازن. بعضیا گیاهن و وسایلی براشون می‌سازن که به زیباییشون کمک کنه و قبل از هر دیداری نیاز به استفاده ازش باشه.

رز اینو می‌گه و چرخی سیصد و شصت درجه می‌زنه. برگ‌های رز به شدت می‌درخشیدن و گلبرگاش بیش از هر زمان دیگه‌ای جلب توجه می‌کردن.
- حال کردی؟ تصویر کوچک شده
- بی دندون! تو اول برو دندوناتو درست کن.

همون موقع در، پشت سر لینی و رز که حالا از خونه خارج شده بودن بسته می‌شه و ما قادر به شنیدن بقیه‌ی بگو مگوی بینشون نمی‌شیم!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲ ۲۲:۰۶:۲۸

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- پس چرا نمیای؟

لینی در حالی که مدام به ساعت مچیش و حتی ساعت روی دیوار نگاه می‌کرد، برای شونصدهزارمین بار محیط جلوی درو با از این سو به اون سو بال زدن متر می‌کنه.
- بابا دیر شد. کجایی پس؟ می‌خوای بعد از ارباب برسیم؟

همون موقع گلدونی از پشت دیوار بیرون میاد.
- اومدم! حالا چرا قیافه‌تو شبیه رودولف می‌کنی؟

"- معجون ضد رودولف بدم؟ "

البته که هکتور در اون لحظه اونجا حضور نداشت و این دیالوگ تنها در ذهنِ پریشونِ لینی بیان شده بود. لینی تکون شدیدی به سرش می‌ده و افکار توهمیِ حضور هکتور در اونجارو از سرش بیرون می‌کنه. هکتور حتی وقتی جسمش هم نبود، برای اذیت کردن لینی فکر و خیالش بود!
لینی با دیدن رز که این‌بار جلوی آینه توقف کرده بود، اختیارشو از کف می‌ده.
- دیگه چی کار داری؟ این همه صبر کردن بس نبود؟

رز اسپری‌ای به خودش می‌زنه و به سمت لینی حرکت می‌کنه.
- حشرک! همه که مث تو حشره نیستن تا فقط حشره‌کش مخصوصشون بسازن. بعضیا گیاهن و وسایلی براشون می‌سازن که به زیباییشون کمک کنه و قبل از هر دیداری نیاز به استفاده ازش باشه.

رز اینو می‌گه و چرخی سیصد و شصت درجه می‌زنه. برگ‌های رز به شدت می‌درخشیدن و گلبرگاش بیش از هر زمان دیگه‌ای جلب توجه می‌کردن.
- حال کردی؟ تصویر کوچک شده
- بی دندون! اگه راس می‌گی اول دندوناتو درست کن.

همون موقع در، پشت سر لینی و رز که حالا از خونه خارج شده بودن بسته می‌شه و ما قادر به شنیدن بقیه‌ی بگو مگوی بینشون نمی‌شیم!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۷:۵۹ دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۶

رگناک اولold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۲ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۷ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۶
از تالار ریون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 23
آفلاین
کمی آنسوترکافه سه دسته جارو


کافه مثل همیشه شلوغ و پر سر وصدا بود وهر کس به نوعی صبحش را در کافه می گذراند برخی در حال خوردن صبحانه و نیم چاشت بودند و برخی در کنار گروهی از دوستان به صحبت های روزمره مشغول بودند در این میان مردی با ردای تیره و موی بلند جو گندمی و ریش کوتاه پروفسوری، که نشانگر میان سالی اش بود، درست پشت پیشخوان تنها و ساکت نشسته بود و نامه ای که به نظر دستوراتی از مافوقش باشد را زیر دست چپش نگه داشته بود و با دست دیگرش لیوان نوشیدنی اش را می چرخاند.

-" چیز دیگه ایی میل دارید قربان؟" صدای کافه چی باعث شد که رگناک برای لحظه ای دست از نگاه کردن به نوشیدنی اش بردارد و به کافه چی پاسخ دهد:

-"فعلاً هیچ" بعد از گفتن این جمله دوباره نگاهش را به نوشیدنی اش دوخت و غرق در فکر شد.

پس از مدت کوتاهی درب کافه باز شد و مردی با یک کوله پشتی نسبتا بزرگ یک نقشه تا شده در دست، عینک دودی و کلاه لبه دار پیشاهنگی، وارد کافه شد و مستقیم در کنار رگناک نشست، یک نقشه و چند سکه ایی که به نظر یک گالیونی می آمدند را روی پیش خوان گذاشت و طوری که همه بشنوند گفت:

-" شنیدم نوشیدنی های کره ای این کافه خیلی خوبن، می شه کمکم کنید اینجا رو پیدا کنم؟"

کافه چی درحالی که نوشیدنی کره ای روی میز می گذاشت و با نگاهش دنبال نقطه ی اشاره شده می گشت؛ گفت:

-" امیدوارم که شهرت نوشیدنیمون از خودش بهتر نباشه."


رگناک بدون چرخاندن حتی یک استخوان به سمت جیسون گفت:

-" جیسون خوشحالم که تو اومدی. اطلاعات جدیدی بدست آوردم، تو قصر مالفوی ها جلسه است. همه مرگخوارا جمع می شن به دامبلدور بگو من پیشنهاد یه حمله کامل رو نمی دم اگه کاری کنیم مرگخوارا به این جلسه نرسن امکان شکنجه و کشته شدنشون توسط خود لرد زیاده هم چنین بهش بگو من طرف خودم رو انجام دادم بزودی برای گرفتن دستمزد میبینمش"

جیسون نوشیدنیش رو یه نفس سر کشید و از جایش بلند شد، مستقیم به کافه چی نگاهی انداخت، عینک دودی اش را کمی پایین کشید و چشمکی به او زد:

-" ممنون راهنمایی خوبی کردید، بقیه اش رو پیش خودتون نگه دارید."

و درحالی که نقشه اش را تا می کرد به سمت درب کافه راه افتاد. رگناک نیز دوباره به نوشیدنی اش خیره شد.


ویرایش شده توسط رگناک اول در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱ ۸:۱۲:۳۹
ویرایش شده توسط رگناک اول در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱ ۸:۱۴:۴۱

شناسه قبلیم

یاد مری و لینی (بوقی) و لونا و ققی و زینو و آسپول و فلیت و چو (بوقی) و هلنا و .... خیلی بودن نمیشه همه رو گفت خوب بخیر بازم من اومدم،

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.