لرد دیگر داشت خسته میشد. حتی نجینی هم همینطور. البته خستگی نجینی بیشتر از خمیازه هایش مشخص بود. خمیازه هایی که تا انتهای معده اش را نشان میدادند.
لرد دیگر داشت از خسته شدن هم خسته میشد. او نمیتوانست این میزان از تاخیر در انجام فرمان هایش را تحمل کند.
لرد نگاهی به هکتور داخل دهان نجینی کرد، سپس گفت:
- نجینی، بندازش بیرون.
نجینی با وقار تمام سری تکان داد، سپس با عطسه ای ظریف هکتور را به بیرون تف کرد و البته این حرکت موجب شد هکتور با فریادی بلند، خود را به دندان نجینی بچسباند و ثانیه ای بعد...
تق!- وسط کار دختر ما در میزنن دکتر؟
- نه... فکر کنم دندون دخترتون بود همراه با هکتور افتاد رو زمین!
- اوه... هکتور انجامش دادی بالاخره؟ ما همیشه میدونستیم که بالاخره در این زندگی یکبار به دردمون خواهی خورد!
- ارباب... دندون نجینی رو بدون درد گرفتن کندم ارباب... ولی کاش روش معجون دندون کشیدن رو امتحان میکردم.
- نه هکتور... آفرین که بدون معجون انجامش دادی... حالا علامت شومت رو بیار ببینیم.
هکتور علامت شوم را جلو آورد و ثانیه ای بعد لرد آن را به وسیله چوبدستی فشرد.
هنوز لرد چوبدستی اش را کامل عقب نبرده بود که مرگخواران در مطب دکتر ظاهر شدند و مطب را به شدت آشفته کردند. حتی چندتایشان روی سر دکتر بدبخت ظاهر شدند.
- مرگخواران ما... در این روز شوم به اینجا آوردیمتون تا بهتون بگیم که دندون دخترمون رو کشیدیم...
- آخی... مبارکه ارباب.
- ارباب، میدونید که من به دخترتون علاقه خاصی دارم... حالا سوالم اینه که دندون بشم، بانو نجینی لثه شدن رو بلدن آیا؟
لرد به رودولف که آخرین جمله را بر زبان رانده بود نگاه مرگباری کرد.
- نه رودولف... بلد نیست و نمیبخشیمت. چیزی که در ادامه میخواستیم بگیم این بود که جای دندان دخترمون نمیتونه خالی بمونه... یکی از شما باید استخوانش رو اهدا کنه که برای دخترمون دندون جدیدی بذاریم.
مرگخواران: