همانطور که لرد در حال دریافت آب بود، برگهای رز کمی مچاله شدند. از دست دادن اینهمه آب داشت باعث خشک شدن رز میشد! مرگخواران در فکر این بودند که چگونه تلویزیون به لرد برسانند. در این میان لینی که حواسش به رز بود ویزویزکنان رو به بقیه کرد و توجه آنها را به رز جلب کرد :
- رز داره چروک میشه. رز داره آب آوندهاش رو از دست میده. رز داره میمیره.
نارسیسا که مرگ رز را نزدیک میدید کنار گلدان رز نشست و سرش را به گلبرگهایش نزدیک کرد و آرام پرسید:
- دراکو زنده است؟ وقتی خونهی ریدل آوار میشد ندیدیش؟!
-
بلاتریکس که زمزمهی نارسیسا را شنیده بود و چون نگران سلامتی لرد بود، از اینکه نارسیسا به جای اینکه به لرد اهمیت بدهد، به فکر پسرش بود عصبانی شد و جیغزنان به خواهرش حمله کرد. در این لحظه نبودن چوبدستیاش اهمیتی نداشت. موهایش را گرفت و او را کشان کشان از رز دور کرد.
- یکی یک لیوان آب توی گلدونش بریزه! اگر خشک بشه ما طاقت تشنگی نداریم!
- تشهی آبرسانی به گیاه دارم!
- نه هکتور. نه! به رز جادوییِ ما نزدیک نشو!
- ادوارد برو یک درخت قطع کن و برای ما بیار تا وقتی که رزِ ما از دست رفت اون درخت رو جایگزین کنید!
ادوارد دوان دوان و درحالی که دستهایش از هیجان مدام در هوا قیچی میزدند از آنجا دور شد.
نجینی که هکتور گرههای او را باز کرده و او را گوشهای انداخته بود، سرش را در نقطهای از آوار که از آنجا نجات پیدا کرده بود فرو کرد و به سختی در تقلا بود تا نزد لرد برگردد.
- بعد از اینکه بحران آب رو حل کردین، ما رو زودتر از اینجا بیرون بیارید.
- سلام ارباب! خوبید ارباب؟! پس تلویزیون چی ارباب؟! مسخره میکنید ارباب؟!
- سلام سینوس. خوبیم سینوس!
ما شما رو به سخره نگرفتیم! اول به فکر نجات ما باشید. و البته تا اون لحظه سر ما رو گرم کنید.