هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
در اون سمت ریتا همچنان در حال سرشماری بود.
- بانز کجایی پس؟ گرفتی ما رو؟
- به ارباب من همین‌جام!

بانز تقریبا فریادزنان اینو در جایی بیخ گوش ریتا بیان کرده بود. قلم پر ریتا که شوکه شده بود، با وحشت از دست صاحبش پرتاب می‌شه و یکراست روی کله‌ی رودولف که همچنان در صف انتظار بود فرود میاد.
قطرات جوهر بر روی پیشونی رودولف سرازیر می‌شه.
- هرچی زدین بس نبود؟ تا کی قراره به این بازی کثیف ادامه بدین؟

رودولف جلوتر از همه تو صف ایستاده بود، اما هر بار با لگد یکی از مرگخوارا به سمتی پرتاب شده بود و در نهایت با قیافه‌ای آشفته تنها کسی می‌شه که باقی می‌مونه.
- نوبت منه! بخون اسم منو.

ریتا از بالای عینکش یه نگاه به لیست و یه نگاه به رودولف می‌ندازه.
- متاسفم. اسمت این تو نیست.
- یعنی چی که نیست؟ شاید الان از کل وجود با ابهتم فقط یه کله باقی مونده باشه، ولی هنوزم یه مرگخوار با جذبه و ساحره‌کش هستم!

ریتا که از جنگ روانی‌ای که به راه انداخته بود لذت می‌برد، برای برداشتن قلم پرش جلو میاد.
- شوخی کردم. رودولف لسترنج، می‌تونی سوار شی.

رودولف که خیال می‌کرد نزدیک شدن ریتا برای برداشتن خودشه، با دیدن ریتا که بعد از برداشتن قلم‌پرش، بدون اون به سایر مرگخوارانِ سوار بر ماشین آتش‌نشانی ملحق می‌شه، امیدشو از دست می‌ده.
- خیله خب خودم میام! کی گفته نمی‌تونم! من یه رودولف توانمندم.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۳:۱۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
مرگخواران توی صف ایستاده بودند ولی کله‌ی رودولف خودش را قِل میداد و سعی داشت جلوتر از بقیه بایستد. ریتا از بالای عینک‌ش یک نگاه به صف کرد یک نگاه به لیستی که در دست داشت. قلم‌پرش دست به سینه در هوا معلق ایستاده بود و منتظر بود با خوانده شدن هر نام جلوی اسمش در لیست یک تیک بزند.

در قسمت راننده لردسیاه همچنان منتظر شنیده شدن قصه از آرسینوس بود:

- قصه‌های مناسب‌تری تعریف کن سینوس. قصه‌هایی که در شأن شکوه و عظمت ما باشه. که ارباب بودن ما رو به نمایش بگذاره. که لرزه بر اندام جهانیان بی‌افکنه!
- همم.. یکی بود یکی نبود. یک لرد بود که دختری داشت بسیار وحشتنا..
-
-
- چطور جرات میکنی درمورد دختر ما اینطوری صحبت کنی؟ how dare you ؟!
- خودتون گفتید شکوه و عظمت! رعب و وحشتی که دخترتون ایجاد میکنه نشونه‌ی شکوه شما نیست؟
- اصلن نجینیِ ما کجاست؟ وقتی ما رو کول کردی روی شانه‌ی ما بود، به ماشین که رسیدیم خزید رفت نمیدونیم کجا!
- ارباب .. ارباب..
- بگو!
- به ماشینِ آتیش‌نشانی که رسیدیم شلنگ آتیش‌نشانی رو که عقبِ ماشین دیدن رفتن و کنارش چنبره زدن!
- شلنگ؟!
- شلنگ به شکل متفاوتی جمع شده بود.. بانو نجینی هم رفتن و سعی کردن همونجوری چنبره بزنن..
- آه.. درسته! فرزندمان همواره خودش رو نسبت به مدهای جدید آپدیت میکنه. خب پس، در اینصورت میتونی به قصه گفتنت ادامه بدی. خودش به کنار ما خواهد خزید!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
-اممم... قصه ارباب؟... قصه؟
-بله سینوس. قصه سینوس.
-آها! یادم اومد! یکی بود، یکی نبود...
-
-پسربچه ای بود به اسم تام که خانواده اش ولش کرده بودن و تک و تنها توی یتیم خونه زندگی می کرد...

لرد که قبل از این چشمانش را بسته بود، چشمانش را باز کرد و نگاه لردانه ای به آرسینوس انداخت.
-به نظرت این داستان یه مقدار آشنا نیست، سینوس؟
-چی؟... نه ارباب. اصلا آشنا نیست.
-جرات داری ادامه شو بگو تا خودتو تبدیل به قصه کنیم.

آرسینوس قطعا در مخمصه ی بدی افتاده بود.

مرگخواران یکی یکی، نه... دسته جمعی به قسمت عقب ماشین آتش نشانی هجوم برده بودند و قصد داشتند سوار شوند.

-اهم.

همه ی سرها به عقب برگشت تا منبع صدا را بیابند.

-به صف شید. اسمتون رو که خوندم میتونید سوار ماشین بشید.

قطعا مرگخواران از این رفتارهای ریتا راضی نبودند، اما غر زنان به صف شدند و منتظر ماندند که اسمشان خوانده شود.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
کراب با شنیدن فریاد لرد، ابتدا به ناخن های خودش نگاه کرد و سپس به دندان های او.
- ناخن های من توی این آوار برداری خیلی خراب شدن رودولف... مطمئنم که دندون هات میتونن به صاف کردنشون خیلی کمک کنن.

رودولف پوکرفیس شد، اما نتوانست مخالفت کند. او فقط یک کله بود. و البته در آن لحظه به این موضوع فکر کرد که اگر کراب او را برنمیداشت، هیچکس دیگری هم چنین کاری نمیکرد. پس تصمیم گرفت فعلا غرهایش را نگه دارد، بعدا میتوانست به مقدار زیادی برای محفلی ها و حتی اربابش غر بزند.

در همین بین، لرد موفق شده بود آرسینوس را به ماشین برساند.
آرسینوس که کمرش زیر وزن لرد خم شده بود، گفت:
- یکی بیاد کمک کنه ارباب رو سوار ماشین کنم.
- خودت سوارمون کن سینوس. سینوسِ کاری ای باش. به درد بخور اندکی.

بلاتریکس، نارسیسا و ادوارد جهت کمک به آرسینوس برای سوار کردن لرد به ماشین جلو آمدند، اما لرد گفت:
- دور مارو شلوغ نکنید. فاصله بگیرید. اینطوری دورمون شلوغ میشه حس میکنیم هنوز زیر آواریم، زلزله زده تر میشیم!

حتی فکر زلزله تر شدن لرد نسبت به وضعیت فعلی اش، مرگخواران را وحشت زده تر میکرد. به همین دلیل سه مرگخوار که برای سوار کردن لرد جلو آمده بودند، به سرعت خود را عقب کشیدند.

- سینوس، سوارمون کن... دیگه وقت رفتنه. بریم قصد جدیدمون رو بنا کنیم، به مو قرمزا بفهمونیم خونه یعنی چه!

آرسینوس با احتیاط، به عقب قدم گذاشت و لرد را به ماشین نزدیک کرد.
- ارباب، میشه بشینید خودتون؟ این سطحش بالا تره، من نمیتونم...
- نه سینوس... نمیتوانیم ما. زلزله زده ایم. کنترل نداریم کلا. خودت باید ببریمون بالا و سوارمون کنی!

آرسینوس همانطور عقبی، در حالی که میکوشید همراه با لرد به زمین نخورد، خودش را از ماشین بالا کشید و به سختی لرد را روی صندلی راننده قرار داد.

- خودتم ازمون فاصله نگیر. همینجا وایسا قصه بگو برامون که از استرس زلزلمون کم بشه!



پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لرد که دید جاش امنه و پس‌لرزه‌ی حاصل از عبور هواپیما به پایان رسیده، صاف همونجایی که وایساده بود می‌شینه.
- ما زلزله‌زده شدیم! ما رو تا مقصد حمل کنین!
- ولی ارباب شما که همین چند دقیقه پیش به سرعت به سمت چارچوب در...
- آواداکداورا!

مرگخواری که دهن باز کرده بود در جا می‌میره. البته قطعا نه چوبدستی‌ای در کار بود و نه طلسمی که به سمت مرگخوار خاطی شلیک بشه. اما فریاد لرد کافی بود تا اختیار از کف بده و از ترس سکته کنه!

- سینوس! ما هنوز منتظریم.

آرسینوس نگاهی به سایر مرگخوارا می‌ندازه. باید داوطلب دیگه‌ای وجود می‌داشت. باید مرگخوار دیگه‌ای می‌بود که لرد خواسته‌شو از اون بخواد. اما ثانیه‌ها جای خودشونو به هم می‌دن و تغییری در وضعیت بوجود نمیاد. پس آرسینوس با درماندگی جلو می‌ره.
- بفرمایین ارباب. کمر خودتونه.
- ما تکون نمی‌خوریم! یکی ما رو بذاره رو کول سینوس.

مرگخوارا جلو می‌رن و با فریاد یک دو سه‌ای، لردو روی کمر آرسینوس سوار می‌کنن.

- مایلیم جای راننده بشینیم. ماشین بدون راننده معنی نداره. پس ما هستیم که ماشین رو با وجودمون معنی‌دار می‌کنیم!
- ولی ارباب! اینطوری کی ماشینو برونه؟

لرد توجهی به حرف مرگخوارا نداشت. فقط در حال هدایت افسار آرسینوس به سمت ماشین و البته جایگاه راننده بود.

- نامردا، منم با خودتون ببرین خب!

رودولف هنوز روی درخت نصب شده بود و کسی به وضعیتش رسیدگی نکرده بود!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
هریک از مرگخواران راه حلی برای رفتن را عنوان می کردند و منتظر تایید لرد بودند.

_ با جاروی پرنده بریم؟
_ خیر! ما زلزله زده ایم. میخواین مارو با جارو تو این سرما ببرین؟
_ با تسترال چی؟
_ سردمونه! بفهم تسترال! سرد!
_ با پودر پرواز؟
_ خونمون خراب شده! شومینه داریم ما الان؟

مرگخواران ایده هایشان در حال اتمام بود و لرد با همه آنها مخالفت میکرد.
_ ما نمیدونیم. یه راهی بیابین. وگرنه پیاده میریم. ما که جامون روی کول آرسینوس هست و خسته نمیشیم. خود دانید!

آرسینوس که تمام این مدت لرد را بر روی دوشش نگه داشته بود، به حرف در آمد.
_ ارباب... میشه حالا فعلا تا نرفتیم بیاین پایین؟ خسته شدم ارباب
_ خیر سینوس. نمیشه سینوس. ما خسته ایم سینوس. بسیار سختی کشیدیم زیر آوار. ارباب زلزله زده ای هستیم. شما باید حسابی به ما برسید.

سینوس با ناراحتی آهی کشید. در همان حین دیگر مرگخواران همچنان در حال فکر کردن و حل مشکل چگونه رفتن بودند.
_ پورت کی چی؟
_ بدون چوب دستی پورت کی هم نمیشه ساخت...

در همان حین صدای بلندی به گوش رسید و لرزه های خفیفی در ساختمان حس شد. لرد که بعد از سانحه اخیر دچار استرس پس از سانحه شده بود به سرعت از کول آرسینوس پایین پرید و در چارچوب در پناه گرفت و فریاد کشید.
_ پس لرزه... پس لرزه... ما دیگه نمیخوایم بریم زیر آوار... نــــه... مرگخوارا... از اربابتون محافظت کنین...

مرگخواران به سمت لرد رفتند و سعی کردند او را آرام کنند.
_ ارباب... نترسین. زلزله نیست. هواپیماس. ببینینش...
_ تصویر کوچک شده


لرد هواپیما را میدید. ولی بازهم چارچوب در را محکم چسبیده بود. ناگهان چشمان نارسیسا، به ماشین آتش نشانی ای که قبلاً برای حمام گرفتن لرد آورده بودند و هنوز پشت در خانه ریدل بود، افتاد.
_ فهمیدم... با ماشین آتش نشانی میریم!


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۱۹ ۱۳:۲۲:۲۱

?Why so serious


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۴:۱۷ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-جعبه كمك هاى اوليه!
-جعبه كمك هاى اوليه چيه؟ ما زلزله زده شديم. كارمون از كمك هاى اوليه گذشته... كمك هاى ثانويه احتياج داريم.
-جعبه كمك هاى ثانويه!

لايتينا دوان دوان جلو رفت و در كيفش را باز كرد.
-مته... فضاپيما... چرخ گوشت... مهره... جعبه كمك هاى ثانويه! بفرماييد.

بلاتريكس فورا جعبه را گرفت و گشود.
-خب... كليه پيوندى... خون اهدايى... پكيج عمل دماغ در سه دقيقـ... ام، ولش كنين اينو. ارباب شما بگيد چتونه، ما راهش رو پيدا كنيم.
-ما چمونه؟... ما هيچيمونه! الان فقط تختمون رو ميخوايم. زود باشيد حاضر شيد آپارات كنيم به اونجا بيينيم چه ميشه كرد.

مرگخواران حاضر بودند.

-آرسينوس! بيا ما رو كول كن.

آرسينوس از شاخه درخت پايين آمد و با اميدوارى به دنبال داوطلب جايگزينى گشت... اما داوطلبى وجود نداشت. پس به ناچار لرد را روى كولش سوار كرد.
و در نهايت، مرگخوان حاضر و آماده شروع به چرخيدن كردند.
شروع كردند...
چرخيدند...
باز هم...

-اوه ارباب! ديدين چى شد؟! ما چوبدستى نداريم! نميتونيم آپارات كنيم. بايد يه جور ديگه بريم.
-چجورى ولى؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲:۳۰ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-چی دارن می گن آخه؟ سنگا رو جابجا کنیم میان بیرون خب! پدرمونو درمیارن بعد!

آرسینوس جلوی درخت ایستاده بود و داشت برای سر رودولف غر می زد. سر رودولف طاقت نداشت غر کسی جز خودش را بشنود. ولی چاره ای هم نداشت! او فقط یک سر بود که به درخت کوبیده شده بود. اصلا هم احساس جذابیت نمی کرد. با این حال برای ساکت کردن آرسینوس گفت:
-تو دیگه چرا جدی گرفتی؟ با ده تا کراوات سنگای به اون بزرگی رو جابجا کنن؟ آوار برداری کنن؟ مگه مسخره بازیه؟ اون سنگا رو زنجیر فولادی هم نمی تونه بلند ...

-سنگا به میزان زیادی جابجا شدن. عالیه...ادامه بدین!

بلاتریکس با اعلام این موضوع باعث شد رودولف با نگرانی آب دهانش را قورت بدهد...که به دلیل سَر بودن رودولف، تفش از گلویش پایین رفت و روی کفش آرسینوس ریخت. رودولف و آرسینوس با نگرانی به آواری که هر لحظه کم و کم تر می شد خیره شده بودند.
-اونا سبک بودن...نگران نباش. الان پاره می شن. ده تا کراوات که نمی تونه...

-آفرین...ارباب رو دارم می بینم! صحیح و سالم هستن. سرو مر و گنده...

آرسینوس با کف دستش به پیشانی کوبید.
-بابا تو که نمی دونی من چه جنسی خریدم! سی گالیون دادم بابتش! اینا کل ساختمونم جابجا می کنن. این بلا چرا همچین می کنه آخه؟ برم بگم سنگا رو بذاره سر جاش؟

آرسینوس هرگز چنین جراتی نداشت. چرا که به خوبی بلاتریکس و اربابش را می شناخت! لرد سیاه بالاخره از زیر آوار خارج می شد. حتی مرگ هم نمی توانست جلوی او را بگیرد.
نگاه نگران آرسینوس و بقیه مرگخوارانی که تازه از راه رسیده بودند به لرد که تا کمر از زیر آوار در آمده بود خیره شده بود.
بلا هنوز به دستور دادن ادامه می داد.
-بکش!...به چپ...آفرین...داره تموم می شه...عالیه!...

و با کشش آخرین کراوات، لرد سیاه به طور کامل از زیر آوار خارج شد. مرگخواران جرات جلو رفتن نداشتند.

-بدبخت شدیم!
-یعنی یادشونه من مرغ فوت کردم تو دماغشون؟
-من فداکاری کردم...تشنگیشونو برطرف کردم!
-من دم نجینی رو نوازش کردم یه لحظه! باعث شدم روحیه پیدا کنه!

لرد سیاه که هنوز دراز به دراز روی آوارها افتاده بود به مرگخواران اشاره کرد که جلو بروند.

-می خواد ما رو بکشه؟
-به نظرم زیر همین آوارا زنده به گورمون می کنه!

مرگخواران به لرد سیاه رسیدند. لرد هنوز از جایش بلند نشده بود!
-چون نمی توانیم!

-ارباب...چی رو نمی توانین؟

-ما حتی انگشتمون رو هم تکون نمی دیم. ما زلزله زده شدیم. احتیاج به مراقبت های ویژه داریم!
-ولی ارباب! شما که چند دقیقه پیش با ابهت و صلابت وایساده بودین!
-مراقبت های ویژه سینوس...خیلی ویژه! الانم سریع قصرمونو بنا کنین که بریم توش استراحت کنیم.

درست در همین لحظه جغد بی ادبی پاکت نامه ای آورد و درست روی سر لرد زلزله زده پرتاب کرد.
بلاتریکس پاکت را برداشت و بعد از کسب اجازه از لرد باز کرد.
خواند و خواند و خواند...و با هر سطر چهره اش سرخ تر شد.
-ار...باب...از وزارتخونه اس. نوشتن اینجا جزو بناهای تاریخی جادوگری محسوب می شه. دیگه هیچی نمی تونیم روش درست کنیم. بهمون مجوز دادن که تو یه فضای کوچیک، در واقع، بسیار کوچیک، قصر جدید ریدل ها رو بسازیم. ولی نقشه ای که فرستادن نشون می ده که اونجا از قبل خونه ای ساخته شده!

بلاتریکس نقشه را جلوی چشمان لرد گرفت. لرد با حیرت به نقشه نگاه کرد.
-پناهگاه؟...خونه ویزلی ها؟ همون کلبه ای که همینجوری هم داره می ریزه؟ الان ما فقط مجازیم اونجا خونه رو بسازیم؟ طبقه بالای خونه اون مو قرمزا؟! ما الان احساس می کنیم زلزله زده تر شدیم!










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.