هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷
#81

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
خانه ریدل‌ها

زلزله‌ای چندین ریشتری، از این سوی خونه ریدل‌ها به اون سوی خونه در حال انتقال بود و سقف و دیوار و کلیه‌ی وسایل، به صورت موج مکزیکی ویبره رو به بغلی تحویل می‌دادن. وضعیت طوری بود که با دوایش سریع هکتور در طول راهرو، اشیا و مجسمه‌هایی که سر راهش قرار داشتن همچون مواجه شدن با اتوبوس شوالیه، از جلوی هکتور به گوشه‌ای می‌پریدن... خب در واقع نمی‌پریدن! بلکه موج ویبره‌های هکتور اونا رو به گوشه‌ای می‌روند.

- خـش خـــش خــش خش خش خشــــــــــ...
- شپلق!

صدای خش خشی که به نظر الگوی مشخصی رو دنبال می‌کرد، بعد از همراه شدن با صدای شپلقی که حاصل از کنده شدن در اتاق از جاش، و پرت شدن هکتور به داخل بود، نظم خودشو از دست می‌ده و از کنترل خارج می‌شه.

- هی هکولی! چند بار باید بگم اگه در نمی‌زنی حداقل درو عین بچه معجون‌ساز باز کن؟ نگاه کن چی کار کردی! نصف یکم پاک شد! اون بخش خوب نمره‌م بود.

لینی منتظر نمی‌مونه تا هکتور نگاه کنه چی شده. بلکه دوباره نیششو تیز می‌کنه و با احتیاط روی کاغذ پوستی‌ای که زیر پاش پهن شده بود حرکت می‌ده. ولی به هر حال هکتور نگاه کرده بود و دیده بود چی شده.
- داری کاغذ پوستی نیش می‌زنی لینی؟
- نخیر هک. خش خش خش... دارم بخش بد نمره‌هامو با نیشم می‌خراشم که دوباره از نو... خش خش خش... یه نمره خوب جایگزینش کنم... خش خش خش.

هکتور بلافاصله دفترچه‌ای از جیبش در میاره و "پاک کردن جوهر با نیش پیکسی" رو توش یادداشت می‌کنه و دوباره زلزله‌ای به راه می‌ندازه که نشون از خروجش از اتاق داره!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷
#80

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۰:۲۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۷
#79

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
قبل از اینکه جینی اعتراضی بکند، دامبلدور جینی را برداشت و او را از پنجره طبقه دوم به پایین پرت کرد تا جلوی رودولف سقوط کند...
_بیا فرزند ظلمات! بیا این هرمیون رو بردار برو!

رودولف نگاهی به جینی ویزلی که هرمیون خوانده شده بود کرد و گفت:
_دامبلدور...این هرمیون رو پرت کردی پایین، قیافه اش عوض شد اصلا...یه دو نه سالمش رو بده!
_نداریم دیگه باور کن!
_یه نگاه بکن مطمئن شو ببین اون گوشه موشه یه دونه نداری کارمون رو راه بندازه؟

دامبلدور الکی چند ثانیه ای چپ و راستش را نگاه کرد...سپس رو به رودولف گفت:
_گشتم...نبود...این هرمیون هم خوبه باور کن...من واسه خونه خودمون از اینا میبرم!

رودولف مستاصلانه نگاهی به جینی ویزلی پخش شده روی زمین انداخت...رودولف انسان قانعی بود! او جینی را زیر بغلش گذاشت و به راه افتاد...
_هرمیون...میگم حالا کارنامه ات رو با همراه خودت داری؟

جینی که تازه داشت هوشیاریش را به دست می اورد، در نقش خودش فرو رفت و گفت:
_چی؟من رو برای هوش و مدرکم میخوای؟

رودولف که شوکه شده بود گفت:
_چیز...نه...منظورم اینه که...کمالات و زیبایت مهمتره!
_چشمم روشن؟ من رو به خاطر قیافه و ظاهرم میخوای؟
_نه خب...اخلاقت هم تاثیر گذار هست!
_دیگه چی؟ من رو برای اخلاقم میخوای؟
_خب واس چی بخوام پس؟
_من رو برای خودم باید بخوای!

رودولف نمیدانست که اگر ظاهر و اخلاق و غیره، تشکیل دهنده "خود" باشد، پس چه چیزی "خود" بود!
او نمیدانست حالا چکار باید بکند...او باید کارنامه هرمیون رو میگرفت تا به لرد آن را نشان دهد...لرد مدرک فارغ التحصیلی مرگخواران را میخواست و این در حالی بود که خیلی از آنها فارغ التحصیل نشده بودند و یا نمرات بسیار بدی گرفته بودند...حالا تمام مرگخواران تصمیم گرفته بودند نمره هایشان را عوض کنند و یا مدارک جعلی برای خود جور کنند...و معلوم که دیگر مرخوار ها وضعیت بهتری از رودولف داشته باشند!




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
#78

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-بیا جلو ببینم!

جینی که کلا تو کارش نبود که هیچ پیشنهاد "بیا جلو ببینمی" که از جنس مقابل دریافت میکرد، رد کنه، با خوشحالی جلو میره.
-بله پروفسور؟ فقط از الان بگم بعد از عقد رسمی باید منو پروفسوره صدا کنن. لطفا به هری هم بگین مزاحمم نشه، ما متعلق به دنیاهای متفاوتی هستیم.

دامبلدور که دید جینی خیلی داره جوگیر میشه سعی کرد تا دیر نشده جلوی این جوگیر شدگی رو بگیره.
-نه فرزند روشنایی. این افکار پلید چیه درباره ی من پیرمرد داری؟ از من دیگه گذشته.

ولی ظاهرا دیر شده بود. چون چونه ی جینی شروع به لرزیدن میکنه و چشاش پر اشک میشه.
-پروفسور...پس چرا منو امیدوار کردین؟ من تو رویاهام خودمو بانوی اول محفل میدیدم. آملیا رو میدیدم که جلوم زانو زده. هرمیونو میدیدم که داره بادم میزنه. فلور رو میدیدم که کفشامو واکس میزنه.

دامبلدور از این میزان پلیدی پنهان موجود در خون این فرزند روشنایی متعجب میشه. ولی صدای عربده ی رودولف اونو به خودش میاره.
-آی هرمیووووووووووووووووون!

دامبلدور دستی به سر و روی جینی میکشه.
-موهات که وز نیست. دندونات که خرگوشی نیست. رنگ موتم قهوه ای نیست. باهوشم که نیستی. ولی ساحره هستی! همینقدر شباهت کافیه. تو خودشی! از این لحظه تو خود هرمیونی!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۶
#77

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
دامبلدور به سمت گوینده سوال بر میگردد.
_ هست مالی. هست هنوز... نمیره که! حیثیتمونو برد!

دامبلدور نگاه دقیق تری به مالی ویزلی انداخت و ادامه داد :
_ مالی! فرزند! چه خوشگل شدی امشب!

مالی با خجالت سری به زیر انداخت.
_ اوه پروفسور خجالتم ندین کاری نکردم که... فقط صورتمو شستم!

و در حالیکه سعی میکرد از بالای شانه های دامبلدور به خیابان سرک بکشد، گفت:
_ اون آقاهه کجاس؟

دامبلدور کمی با خود فکر کرد.
شاید بهتر بود، مالی را به جای هرمیون به رودولف قالب میکرد و شر رودولف را از سر خانه و زندگیشان کم میکرد!
ولی سریعاً به خاطر آورد که مالی شوهر و شونصدهزار بچه ویزلی دارد! و از فکر خود خجالت زده شد.
_ فرزند! خجالت بکش! برو کنار ببینم. تو الگوی تمامی زنان جبهه سفید هستی! این چه کاریه آخه فرزند!

مالی الگو بودن خود را به یاد آورد و کمی خود را جمع و جور نمود و روی خود را گرفت!
_ تصویر کوچک شده


در همان حین جینی وارد اتاق شد. و جرقه ای در ذهن آلبوس پدیدار شد!


?Why so serious


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ سه شنبه ۵ دی ۱۳۹۶
#76

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۴ دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
- هرمیون نمیشه پسرم.
- فقط هرمیون.
- هرمیون شوهر داره فرزند. بچه داره!
- هرمیون فقط.
- هرمیون نیست پسرم.
- هرمیون.

دامبلدور دیگه خسته شده بود. سرش رو داخل خونه برد و هرمیون رو صدا زد. جوابی نشنید. دوباره صدا زد. خبری نشد.

- دیدی؟ هرمیون نیست.
- می‌شینم تا بیاد!

دامبلدور کلافه شد.
- دِ میگم هرمیون نیست دیگه فرزندِ تاریکی! پاشو برو تا بیشتر از این آبرومون رو نبردی!
- بگین هرمیون بیاد.. میرم!

دامبلدور با خودش فکر کرد که چرا یکی از محفلی‌ها رو جای هرمیون به رودولف نندازه تا زودتر از شرش خلاص شه؟

- پروفسور. اون آقاهه هنوز اونجاس؟



پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ جمعه ۱ دی ۱۳۹۶
#75

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه برای تکمیل پرونده مرگخوارا مدارک فارغ التحصیلی هاگوارتزشون رو ازشون می خواد. غافل از این که خیلیاشون فارغ التحصیل نشدن...و بعضیا نمره های بسیار بدی گرفتن.
مرگخوارا تصمیم می گیرن نمره ها رو عوض کنن و مدارک جعلی برای خودشون جور کنن. رودولف به محفل می ره تا کارنامه هرمیون رو بدزده.

...................

چند ساعت بعد...میدان گریمولد:


پنجره ای از جایی بین خانه شماره یازده و سیزده باز شد و سر دامبلدور نمایان شد.
-برای چی چند ساعته اینجا وایسادی آخه فرزند تاریکی؟

-چند ساعته؟
-من چه می دونم فرزند! این بالا نوشته چند ساعته. خودت خواهر مادر...
-ندارم!

آلبوس بالاخره کمی احساس عصبانیت کرد. رودولف ساعت ها در همان محل ایستاده و به جای خالی پنجره اتاق نوامیس محفل خیره شده بود.
آلبوس غیرتی شد!
-فرزند...بگو کیو می خوای بدیم بهت بری! اینجوری که آبرو و حیثیت برامون نمی مونه. تمرکز فرزندان روشنایی رو به هم زدی. همین الانشم مالی داره به گونه هاش گوجه فرنگی می ماله و جینی بعد از شش هفته رفت دوش بگیره. آب زیادی مصرف شد.

آلبوس زیاد هم غیرتی نشده بود!

ولی به هر حال جواب رودولف مشخص بود.
-هرمیون...هرمیونو می خوام. ردش کنین بیاد!




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
#74

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
رودولف خیلی خوشحال شد. بلا راضی شده بود که کارنامه هرمیون رو بدزده. حالا هم چشماش سر جاش میموند، هم اینکه هرمیون رو میتونست ببینه و شاید یه شماره ای رد و بدل کنه. مطمئن بود که هرمیون دلیلی نداره با رون بمونه. اصلا از اولشم نمیدونست چرا چنین وصلتی صورت گرفته. هرمیون به اون خوشگلی و باهوشی، با رون آخه ؟ تازه وقتی رودولف خوشتیپ و باحال اینجا نشسته ؟ همینجوری فکر میکرد و آب از دهنش میریخت. بلا که این صحنه رو دید ، با صحنه های قدیمی تو خاطراتش مقایسه کرد. رودولف هر موقع به ساحره ای جز بلا فکر میکرد آب دهنش جاری میشد.
-به هرمیون داری فک میکنی الان یعنی واقعا ؟
-هرمیون کیه دیگه ؟
-همین که پیشنهاد دادی کارنامه اش رو بدزدیم.
-یادم نمیاد اصلا هیچ چیز ولی چه ایده خوبی دادی بلا. چقد تو باهوش و باحالی. دمت گرم واقعا بهترین ایده رو دادی. بریم سریع کارنامه اش رو بدزدیم.

تعریف هایی که رودولف ازش کرده بود منطق رو از فکرش خارج کرد. به راستی که خیلی باهوش و با ذکاوت بود. رودولف ادامه داد.
-اصلا تو چرا خودت رو اذیت کنی آخه ؟ از اینجا پاشی بری تا محفل ، هرمیون رو پیدا کنی؟
-پس چی؟
-شاید لرد نیاز فوری داشته باشه بهت و اینجا نباشی خب. اونوقت چی؟

بلا ترسید؛ نگران شد؛ به فکر فرو رفت؛ به اربابش فکر کرد؛ از فکر اومد بیرون و حرف رودولف منطقی به نظر رسید.
-راس میگیا ، شاید ارباب نیاز بهم پیدا کنه و نباشم من اینجا ... اونوقت چی؟

رودولف دستاش رو به مثل دشمنای جیمز باند به هم کشید و با زبونش آب دهنش رو جمع و جور کرد. از جاش پاشد و به طرف محفل حرکت کرد.


اینورتر اما، آرسینوس و هکتور هنوز در حال نقشه ریختن بودن. هکتور همینطور که می لرزید از زیر میز معجونی در آورد و گفت:
-این رو بدیم به اسنیپ بهش بگیم که زندگیش رو از هرچی هری پاتره خالی میکنه.
-اسنیپ خودش معجون سازه ، اگر چنین چیزی میخواست ، خودش درست میکرد.

هکتور یه لحظه احساس کرد که اگر تو این نقشه از معجون نمیتونه استفاده کنه ، ارزشی نداره دیگه. ناامید شد و گوشه ای از اتاق زانو به بغل نشست و به گریه افتاد.




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶
#73

آنجلینا جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۴ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۶
از یو ویش!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 127
آفلاین
رودلف شاید به صورت عمده موجود خنگی بود بهره‌ی هوشی بالایی نداشت، اما حافظه سمعی و بصریش درمورد ساحره‌گان و زن جماعت عالی کار می‌کرد. الآن هم که بلاتریکس با درآوردن چشم چپش از حدقه، بند انگشتی بیش فاصله نداشت، طبق قوانین طبیعت و میل به بقا و جبر طبیعی و داروینیسم و از این صوبتا از ته مانده استعدادش به شدت استفاده کرد، طوری که در اثر حرارت ایجاد شده از مغزش که از دماغش بیرون می‌زد، سیبیل‌هاش فر خوردن. بعد از چند دقیقه‌ی دلهره انگیز، بلاخره تونست یک ارتباط معنی دار بین داده‌هاش ایجاد کنه.
- میگم بلا، اول بگو نمی‌زنیم تا بهت بگم!
- اگه نگی میزنمت!
- اوه! باشه باشه. ببین تو که زن باکمالاتی هستی، ولی دیدی کلاً عکس شناسنامه و کارنامه و پاسپورت و اینا خوب نمیافته، یعنی همچین واضح نیست؟
- آره. خوب؟
- خوب من یه ساحره‌ی مو فرفری کله اسکاجی دیگه سراغ دارم که دست بر قضا خیلی دختر درسخونی بود و نمراتش به کمالاتش میومد.
- کارنامه هرمیون رو بدزدم؟
- کارنامه هرمیون رو بدزد.



کتی بل عشق منه، مال منه، سهم منه!
قدم قدم تا روشنایی،
از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!





?You want to know what Zeus said to Narcisuss
"You better watch yourself"



پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۰:۱۶ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶
#72

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
در همان حال كه آرسينوس و هكتور مشغول كشيدن نقشه هاى پليد دزديدن مهر هاگوارتز، براى درست كردن كارنامه ها و تقديمشان به لرد سياه بودند، بلاتريكس در گوشه اى رودولف را گير انداخته و ناخن انگشت اشاره اش را زير مژه هاى پلك پايين او فشار ميداد.
-ميگى يا همچين فشار بدم كه چشمت بلوپ، بزنه بيرون؟!

رودولف حتى نميدانست كه چه چيز را بايد بگويد.
-ميگم... ميگم!

بلاتريكس از رودولف فاصله گرفت.

-اول تو بگو اين ناخونا از كجا اومدن؟! تو مگه سوژه ات يه چيز ديگه نبود؟!
-حس ميكنم كه روح فرشته ناخن تو بدنم حلول كرده... بگو حالا!
-چي بگم؟!

بلاتريكس كاغذ پوستى اى را جلوي چشم رودولف تكان داد.
-اين نمره هارو چجورى درست كنم؟

در همان حال كه مرگخواران در گوشه و كنار خانه ريدل ها، در تقلا براى اصلاح نمراتشان بودند، ثانيه ها در حال گذشتن بودند و لحظه تحويل كارنامه ها به لرد سياه، نزديك و نزديكتر ميشد!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.