نقد پست 139 خاطرات یاران ققنوس نوشته شده توسط دارین ماردنپست خیلی خوبی بود. چند تا نکته به ذهنم رسید که از بد به خوب شروع میکنم که با خاطره شیرین از اینجا خارج شی.
یه مشکلی که تو پستت دیدم این بود که از جمله های خیلی کوتاه استفاده کردی. جمله کوتاه باعث میشه که حوصله خواننده سر بره و بین خوندنش وقفه بیفته. نمیگم که همیشه باید جمله بلند استفاده کنی ، خیلی وقت ها جمله کوتاه نیاز هست. جمله بلند باعث میشه که چیزهای زیاد تری رو بتونی تو یه جمله بگی بدون اینکه تو تصورات خواننده توقفی درست کنی. خواننده معمولی میتونه چند تا توصیف رو همزمان تو یه جمله بخونه و نیازی نیست که بعد از هر تک توصیف جمله رو تموم کنی. خیلی راحت میتونی جمله ها رو بهم وصل کنی.
نقل قول:
دارلین روز های زیادی به دنبال او گشت. همه جا را زیر و رو کرد. از صد ها نفر سوال پرسید و از پیدا کردن او نا امید شد. اما سر انجام وقتی که اصلا فکرش را هم نمی کرد ، کاملا اتفاقی او را دید.
دارلین روزهای زیادی دنبال اون گشته و همه جا رو زیر و رو کرده بود. از صد ها نفر سوال پرسید و از پیدا کردن او نا امید شد ولی سر انجام وقتی که اصلا فکرش را هم نمی کرد ، کاملا اتفاقی او را دید.تو 4 تا جمله برای این توصیف استفاده کردی، من از دو تا. جمله ها خیلی روون تر نشد؟ اینجوری باعث میشه که اتفاقات بیشتر به هم وصل بشن و خوندن داستانت راحت تر بشه. این تو تمام داستانت ادامه پیدا میکنه و میتونی خیلی جاهاش رو مثل نمونه بالا انجام بدی.
--
ایراد دوم، تغییر توصیف شخصیت هات بود که به صورت نامنظمی انجام شد. دو خط درباره مارلین نوشتی و دوخط پایینیش یه دفعه در مورد آماندا می شد. این باعث میشه که خواننده گیج بشه و خیلی جاها مجبور بشه چند بار پاراگراف رو بخونه تا بفهمه داستان از دید کدومشون داره نوشته میشه الان.
یه کاری که میتونی بکنی این هست که از دید یه شخصیت فقط بنویسی. مثلا تو این داستان میتونستی فقط از دید شخصیت اولت ، مارلین بنویسی. این کار خیلی راحت تر و عادی تر هست. کاریه که اکثر نویسنده ها انجام میدن و داستان ها رو از دید یه نفر جلو میبرن. اگر میخوای از دید چند تا شخصیت بنویسی کارت خیلی سخت تر میشه. باید خیلی واضح تر باشه که دید ها کی عوض میشه و تازه باز هم ممکنه خیلی از خواننده ها خوششون نیاد.
اتفاقا هفته پیش کتابی به نام بیلاود (Beloved) از تونی موریسن میخوندم که نویسنده بزرگی هست و اون هم خیلی با شخصیت هاش اینجوری بازی میکنه. وقتی داری میخونی یه دفعه میبینی که از دید یه شخصیت دیگه شد توصیفات. اگر به این سبک علاقه داری حتما بهت پیشنهاد میکنم که این کتاب و اثرات دیگه تونی موریسن رو بخونی که شاید کمک زیادی بهت بکنه.
من شخصا ترجیحم این هست که دید زیاد عوض نشه. شما هم زیاد عوض نکرده بودی ولی چندجا اتفاق افتاده بود. مثل نمونه پایین :
نقل قول:
آماندا با خوشحالی برگشت و با صورتی باز و خندان به دارلین نگاه کرد. او اینبار یکی از همان لباس های عجیب و غریبش را پوشیده بود. لباسی گل گشاد و کاملا سیاه که تا زانو هایش می رسید. یک کلاه بزرگ هم به آن لباس سرتاسری وصل بود. لبخند پهنی بر صورت دارلین می درخشید. لبخندی که دندان های سفید و براقش را آشکار می کرد. آماندا به سمتش دوید و در حالی که دخترانه دست تکان می داد گفت
قشنگ این پاراگراف از چشمای آماندا توصیف شده که با بقیه داستانت که از دید مارلین هست فرق میکنه.
--
نکته بعدی دیالوگ هات بودن. خیلی از دیالوگ هات خوب بودن و اون فاصله ای که دو شخصیت به هم داشتن رو نشون میداد. که جفتشون مودبانه و محتاط حرف میزدن و این رو خیلی خوب نشون داده بودی.
خیلی جاها ولی، دیالوگ های واقعی ننوشته بودی. منظورم چیه ؟ یعنی اینکه چند تا از دیالوگ هات جوری نبود که دو نفر واقعی به هم میگن و خیلی ماشینی به نظر میرسیدن.
نقل قول:
دارلین با لحنی پر از احساس و زندگی گفت :
- « خیلی دوستت دارم. تو اولین کسی هستی که انقدر عاشقش شدم... »
کی تو مکالمه واقعی با کسی که (حتی الکی و مثلا) عاشقش شده اینجوری حرف میزنه ؟
دوستت دارم عزیزم، اولین آدمی هستی که اینقد (یا اینجوری) عاشقش شدم.بین دیالوگ ها و توصیفات باید یه فرقی باشه دیگه. اگر دیالوگ ها رو هم صمیمی ننویسی که دیالوگ واقعی نیستن اونها.
بازم میگم که اکثر دیالوگ هات خوب بودن. دو یه سه تا نمونه مثل بالا بودن که به موقعیتش دقت نکرده بودی.
--
توصیفاتت عالی بودن. خیلی قشنگ و کامل توضیح دادی بودی. من شخصا که خیلی هاش رو خوندم قشنگ تونستم حال و احوالات و مکانش رو خوب توصیف کنم و خودم رو تو داستان قرار بدم. و این خیلی نکته مهمی هست. اینکه یه نویسنده بتونه خواننده رو وارد دنیای خودش بکنه و با دیدش از دنیا آشناش کنه. اصلا شاید هدف نویسندگی همین باشه. علاوه بر لذت خود نوشتن، اینکه بتونی خواننده رو بیاری و بکشونی به دنیای خودت و یه جورایی چشماش رو بهش بدی تا بتونه باهاشون دنیا رو از دید تو ببینه.
چند تا تشبیه عالی هم داشتی که خیلی لذت بخش بود خوندشون.
نقل قول:
موج ها به آرامی بر سطح دریاچه لیز می خوردند و ساحل ماسه ای را سیلی می زدند. دارلین بی مقدمه سکوت را شکست و گفت
فوق العاده عالیه. همین جمله ها اصلا سطح داستانت رو کلی بالا میبرن و خوندنشون واقعا لذت بخشه.
اما استفاده زیاد هم از اینجور موارد خسته کننده میشه. باید موقعیت های خوبش رو پیدا کنی و ازشون استفاده کنی. موقعیت های کلیدی که این توصیفات بتونه تو ذهن خواننده حک بشه. زیاد و همه جا وقتی استفاده میکنی ارزش و قدرتشون رو از دست میدن و برای خواننده عادی و حتی خسته کننده میشن.
--
در کل خیلی قشنگ نوشته بودی. از خوندنش خیلی لذت بردم و نکاتی که بالا گفتم هم از کیفیت و سطح کار کم نمیکنه. مشخص هست که با عشق و علاقه نوشتی و بخشی از خودت رو تو داستان قرار دادی و تحویل ما دادی. از این بابت ازت تشکر میکنم و ازت میخوام که بیشتر بنویسی.
خود داستان هم خیلی قوی بود. اینکه تا آخراش ما نمیدونستیم چی داره میشه. یه توضیحات کوچیکی اولا داده بودی و راهنمایی هایی کرده بودی و تازه وقتی خواننده به آخر داستان میرسید میفهمید چی شده و چرا اون نکات اول داستان بوده که اینم خیلی لذت بخش بود.
--
شما پست های قشنگی مینویسی ولی دقت کردم که فقط داستان های تکی مینویسی و تو داستان های ادامه دار که بقیه هم مینوسن شرکت نمیکنی. نمیدونم چرا و حتما دلایل خودت رو داری ولی بهت پیشنهاد میکنم یکی دو بار امتحانش کنی چون ممکنه لذت بخش باشه واست. اگر و احیانا دلیلت برای شرکت نکردن نگرانی از این هست که داستان رو خراب نکنی یا بقیه ناراحت نشن ازت باید بگم که توانایی نوشتنت خیلی زیاد هست و مطمئن باش چیزی رو خراب نمیکنی و اگرم شد مشکلی نیست و اصلا نگران این قضیه نباش. شایدم اصلا نگران نباشی ولی خواستم بگم زودتر که اگر هستی ، از بین نگرانیت.
اینهایی که گفتم شخصا نظر خودم بود. من خودم هم نقد کننده فوق العاده ای نیستم. یعنی اگر دنبال پیشرفت واقعی هستی از نظر داستان نویسی بهتر هست که با پیش اساتید واقعی تر خارج این سایت بری و چون به نظرم میرسه علاقه اش رو داری بهت پیشنهاد میکنم که حتما دنبالش بری.
نقل قول:
دارلین هم از خود گفت. گفت که پدر و مادرش خیلی خیلی وقت پیش ، وقتی او یک بچه ی کوچولو بود ، در یک تصادف مرده اند و او تنها بین مشنگ ها بزرگ شده است. گفت که فعلا برنامه ای برای آینده ندارد اما عاشق محفل ققنوس است و شاید روزی عضو آن گروه شود.
نمیدونم این رو هم دارلین گفت که آماندا رو گول بزنه یا واقعی بود ولی به عضویت در محفل دعوتت میکنم و اگر تصمیم گرفتی درخواست بده حتما.
موفق باشی.