هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
امروز ۰:۵۲:۰۴
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 276
آفلاین
سلام درخواست نقد این رول رو دارم مرسی.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
سلام به بزرگان محفل ققنوس!

رولي نوشتم فاقد داستان درست و حسابي اما با تاكيد فراوان بر شخصيت پردازي خودم كه اينجا ملاحظه مي كنيد.

من تا به حال شونصدتا شناسه باز كردم، شونصد هزار بار از منتقدها و جادوكارها در زمينه ي شخصيت پردازي كمك خواستم اما خب، متاسفانه هر بار قبل از اينكه راه به جايي ببرم اين رباط صليبيِ فرتوتِ لعنتيم پاره شده و مجبور به ترك صحنه شدم.

اما خب، الان كه برگشتم سر مودي، شايد كارم راحت تر باشه چون با زوايا و خفاياش بيشتر آشنام و يه زماني «خيلي» مودي بودم!

خلاصه اينكه براي شونصد هزار و يكمين بار يه نقد ميخواستم با تاكيد بر شخصيت پردازي (و سس اضافه ) لطفاً.

ممنون ميشم اگر زحمتش رو ادوارد بونز بكشه، چون هرچند يادش نمياد ولي قبلاً در همين تاپيك در مورد «چگونه موديِ خوبي باشيم؟!» (:دي) صحبت مفصلي باهام داشته و نميدونم چرا حسّم اينه كه خوبه كه دوباره همون ادوارد در اين زمينه كمكم كنه!

با تشكر!


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ یکشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
نقد پست شماره 37 اتاق خون از آستریکس:

خوش اومدی آستریکس عزیز!

پروفسور دامبلدور این روزها سرشون خیلی شلوغ شده و به خاطر همین از این به بعد من و پروفسور نقدها رو مشترکا و به نوبت انجام میدیم. ولی اگر خواستید که پستتون حتما توسط پروفسور نقد بشه می تونید توی درخواستتون اینو ذکر کنین.

خب الان یه راست می ریم سر نقد پستت.. آستریکس عزیز باید خیلی مطالعه کنی، چه کتاب و چه رول های خود بچه های سایت رو. اولش که پستت رو خوندم از شدت زیاد بودن غلط های املایی فکر کردم شاید داری شوخی می کنی یا یه سبک جدیده ولی بعدش دیدم که شوخی نیست جدیه! :/ پس بیا و یه کم روی این موضوع وقت بیشتری بذار تا برطرف بشه.

چیزی که تو پست های طنز بررسی می کنیم همیشه اولش روند داستانیشه ( با پست های جدی مشترکه این مورد) توی این زمینه در بخش اول که داستان پیشرفت خاصی نداشته. در واقع تو همون جایی که بود مونده حالا دو قدم جلوتر ولی سعی داشته که خنده دار باشه. قسمت دوم پستت هم داستان رو جلو برده ولی یه ایراد اساسی داره.

حالا ایراد اساسیش چیه؟ یکیش ایراد شخصیت پردازی هاست. ببین در مجموع قانون اینه که شخصیت هایی که بچه ها از خودشون توی ایفای نقش ساختن باید تو رول های دیگه هم همونطور توصیف بشن. پست بعدی معتقد بود شما این اصلو رعایت نکردی ولی خب مشکلی وجود نداره از دفعه های بعدی می تونی دقت بیشتری روی این موضوع داشته باشی. و اینکه به نظر من همیشه سعی کن برای پست زدن روی بخش داستانی بودن وقت بیشتری بذاری. همه ی دلیل رول نوشتن اول اون روایت داستانه، جوهره و بدنه ی پست و کلا همه چیزش داستانشه اگه پستی که می نویسیم کمکی به داستان نکنه نتیجتا بودن یا نبودنش فرقی نداره اصلا.

و دوم اینکه آستریکس عزیز در کل باور بر اینه که پست طنز باید موجب خنده و حداقلش لبخند بشه دیگه.. ولی خب هممون هم می دونیم که همه چیز همیشه در حد آرمانی و اون طور که دلمون می خواد باشه نیست. پستت برای شروع بد نیست. راه زیادی داریم تا به نقطه ی خوب و عالی برسیم ولی لازمه ش اینه که بخونی و بنویسی.

یه نکته ای که بهت می گم و می خوام که تو پستهای بعدیت ازش استفاده کنی راجع به ظاهر پستته. پاراگراف هات رو طولانی و بزرگ ننویس ذهنو خسته می کنه و از شکلک های مناسب بیشتری توی پستت استفاده کن که حداقل ظاهر شاد و بامزه ای به پست بدن و به خنده دار بودنش بیشتر کمک کنن. گاهی یه شکلک تنهایی نقش یه جمله رو بازی می کنه ولی خب حواست باشه که از هر چیزی به اندازه و متعادل استفاده کنی.

در مجموع به تلاش بیشتری نیازه..

موفق باشی!


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
امروز ۰:۵۲:۰۴
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 276
آفلاین
سلام. لطفا این رول رو نقد کنید ممنون.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ جمعه ۱ دی ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
نقد پست 141 خاطرات یاران ققنوس نوشته شده توسط آدر کانلی

* برای فضاسازی هات باید یه نوع نوشتن رو انتخاب کنی. یا فورمال باشه یا اینفورمال. همزمان که جفتش رو استفاده میکنی، از زیبایی فضاسازی هات کم میکنه و باعث میشه که خواننده فک کنه که دقتی در نوشتنشون انجام ندادی.

نقل قول:
آبش آرام و روان بود و ماهی های زیادی در‌آن شنا می کردند.


آبی آرام و روان داشت و ماهی های زیادی در آن شنا می کردند.

*تو توصیفات نباید زیاده روی کنی. اگر هم فکر میکنی رو یه مورد خاص باید بیشتر کار کنی، میزان وقتی که براش میذاری تو پستت باید بیشتر بشن.

نقل قول:
لباس رکابی پاره و کهنه و خشن و کلفتی پوشیده بود که بازو های لخت و قوی اش را نشان می‌ داد.


4 تا صفت و در مجموع 5 تا توصیف از لباس طرف رو پشت سر هم گذاشتی. اگر احساس میکنی که لباس یکی از شخصیت ها تو کل داستانت مهم هستن، بهتره که کلمات و جملات بیشتری رو بهشون اختصاص بدی. هر دو تا صفت رو تو دو تا جمله متفاوت بگی. حتی مجبور نیستی پشت سر هم بگی همه رو. میتونی مثلا چند تا دیالوگ بگی و بعد یه توصیف دیگه بکنی.
تو این تیکه خاص، به نظر خودم نیازی به این همه توصیف نبود. لباس رکابی خشن دقیقا یعنی چی؟ صرفا چون یه صفت بذاری جلوی یه کلمه ، معنی دار و قشنگ نمیشه. باید صفت های مناسب بذاری.
تیکه دومش که در مورد بازو هاش حرف زده بودی ، خیلی قشنگ بود. خوب تصویری تو ذهن خواننده ایجاد کردی که چجور آدمی رو به روی شخصیت اول داستان وایستاده.

*خلاقیت خیلی بالایی داری آدر. سوژه های خیلی قشنگی پیدا میکنی و خیلی خوب پرورشون میدی. خیلی خوب مراحل شیطانی شدن شخصیت اولت رو توصیف کردی. از چیزهای کوچیک شروع شد تا کم کم خشن تر شدن و بالاخره نزدیک بود به یک اتفاق خیلی وحشتناک تبدیل بشه. اینکه بتونی تک تک مراحل این تبدیل شدن از یه بچه پاک و سالم به یه شیطان رو بنویسی خیلی کار سختی هست و تو این پست به خوبی انجامش دادی بودی.
بقیه توصیفات صحنه هم خوب بود. شخصا با خوندشون میتونستم خودم رو تو صحنه های مختلف تصور کنم. در مورد توصیف بیش از حد چندین مورد بیشتر دیدم و یا صفت هایی نامربوطی که به بعضی از کلمات میزنی. اگر به اونها بیشتر دقت کنی ، خیلی عالی تر هم میشن.

*احساس میکنم که یه ذره با عجله مینویسی و یا اینکه چندین دور از روی متن نمیخونی. این اشکال نداره اگر صرفا برای تفریح پست مینویسی. من خودم خیلی اوقات از روی پست هام تو این سایت یه بارم نمیخونم. چون هدفم صرفا اینه که چند تا پست بزنم و لذت ببرم از در کنار بقیه نوشتن. اما اگر تو هدفت جز لذت، نویسنده بهتری شدن هم هست باید چندین دور بخونی. بعضی جاهایی که به نظرت عجیب میرسن رو بلند بخون، از خانواده یا دوستت درخواست کن که گوش کنن و ببینن که خوب هست یا نه. برای مثال، تخم مرغ مرغ هامون. یه چنین تیکه ای داشتی تو پستت که مطمئن هستم که اگر چند بار میخوندی حتما میتونستی بهترش کنی. تخم مرغ دیگه نیازی به توضیح دادن نداره که برای مرغ هست. تو خود کلمه تخم مرغ متوجه میشیم ما که در مورد چی داریم حرف میزنیم. چند مورد دیگه هم اینجوری بود که با توجه به بقیه پستت، مطمئنم میتونستی بهتر بنویسیشون.

*اینی که اینجا میگم رو فقط در حالتی بخون که میخوای از نظر نویسندگی هم پیشرفت کنی. یه چیزی تو دنیای ادبیات داریم به نام (Deus ex Machina). این به این معنی هست که نویسنده از یه اتفاق عجیب غریب استفاده کنه تا به شخصیت هاش کمک کنه. در واقع از شانس و سرنوشت و این صحبت ها. چیزی که خانم رولینگ خیلی ازش استفاده میکنه و همین باعث شده که کتاب های هری پاتر جز اثر های ادبی قوی دنیا نباشه. بیشتر شبیه کتابی تفریحی به وجود آورده. این یه وسیله ای هست که نویسنده ها ازش استفاده میکنن تا یه پایان شاد و خوب برای خواننده ها درست کنن.
شما هم از همین مورد استفاده کردی. یه بچه هشت ساله تونست با چیزی که خود شیطان بهش داده بود اونو از بین ببره. تازه در حالی که شیطان با پدرش هم درگیر بود. حتی پدر کوچکترین زخمی هم بهش وارد نشد. میبینی که این سری اتفاقات که افتاده خیلی احتمال کمی داره که انجام بشه. حتی اگر شما فانتزی مینویسین، باید انتخاب کنی که از این مساله استفاده داری میکنی یا نه. یعنی ممکنه شما بگی که خب دنیای فانتزی که واقعی نیست و پس اتفاقات غیر واقعی توش میتونه بیفته. اما این درست نیست، شما در دنیای فانتزی هم باید به شانس و اقبال یه درصد منطقی بدی.

*پیشنهاد آخرم هم این هست که به عنوان عضو محفل، سعی کن پست های ادامه دار و در هماهنگی با بقیه بچه ها بفرستی. تو پست های ادامه دار هم سعی کن که طول پستت کمتر باشه تا نفرات بعدی وقت کمتری صرف ادامه دادن بکنن. پست تکی، طولش مهم نیست. هرچقد عشقت کشید میتونی بنویسی. دو خط یا دو هزار خط مثلا. اما تو ادامه دار ها سعی کن کوتاه تر بنویسی.


در پناه عشق باشی.





پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۶

آدر کانلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۶:۴۸ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 87
آفلاین
درخواست نقد ممنون


من رو از روی طرز فکر و گفتار و رفتارم بشناس ، نه از روی ظاهرم.


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
نقد پست 139 خاطرات یاران ققنوس نوشته شده توسط دارین ماردن

پست خیلی خوبی بود. چند تا نکته به ذهنم رسید که از بد به خوب شروع میکنم که با خاطره شیرین از اینجا خارج شی.

یه مشکلی که تو پستت دیدم این بود که از جمله های خیلی کوتاه استفاده کردی. جمله کوتاه باعث میشه که حوصله خواننده سر بره و بین خوندنش وقفه بیفته. نمیگم که همیشه باید جمله بلند استفاده کنی ، خیلی وقت ها جمله کوتاه نیاز هست. جمله بلند باعث میشه که چیزهای زیاد تری رو بتونی تو یه جمله بگی بدون اینکه تو تصورات خواننده توقفی درست کنی. خواننده معمولی میتونه چند تا توصیف رو همزمان تو یه جمله بخونه و نیازی نیست که بعد از هر تک توصیف جمله رو تموم کنی. خیلی راحت میتونی جمله ها رو بهم وصل کنی.

نقل قول:
دارلین روز های زیادی به دنبال او گشت. همه جا را زیر و رو کرد. از صد ها نفر سوال پرسید و از پیدا کردن او نا امید شد. اما سر انجام وقتی که اصلا فکرش را هم نمی کرد ، کاملا اتفاقی او را دید.


دارلین روزهای زیادی دنبال اون گشته و همه جا رو زیر و رو کرده بود. از صد ها نفر سوال پرسید و از پیدا کردن او نا امید شد ولی سر انجام وقتی که اصلا فکرش را هم نمی کرد ، کاملا اتفاقی او را دید.

تو 4 تا جمله برای این توصیف استفاده کردی، من از دو تا. جمله ها خیلی روون تر نشد؟ اینجوری باعث میشه که اتفاقات بیشتر به هم وصل بشن و خوندن داستانت راحت تر بشه. این تو تمام داستانت ادامه پیدا میکنه و میتونی خیلی جاهاش رو مثل نمونه بالا انجام بدی.

--
ایراد دوم، تغییر توصیف شخصیت هات بود که به صورت نامنظمی انجام شد. دو خط درباره مارلین نوشتی و دوخط پایینیش یه دفعه در مورد آماندا می شد. این باعث میشه که خواننده گیج بشه و خیلی جاها مجبور بشه چند بار پاراگراف رو بخونه تا بفهمه داستان از دید کدومشون داره نوشته میشه الان.
یه کاری که میتونی بکنی این هست که از دید یه شخصیت فقط بنویسی. مثلا تو این داستان میتونستی فقط از دید شخصیت اولت ، مارلین بنویسی. این کار خیلی راحت تر و عادی تر هست. کاریه که اکثر نویسنده ها انجام میدن و داستان ها رو از دید یه نفر جلو میبرن. اگر میخوای از دید چند تا شخصیت بنویسی کارت خیلی سخت تر میشه. باید خیلی واضح تر باشه که دید ها کی عوض میشه و تازه باز هم ممکنه خیلی از خواننده ها خوششون نیاد.
اتفاقا هفته پیش کتابی به نام بیلاود (Beloved) از تونی موریسن میخوندم که نویسنده بزرگی هست و اون هم خیلی با شخصیت هاش اینجوری بازی میکنه. وقتی داری میخونی یه دفعه میبینی که از دید یه شخصیت دیگه شد توصیفات. اگر به این سبک علاقه داری حتما بهت پیشنهاد میکنم که این کتاب و اثرات دیگه تونی موریسن رو بخونی که شاید کمک زیادی بهت بکنه.
من شخصا ترجیحم این هست که دید زیاد عوض نشه. شما هم زیاد عوض نکرده بودی ولی چندجا اتفاق افتاده بود. مثل نمونه پایین :

نقل قول:
آماندا با خوشحالی برگشت و با صورتی باز و خندان به دارلین نگاه کرد. او اینبار یکی از همان لباس های عجیب و غریبش را پوشیده بود. لباسی گل گشاد و کاملا سیاه که تا زانو هایش می رسید. یک کلاه بزرگ هم به آن لباس سرتاسری وصل بود. لبخند پهنی بر صورت دارلین می درخشید. لبخندی که دندان های سفید و براقش را آشکار می کرد. آماندا به سمتش دوید و در حالی که دخترانه دست تکان می داد گفت


قشنگ این پاراگراف از چشمای آماندا توصیف شده که با بقیه داستانت که از دید مارلین هست فرق میکنه.

--
نکته بعدی دیالوگ هات بودن. خیلی از دیالوگ هات خوب بودن و اون فاصله ای که دو شخصیت به هم داشتن رو نشون میداد. که جفتشون مودبانه و محتاط حرف میزدن و این رو خیلی خوب نشون داده بودی.
خیلی جاها ولی، دیالوگ های واقعی ننوشته بودی. منظورم چیه ؟ یعنی اینکه چند تا از دیالوگ هات جوری نبود که دو نفر واقعی به هم میگن و خیلی ماشینی به نظر میرسیدن.

نقل قول:
دارلین با لحنی پر از احساس و زندگی گفت :
- « خیلی دوستت دارم. تو اولین کسی هستی که انقدر عاشقش شدم... »


کی تو مکالمه واقعی با کسی که (حتی الکی و مثلا) عاشقش شده اینجوری حرف میزنه ؟

دوستت دارم عزیزم، اولین آدمی هستی که اینقد (یا اینجوری) عاشقش شدم.

بین دیالوگ ها و توصیفات باید یه فرقی باشه دیگه. اگر دیالوگ ها رو هم صمیمی ننویسی که دیالوگ واقعی نیستن اونها.
بازم میگم که اکثر دیالوگ هات خوب بودن. دو یه سه تا نمونه مثل بالا بودن که به موقعیتش دقت نکرده بودی.

--
توصیفاتت عالی بودن. خیلی قشنگ و کامل توضیح دادی بودی. من شخصا که خیلی هاش رو خوندم قشنگ تونستم حال و احوالات و مکانش رو خوب توصیف کنم و خودم رو تو داستان قرار بدم. و این خیلی نکته مهمی هست. اینکه یه نویسنده بتونه خواننده رو وارد دنیای خودش بکنه و با دیدش از دنیا آشناش کنه. اصلا شاید هدف نویسندگی همین باشه. علاوه بر لذت خود نوشتن، اینکه بتونی خواننده رو بیاری و بکشونی به دنیای خودت و یه جورایی چشماش رو بهش بدی تا بتونه باهاشون دنیا رو از دید تو ببینه.
چند تا تشبیه عالی هم داشتی که خیلی لذت بخش بود خوندشون.

نقل قول:
موج ها به آرامی بر سطح دریاچه لیز می خوردند و ساحل ماسه ای را سیلی می زدند. دارلین بی مقدمه سکوت را شکست و گفت


فوق العاده عالیه. همین جمله ها اصلا سطح داستانت رو کلی بالا میبرن و خوندنشون واقعا لذت بخشه.
اما استفاده زیاد هم از اینجور موارد خسته کننده میشه. باید موقعیت های خوبش رو پیدا کنی و ازشون استفاده کنی. موقعیت های کلیدی که این توصیفات بتونه تو ذهن خواننده حک بشه. زیاد و همه جا وقتی استفاده میکنی ارزش و قدرتشون رو از دست میدن و برای خواننده عادی و حتی خسته کننده میشن.

--
در کل خیلی قشنگ نوشته بودی. از خوندنش خیلی لذت بردم و نکاتی که بالا گفتم هم از کیفیت و سطح کار کم نمیکنه. مشخص هست که با عشق و علاقه نوشتی و بخشی از خودت رو تو داستان قرار دادی و تحویل ما دادی. از این بابت ازت تشکر میکنم و ازت میخوام که بیشتر بنویسی.

خود داستان هم خیلی قوی بود. اینکه تا آخراش ما نمیدونستیم چی داره میشه. یه توضیحات کوچیکی اولا داده بودی و راهنمایی هایی کرده بودی و تازه وقتی خواننده به آخر داستان میرسید میفهمید چی شده و چرا اون نکات اول داستان بوده که اینم خیلی لذت بخش بود.


--
شما پست های قشنگی مینویسی ولی دقت کردم که فقط داستان های تکی مینویسی و تو داستان های ادامه دار که بقیه هم مینوسن شرکت نمیکنی. نمیدونم چرا و حتما دلایل خودت رو داری ولی بهت پیشنهاد میکنم یکی دو بار امتحانش کنی چون ممکنه لذت بخش باشه واست. اگر و احیانا دلیلت برای شرکت نکردن نگرانی از این هست که داستان رو خراب نکنی یا بقیه ناراحت نشن ازت باید بگم که توانایی نوشتنت خیلی زیاد هست و مطمئن باش چیزی رو خراب نمیکنی و اگرم شد مشکلی نیست و اصلا نگران این قضیه نباش. شایدم اصلا نگران نباشی ولی خواستم بگم زودتر که اگر هستی ، از بین نگرانیت.

اینهایی که گفتم شخصا نظر خودم بود. من خودم هم نقد کننده فوق العاده ای نیستم. یعنی اگر دنبال پیشرفت واقعی هستی از نظر داستان نویسی بهتر هست که با پیش اساتید واقعی تر خارج این سایت بری و چون به نظرم میرسه علاقه اش رو داری بهت پیشنهاد میکنم که حتما دنبالش بری.

نقل قول:
دارلین هم از خود گفت. گفت که پدر و مادرش خیلی خیلی وقت پیش ، وقتی او یک بچه ی کوچولو بود ، در یک تصادف مرده اند و او تنها بین مشنگ ها بزرگ شده است. گفت که فعلا برنامه ای برای آینده ندارد اما عاشق محفل ققنوس است و شاید روزی عضو آن گروه شود.


نمیدونم این رو هم دارلین گفت که آماندا رو گول بزنه یا واقعی بود ولی به عضویت در محفل دعوتت میکنم و اگر تصمیم گرفتی درخواست بده حتما.

موفق باشی.







پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶

دارین ماردنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 97
آفلاین
در خواست نقد.

ممنون.


عشق نیروی وحشتناکی است. نیرویی که مثل یک تیر در قلبتان فرو می رود و زهرش آرام آرام همه ی وجودتان را می گیرد.

یک روز چشم هایتان را باز می کنید و می بینید عاشق شده اید. عاشقی که همه ی وجود و هستی اش ، همه ی ذهن و نیرویش همه ی آرمان ها و همه ی زندگی و دنیایش در چنگال معشوقی گرفتار شده.
وقتی به خود می آیید که می بینید تبدیل عروسک خیمه شب بازی ای شده اید که معشوق نخ هایش را در دست دارد.

خوشحالم که هیچ وقت در این مرداب فرو نرفتم.


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۰:۳۰ جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
نقد پست 75 شوالیه های سپید نوشته شده توسط شما ایچیکاوا


طنز اول پستت بسیار قشنگ بود، هم از این نظر که از شخصیت های حاضر در اتاق به خوبی استفاده کردی و هم اینکه هر کدوم رو با توجه به اتفاقاتی که تو پست های قبلی افتاده بود پرورش دادی و اتفاقات رو خنده دار کردی. به همین راحتی میشه طنز نوشت، همین که سوژه داستان رو بگیری، اینکه دامبلدور داره میمیره و میخواد یه سری چیزهای جدید تجربه کنه اینکه دیگه پولی برای ققنوس نداره و اون بیچاره باید بره خودش کار کنه تا پولش رو در بیاره.

اما در ادامه داستان، مخصوصا تو دیالوگ ها درجه ای که دامبلدور رو به دلقک نزدیک کردی جالب نبود ، شخصیت دامبلدور رو زیر سوال برده بودی.
فرقی که تو طنز فضاسازی و دیالوگ هست اینه که فضاسازی نظر نویسندس. نویسنده از دید خودش داره شرایط رو توصیف میکنه ، مثل کار خودت که خوش بینی دامبلدور رو به موز پوست سیاه مقایسه و مسخرش کرده بودی. اونجا خیلی به جا و به موقع بود. تو توصیف و فضاسازی، دست شما باز هست که اونجوری که تصور میکنی محیط رو از دید خودت توصیف کنی. اگر مرگخواری و فک میکنی که خونه ویزلی ها به صورت احمقانه دکور شده ، نظر خودته. ولی تو دیالوگ نباید مالی رو بیاری که خودشم خونش رو احمقانه در نظر میگیره. چون دیالوگ دیگه نظر نویسنده نیست، شخصیت رو به صورت مستقیم میرسونه. اسنیپ میتونه روغن از موهای چربش بریزه ولی موقع دیالوگ همچنان جدی هست و نمیاد به دامبلدور جوک بگه. چند تا مثال زدم که متوجه شی دقیقا منظورم چیه.

نقل قول:
اما خب جبر زمانه و کمبود بودجه‌ی محفل باعث شده بود که برود در اسنپ ثبت نام کند و بشود اسنپ محل و از صبح تا شب برای یک لقمه نان مسافر جابه‌جا کند. به هر حال زندگی هزینه داشت و دامبلدور هم از وقتی فهمیده بود رو به موت است دیگر همه هزینه هایش را برای ققنوس نبود.


میتونستی جمله بندی خیلی بهتری استفاده کنی. خیلی وقت ها میشه که خود من پستی مینویسم و جمله بندیش به نظرم خوب هست ولی بعدا یکی بهم میگه که اینجوری مینوشتی بهتره. جمله بندی کلا کار سختیه و بعضی اوقات به نظر خودمون میرسه که خوب باشه. حتی اگر 10 بار هم از روش بخونیم فک میکنیم که مشکلی نداره. برای همین از دید یه نفر دیگه و نقد کننده برای مثال ، این ایرادات بهتر میتونه گرفته بشه. پایین یه نمونه از همین جمله ولی جوری که بهتر میشد نوشتش آوردم.

از وقتی فهمیده بود رو به موت است دیگر برای ققنوس هزینه ای نمیکرد.

یه مشکل دیگه ای که نظرم رو خیلی جذب کرد، ساختار پستت بود. از نظر زیبایی پست زیاد جالب به نظر نمیرسه. چون اینتر زیاد استفاده کردی، بین دیالوگ ها، بین فضاسازی ها، بین فضاسازی و دیالوگ ها. انگار هر پاراگراف یا تک دیالوگی که نوشتی دو تا اینتر هم زدی.
سعی کن فضاسازی ها رو بدون اینتر اضافی بنویسی مگراینکه خیلی به هم نامربوط هستن. دو تا پاراگراف فضاسازی رو میتونی فقط با یه اینتر از هم جدا کنی. مثل پایین :

محفلی که دقیقا وسط محوطه افتاده بود شروع به تکاندن لباس هایش کرد.
در همین حین ققنوس با عصبانیت درون قفسش رفت و در را محکم بست. به هر حال او ققنوس بود و خفن بود و اشکش جادویی بود و پرش جادویی بود و کلا جادو از دم و پرش چکه میکرد.
اما خب جبر زمانه و کمبود بودجه‌ی محفل باعث شده بود که برود در اسنپ ثبت نام کند و بشود اسنپ محل و از صبح تا شب برای یک لقمه نان مسافر جابه‌جا کند. به هر حال زندگی هزینه داشت و دامبلدور هم از وقتی فهمیده بود رو به موت است دیگر همه هزینه هایش را برای ققنوس نبود.
دامبلدور خیلی دلش میخواست ققنوسش را ناز کند و برایش"هر بار این درو، محکم نبند نرو" بخواند ولی دامبلدور هم دامبلدور بود. مشکلات مهم خودش را داشت. ممکن بود تا چند روز دیگر دیار فانی را وداع کند و هنوز سوشی نخورده بود. هنوز دیزنی لند نرفته بود. هنوز چند تا چوب جدا نداده بود دست محفلیا که بشکنن و بعد چند تا چوب با هم بده و نشکنن و کلی درس آموزنده بگیرند. البته ممکن بود محفلی ها چوب های جدارا هم نشکنن چون اگر شما هم تمام عمر سوپ پیاز بخورید همین که توانایی حرکت دارید شایسته قدردانی است.


زیبایی پست خیلی خیلی خیلی خیلی مهمه. چون اگر پست بهم ریخته به نظر برسه ، خواننده اصلا طرفش نمیاد که بخونه.


در کل پستت خیلی خوب بود، فضاسازی هات که قبلا گفتم عالی بودن. اینکه چرا سیریوس هم نمیتونه بره به دامبلدور کمک کنه رو خیلی خوب مطرح کرده بودی و منطقی به نظر میرسید. یعنی چیزی که تو کتاب هست رو جوری نشون دادی که هرکی بخونه فک میکنه راس میگه این مسائل رو بدتر کرده که بهتر نکرده. یه دید جدیدی به اتفاقات کتاب هست در واقع که خیلی جالب بود. من شخصا خودم به اینجور دید جدید و متفاوت به اتفاقات کتاب خیلی علاقه دارم و به نظرم در پست های بعدی هم سعی کن ادامشون بدی.


در پناه عشق موفق باشی ، پسرم.




پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۹۶

شما ایچیکاوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۰:۳۲ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 38
آفلاین
سلام.
خب...میشه ایشونو نقد کنید تا من بفهمم با خودم چند چندم در حال حاضر








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.