هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶

دیانا ویلیامسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۵ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۰۹ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
روده متوسط گفت:
-اممم...چیزه من معنی معده رو نفهمیدم، واسم توضیش میدی؟
لایتینا:
روده بزرگه گفت:
-خب من میدونم معده چیه.معده همونجایی که اطلاعات نجینی توی اون پردازش میشه.

این حرف روده ی بزرگ باعث شد که لایتینا کاملا در پوکر فیسی فرو رود!
-اممم...نه نه.معده جایی است که خون را به تمام بدن میرسونه.
-
ناگهان روده کوچیک داد زد:
-من یه فکری دارم!مسابقه ی حدس بزن معده چیه، راه بندازیم!به برنده هم یه بستنی بدیم!
-بستنی از کجا گیر بیاریم؟!
-بعدا به اون قسمت ماجرا فکر میکنیم.

وضعیت طوری شده بود که لایتینا تصمیم گرفت اصلا از افق بپرسه که معده کجاست!پس با خودش فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد تا از این گرفتاری و مسابقه نجات یابد.
فکر اولش این بود که فقط بدود و بدود و بدود.


ویرایش شده توسط دیانا ویلیامسون در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۲۴ ۲۲:۰۴:۴۲
ویرایش شده توسط دیانا ویلیامسون در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۲۵ ۱۵:۰۸:۴۳

Im a haffley
Where words fail, music speaks.تصویر کوچک شده
🎵🎼Dιαɴα Wιllιαмѕoɴ🎹🎶
just lord
تصویر کوچک شده


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
لایتینا نمیدانست که دماغ روده کوچک، کجای روده کوچک واقع شده بود! اما نداستن زشت نبود..بلکه نپرسیدن زشت بود. پس لایتینا رو به روده ای که احتمالا بزرگ روده ها بود کرد و گفت:
_ببخشید...این دماغ این روده کوچیکتون کجاست؟
_تهشه دیگه...اون سوراخ که یه ورش ته روده کوچیکه اس و یه ورش دنیای خارج!

لایتینا نگاهی به انتهای روده انداخت...واقعا آنجا یک حفره وجود داشت...به نظر میرسید دماغ روده های نجینی واقعا شبیه خود نجینی و صاحب نجینی، فقط یه حفره بود!
لایتینا به سمت آن حفره رفت و نگاهی به آن انداخت...واقعا بال یک حشره وارد سوراخ شده بود...لاتینا با اکراه انگشت خود را جلو برد تا بال آن حشره را فشار و از آن طرف خارج کند...

همان لحظه، بیرون از بدن نجینی!

_نمیشه دیگه...گیر کردم...نه میتونم برم تو، نه میتونم بیام بیرون!
_لینی...سعی کن زودتر بیایی بیرون،چرا که به نظر نمیرسه نجینی زیاد از این وضعیت پیش اومده راضی باشه...فس فس هاش خیلی خطرناکه!
_تقصیر بلاتریکس بود که گفت هر جور شده باید از هر راه و منفذی که هست وارد بدن نجینی بشیم!
_تقصیر من؟
_چیز...البته که نه...منظورم چیز بود..چیز...
_عه...یه چی من رو هُل داد اومدم بیرون!👀
_یعنی چی؟
_نمیدونم...یه دستی یا انگشتی بال من رو هل داد...نجات پیدا کردم!👀
_مطمئنی دست بود؟ممکنه یه چی دیگه یوده باشه ها!
_امیدوارم دست لاتینا بوده باشه!👀

چند ثانیه بعد، در بدن نجینی!

لایتینا که ندانسته چند لحظه پیش لینی وارنر را که در حفره ای که روده ها به آن دماغ روده کوچک میگفتند، به بیرون هُل داده بود، رو به روده ها ایستاد و گفت:
_خب روده ها..من کاری که ازم خواسته بودین رو انجام دادم...حالا بهم بگین که معده کدوم طرفه؟




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
- چی ؟ کمک !

روده ها لب خندی شیطانی زدن و شروع کردن به پیچ خوردن دور لایتینا .
- آخ دماغم !

روده ها و لایتینا و به صاحب این دیالوگ نگاه کردند .
- مگه چشه ؟
- مگس ... مگس رفته تو دماغم !
- مگه شمام دماغ دارین ؟

روده ها به هم نگاه کردند . بعد روده ی بزرگ به روده ی متوسط نگاه کرد. سپس هر دو لب خندی شیطانی زدند و نگاهی شیطانی به لایتینا انداختند.
- آره جیگر ! مام دماغ داریم !
-

لایتینا آب دهانش را قورت داد .
- تازه دماغ مون هم مدل مال ناجینیه ! با ولدی سته !
- آره آره مثلا مال منو ببین چه نازه ! می بینی؟
- آره ، آره می بینم .

لایتینا نگاه مشکوکی به روده ها انداخت . او با این طرز لب خند زدن و مهربان شدن های ناگهانی آشنا بود . هر وقت بلاتریکس هم کاری ازش می خواست ، همین جوری مهربان می شد . مثلا وقتی ازش می خواست بند کفش های رودولف را گره بزند یا ساحره ها و دختر های مشنگی رو که رودولف بهشون نظر داشت بکشه یا بدزده و بندازه تو دژ مرگ . و این کار مخصوص یک بار و دوبارش نبود . کار همیشه اش بود ! عادتش بود ! البته کسی هم تابه حال بلاتریکس را به بی سیاستی متهم نکرده بود ! یعنی کسی فکر نمی کرد بشود همچین کاری کرد .
- عسلم !

لایتینا از فکر بیرون اومد و به روده نگاه کرد .
- عجیجم ، ما می خوایم ببخشیمت!
- آره دیگه خفت نمی کنیم!
- واقعا؟

لایتینا لب خندی زد ، ولی با دیالوگ بعدی لب خندش تبدیل به پوکر فیسی عمیقی شد .
- آره ، ولی به شرطی آزادت می کنیم که دستت بکنی تو دماغ روده کوچیکه و اون مگس پست رو در بیاری .
- و در غیر این صورت هم خفتت می کنیم .
-


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۰۸ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

نجینی آراگوگو قورت داده و لرد دستور می‌ده اونو صحیح و سالم از داخل شکم نجینی نجات بدن. مرگخوارا لایتینا رو به خورد نجینی می دن. لایتینا دنبال معده نجینی می گرده...و الان وارد دالانی نامشخص شده.

..................

لایتینا با عجله به پیش می رفت...که ناگهان پایش به چیزی گیر کرد و زمین خورد.
به سختی از جا بلند شد و زیر پایش را نگاه کرد. چند مار پیچ و تاب خورده زیر پایش دیده می شدند که آنها هم با عصبانیت به لایتینا خیره شده بودند.
با خودش فکر کرد:
-نجینی که ماره...اینا هم مارن. این یعنی چی؟ یعنی اینا رو خورده؟ نجینی مارخواره؟ خب... اگه اینطور باشه یعنی من الان تو معده نجینی هستم؟

-خیر!

یکی از مارها که عصبانی تر از بقیه به نظر می رسید جواب داد. لایتینا به طرف او برگشت.
-خب...پس کجام؟ شما اینجا چیکار می کنین. چی هستین اصلا؟

-روده! من روده بزرگشم...
-منم روده کوچیکشم...
-منم روده متوسطشم...

لایتینا با خودش فکر کرد "چقدر روده!"، و تازه متوجه دلیل گرسنگی مفرط و دائمی نجینی شده بود.
-خب چرا پیچ و تاب می خورین؟ توی شما چی هست؟

-چیزای خوبی نیست...و پیچ و تاب می خوریم چون درد داریم! و دلیلشو حدس بزن...یا نه... صبر کن خودم بهت بگم! برای این که یه ساحره بی نزاکت دوان دوان از رومون رد شد!

روده ها عصبانی بودند. ولی لایتینا هم عجله داشت.
-خب ببخشید...ولی من عجله دارم. باید برم سراغ معده...

همین که تصمیم به حرکت گرفت، متوجه شد این کار به این سادگی ها نیست. برای این که شخص یا چیزی از پشت سر ردایش را گرفت.
-نمی بخشیم...می پیچیم دورت...خفت می کنیم!




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لایتینا که تا اون لحظه سفر نا امنی رو در داخل بدن نجینی تجربه کرده بود، تصمیم می‌گیره این‌بار با احتیاط بیشتری حرکت کنه. بنابراین به آرومی خم می‌شه و سرکی به داخل دالان فرعی می‌کشه. متاسفانه دالان به قدری تاریک بود که چیزی دیده نمی‌شد. پس دست از سرک کشیدن برمی‌داره و می‌ره درون دالان قدم بذاره که...
- هی ولم کن. تو کی هستی؟

کسی یا چیزی اونو از پشت می‌گیره و مانع حرکتش می‌شه. لایتینا سرشو برمی‌گردونه و متوجه می‌شه که یکی از استخونایی که از دیواره‌ی اونجا بیرون زده بود به لباسش چنگ زده.

- ولت نمی‌کنم! همین‌جا می‌مونی تا من همه استخونامو باهات تیز کنم.
- تیز کنی؟ همین الانشم به نظر خیلی تیز میانا.

لایتینا یک مرگخوار ریونکلاوی بود و شاید الان وقتش بود تا هوش ریونیش رو به همگان ثابت کنه. بعد از کمی جستجوی نگاهش در اطراف، بالاخره راه اثبات رو پیدا می‌کنه.
- ببین دیواره‌ی گوشتی استخونی عزیز، تو الان داری غیر قانونی عمل می‌کنی! من از مرز تو خارج شده بودم و وارد این دالان فرعی شده بودم. هر عضوی تو محدوده‌ی خودش آزادی عمل داره نه بقیه! شاید لازم باشه به نجینی گزارش بدم این تخلفت رو.

دیواره نمی‌خواست به این زودی استخون‌تیزکنشو از دست بده.
- کو؟ اگه وارد اونجا شده بودی که به استخون من گیر نمی‌کردی.

لایتینا که از پشت به یک استخون وصل بود، با هزار زحمت پاهاشو که تنها چند سانتی‌متر دورتر از زمینِ دالان قرار داشتو، آروم آروم به جلو حرکت می‌ده.
- ایناهاش، نگاه کن. پاهام اونوره، اما بدنمو اینور غافلگیر کردی! ملاک سنجش هم پا هست. حالا می‌ذاری برم یا گزارشتو به نجینی بـ... عه آفرین!

دیواره که قانع شده بود، لایتینا رو رها می‌کنه و با حسرت به دور شدنش در داخل دالان فرعی نگاه می‌کنه.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
لایتینا آرام و با احتیاط راه رو به رویش را در پیش گرفت.
به شدت امیدوار بود که بالاخره به معده نجینی برسد. هرچند که دالان داشت به آرامی تنگ میشد. اما لایتینا اهمیتی نداد. لایتینا به معده نجینی و قدرت جهت یابی خودش ایمان داشت. یا حداقل سعی میکرد ایمان داشته باشد.

لایتینا به مسیرش ادامه داد... هرچه جلوتر میرفت، دالان علاوه بر تنگ شدن، پر از استخوان میشد.
استخوان های ظریف، اما تیزی که از گوشه و کنار بیرون زده بودند و حتی موفق شدند با گیر کردن به لباس لایتینا، چند تکه از لباس او را پاره کنند.

لایتینا به تکه های پاره شده لباسش نگاه کرد و بیشتر دعا کرد که این راه، ارزشش را داشته باشد.

شلپ!

لایتینا خودش را از دیواره گوشتی رو به رویش جدا کرد.
- بن بست... نه... بن بست نه!

لایتینا به دالان بسیار باریک اطرافش نگاه کرد.
- آخه چرا باید اینجا برسه به دُم؟ چرا معده نه؟

لایتینا که داشت از شدت غصه پایش را به زمین میکوبید، ناگهان متوجه یک دالان فرعی دیگر در سمت چپ، درست بین دو تکه استخوان شد. و چون اصلا دلش نمیخواست در حین بازگشت، تکه های بیشتری از لباسش را پاره کند، تصمیم گرفت وارد دالان فرعی شود.



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
ولى ديگر دير شده بود. لايتينا پيچ اول را پست سر گذاشته و وارد دالان جديدى شده بود.
-اينجا ديگه كجاس؟

به دنبال تابلوى راهنما به اطرافش نگاه كرد. اما شانس با او همراه نبود، چرا كه درون بدن هيچ جاندارى، خبرى از تابلوى راهنما نيست.
-خب، يعنى الان بين اعضاى داخلى يه مار گم شـ... ايعو جيييييييغ!

ديواره هاى دالان، از دو طرف به سمت او آمده و در نهايت پس از له كردنش، سر جايشان بازگشتند.

-واى! من چجورى از مرى اومدم اينجا؟ فكر كنم پيچ رو بايد سمت چپـ... جييييغ!

براى بار دوم، همان اتفاق افتاد. در واقع با هر دم و بازدم نجينى، اين اتفاق مى افتاد.
لايتينا وارد ريه ى نجينى شده بود!
در كسرى از ثانيه تصميمش را گرفته و راه رفته را به سرعت برگشت و مجدادا به سر پيچ قبلى رسيد.
-حالا مستقيم برم يا پايين؟

تصميمش را گرفت و راه تنگ و تاريك رو به رويش را در پيش گرفت.






I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۳۸:۳۲
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
لایتینا همانند کسی که جواب معمای بسیار سختی را یافته صورتش شاد شد.
- اینا؟ اینا اسمشون حبابه.
-‌ اینا خیلی جیگرن میدیشون به من؟
- اگه گذاشتن یه خواب راحت داشته باشیم. چته مری؟ چرا صدام کردی؟

صدای عجیب و عصبانی از اعماق وجود نجینی آمد.

- این کی بود دیگه؟
- هیچی کبده. همیشه سالاز عصبانیه. هیچی آقا با تو نبودم بخواب.

سپس دوباره با اشتیاق به دست لایتینا نگاه کرد؛ که خالی بود!
- کجا رفتن؟

لایتینا دستش را به صابون مالید، وقتی دستش کفی شد به آن فوت کرد و دوباره حباب درست شد.

- وای! حبابارو میدی من؟

لایتینا دوباره به دستش نگاه کرد. حباب موقتی بود و نمیتوانست آن را به راحتی به مری بدهد. چطور باید آن را به مری میداد؟
- حبابا زود میترکن. صابونو میخوای؟

مری به صابون نگاه کرد. او گفته بود که صابون کف میکند. هرگز نگفته بود که صابون حباب میکند!
- صابون که حباب به وجود نمیاره.
- چرا دیگه! صابون کف به وجود میاره، کف هم اگر بهش فوت کنی حباب به وجود میاد.
- پس صابونو بده! ولی من که دهن ندارم تا بتونم فوت کنم!

لایتینا فکر کرد.
باز هم فکر کرد. او زودتر باید از مری رد میشد.
- فهمیدم! ولی نجینی نفس کشید به راحتی حباب درست میشه. حالا میذاری رد بشم؟

مری اجازه رد شدن به لایتینا داد. لایتینا در حالی رد میشد که صدای داد مری را میشنید که میگفت:
- نفس کشیدن به شش ربط داره نه من!


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۷ ۱۸:۲۱:۳۵
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۷ ۲۲:۱۶:۵۹
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۷ ۲۲:۱۷:۵۰

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
در همون حین که لایتینا داره گلوشو صاف میکنه تو ذهنش مشغول فکر کردنه. با صابون چی کار میتونه بکنه که مری تسترال بشه و بذاره اون بره. با خودش فکر میکنه که باید از استدلال گام به گام بهره ببره. پس شروع میکنه به مناظره با ذهن خودش.

- این اسمش چیه؟
- صابون!
- خب صابون چه قابلیتی داره؟
- کف میکنه!
- خب با کف میشه چی کار کرد؟
- میشه چیزایی که تمیز نیست رو شست!
- خب این که به دردم نمیخوره.


-یه بار دیگه از اینا بده!

صدای مری، لایتینا رو از اعماق استدلال گام به گامش بیرون میکشه و به دنیای واقعی برمیگردونه.

- کدوما؟
- از همی... عه کجا رفت؟
- چی کجا رفت؟
- همینا که از دستت اومد بیرون!

لایتینا نگاهی به دستش میندازه. توی یکی از دستاش صابونی قرار داشت و دست کفی دیگش هم خالی بود. لایتینا دستاش رو بالا میاره و به مری نشون میده.
- من که چیزی تو دستم ندارم. چه گیری اوفتادم از دستت ها! پوووووف!

بعد از پوف لایتینا که مستقیم به دست کفیش برخورد میکنه رگباری از حباب های بزرگ و کوچیک در هوا تشکیل میشه.

- از اینا از اینا! همینا رو گفتم! اینا چین؟

به نظر میرسید حباب ها توجه مری رو جلب کرده باشن.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
خلاصه:
نجینی آراگوگو قورت داده و لرد دستور می‌ده اونو صحیح و سالم از داخل شکم نجینی نجات بدن. مرگخوارا لایتینا رو به همراه معجون پونه (مار از پونه بدش میاد) به خورد نجینی می دن بلکه با ریختن معجون تو معده‌ش، آراگوگو بالا بیاره.
حالا لایتینا به مِریِ نجینی(عضو بدن) رسیده و مری فقط در صورتی اجازه‌ی عبور می‌ده که لایتینا از تو کیفش چیز جالبی بهش بده.
نکته: تا حالا کفگیر و جاروبرقی و اسمارتیز به مری پیشنهاد شده.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

- این چیه دیگه؟
- صابون!
- خب؟

لایتینا که این وسیله رو فقط چون سایر وسایل به نظرش مناسب نمیومدن انتخاب کرده بود، ناگهان با درک استفاده‌ی مفیدی که می‌تونه ازش بکنه، به هوش ناخودآگاهش (برگرفته از ضمیر ناخودآگاه) ایمان میاره.
- این صابونه! صابون! باورت می‌شه؟ صابون!
- اینو یه بار دیگه هم گفته بودی.

مری که جوابی نمی‌گیره سقلمبه‌ای به لایتینا می‌زنه.
- فایده‌ش چیه؟

لایتینا در حالی که از شدت ذوق و شوق بالا و پایین می‌پره جواب می‌ده:
- این وسیله‌ی نجات من از دست تـ... امم قطعا تو که نه... تِرَش یعنی، منظورم تِرَشه!

تغییر زبان ناگهانی لایتینا عجیب به نظر میومد و مری به نظر اصلا قانع نشده بود.

- صابون! وسیله‌ای برای تمیزی!
- به نظرت من کثیف میام؟

لایتینا به امید سُرتر شدن مری به خاطر استفاده از صابون و عدم تواناییش برای نگه‌داشتن لایتینا در حین سر خوردن، گلوشو صاف می‌کنه تا مری رو برای استفاده از صابون تشویق کنه...


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.