هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۷

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
نجينى با وقارى كه از دختر خوانده لرد سياه انتظار مى رفت، پيچ و تابى به اندام موزونش داد. از روى شانه لرد سياه به دور دسته صندلى خزيد و به سمت مرگخواران راهى شد.
رو به روى اولين مرگخوار ايستاد.
مرگخوار قابلى به نظر مى رسيد...
كمى پر سر و صدا بود... ولى خوش رنگى اش به سر و صدايش مى چربيد.
تنها مشكلش ريز بودنش بود... ريز و البته... حشره!
براى بار آخر سر تا پاى لينى را از نظر گذراند.
البته كه سر تا پاى لينى يكى بود و با نگاه به سرش، پاهايش هم ديده مى شد.

از لينى گذشت و رو به روى مرگخوار بعدى توقف كرد.
اين يكى هم دلچسبش نبود. زيادى شلوغ بود. خطرناك هم بود. چراكه هيچكس دوست نداشت از خواب بيدار شود و پوستش را در پاتيل معجون پرستارش ببيند.

از هكتور هم گذشت و روبه روى مرگخوار بعدى ايستاد.

شترق!

خانوم هوريس، در فرايند فرار از خودش به گلدان برخورد و آن را واژگون كرده بود.
با تعجب به گلدان نگاه كرد. گلدان ارزشمندى براى لرد سياه بود. برگشت تا واكنش لرد سياه را ارزيابى كند كه با چيز عجيبى در پشت سرش رو به رو شد...

دم!

براى بار دوم جيغ بلندى كشيد و سعى كرد از دمش فرار كند.
نجينى با افسوس فسى كشيد و حواسش را روى مرگخوار بعدى متمركز كرد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
مرگخواران لب از لب باز نکردند. نگاه لرد از روی تک تک آن‌ها عبور کرد اما هیچ نشانه‌ای به منزله داوطلب شدن نیافت.

- می‌دونیم که سکوتتون سرشار از ناگفته‌هاست. این رو از نگاه تک تکتون می‌خونیم! فقط نجابتتون اجازه نمی‌ده حرفی بزنید. اشکالی نداره! اربابی هستیم بسیار مدبّر که تدبیری برای این وضعیت اندیشیدیم. هرکس داوطلبه یک قدم بیاد جلو!

مرگخواران قدم از قدم برنداشتند ... البته این تصور هوریس بود! اما ظاهرا استدلال استقرایی‌اش نتیجه درستی نداد و تنها خودش بود که سر جایش باقی ماند. سنگینی چندین و چند نگاه را پشت سرش احساس کرد. آب دهانش را به سختی قورت داد و با تردید از گوشه چشم به دو طرف نگاهی انداخت. تمام مرگخواران یک گام به عقب رفته بودند!

- هوریس!

هوریس که در اثر استرس زیاد هنگ کرده بود، به صورت رگباری تغییر شکل می‌داد.

- من هوریس نیستم ... من خانم نوریسم ... میو میو!

ناگهان به یاد آورد که از گربه می‌ترســ ... ترس که نه! چندشش می‌شود! بنابراین شروع به فرار از خودش کرد.

- شانس آورد که سریعا از جلوی چشممون دور شد! ما تاکسیدرمی دخترمونم رو دوش این مردک فاسد نمی‌ذاریم.

نگاه جست‌وجوگر لرد دوباره مشغول یافتن داوطلب شد.

- پس می‌خواین دست روی دست بذارین ... هان؟ دخترم، خودت انتخاب کن!


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه قصد داره مالکیت خانه گانت ها رو به یکی از مرگخوارها واگذار کنه. تنها شرطش هم اینه که مرگخوار مورد نظر، مارزبان باشه.
مرگخوار ها تلاش می کنن مارزبان بشن...ولی هیچکدوم موفق نمی شن.


...................

لرد سیاه همه مرگخواران را جمع کرد. ظاهرا لحظه تصمیم گیری فرا رسیده بود.
-یاران ما...کدامیک از شما...

-من ارباب...من!
-منو انتخاب کنین ارباب. پشیمون نمی شین!
-من شایسته ترینم ارباب. البته بعد از شما.

لرد سیاه با خونسردی به مرگخواران داوطلب نگاه کرد.
-ما شرطمان را گفته بودیم...فقط یک مارزبان...

-پاپا....فیساسسوووسوسووهسووو.

لرد سیاه به طرف دخترش برگشت. مسلما او بهترین و شایسته ترین فرد حاضر برای تحویل گرفتن میراث اجدادی اش بود...تنها یک اشکال داشت!
مار بود!
یک مار به تنهایی نمی توانست یک خانه را اداره کند. مدارک کافی هم برای صاحب خانه شدن نداشت. نجینی فقط می توانست صاحب لانه شود.

-فرزند ما بسیار شایسته و لایق هستن...از هر مارزبانی مارزبان تره. ولی برای حفظ امنیتش ترجیح می دیم یکی از شما به عنوان پرستار در کنارش باشه. اینجوری خونه رو به اسم یکی از شما می کنیم و شما وظیفه دارین به نجینی رسیدگی کنین. حالا مایلیم بدونیم کی داوطلبه!




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۹۷

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
بعد از نابودی ناگهانی مروپ، تاتسویا به تنهایی به طرف خانه ریدل ها حرکت کرد و خیلی زود به آنجا رسید.

سامورایی ها افرادی سریع السیر بودند.

ولی وقتی رسید متوجه شد که یکی از دلایل زود رسیدنش، سبک بودنش است.
این موضوع را وقتی فهمید که شمشیر خشمگینش لی لی کنان خودش را به او رساند و با عصبانیت غلاف شد.
-من شمشیرم...میفهمی؟من مجبور نیستم همه جا دنبالت بدوئم. وقتی جایی میری منو جا نذار!

تاتسویا متوجه شد که سامورایی ها خیلی هم سریع السیر نیستند. گذشته از این، همیشه به شماشیر(جمع شمشیر) خود نیازمندند و نباید آنها را عصبانی کنند. بنابراین به شمشیر احترام سامورایی گذاشت و وارد خانه ریدل ها شد.
-ببخشید...من اومدم صاحب خانه گانت ها بشم.

-زبون ماری بلدی؟

تاتسویا با خودش فکری کرد.
-خب...نه! ولی اعتماد به نفسم زیاده. به نظرم میتونم!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۹۷

مروپ گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۶:۴۸ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 122
آفلاین
حقیقت این بود که دلفی زبان ماری انگلیسی را با نوع فرانسوی آن قاط زده بود. برخی کلمات در این دو زبان ، شباهت هایی از لحاظ تلفظ دارند. مثلا ‘فاسهی’ در فرانسوی و ‘فَسهی’ در انگلیسی که مترادف همان تاکسی (تکسی) خودمان می باشد.

مار مزبور که یک انگلیسی نجیب زاده بود و روی زبان مادریش حساسیت بسیار داشت ، وقتی دید دلفی دارد با لهجه ی انگلیسی-فرانسوی حرف می زند ، رگ وطن دوستی اش متورم شد و به او حمله ور گشت...

***


مروپ پشت میزی واقع در آزمایشگاه خانه ی ریدل ، نشسته بود و داشت دستورالعمل معجون عشقی را که اخیرا درست کرده بود ، می نوشت.

-قمه ی رودولف : 2 عدد ... چربی موی اسنیپ : 2 قاشق غذا خوری ... خلوت تنهایی دلفی : به مقدار لازم ... معجون عشق آماده ی هکتور : 1 عدد ... بانز : 1 عدد جهت آزمایش معجون ...

در این هنگام بود که سقف آزمایشگاه فرو ریخت و شخصی با ژست سامورایی طور بر زمین فرود آمد.

مروپ همان طور که سعی داشت خودش را از زیر آوار بیرون بکشد ، تاتسویا را دید که مقابلش ایستاده و کاتانایش را به سمت او گرفته.

- ام! ... تاتسویا سان! ... نمی خوای بگیریش اون ور ...

تاتسویا چند بار پلک زد و در حالی که از مود سامورایی وارش خارج می شد ، کاتانایش را غلاف کرد و گفت : "مروپ سان! ... جغدتو جا گذاشته بودی ... نجینی از صبح هی زنگ می زد ..."

مروپ جغدش را که جدیدترین محصول شرکت گلابی بود ، از تاتسویا گرفت و به نجینی زنگ زد.

-هَسو؟ ... هِس فِس! (الو؟ .. مامان مروپ! ... معجون عشق دسته ، بذار زمین ... پاپام گفته هر کی زبون ماری بلد باشه ، خونه ی گانت رو می زنه به اسمش!)

جغد مروپ از دستش افتاد. بعد از این همه زحمتی که برای پسرش نکشیده بود ، این طوری جوابش را می داد؟ دستش را روی قلبش گذاشت و در حالی که پیازهایی را که به عنوان غنیمت از محفل برداشته بودند ، به چشمانش می مالید تا اشکش درآید ، گفت : "تاتسویا سان! ... قلبم شکست! ... آخه می خواستم خونه ی گانتو تبدیل به نمایندگی فروش معجون عشق کنم ... "

-مروپ سان! ... اولا ، قلبت اون جایی که دستتو گذاشتی نیست! ... دوما ، خودت بهم قول داده بودی که می تونم اون جا رو تبدیل به باشگاهِ کنم ...

مروپ سرش را به نشانه ی تکان داد و گفت : "آره ، الانم همینو گفتم ، تو هنوز زبون فارسی رو درست متوجه نمیشی ...

بعد هر دو راه افتادند تا در رقابت مرگخواران برای به دست آوردن سند خانه ی گانت شرکت کنند ...


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۱۸ ۱۶:۳۹:۳۵
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۱۸ ۱۶:۴۳:۳۵
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۱۸ ۱۶:۴۶:۰۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۱۸ ۱۶:۴۷:۴۹
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۱۸ ۱۸:۲۰:۳۴
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۱۸ ۲۱:۱۵:۰۶


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
-وقت دختر ما بیشتر از انجام این کارای پیش پا افتاده ارزش داره.

دلفی که مردد مونده شروع کنه به حرف زدن یا نه، اول به مار، بعد به اربابش و دوباره به مار نگاه میکنه و آب دهنش رو قورت میده. قرار نبود لرد با همچین مار بد قواره ای بسنجدش خب! حالا باید چیکار می کرد؟

دلفی نگاهی به لرد میندازه که دوباره مشغول محاسباتش شده بود... شاید بهتر بود خیلی سوسکی از همون دری که وارد شده بود، برگرده.
بعد از انجام کمی محاسبات سوسک ضربدر قلم پر برابر ریتا و ریتا برابر سوسک کش، سوسک کش برابر خلوت تنهایی، پس ریتا برابر خلوت تنهایی... وقتی سرانجام به نتیجه رسید که ریتا داره خلوت تنهاییشو ازش میدزده، عزمشو جزم کرد که بره و جلوش وایسته. پس، خیلی پاورچین پاورچین به سمت در اتاق رفت، دستگیره رو چرخوند و در رو باز... نکرد! در قفل بود!

-کجا با این عجله؟ بیا اول به سلامت از این آزمون رد شو، بعد!
-ارباب! همین الان متوجه شدم ریتا داره خلوت تنهاییم رو ازم میدزده. باید برم خلوت تنهاییمو نجات بدم از دستش!
-فرمودیم اول آزمون، بعد.

دلفی ترسون و لرزون به جای اولش برمیگرده و روبروی مار می ایسته. مار هم سرشو بالا میاره و به دلفی زل میزنه. دلفی آب دهنشو قورت میده و چشم هاشو میبنده، بعد یادش میفته نباید چشم هاشو ببنده. باید با ترسش روبرو بشه. در نتیجه چشم هاشو باز میکنه و به چشمای مار نگاه میکنه.
-فس فیس فسس فس فس؟



تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد همونطور که سرش تو محاسباتش بود به طرف رداش که یه گوشه ای پرت شده اشاره میکنه.
-اونجا تو جیب داخلی ردامونه. برش دار برو. به گلدونا هم آب بده. وقتی داری میای بیرون چراغا رو...هی...صبر کن ببینیم...داری از حواس پرتی ما سوء استفاده میکنی؟ ما شرطمون یادمون نرفته. مگه زبون ماری بلدی؟

دلفی با اعتماد به نفس سرشو تکون میده و میگه: البته که بلدم ارباب. خیلی خوب صحبت میکنم. بی لهجه.

لرد چوب دستیشو در میاره. دلفی میترسه! درآورده شدن چوب دستی لرد اتفاق ترسناکیه.
لرد چوب دستیشو تکون میده...
ولی دلفی بر خلاف تصورش نمیمیره.

یه مار غول پیکر درست جلوی پای دلفی ظاهر میشه.

-تواناییتو ثابت کن! حرف بزن باهاش ببینیم!

دلفی با ترس و لرز به ماره نگاه میکنه.
-حالا چه لزومی داشت مزاحم اوقات ایشون بشیم ارباب؟ نجینی جان که بودن...


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ سه شنبه ۵ دی ۱۳۹۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۴ دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
- نه خیر. یکم نم کشیده فقط. چیزه... بلدما. هولم نکنین بذارین تمرکز کنم..
- بفرما تمرکز کن ببینیم.
- اینطوری که نمیشه! صدای نفس کشیدن‌تون نمیذاره تمرکز کنم!
- بلد نیستی بگو بلد نیستم دیگه. بهونه چرا میاری؟

مرگخواران رکوردرها را خاموش کرده و محل را ترک کردند.

- خیلی هم بلدم!

دلفی کمی به فکر فرو رفت. دید با کمی به فکر فرو رفتن به نتیجه‌ای نمی‌رسد. در نتیجه بیشتر به فکر فرو رفت. همانطور که به فکر فرو رفته بود به خودش آمد و دید جلوی دربِ اتاق ارباب ایستاده؛ رشته‌ی افکار از دستش در رفت و هرچه فکر کرد یادش نیامد که داشت به چه فکر می‌کرد.
شانه بالا انداخت و در زد.

- بیا تو.

وارد شد.
به نظر می‌آمد لرد در حالِ محاسبه‌ی چیزی بود.

- ارباب اومدم کلید خونه‌ی گانت‌ها رو بگیرم ازتون.



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۲۰ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه قصد داره مالکیت خانه گانت ها رو به یکی از مرگخوارها واگذار کنه. تنها شرطش هم اینه که مرگخوار مورد نظر، مارزبان باشه.
مرگخوار ها تلاش می کنن مارزبان بشن. لینی از نجینی درس می گیره(که بی فایده اس)...هکتور معجون مارزبانی درست می کنه(که بی فایده اس)...بلاتریکس می خواد زبون مار بخوره که به جاش زبون مارمولک می خوره. اثر منفی می ذاره و حالا فقط مثل گاو مااا مااا می کنه. آریانا طی یه تلاش نافرجام به میز تبدیل شده و تلاش رودولف برای یاد گرفتن زبون مار ها از هری پاتر هم بی نتیجه میمونه.از طرفی ریتا هم موفق نمیشه با مصاحبه کردن زیرزبون مار رو بکشه و ازش حرف زدن مار ها رو یاد بگیره.
_______________________
ریتا موقتا بیخیال یادگیری زبان مار ها شده بود و به سراغ تنبیه قلم پرش رفته بود.
در سویی دیگر، دلفی که بعد از چندروزی دوری از هردوجهان، از خلوت تنهاییش بیرون آمده بود چشمش به آگهی روی دیوار خورد. با خودش فکر کرد:
-مار زبان بودن؟... مارزبان بودن! آره خودشه من مارزبانم! لعنتی پاک یادم رفته بود!

دلفی به اتاقش برگشت و ردای پلوخوری اش را تن کرد و برای خفن تر جلوه کردن عینک آفتابی بزرگی به چشمانش زد.
-اَه نه! واسه عینک دودی خیلی تاریکه ولش کن اینو به عنوان صاحب آینده خونه آبا و اجدادی ارباب به خودی خود خفن محسوب میشم.

سپس به سمت اتاق لرد سیاه حرکت کرد تا بعد از اثبات مارزبانی اش سند خانه را تحویل بگیرد، توی راه اتاق بود که مشغول رویا پردازی شد؛ خانه را بغل کرد، خانه را نوازش کرد، خانه را خواباند، خلوت تنهایی اش بزرگ شد، خلوت تنهایی اش با خانه ازدواج کرد، ماه عسل رفت، خانه گانت ها با خلوت تنهایی اش صاحب فرزندان دورگه نیمه خانه نیمه خلوت شدند، بچه ها بزرگ شدند، با دو ویلای خوشتیپ ازدواج کردند. خلوت تنهایی اش و خانه گانت ها در حالی که با عشق به نوه هایشان خیره شده بودند همدیگر را بوسیــــــــــ...
-دلفی دلفی کجا میری؟
-زهرنجینی و کجا میری! فضله تسترال و کجا میری؟ چرا وسط صحنه حساس ماجرا مزاحم میشی ها؟ هــــــا؟ هـــــــــــــــــــــا؟

لینی حشره ای نبود که به این سادگی ها دست از هدفش بردارد پس بدون این که خم به شاخکش بیاورد گفت:
-نمیگی کجا میری؟
-دارم میرم بمیرم؟ مگه نمیبینی لباس رسمی پوشیدم؟ دارم میرم قرارداد خونه رو با ارباب امضا کُــــ...

هنوز جمله منعقد نشده بود که تمام مرگخواران دور تا دور را محاصره کردند!
-چرا رو نمیکنی شیطون؟
-یه دو کلوم حرف بزن ببینیم مرلینی!
-تو مث یه روز قشنگ آفتابی، اومدی به آسمون قلبم بتابی.
-همیشه معلوم بود با استعدادی... از چشمات میخوندم اصلا.
-کی بهتر از تو که بهترینی؟ تو ماه زیبای روی زمینی!
-تو دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشی؟

به دلفی فشار آمد! دلفی خلوت تحمل این همه شلوغی را نداشت.
-بــــــــــــــــــــســـــــــــــــــــــــه!

سکوت ناگهانی ای همه جارا فراگرفت.

-خب خب، میدونین که دل نداشتم نمیاد که ناامیدتون کنم یه چندتا جمله به زبون مارا میگم بعدا برید واسه بقیه تعریف کنید دهن به دهن بچرخه...
-بگو بگو!

ملت مرگخوار رکوردر های جادوییشان را استارت کردند تا هیچ کلمه ای را از دست ندهند.

-خب شروع میکنیم! فس فس...آم چیزه یه لحظه هول شدم وایسین!...
فیس... نه نه اینم نبود، خیلی وقته تمرین نداشتم... الان درست میشه، فوس فوس فیس... اشتباه شد اشتباه شد. هولم نکنین دیگه! الان دارم هول میشم! استرس گرفتم، وگرنه بلدم...

کم کم صدای اعتراض ها بلند شد:
-ما رو تسترال فرض کردی؟
-این چه وضشه!




تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۶

دیانا ویلیامسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۵ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۰۹ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
آن طرف قضیه.
ریتا داشت با خودش فکر میکرد که چگونه زبان ماری رو یاد بگیره.
او باز فکر کرد...
و بازم فکر کرد...
و دوباره نیز فکر کرد...
و فکر کرد برای اینکه به فکر خوبی برسه باید دوباره فکر کنه.
تا اینکه فکری به سرش داد.
فکر او این بود که، او یه خبرنگاره و تنها راه یادگیری زبان مار ها میتواند، مصاحبه با یه مار باکمالات باشه.
همون روز او، مار باکمالات رو خبر کرد تا برای مصاحبه با او به خانه ی ریدل بیاید، ملت مرگخوار هم شدن به عنوان تماشاگر مصاحبه.
-خانم ها و اقایون محترم، این شما و اینم... اقای مار باکمالات.

مار با پاپیون قرمز و کتی قهوه ای وارد شد و ملت هم دست زدن.
-مشتکرم فیس فیسا!
-خوب به مصاحبه خوش اومدید، دلیل اینکه شما به اینجا اومدین این است که طبق اطلاعات اخیر شما به عنوان، سریع ترین مار دنیا شناخته شده اید.قلم اماده ی نوشتن باش.
-بله من خیلی سریعم، من توی بیست دقیقه یه متر حرکت میکنم، فیسا!
-خوب...میشه لطفا اسم و فامیل گرامیتون رو شرح بدین؟
-من اقای باکمالات هستم.اسمم...باکم...فامیلیم...الات است.
-در مورد تحصیلات، اوقات فراغت و ... توضیح بدید.
-من یه مار تحصیل کرده از داشنگاه مسبال هستم، معمولا اوقات فراغتم رو صرف کتاب خوندن میکنم.یه برادر به اسم کمی دارم.
-بله.

"در همین حین قلم ریتا که از چرت و پرت نوشتن خسته میشه، شروع میکنه به خط خطی کردن و ریتا متوجه نمیشه."
-خوب، میشه در مورد اینکه چطوری تونستین زبون ماری یاد بگیرین، صحبت کنید؟
-خوب زبون مادریم بوده دیگه، فیس فیس!
-خوب مگه شما از همون اول بلد بودین همه چیزه خواندن و نوشتن رو؟
-خوب نه فیس!
-کامل توضیح بدید.
-خوب من کتاب "صلح اموزی با مار" رو اول خوندم.البته این کتاب دیگه وجود نداره‌، حتی اگه ماری، از قبل این کتابو داشته، گرفتن سوزوندن اون کتابو، و الان هم به صورت سری برای اینکه کسی سواستفاده نکنه، اموزش میدن به بچه مارها.
-شما میتونید مثلا الان به من چند تا چیز یاد بدین؟:)
-من معلم نیستم که و تازه این چیزی که شما میگید ازپس من برنمیاد، اگر هم بیاد من اصلا حوصله ی همچین کاری ندارم ولی میتونم به شما یه چیزی رو بگم.
-خوب بگید.
- درس اول...آنفیس یعنی آن مثلا، منفیس یعنی من.
-نفهمیدم.

ریتا که میبینه اینکارا فایده ای ندارم و حس یه ادم وقت هدر داده ی شکست خورده بهش دست داده، از هم شکست ولی دوباره سرهم شد، ذوب شد ولی باز منجمد شد.
-خیلی خوب، میتونید برید، ممنون بابت مصاحبه.

ریتا اینو از ته دل البته نگفت.مار میره و مرگخواران هم برمیگردن تا به کارهایشان برسند و ریتا حداقل با این امید که یه امید دیگه واسه یاد گرفتن زبون مارا داره، به سراغ قلمش رفت که شاید با توجه به حرفا های مار بتونه نکاتی رو پیدا کنه.
-سلام قلم خوبم، همه چیزو نوشتی؟

قلم هیچی نمیگه و فقط ورقه ای رو که روش چیز میز نوشته بود رو به ریتا نشون داد.
-ای قلم بد، بد،همش که خط خطی کردی، من تا تورو ادم نکنم،‌ول کن نیستم.

قلم هم پا به فرار میذاره البته پا به پرواز.


ویرایش شده توسط دیانا ویلیامسون در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۲ ۱۵:۱۵:۳۹
ویرایش شده توسط دیانا ویلیامسون در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۲ ۱۵:۱۶:۵۶
ویرایش شده توسط دیانا ویلیامسون در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۲ ۱۵:۲۱:۱۹
ویرایش شده توسط دیانا ویلیامسون در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۲ ۱۵:۲۷:۱۱
ویرایش شده توسط دیانا ویلیامسون در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۲ ۱۵:۲۸:۳۷

Im a haffley
Where words fail, music speaks.تصویر کوچک شده
🎵🎼Dιαɴα Wιllιαмѕoɴ🎹🎶
just lord
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.