هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۸

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
رون فکر کرد.
رون خیلی فکر کرد.
-این فقط یه رونه آخه! رون مرغ به جز خوردن چه خاصیت دیگه ای میخواد داشته باشه!

-دابی موافقه قربان.

جن خانگی که ناگهان از پشت شانه ی رون ظاهر شده بود باعث شد تا او پشتک وارویی به سمت شومینه بزند و گره بخورد.

-دابی رونی به این خوش رنگی و خوشمزگی ندیده بود قربان. دابی امشب گرسنه بود.
-دابی!

رون در وضعیت بدی بود. هر دو رون در وضعیت بدی بودند، یکی درحالی که شستش در چشمش رفته و توان بلندشدن نداشت و دیگری در معرض غذای شام یک جن خانگی شدن.
-دابی... اون خوردنی نیستتتت.

هشدار رون برای رون اش زمانی انجام شد که دیگر دیر شده بود. چون دابی ثانیه ای قبل دهانش را شبیه غاری باز کرده و رون مرغ در آن ناپدید شده بود و حالا لبخندزنان و با رضایت شکمش را می مالید. اما رضایتی کوتاه... . رون کلیدش را از دست داده بود، رونی بود عصبانی و حمله ور.

-زود... باش... پس... اش...ب...د...ه.

کسی نمی دانست که دستگاه گوارش جن خانگی چگونه کار می کند. آیا چیزی را پس می دهد؟ آیا باید جن خانگی را مانند یویو به سمت زمین تاب بدهیم تا پس بدهد؟ به هرحال رون سعی داشت تا همه ی این روش هارا امتحان کند اما صدای پا باعث شد که با سرعت نور دابی را پشتش قایم کند.

-رون؟ هنوز بیداری؟ صداتو شنیدم. چی بود که داشتی تکون می دادی؟

هرمیون بود که با چشمانی خواب آلود از پله ها پایین می آمد.


بپیچم؟


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۸

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
- زنده ام! زنده ام! اصلا نگران نباشید!

تماشاچیا و داورا که از جاشون بلند شده بودن و داشتن میرفتن، به رون نگاه کردن.
رون هم به اونا نگاه کرد.
- عه... به خاطر من بلند شدید؟ راضی به اینهمه زحمت نیستم بابا...

تماشاچیا و داورا بهم دیگه نگاه کردن، و بعد یکی از بین جمعیت گفت:
- داشتیم میرفتیم راستشو بخوای.

رون نتونست چیزی بگه. ترور شخصیتی شده بود. حس کرد که صورتش داغ شد و تا نوک دماغ کک مکیش مثل لبو قرمز شد.
- آها... اتفاقا منم داشتم میرفتم... میدونید، که رونمو بخورم و اینا...
- نخور آقا، کلید مرحله بعده!

یکی از داورا این رو گفت، که البته بلافاصله صداش توسط بقیه شرکت کننده ها و داورا خفه شد، بعدشم با احترام تمام فرستادنش توی تونل پیش عنکبوتا و دیگه چیزی ازش شنیده نشد، به جز صداهای ملچ مولوچ عنکبوتا از توی تونل البته.

رون هم که میدونست با دیدن این صحنه ها و شنیدن صداهای خورده شدن یکی از داورا توسط عنکبوتا، امشب حتما تختش رو حسابی خیس میکنه، رفت به سمت تالار گریفیندور.
توی تالار، ملت حسابی رون رو بغل گرفتن و تار عنکبوت های روی لباسش رو هم به عنوان یادگاری برداشتن برای خودشون. دلشون نمیخواست اگر یه وقت رون توی مراحل بعدی کشته شد، کلا فراموشش کنن.

و چند ساعت بعد، زمانی که جشن توی تالار تموم شد و گریفیندوری ها خوابیدن، رون برای اینکه تختشو به خاطر کابوس عنکبوت ها خیس نکنه، بیدار موند، البته تنها دلیل بیداریش این نبود. دلیل دیگه ش استرسش از این بود که میدونست باید رون مرغش رو رمزگشایی کنه تا بفهمه مرحله بعدی قراره چه بلایی سرش بیاد!



پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
رون متوجه این قضیه شد که صدایش به مادرش نمیرسد،بنابراین سعی کرد شانسش را درباره افراد نزدیکتر امتحان کند.
-هررررییی؟!

برای رون عجیب بود که هری برای کمک نیامد،هری همیشه میامد،حداقل در کتاب که اینطور نوشته بودند.عنکبوت ها هر لحظه بیشتر رون را در تارهای لزج خود میپیچیدند و در آخر رون دهان باز شده یکی از عنکبوت ها را دید که به سمت صورتش میامد.
-مگه دامبلدور نگفته بود هیچکس تو مسابقات آسیب نمیبینه؟!

رون جوابش را وقتی کله اش در دهان عنکبوت جای گرفت فهمید:نه.

رون دست و پا میزد،تقلا میکرد و به عنکبوت ها التماس میکرد.آیا این پایان رون ویزلی بود؟رون با خودش فکر میکرد که روی سنگ قبرش مینویسند جوان ناکام،به اینکه یک نفر از ارتش ویزلی کم میشود و به اینکه چه کسی بعد او هرمیون را میگیرد...

ناگهان رون به یاد کلاس درس جانوران شگفت انگیز افتاد و مطالب کتاب را در ذهنش مرور کرد.نقل قول:
تار انواع عنکبوت ها تا وقتی حجم بسیار زیادی نداشته باشد نرم است و به راحتی از هم گسسته خواهد شد.

رون با یاداوری این جمله همه افکار پوچش را دور ریخت،عزمش را جزم کرد و با یک حرکت تار عنکبوت را پاره کرد،سپس دوان دوان به سمت خروجی تونل دوید.

...

همه بیرون تونل منتظر بودند که شرکت کننده چهارم بیرون بیاید،سه قهرمان دیگر مدت ها بود که یکی پس از دیگری از تونل خود خارج شده بودند و تماشاگران کمی منتظر شرکت کننده چهارم مانده بودند...
بالاخره زمانی که همه تماشاگران و داوران تصمیم به رهاکردن شرکت کننده چهارم گرفته بودند،رون در حالی که ران مرغ گاز زده ای در دستش بود و دهانش می جنبید، از تونل خارج شد،البته با تارهای عنکبوت فراوانی که به او چسبیده بود.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-نزدیک نشین. ازتون خواهش میکنم. التماس میکنم. حتی تهدیدتون میکنم. نیا جلو. لعنتیا! شماها چرا اینقدر پا دارین؟ واقعا با اون جثه ی کوچولو احتیاجی به این همه پا بود؟ اونم به این درازی!

عنکبوتا توجه نمیکنن.
اونا بعد از مدتها یه غذای لذیذ پیدا کردن و خیال ندارن به این سادگیا ازش چشمپوشی کنن. غذا کاملا سرخ شده و خوشمزه به نظر میرسید. دهن همشون آب افتاده بود.

دور رون حقله میزنن و هی نزدیک تر میشن.

وقتی کاملا بهش نزدیک میشن یکیشون صورت رون رو هدف میگیره و با یه حرکت سریع، تارشو پرت میکنه.

تار به صورت رون میچسبه.

-نه! این چه کار زشتی بود که انجام دادی! صورتم چسبناک شد. همه جا رو تار میبینم. نکن...چرا داری منو میپیچی؟ ولم کن! مامااااااااااان!

مامان رون اونجا نبود که نجاتش بده. حتی اون نزدیکیا هم نبود. رون داشت فکر میکرد چطوری از این مخمصه ی تار عنکبوتی نجات پیدا کنه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
رون با ترس به عنکبوت نگاه کرد.
-غ..غذا؟

عنکبوت با بى حوصله گى سرش را تکان داد.
-آره غذا.... اه شما آدما چقدر دير ميگيرين!

رون که حالا از نوک پا تا نوک دماغ در حال لرزيدن بود ،(دماغ رون با مال ما متفاوته و از خاندان هکتور هاست )شروع به زبان باز کردن کرد.
-چيو دير ميگيريم ؟....ر.. رونو؟

عنکبوت از شدت خنگ بودن رون به ستوه آمده بود .
-اهههه بسه با اين چرت و پرتا فقط دارى حکم مرگ خودتو امضا ميکنى

رون تند تند دست هايش را در تکان داد.
-نهههه باشه. . نخورين..باشه.... فقط ؟شما مگه آدمم ميخورين؟

عنکبوت سرش را به اين سو و آن سو تکان داد.
-نخير ما فقط رون مرغ ميخوريم

رون با خوشحالى به هوا پريد.
-خب ديگه! اينه پس شما منو نميخوريد

عنکبوت طلب کارانه به رون نگاه کرد.
-چرا نخوريم اون وقت ؟

رون با تعجب به عنکبوت پاسخ داد.
-خب..چون من آدمم ديگه!

با گفتن اين حرف تمام عنکبوتان موجود در تونل زير خنده زدن.
-هه هه هه يعنى تو فکر ميکنى آدمى؟

رون باعصبانيت داد زد.
-معلومه که هستم!

عنکبوت دوم که کمى دورتر ايستاده بود به رون نزديک تر شد.
-نه جانم! مثل اينکه اين فکر کرده آدمه

عنکبوت اول روبه بقيه عنکبوت ها کرد.
-پس چطوره بهش نشون بديم که اون آدم نيست هان؟

رون گيج شده بود ،اون عنکبوت هاى ترسناک بهش گفتن آدم نيست وحالا تک تکشون با اون هشت تا پاى زشتشون بهش نزديک تر ميشدند....


تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
خلاصه:

جام آتش داره برگزار می شه و اسم رون ویزلی به همراه سه قهرمان دیگه(فلور و ویکتور و سدریک) از توی جام در اومده. رون مجبوره تو مسابقه شرکت کنه.
مرحله اول داره شروع می شه.

.............................................................................................

-همه ی ما اینجا جمع شدیم تا شاهد مسابقه ی رون ویزلی در مرحله اول باشیم... در این مرحله، قهرمان ما باید وارد تونلی که این پایین مشاهده می کنید بشه و همراه چیزی که در انتهای اون قرار گرفته، از سمت دیگه خارج بشه؛ شاید به نظر برسه که کار آسونیه... ولی هیچ کس نمی دونه اون داخل چه خبره!

گزارشگر سعی در به وجد آوردن تماشاگران داشت.
-با شماره ی سه، مسابقه شروع میشه! یک... دو... و، سه!

رون نگاهش را از جمعیت گرفت و وارد تونل شد؛ با بسته شدن درِ پشت سرش، تاریکی همه جا را فرا گرفت؛ قبل از اینکه رون بخواهد چوبدستی اش را برای ایجاد نور بالا بیاورد، چندین مشعل در سرتاسر تونل روشن شد.
دیوار های تونل از جنس سنگ بود و همه آنها پوشیده از تار عنکبوت.
با اولین نگاه، رون چیزی که باید به دست می آورد را دید.
-این... اینکه...

رون یک قدم به جلو برداشت؛ اما به سرعت از این کارش پشیمان شد.
عنکبوت هایی غول پیکر از سقف آویزان شدند و شروع به تاب خوردن کردند.
-رون... تو حق نداری به رون نزدیک بشی!
-به کی؟!
- به رون دیگه... رون مرغ!

رون جرئت تهدید کردن یا مبارزه با عنکبوت ها را نداشت؛ بنابراین سعی کرد از در مذاکره وارد شود.
-ببینید دوستان ما از اینا تو خونمون زیاد داریم...

بعد از به زبان آمدن آخرین جمله، نزدیک ترین عنکبوت به رون توقف کرد...
عنکبوتی که کمی از قبلی دورتر بود، دست از تاب خوردن کشید...
عنکبوت سوم و چهارم و پنجم هم سر جایشان ثابت شدند...
شعله های آتش بی حرکت ماندند...
صداهای بیرون قطع شدند...
زمان متوقف شد و تاریخ در هم پیچید...

فقط عنکبوت آخر، که نزدیک ترین عنکبوت به ران مرغ بود بعد از چند بار پلک زدن لب به سخن باز کرد.
-چرا دروغ میگی جانور؟!
-خب بالاخره یه چندتایی که داریم...

این بار عنکبوت آخر هم بی صدا سر جایش ماند.

-نداریم؟! یه دونه چی؟

باز هم همه جا غرق در سکوت بود.

-حالا شما ام چه گیری دادیدا... تو هاگوارتز که داریم!

عنکبوت ها سری تکان داده و ابراز تاسف کردند؛ سپس همگی به حالت قبل بازگشته و مشغول تاب خوردن شدند.

-یعنی عوض نمی کنید؟
-نه... این مال خودمونه و به کسی نمی دیمش.
-هیچ راهی نداره؟
-اگر بتونی از سد ما عبور کنی، مال تو میشه و میتونی برش داری؛ ولی اگر نتونی...

رون آب دهانش را قورت داد و نفس عمیقی کشید.
-اگر نتونم چی میشه؟
-میری پیش رون!
-چی؟! یعنی خودتون من رو میذارید اونجا؟! واقعا راضی به زحمت نیستم.

عنکبوت آخر که حالا روی ران نشسته بود، لبخندی زد و دندان هایش را به نمایش گذاشت .
-نه... تو هم میشی غذامون!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
-خوب نیستم!

رون انتظار این جواب را نداشت. بهترین دوستش از کمک کردن به او سر باز زده بود. دوستی که رون او را عضوی از اعضای خانواده اش می دانست...دوستی که رون حاضر بود در هر شرایطی کنارش باشد و یاری اش...

-چه خبره دور برداشتی؟ نصفه شبه خب الان. منو بیدار کردی می گی با نوشیدنی کره ای چطورم. معلومه که بدم!

رون بی خودی احساساتی شده بود...تصمیم گرفت ویزلی منطقی ای شود!
-باشه. الان نه...ولی فردا باید با هم حرف بزنیم. من فرصت زیادی ندارم. باید کمکم کنی. من هیچی بلد نیستم. باید آموزشم بدی...می فهمی؟

در حالی که حرف می زد، یقه هری را گرفته بود و او را به شدت تکان می داد. طوری که پسِ کله هری چندین بار با دیوار برخورد کرد و چهره اش حالتی گیج و منگ به خود گرفت. رون متوجه حالت غیر عادی اش شد.
-چی شد؟ هری؟... پاتر؟... چرا این شکلی شدی؟ هی! تو خنگ شدی؟ نه! این کارو نکن...الان وقتش نیست. پاشو...من بهت احتیاج دارم. هی!

هری لبخند ابلهانه ای زد.
ضربه ها بسیار کارساز بودند!

رون بشدت احساس تنهایی می کرد. مجبور بود به تنهایی با مراحل سخت و طاقت فرسای مسابقه روبرو شود.


دو روز بعد:


-رونی...داریم می ریم سر قرار؟

رون رو به هری کرد.
-نه...چند دفعه باید بگم...به اندازه کافی استرس دارم. ساکت باش.

هری لبخند ابلهانه ای را که طی دو روز گذشته روی صورتش بود پررنگ تر کرد.
-قرار خوبه...بریم...


مرحله اول مسابقه به زودی آغاز می شد و رون با وجود این که هیچ اطلاعاتی در مورد نوع مسابقه نداشت، اصلا احساس آمادگی نمی کرد.




پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۷

رون ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۱
از میتوکندری به راکیزه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 129
آفلاین
چند ساعتی گذشته بود که رون سرگردان بود. نمیدونست داره چیکار میکنه. شنل رو در آورد و وسایلش رو روی زمین گذاشت. نمیدونست چرا و چطوری اون بعنوان یکی از قهرمانان جام آتش انتخاب شده. همه فکر میکردن تقلبی در کار بوده... تحمل طرد شدن از سمت بچه ها و پروفسورها رو نداشت. فرار فکر خوبی نبود. به هر حال اون یه گریفیندوری شجاع بود و باید از پس این مسابقه بر میومد. گفت گریفیندور... فقط یه جا مونده بود که میتونست آروم باشه و به جون سالم به در بردن از مسابقه فکر کنه... فقط یه جا مونده بود که بچه هاش رون رو طرد نمیکردن... نقشه فرار رو از ذهنش بیرون انداخت، نقشه و شنل رو برداشت سمت تالار گریفیندور حرکت کرد تا اونجا یه فکری بکنه...

خوابگاه گریفیندور

- هری هری! بیدار شو کارت دارم.

هری آروم آروم چشماش رو باز کرد. همونطور که خمیازه میکشید با تعجب متوجه حضور رون شد. واقعا عجیب بود که رون صبح روز تعطیل، انقدر زود از خواب بیدار شه. به هر حال، هری زیاد توجهی نکرد و همونطور که پتو رو روی سرش میکشید گفت:
- چیکار داری سر صبی؟ بذار یخورده بخوابم.
- هری... اممم... تو فکر میکنی من با تقلب اسمم رو توی جام آتش انداختم؟!

هری پتو رو برداشت. همونطور که چشاش رو میمالید از تخت خوابش پا شد و به رون گفت:
- خب پس مسئله درباره جام آتشه. خب... اولش فک میکردم که تقلب کرده باشی ولی وقتی دیشب فهمیدم داری فرار میکنی، مطمئن شدم که فکرم اشتباه بود.
- مگه تو فهمیدی؟
- همه فهمیدن. تنها کسی که میتونه شنل و نقشه مارادر رو دزدیده باشه، تویی رون!
-

همه فهمیده بودن که رون قصد فرار داشت. فضاحت بدی به بار آورده بود... راه دیگه ای نداشت... باید توی جام آتش جون سالم به در میبرد یا حتی برنده میشد... ولی چطوری؟ از کرام قویتر بود یا سدریک؟ و یا از فلور؟! ولی اون یه دوست ابرقهرمان داشت که میتونست بهش کمک کنه.

- هری... با یه نوشیدنی تو کافه هاگزمید چطوری؟




تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶

همیش فراتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۰ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
از مشخص نیست !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 60
آفلاین
رون با ترس فراوان به سمت وسایل هری حرکت کرد کیف هری را باز کرد و شنل نامرئی کننده و نقشه هاگوارتز رو برداشت؛
شنلو دوره خودش پیچید و حرکت کرد توی راه پله در حال حرکت بود که یک هو صدای پرفسور اسنیپ و یک فرد غریبه را شنید که در حال گفتو گو بودند
- اخه سوروس این ممکن نیست اون احمقه خیلی احمقه چطور میخواد این مراحلو رد کنه؟
- اون شجاعه ولی ما نباید....
نقشه از دست رون افتاد و باعث شک اون دو نفر شد و رفتن ان دونفر و نفهمیدن ماجرا و خیلی .... ، واقا موقع بدی بود چون اگه یه ثانیه دیرتر میوفتاد شست رون از گفتگوی اندو با خبر میشد .
رون خواست اون دو تا رو دنبال کنه ولی دیگه وقت نداشت چیزی تا صبح نمونده بود و باید زود میرفت ؛ رون در تاریکی قلعه خودش را پنهان کرد انگار یادش رفته بود که شنل را دوره تنش پیچیده .
رون به اخرین پلکان رسید و خواست از پله ها بالا برود و دور بزند و برگردد همینجا ، تا با مدرسه خداحافظی کوتاهی بکند و برود.
برگشت تا بالا برود ولی روی سومین پله پایش به شنل گیر کرد و به زمین خورد فکر کرد کسی گیرش انداخته برای همین تمنا میکرد که کاری با هاش نکنند وقتی صدایی نشنید فهمید کسی درو برش نیست از بس ترسیده بود نفهمید مسیر پلکان عوض شده؛ بلند شد و حرکت کرد هوا هنوز تاریک بود ولی یه چند دقیقه ای تا طلوع خورشد مانده بود مسیر پلکان به طرف سالن اعلام نتایج جام اتش عوض شده بود برای همین به همون سمت حرکت میکرد.
#######
ساعت تقریبا هفتو نیم بود و سرگردانی رون در مدرسه ادامه داشت،با اینکه نقشه داشت ولی راهش را گم کرده بود
همه به طرف سالن اعلام نتایج حرکت میکردن و وقتی از کنار رون رد میشدند یک نیمنگاه به او می انداختند و شروع به خندیدند میکردن
اما چطور رون را میدیدند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا نقشه کار نمیکرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سوروس در مورد چی حرف میزد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲:۲۱ سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۲۷:۲۴
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 375
آفلاین
خلاصه:
جام آتش داره برگزار می شه و اسم رون ویزلی به همراه سه قهرمان دیگه(فلور و ویکتور و سدریک) از توی جام در اومده. رون مجبوره تو مسابقه شرکت کنه.

***


اژدهای آتشینی دنبال رون پرواز می‌کرد و گوله‌های قرمز و داغی رو به سمتش پرت میکرد. رون جیغ زنان و "وای مامانم اینا" گویان توی کوهستانی درحال فرار بود. ناگهان رون متوجه شد که حرارت داغ آتیش اژدها رو حس نمیکنه اما تا اومد نفس راحتی بکشه، اژدهایی که پشت سرش بود یکهو جلوش ظاهر شد.
- یا حضرت اژدها!

اما این دفعه نه تنها اژدها آتیشی بود بلکه ماسکی با طرح دلقک زده بود و پاهای عنکبوت مانندی هم درآورده بود.

- چرا همیشه عنکبوت؟

رون آب دهنشو غورت داد و پس از این که مدت زیادی با اژدها که لبخند شرورانه‌ای میزد چشم تو چشم شدن راهشو گرفت و برگشت.
- چیزه... جناب اژدها، یعنی عنکبوت یعنی دلقک... من میرم بعدا مزاحم میشم.
- کجا میری؟ تازه بچه‌ها برای شام اومدن.

رون تا اومد از صدای زنونه‌ی اژدها خوف کنه متوجه شد عوامل بهتری برای خوف کردن وجود داره.
- توله اژدها-عنکبوت؟

هزاران اژدهای کوچیک با پاهای عنکبوت مانند و دماغ قرمزی که متغلق به دلقک ها بود، دور تا دور رون رو گرفتن و محاصره‌ش کردن.

- تار بتنید فرزندانم.

مادر اژدها-عنکبوت از دور به نزدیک شدن بچه‌هاش نگاه کرد. رون با کلمه آخری که مادر اژدها-عنکبوت گفته بود برگشت و نگاهش کرد و متوجه شد که اژدها داره ریش درمیاره و نقابش کم کم چین و چروک می افته و عینک نیم گردی روی صورتش شکل میگیره.

رون:

رون نفس نفس زنان از خواب بلند شد.
- خواب بود؟ اون اژدهاعه، نه عنکبوته، نه دلقکه...

و بعد آب دهنشو غورت داد و با به یاد آوردن تصاویری که توی خوابش دیده بود به خودش لرزید.
- و حتی اون دامبلدوره... خواب بودن؟

نگاهی به اطرافش انداخت، هری تخت بغلش خواب بود و یه حباب که از سوراخ دماغش تشکیل شده بود، کوچیک و بزرگ میشد. در طرف دیگه‌اش هم فرد و جرج صدای خروپف همدیگه رو تکمیل میکردن.
رون که تقریبا خیالش از بابت این که فقط یه کابوس دیده راحت شده بود؛ خواست دوباره بخوابه که فکر وحشتناک دیگه‌ای به سرش زد.
- اگه همه‌ی اینا الهام باشه چی؟ اگه مرلین بزرگ خواسته درحقم لطف کنه و بهم هشدار بده که این مسابقه خطرناک‎‌تر از اون چیزیه که فکر میکنم چی؟

رون با فکر به این که تو واقعیت هم قراره با موجوداتی مثل کابوسش مواجه میشه صدبرابر قبل به خودش لرزید.
و درهمین لحظه آهنگی حماسی پخش شد تا رون تصمیمی تاریخی‌ای که گرفته رو اعلام کنه تا همگان یاد بگیرن و پند و اندرز بیاموزن.
- من فرار میکنم.

و بعد رون بقچه‌اش را باز کرد و وسایل ضروری‌ش رو برداشت تا از هاگوارتز خارج بشه و از جام آتش فرار کنه. و همگان یاد نگرفتن و پند و اندرز هم نیاموختن و حتی نچ نچ هم کردن. اما رون تصمیمی که گرفت بود قطعی بود و باید خودشو نجات می‌داد.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.