هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۶
#60

دارین ماردنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 97
آفلاین
آرسینوس اصلا اوضاع خوبی نداشت. هر لحظه بیشتر از قبل سر می خورد و در حلقه بچه فرو می رفت. با خود فکر کرد که چطور امکان دارد دهان یک بچه مثل مار پیتون انقدر کش بیاید؟
دلیلش را نمی دانست اما هر چه که بود او را در درون نای بچه فرو می برد. حالا تا سینه در دهانش رفته بود و در کف پاهایش سوزش عجیبی را حس می کرد که احتمالا اسید معده ی تام بود.
از همه بدتر بلاتریکس دایم مشت می کوبید و می خواست وارد شود. اما خوشبختانه آرسینوس قبلا در را قفل کرده بود تا کسی یک دفعه وارد اتاق نشود و تام را از خواب بیدار نکند.
آرسینوس خیس عرق شده بود. دوباره کمی پایین تر رفت. بلاتریکس از پشت در جیغ کشید :
- داری با بچه چی کار می کنی؟ قفل این در رو باز کن آرسینوس!
- هیچی ، فقط یکم داره...

آرسینوس نتوانست جمله اش را تمام کند چون حتی گردنش هم در دهان بچه فرو رفت. بلاتریکس با یک طلسم قوی در را شکست و تکه تکه کرد. به داخل اتاق پرید و با دیدن آرسینوسی که فقط دستش از دهان بچه بیرون زده بود و تامی که در این وضعیت هم یک ریز گریه می کرد داد کشید. با بقیه ی مرگخوار به سمت آرسینوس دوید تا نجاتش دهند که ناگهان صدای سرفه ای از پشت سر شنیدند و صدای آشنایی که گفت :
- چی شده؟ این وقت شب شما چی کار می کنید؟

مرگخوار ها خشکشان زد. لرد ولدرمورت بود.


عشق نیروی وحشتناکی است. نیرویی که مثل یک تیر در قلبتان فرو می رود و زهرش آرام آرام همه ی وجودتان را می گیرد.

یک روز چشم هایتان را باز می کنید و می بینید عاشق شده اید. عاشقی که همه ی وجود و هستی اش ، همه ی ذهن و نیرویش همه ی آرمان ها و همه ی زندگی و دنیایش در چنگال معشوقی گرفتار شده.
وقتی به خود می آیید که می بینید تبدیل عروسک خیمه شب بازی ای شده اید که معشوق نخ هایش را در دست دارد.

خوشحالم که هیچ وقت در این مرداب فرو نرفتم.


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶
#59

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
آرسینوس همانطور که هر دو اندام فوقانی و تحتانی اش درون حلق تام مارولو جونیور بود، به این فکر میکرد که تا کی باید در این وضع بماند.
که ناگهان صدای کوبیدن در او را از جا پراند.

_ هی! سینوس! اون تو چه خبره؟
_ چه غلطی میکنی نصفه شبی؟
_ بچه رو چیکارش کردی انقد عر میزد؟
_ از صبح بیست نفرو شکنجه کردم... یه دقیقه خواستم کپه مرگمو بذارم... اونوقت تو یه بچه نمیتونی نگه داری؟ بیام تو بچه داری نشونت بدم؟

مرگخواران معترض پشت در اتاق آرسینوس در حال غر زدن بودند. ولی آنچه که آرسینوس را بیشتر از همه ترساند تهدید بلاتریکس و ورودش به اتاق بود.
_ نه نه نیا...نیا... حل شد... حله. بچه خودشو خیس کرده بود..عوضش کـر... آخ! آخخخخ!

دندان های تام جونیور در گوشت پاهای آرسینوس فرو رفته بود. آرسینوس به تام مارولو چشم غره ای رفت و با صدای آرامی شروع به غر زدن کرد.
_ بچه وحشی! منو گاز میگیری؟ کی دندون در اوردی تو اصن؟!

تام مارولو جونیور:

بلاتریکس که به آرسینوس حسابی مشکوک شده بود، به در اتاق نزدیکتر شد.
_ صدای چی بود؟ باز کن این درو ببینم...


?Why so serious


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۶
#58

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-خفه شو بچه...ببند دهنتو...صداتو قطع کن...سکوت کن...

آرسینوس هر دو تا دستشو تقریبا تا آرنج تو حلق بچه فرو برده و سعی میکنه به این روش غیر انسانی و غیر جادوگری و شرم آور بچه ی بی چاره و مظلومو ساکت کنه.

بچه ساکت نمیشه. اول کمی با چشمای متعجب به آرسینوس خیره میشه. اشک تو چشاش حلقه میزنه، و بعد دوباره شروع به گریه میکنه. تازه صداش بلند ترم میشه.

آرسینوس اوضاع رو خطری میبینه و تصمیم میگیره ابعاد حرکتشو وسیع تر کنه.

پای راستشم فرو میکنه تو حلق بچه...

ولی بازم ساکت نمیشه.

آرسینوس از آخرین حربه استفاده میکنه و پای چپشم فرو میکنه. حلق بچه خیلی گشاد و جا داره!
با فرو کردن دو دست و دو پای آرسینوس تو حلقش، بالاخره بچه ساکت میشه. ولی موقعیت آرسینوس اصلا خوب نیست.
با خودش فکر میکنه، تا کی میتونه اینجوری بمونه؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۶
#57

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
چند دقیقه بعد، آرسینوس ردایش را چند تا کرده بود و روی پایش گذاشته بود. بچه را هم روی پاهاش دراز کرده بود و پاهایش را به چپ و راست تکان می داد.
-لالا لالا لا لالالا...د بخواب دیگه پدر تسترال!

بچه از خشونت موجود در لحن و حرکات آرسینوس خوشش نیامد و زد زیر گریه!
صدای گریه بچه بسیار بلند بود...
آرسینوس وحشت کرد.
-غلط کردم ساکت شو! الان ارباب می شنون...د ساکت شو لعنتی.

بچه ساکت نمی شد.

آرسینوس شکلکی که به نظر خودش بسیار بسیار خنده دار بود برای بچه در آورد. بچه برای چند ثانیه مات و مبهوت به آرسینوس خیره شد و بلند تر از قبل شروع به گریه کرد.
آرسینوس شکلک دومی را که برای روز مبادا ذخیره کرده بود در آورد. چون آن روز، روز مبادا بود!
ولی گریه بچه شدید تر شد.

آرسینوس چاره ای نداشت...بچه را از روی پاهایش به زمین انداخت. با شیرجه بلندی خودش را به او رساند و با هر دو دست جلوی دهان بچه را گرفت!




پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
#56

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
آرسینوس هرچه سعی کرد نتوانست از دست نگاه های خوفناک ولدمورت فرار کند.
_ برو کنار... برو کنار الان صاحبت میخورتم... برو کنار... میخوام برم تو افق محو شم ...

نگاه خوفناک ولدمورت، خـوفـنــاک تـر شد، قد کشید و به کل راه آرسینوس را سد کرد.
_ عمراً بذارم بری!

آرسینوس از ترس چندین بار آب دهانش را قورت داد و نالان به سمت اربابش بازگشت.
_ ارباب... ارباب... نگاه خوفناکتون نمیذاره برم ارباب... بش بگین بره... من خودم میرم خودمو گم و گور می کنم... تا ریختمو دیگه نبینین اصن...

لرد سیاه، به نگاه خوفناکش فرمان داد تا محو شود. نگاه خوفناک چند نگاه خوفناک دیگر به آرسینوس انداخته و سپس با اکراه محو شد.
_ این نگاه خوفناکمونم وقت نمیشناسه... همینجوری ظاهر میشه... اهم... ما داشتیم کجا می رفتیم؟

لرد کمی به اطرافش نگاه کرد تا موقعیت خود را تشخیص دهد.
_ آهان. بله... تشنه بودیم. گفتیم به کسی زحمت ندیم برامون آب بیاره. چنین ارباب فروتن و با فکری هستیم.

_ ارباب ... ببخشین... میبخشین؟

لرد با تعجب به اطرافش نگاه کرد و به دنبال گوینده دیالوگ قبل گشت.
_ رودولف!؟ رودولف هم اینجاس؟ نمی بینمیش...
_ نه ارباب... من بودم ارباب... میبخشین ارباب؟

لرد به آرسینوس نگاهی انداخت و تازه متوجه تام مارولو جونیور شد.
_ میبخشیم... ما همه رو میبخشیم... ارباب بخشنده ای هستیم. با اینکه حتی نمیدونیم چی رو باید ببخشیم. چی شده سینوس؟ تام جونیور مارو کجا میبری این موقع شب؟ میدونی وقت خوابه بچه خیلی وقته که گذشته ؟

آرسینوس که فهمیده بود لرد متوجه اتفاقاتی که چند لحظه قبل در حال رخ دادن بود، نشده است ، نفس آسوده ای کشید.
_ بله ارباب... راستش تام... آهان... آره... تام هم تشنه اش بود اتفاقا... آبشو خورد. میبرم بخوابونمش...

سپس با یک حرکت کودک را به بغل زد و از مهلکه گریخت.


?Why so serious


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۸:۵۰ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۶
#55

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
آریانا با نگاهی اندوه ناک به افق های دور نگریست و بعد با لبخند شیطانی رو به تام مارولو جونیور کرد و با لحن خوفناکی گفت:
-هوم...پدرتو در...اهم ..چیزه الان یادت میدم چجوری بچه ی ارباب باشی!

آریانا این را گفت و به سمت آرسینوس برگشت. آرسینوس هم که متوجه نقشه شوم آریانا شده بود،با لبخندی ماسکش را جا به جا کرد. ریتا که از جانب آن دو برای تام مارولو جونیور احساس خطر میکرد، با لحن محکمی پرسید:
-کجا می برینش؟نقشه تون چیه؟

دو مرگخوار که گویی از قبل جمله بندیشان را با هم تنظیم کرده بودند یک صدا گفتند:
-نهنگ آبی!
-نه شایدم قرمز!همون آبی بهتره!

ریتا با نهایت سرعت به سمت آریانا حمله ور شد تا تام مارولو جونیور را از دستش بقاپد که متاسفانه در راه حمله ور شدن، پایش به فرش روی زمین گیر کرد و تنها صحنه ایی که از آنها دید بردن تام مارولو جونیور به بیرون اتاق بود.

جایی خفن-پشت بام برج های ترامپ

آرسینوس، آریانا و تام مارولو جونیور بر بلند ترین نقطه ی برج های پرزیدنت ایستاده بودند و منتظر زمان مناسب برای عملی کردن نقشه شان بودند!
در همین هنگام آریانا برای نشان دادن عمق فاجعه به پسر ولدمورت، دست هایش را جلو برده و تام مارولو جونیور را به صورت معلق از حصار بالای پشت بام بیرون برد. تام مارولو جونیور در همین لحظه و به اذن مرلین به حرف آمد و گفت:
-جون داداشت منو پایین ننداز من اصن میخوام ادمینش باشم نمیخوام قربانیش باشم که!

چشمان آریانا از شباهتی که میان او و برادرش بود، پر از اشک شد. اما سریعا آن سوسول بازی را جمع و جور کرد و آنها منتظر اولین قربانی شدند.

پنج ساعت بعد-12 شب(البته تو آمریکا...)


تام مارولو جونیور از شدت خستگی خوابش برده بود و آرسینوس هم مدام با گوشه ی ماسکش بازی میکرد.
چشمان آریانا از فرط زل زدن به راه پله خشک شده بودند و کوچک ترین حرکتی نداشتند تا اینکه سایه ی فردی دیده شد!
آرسینوس با خوشحالی به بالا پرید و تام مارولو جونیور هم بیدار کرد.
پشت در قایم شدند تا اولین قربانی را به دیار باقی بشتابانند.
قربانی نزدیک تر و نزدیک تر شد...
آرسینوس جلو پرید و دستانش را گرفت و در آخرین لحظه درست زمانی که تام مارولو جونیور میبایست او را از بالای ساختمان پرت می کرد:
-عههه اربا..ارباب!
-باااااااااااابااااااااااااااااااا

آرسینوس دستان اولین قربانی که اربابش بود را ول کرد و سعی کرد تا در افق های دور محو شود. اما نگاه های خوفناک ولدمورت او را از انجام این کار منع میکرد...


ویرایش شده توسط جسیکا ترینگ در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۷ ۹:۲۰:۴۵

هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶
#54

آراگوگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
در حالی که حشرات، لینی را بار زده و در حال دور شدن از محل بودند، مرگخواران دستمال های سیاهشان را از جیب در آورده و به آرامی در هوا تکان دادند.

-خداحافظ لینی...
-ما رو ببخش که قدرتو ندونستیم.
-چقدر هم ریز بود!
-هیچ وقت دیده نشد کسی رو نیش بزنه.

مرگخواران به جسد لینی که در حال دور شدن بود، چشم دوخته بودند. برای یک لحظه این طور به نظر رسید که یکی از شاخک های لینی تکان خورد.

-آخی...حشره پرکاری بود.
-پرکار و پرتوان. با اون جثه کوچیکش به مقام های بلندی رسید.
-چقدرم مهربون بود. همیشه برای همه دلسوزی می کرد.

این بار یکی از بال های لینی بود که تکان نامحسوسی خورد. مرگخواران مصمم چهره ها را در هم کشیدند و به عزاداری ادامه دادند.

-همکار خوبی برای من بود. بدون اون تصاحب کل منوی مدیریت خیلی برام دردناکه.
-دوست خوبی هم برای من بود. الان مجبورم تک و تنها تو اتاق به اون بزرگی بخوابم. باید خیلی ترسناک باشه.
-مرگخوار خوبی هم بود. همیشه با هم می رفتیم ماموریت.
-مرگشو باور ندارم.

بال و شاخک با هم تکان خوردند. آن هم نه به صورت نامحسوس. خیلی هم محسوس و زیاد تکان خوردند.

-دِ لعنتیا ببرینش دیگه.
-بله بله...ببرین. طاقت دیدن جسدش رو نداریم.
-توجهی نکنین...باده. باد داره بال و شاخکشو کمی تکون می ده. انگار لینی داره با ما خداحافظی می کنه.

حشرات به آرامی دور می شدند. در واقع، چون حشره بودند، زیادی به آرامی دور می شدند.
لینی تکان دیگری خورد و از جا بلند شد.

-آخی. باد چقدر شدیده...جسدشو از جا بلند کرد.
-آره آره...الانم داره به جسد کش و قوس می ده. چه باد بی شعوریه.
-احترام مرده رو هم نگه نمی داره. باد هم بادهای قدیم.

لینی با تعجب به کاروان حمل کننده نگاه کرد. نگاه دیگری به پشت سرش انداخت.
-آهای...منو کجا دارن می برن؟ این روبانای سیاه چیه؟ من که نمردم! هی!

-آخی...صدای باده ها.
-تو هم می شنوی؟ چقدرم شبیه صدای لینیه. این حشرات چرا زودتر گورشونو گم نمی کنن اینو دفن کنن؟
-بله بله...به میزان غم ما پی نبردن هنوز؟ هی حشره...اونو هوایی هم می تونین ببرین ها!
-این بادم که هی داره بی شعورتر می شه. الان داره دست لینی رو تکون می ده...خداحافظ لینی...حشره غمگین.

این آخرین صحنه ای بود که از لینی دیده شد. و بعد از آن، حشرات مصمم برای خاکسپاری لینی، در افق ناپدید شدند.

-خب...عزاداری دیگه بسه.غم و اندوهمون بسی عمیقه، ولی زندگی جریان داره. برگردیم سراغ کارمون.


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶
#53

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
خلاصه:
مرگخوارا با خبر شدن که دامبلدور بچه داره و بچه ش تو يتيم خونه ى سنت دياگونه. ريگولوس به شکل بچه درمياد تا بره و بچه رو پيدا کنه، اما دير مى کنه. برای همین لرد، آريانا و هکتور رو هم مى فرسته و اونا موفق میشن بچه رو به خونه ی ریدل بیارن. محبت بچه به دل لرد سیاه میشینه و لرد، اسم بچه رو میذاره تام مارولو جونیور.
اخلاق لرد عوض شده و مرگخوارا میترسن که لرد، تبدیل به دامبلدور دوم بشه. به همین خاطر، مرگخوارا تصمیم میگیرن که بچه رو به گردش ببرن و بهش خبیث بودن رو یاد بدن. لرد موافقت میکنه، اما تصمیم گیری رو به عهده ی خود بچه میذاره.
تا این جا، نه تنها مرگخوارا موفق نشدن بچه رو راضی کنن باهاشون بیاد گردش، بلکه بچه تصادفا لینی رو میکشه و حشرات، برای گرفتن انتقام خون لینی، به خونه ریدل حمله میکنن.
...................


رز، لینی را بغل کرده بود و به طور هم زمان، در سوگ لینی و از ترس خورده شدن توسط حشرات مهاجم، جیغ می کشید. آرسینوس بچه را بالا گرفته بود و پوکرفیس وار، این پا و آن پا می کرد تا حشراتی که داشتند برای گرفتن بچه از بدنش بالا می آمدند، بیفتند. آریانا به هر چیزی که دم دستش بود، دیوانه وار اکسپلیارموس می زد و سعی داشت بچه را از دست آرسینوس بگیرد. نیمی از دیوارها و مبلمان اتاق تام مارولو جونیور، توسط حشرات خورده شده بود، اما عجیب تر از همه، خنده ی بی وقفه ی بچه بود که همه چیز را به بازی گرفته بود.

-اینجا چه خبره؟

با شنیدن این صدا، همه ی مرگخواران و حشرات سر جای خود ایستادند و به دنبال منبع صدا گشتند.

ریتا اسکیتر که تازه از راه رسیده بود، بدون توجه به چهارصد هزار جفت چشمی که به او زل زده بودند، در حالی که حواسش بود پایش را روی هیچ حشره ای نگذارد، راه خود را از بین آنها و مرگخواران باز کرد و روبروی مبل نسبتا سالمی که از قبل یافته بود، ایستاد. نگاهی از سر انزجار به مبل انداخت، سپس دستمالی از کیفش در آورد، بی هیچ عجله ای مبل را تمیز کرد و روی آن نشست.
پس از آن که کاملا مستقر شد، رو به حشرات کرد و گفت:
-شما خجالت نمی کشید؟

قلم پر ریتا که در تمامی این لحظات بی وقفه مشغول نوشتن بود، لحظه ای باز ایستاد، پری به تاسف تکان داد و دوباره مشغول نوشتن شد.

حشرات که گویا خجالت کشیده بودند، سرهایشان را پایین انداختند و به سمت جایی که از آن آمده بودند، روانه شدند. یکی از آن ها لینی را از برگ های رز گرفت و با خود برد.

-خوب دفنش کنین.

مرگخواران ابتدا نگاهی به ریتا، سپس به یک دیگر و در آخر به بچه کردند.


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۳ ۱۶:۲۰:۵۶

تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶
#52

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
آرسینوس، لینی را گرفت و به تام مارولو جونیور داد. تام مارولو جونیور مدتی هاج و واج به لینی نگاه کرد ولی بعد از چند ثانیه مشغول خندیدن شد و با شتاب لینی را تکان داد.

- جـــــیـــــــغ آرسینوس... یه کاری بکن...

آرسینوس تنها کاری که از دستش بر می آمد پوکر فیس نگاه کردن تام مارولو جونیور و لینی بود! آستوریا دوباره وارد کادر شد و درست رو به روی تام مارولو جونیور ایستاد.
- خوب گوش کن بچه، چون تو بچه مورد علاقه اربابی شکمتو با ناخونام سوراخ نمیکنم ولی اگه به حرف من گوش نکنی مجبورم اینکار بکنم!

آستوریا ناخون هایش را به تام مارولو جونیور نشان داد ولی تنها اثری که آن ها داشتند این بود که تام مارولو جونیور را بیشتر خنداندن و باعث جان دادن لینی در دستانش شدند! بله لینی در دستان تام مارولو جونیور مرد! همه مرگخوار ها دوباره وارد کادر شدند.

- میگم این بچه همینطوری هم به همه زور میگه دیگه حتما لازمه ما کاری بکنیم؟
- قرار بود به هکتور زور بگه نه اینکه لینی بکشه!

رز جیغی کشید که توجه مرگخوار ها را جلب کرد. پس از اینکه همه به رز نگاه کردند او گفت:
- لینی میدونست که به زودی توسط یکی تو خونه ریدل کشته میشه برای همین وصیت کرده بود وقتی مرد فکو فامیلاش بیان انتقامشو بگیرن!

در همین لحظه دیوار پوکید و هزاران پیکسی و حشرات دیگر وارد خانه ریدل شدند که همگی دنبال انتقام لینی بودند! در این لحظه تنها چیزی که کسی ازش سر در نیاورد دلیل خنده تام مارولو جونیور بود!


ویرایش شده توسط آماندا در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۳ ۱۷:۰۴:۳۹


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۶
#51

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
پس از محو شدن هکتور در افق توجه همه به تام مارولو جونیور برگشت که با بغض نوک ریشش را می جوید و با چشمانی غصه دار به مرگخوارها نگاه میکرد.آریانا که توان دیدن برادرزاده اش را در این وضعیت نداشت آرسینوس و رودولوف را کنار زد و گفت:
_عمه قربونت بره عزیزم چرا بغض کردی؟

تام مارولو جونیور که به خاطر محبت های بیش از حد لرد عمه ی خود را فراموش کرده بود سعی کرد آریانا را از خود دور کند و در همین حین با جیغی گوش خراش بساط گریه ای بی سابقه را بنا نهاد.مرگخوارها در ثانیه ای به سمت کودک بی نوا هجوم برده و سعی در آرام کردن او داشتند.هکتور که با صدای جیغ تام مارولو جونیور افق را به مقصد خانه ی ریدل ها ترک کرده بود ملاقه ای را به یک پاتیل میکوبید و سعی داشت مثلا فضا را برای بچه آهنگین و شاد کند!آریانا که محبت را تنها راه رام کردن یک بچه میدانست با قربان صدقه رفتن و بوسیدن پی در پی جیغ بچه را بیشتر درآورد.آرسینوس که به خاطر صدای بالا گرفته ی مرگخوارها و جونیور انتظار ورود لرد را داشت در حرکتی عجیب یک دفعه داد زد:
_ساکت.

صدای داد آرسینوس که شاید قرنی یکبار شنیده میشد به حدی عجیب بود که در یک لحظه مرگخوارها ساکت شدند و تام مارولو جونیور هم دقایقی از تعجب سکوت ناگهانی مرگخوارها دست از گریه برداشت؛ اما پس از چند دقیقه با ناراحتی دوباره به گریه ی خود ادامه داد.بلاتریکس که صبر خود را از دست داده بود با خشم به پسر محبوب لرد نزدیک شد که توسط باقی مرگخواران با سرعت هرچه تمام تر به خارج کادر کشان کشان برده شد.آرسینوس که دید در کادر جز خودش،تام مارولو جونیور و لینی کسی نمانده در حرکتی ناگهانی بچه را بغل کرد و به صورت پر از تعجب او از زیر ماسک لبخندی زد و گفت:
_کوچولو یه جادوگر که گریه نمیکنه؛گریه برای ساحره هاست بیا این لینی رو ببین چه خوشگله،ببین چه کوچولوئه، اگر میخوای برش دار به عنوان اسباب بازی استفاده کن.

آرسینوس که توجه تام مارولو جونیور را به لینی دید خوشحال از ابتکار و قدرت بچه داری خود و غافل از قلب ایستاده و وجود سرشار از خشم لینی؛به لینی وارنر اشاره کرد تا عروسک بچه ی ارباب بشود و در آخرین لحظات تقدیم لینی به جونیور زمزمه کرد:
_لینی راضیش کن ببریمش بیرون؛خباثت ارباب به تو بستگی داره.


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۷ ۱۸:۱۰:۲۱
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۷ ۱۸:۱۰:۵۸

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.