خلاصه:
مرگخوارا تصمیم گرفتن دور از چشم لرد، برای خودشون هورکراکس درست کنن. برای پیدا کردن اسلاگهورن و یاد گرفتن روش درست کردن هورکراکس از راه قدح اندیشه به هاگوارتز رفتن و الان میخوان برن به دفتر اسلاگهورن و دنبالش بگردن.***
- دیگه کارت تمومه!
مرگخوارا با هم در دفتر اسلاگهورن رو باز کردن و خودشون رو به داخل پرتاب کردن. چیزی که انتظار داشتن ورودی پر از ابهت بود که تن بینندگان توی خونه و حتی اتاق رو به لرزه در بیاره. ولی ورودشون جز تپهای از مرگخوار ثمری نداشت.
- یا پیکسی مقدس.
لینی تونسته بود از تپهی مرگخوارانی که روی هم افتاده بودن نجات پیدا کنه. پیکسی چرخی توی اتاق زد و بعد با میز پر از غذا مواجه شد. میزی که با بشقاب های رنگارنگ. دسرهای مختلف و پیش غذاهایی که هنوز داغ و تازه بودند.
- چقدر اینجا غذا هست. حتی به قدری که همه چی رو درست کنه.
آرسینوس از پشت نقابش چند پلک زد تا متوجه شه درست میبینه یا نه. اون حتی توی رستون های هفت یا حتی هشت ستاره وزارت هم همچین میز غذایی ندیده بود. کم کم بقیه مرگخواران هم متوجه میز غذای بزرگی که وسط اتاق قرار داشت شدند.
- سیب پرنده بود، وینکی باید سیب پرنده رو آبکش کرد.
وینکی مسلسل شو به سمت سیبی که توی هوا بود نشونه گرفت.
- سیب پرنده نیست وینکی. من اونو تو دستم گرفتم.
- سیب که توی هوا معلق بود پس پرنده بود.وینکی سیب های توی هوا رو دوست نداشت. وینکی جن ندوست خووب؟
درواقع وینکی متوجه نمیشد که فردی با اون حرف میزنه. اون تصور میکرد که سیب در حال صحبت باهاشه. جن خونگی آماده شلیک رگباری تیرهاش شد که سیب روی میز گذاشته شد.
- نمیذارن یه سیب بخوریما.
- هیچ کس حق نداشت چیزی خورد.
همهی نگاه ها به سمت وینکی برگشت. مرگخواران میدونستند که تنها کسی که این طوری حرف میزنه وینکیه، تنها جن خونگی بین اونها...
- نویسنده اشتباه کرد. جن خونگی هاگوارتز این رو گفت.
مرگخواران جهت نگاه کردنشون رو تغییر دادن و بالاخره متوجه جن خونگیای شدند که درست روی میز و جلوی چشمشون ایستاده بود. اونا خواستن خوف کنن و بترسند.
اما متوجه شدن مرگخوارن و نترسیدند.
- هیچ کدوم از شما نباید این خوراکی ها رو خورد. چون ممکن بود ارباب رو هم خورد.
مرگخواران همیشه به کلمه "ارباب" حساس بودند. اونا فقط یه ارباب داشتند و حالا با حرفی که جن زده بود دچار سردرگمی شده بودند. چطور قرار بود لردسیاه رو بخورند؟ اصلا اونا حق نداشتند همچین کاری رو انجام بدن. اونا باید تا آخر عمر زیر سایه اربابشون می موندن.
- ارباب اسلاگهورن همیشه توی غذاش خوابید. ارباب همیشه از دشمناش ترسید و با احتیاط بود. ارباب اسلاگ جن با احتیاط خوب.
مرگخواران با این حرف جن خونگی نفسشون رو با خیال راحت بیرون دادند. اونا قرار نبود ارباب شون رو بخورند. اما مشکل دیگهای هم وجود داشت.
- یعنی میگی اسلاگهورن توی یکی از این غذاهاست؟
- معجون اسلاگهورن پیدا کن بدم؟
- نه هکتور؛ جای پاشیدن معجون، بگرد! غذاها رو بگرد! باید اسلاگهورن رو پیدا کنیم.
مرگخواران نگاهی به هم کردند، انگار تنها راهشون گشتن غذاهای روی میز بود.