هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶
#37

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
هکتور شروع به ویبره زدن کرد و شروع کرد به زمزمه کردن . با شدید تر شدن ویبره صدای زمزمه های هکتور به گوش لینی هم می رسید . در واقع هکتور داشت به امواج زلزله نیرو می بخشید و وسعت تکان - لرزه هایش را بیشتر می کرد . اما نکته ی جالب اینجا بود که امواج لرزه ای هم شروع کرده بودند به هم خوانی با هکتور .

- بغلی بگیر !
- چیو بگیرم ؟
- زلزله رو ؟
- آها آها . آها آها.
- چی کارش کنم ؟
- آها آها / آها آها.
- بده تو کمر بده بغلی !
- بغلی بگیر!
- چیو بگیرم؟
- زززلزله رو ؟
- چی کارش کنم ؟
- بده تو کمر بده بغلی !
- آها آها / آها آها.
- بغلی بگیر ؟
- آها آها / آها آها.
- چیو بگیرم؟؟
- زلزله رو !
- چرا ؟

ناگهان چرخه متوقف شد و لینی که همراه با هکتور و لرزه هایش « آها آها» می کرد با تعجب به لرزه ساز و لرزه نگاه کرد .
- چی چرا؟
- ها؟
- سوال پرسیدی ! چی چرا ؟
- چرا ؟
- ادای منو در نیار !
- چرا ؟
-

هکتور به لرزه خیره شد و سپس به لینی نگاه کرد . لینی شانه ای بالا انداخت .
هکتور دوباره به لرزه خیره شد ، لرزه به هکتور خیره شد ، هکتور به لرزه شد تا اینکه لینی به هکتور خیره و هکتور که نمی توانست حجم خیره شدن دو نفر را تحمل کند شروع به ویبره رفتن کرد ، منتها این بار با آهنگ بندری.


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱۸ ۱۴:۰۱:۵۵

I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶
#36

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۷:۲۴ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 375
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه سه ماموریت برای سه تا از مرگخوارا داره. ماموریت ها یکی یکی باید انجام بگیرن.
اولین ماموریت به هکتور داده می شه که بره دامبلدور رو بیاره و تحویل لرد سیاه بده!
لینی هم مصرانه همراه هکتور می ره.
لینی و هکتور به مقصد محفل آپارات می کنن اما با مشكل مواجه ميشن و توى ديوار ظاهر ميشن. حالا لينى ميخواد با همکاری هکتور و ویبره‌هاش و با نيش زدن ديوار، ديوار رو سوراخ كنه.


***


لینی و هکتور مات و مبهوت به همدیگه نگاه کردن.

- حتی تو انبارم ندارین؟

پروفسور مک کونگال عینکشو جا به جا کرد و درحالی که همچنان افکت "" وارانه‌شو حفظ کرده بود گفت:
- نداریم. تو انبارم نداریم. هیچ وقتم نمیاریم. توقف تولید شده اصن.

در همین لحظه به هکتور به دلیل از ناموجود بودن دامبلدور شوک وارد شد و باعث شد ویبره‌اش به زلزله‌ی آلفا تبدیل بشه. و ارتعشاتی که به زمین وارد می‌کرد، توسط مولکول‌های هوا، "بده بغلی"ـگویان به لینی رسید.
شوک دوم هم به لینی وارد شد، اما لینی ریونکلاوی بود و ذهن باهوشی داشت پس شوک نه تنها باعث ویبره‌ش نشد بلکه باعث شد مغزشو به کار بندازه.
- ما مگه تو محفل آپارت نکردیم؟ پس چرا تو هاگوارتزیم؟

درهمین حین که لینی درگیر فکر کردن بود هکتور درحال چونه زدن با مک کونگال بود.
- یعنی چی موجود ندارین؟ من این همه با این حشره همکاری نکردم که بشنوم دامبلدور موجود نیست.
- نداریم آقا. مشتریا شکایت کردن گفتن ریشش تو دست و پا میپیچه، توقف تولید شد.

لینی نگاهی به مک کونگال انداخت، اصلا مک کونگال میتونست این جوری بخنده؟ از نظر لینی همه چی عجیب و غیرعادی به نظر میومد.
- هکتور!
- نه من باید حقمو به عنوان یه مشتری بگیرم.
- هکتور!
- یه دقیقه چیزی نگو تا من تکلیفمو روشن کنم.
- هکتور!

هکتور با صدای جیغ لینی حواسش جمع شده بود و انگار که از خوابی بیدار شده باشه سرشو تکون داد. چند لحظه‌ای نگذشته بود که متوجه شد باز هم حس میکنه گیر کرده. دور و ورشو نگاه کرد و فهمید هنوزم کنار لینی توی دیوارن.

- دفعه بعد اینطوری توی خیالات بی منطقت غرق نشو. نیم ساعته دارم صدات میکنما.
- بی منطق خودتی و نیشت.

لینی خواست ملاقه شکنی به هکتور بده که متوجه شد همینجوریشم زمانشون داره هدر میره.
- ویبره‌تو برو. باید دیوارو با نیشم سوراخ کنم.

از اولین مواقعی بود که هکتور به حرف لینی گوش کرد.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶
#35

همیش فراتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۰ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
از مشخص نیست !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 60
آفلاین
هردو دست به کار شدند یکی ویبره میرفت و دیگری با نیش کار میکرد ، هر چند دقیقه نوع کار را با هم عوض میکردند .
خوب پیشرفته بودند تقریبا کارشان تمام شده بود که صدایی راه رفتن کسی را شنیدند و هکتور با نگرانی گف:
- صدای چی بود ؟
- صدا ؟ مگه صدایی میاد ؟
- اره ابله گوش کن.
- اره ... راست میگیا
- کاره من تموم شد تو چی ؟ ای من چی دارم میگم زود باش یکی داره میاد.
هردو از شر دیوار خلاص شدند و از جلوی دید بقیه فاصله گرفتند ، در واقع میخواستند مخفی بشوند ولی خودشان را به جای مجسمه جا زدند !
صدای پا به پرفسور مک گونگال تعلق داشت که از دفترش خارج شده بود و به سمت کلاس درس میرفت
- رد شد ؟
- تو کوری
- فکر کنم
هردو به سمت دفتر پورفسور دامبلدور حرکت کردند هکتور دو قدمی از لینی جلو تر بود برای همین متوجه حرکات موزون لینی نمی شد
لینی با خنده ای شیطانی گفت : بالاخره رسیدیم ؛هاهاهاهاهاهاهاها....هاهاهاهها
- خشو احمق
- ببخشید .... یه لحظه فکر کردم اینجا ازکابانه
هردو وارد دفتر پرفسور شدند ... کسی داخل دفتر نبود ؟
- حتما رفته دوش بگیره
- دوش اخه دوشش
پرفسور از پشت سر وارد اتاق شد
- اوه سلام ... این جا چیکار میکنید
- ببخشید شما پرفسور دامبلدور رو ندیدید
- کی رو ؟
- دامبلدور
- ما همچین کسی رو اینجا نداریم
- واقا !
_ بله واقا



پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۶
#34

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-وايسا! وايـــــسا!

لينى با تعجب متوقف شد.
-داد زدى الان سر من؟... داد زدى؟... همين نيش رو بكنم تو چشمت؟ داد زدى؟!
-معلومه كه داد زدم... اون نيشت رو بيار جلو تا همچين با ملاقه بكوبم تو سرت كه پخش ديوار شي!

و هر دو نگاه مملو از "دارم برات"ى به هم انداخته و به سمت يكديگر حمله ور...
حملـــــه ور...
حملــــــــــه ور...
نشدند!
البته كه ميخواستند بشوند... اما درون ديوار خانه قفل شده و قدرت تكان خوردن هم نداشتند حتى!
پس به ناچار، به روش هاى مسالمت آميز روى آوردند!
-چرا داد زدى سرم؟
-چون ويبره رفتى... ويبره مال منه... حق منه... تو مشت منه!
-خب بدون ويبره چجورى قراره ديوار رو سوراخ كنم؟

هكتور به فكر فرو رفت... به راستى كه ويبره مشكل گشا بود!
-فهميدم! تو ويبره نرو...تو نيش بزن و من ويبره ميرم...كار گروهى!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۶
#33

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- حس حشرات تاکسیدرمی شده بهم دست داد هکولی.
- ولی من فک کنم اولین از نوع خودم هستم.

لینی با کنجکاوی سرشو به سمت هکتور برمی‌گردونه.
- حالا الان به نظرت این افتخار داره یا مایه‌ی ننگته؟
- تو فرهنگ لغات من چیزی بعنوان مایه‌ی ننگ تعریف نشده. من همیشه موجب افتخارم لینی!

نیازی به فکر کردن نبود. یک نگاه به هکتور کافی بود تا پی ببری واقعا چنین عقیده‌ای نسبت به خودش داره!
لینی دست از نگریستن به هکتور برمی‌داره و مشغول برانداز کردن اطراف می‌شه.
- اینجا قاعدتا باید خونه‌ی ماگلا باشه نه؟
- نه.
- فک کن بیان و ما رو تو این وضعیت ببینن. یه حشره‌ی جادوییِ سخنگوی فرو رفته تو دیـ... هی چرا نه؟ اصن تو از کجا می‌دونی؟
- نمی‌دونم فقط از مخالفت کردن با تو لذت می‌برم.

لینی که نه تنها نطقش کور شده بود بلکه با مخالفت هم مواجه شده بود، نگاهی سرشار از "ایش" به هکتور می‌ندازه. اما طولی نمی‌کشه که دوباره چهره‌ش باز می‌شه.
- خب... حالا بهتره بری رووناتو شکر کنی که من اینجام. چون قراره با نیشم مثل دریل عمل می‌کنم و دیوارو سوراخ کنم.

ابر تفکری بالای سر هکتور شروع به شکل گرفتن می‌کنه. در یک طرفش دریلی بزرگو تصور می‌کنه که در حال سوراخ کردن دیواره و در مقابل... نیش کوچیک لینی که سعی داره شبیه اون عمل کنه!
- امکان نداره بتونی.

لینی مدت‌ها قبل و پیش از اینکه هکتور بخواد واکنشی نشون بده، وارد عمل شده بود و ویبره‌های شدیدی می‌رفت که نشون از وارد عمل شدن نیشش داشت!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶
#32

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه سه ماموریت برای سه تا از مرگخوارا داره. ماموریت ها یکی یکی باید انجام بگیرن.
اولین ماموریت به هکتور داده می شه که بره دامبلدور رو بیاره و تحویل لرد سیاه بده!
لینی هم مصرانه همراه هکتور می ره.
لینی و هکتور به مقصد محفل آپارات می کنن.

.................

هر دو انتظار داشتند یک ثانیه بعد جایی پنهان در گوشه ای از محفل ظاهر شوند و هنگام ظاهر شدن هم صدای پاقی بدهند.
ولی چنین اتفاقی نیفتاد!
صدای پاق به گوش رسید...ولی بعد از این صدا، هکتور متوجه شد که قادر به تکان خوردن نیست.
-لینی...فکر کنم بدبخت شدیم.

لینی احساس بدبختی نمی کرد. فقط...کمی... بی حس شده بود!
-من فکر می کنم فلج موقت شدم. تو برو. منتظر من نمون. من وقتی خوب شدم میام دنبالت. برو . منو اینجا تنها بذار. نگرانم نشو. حشره ریزی هستم. ولی از پس خودم بر میام...برو هک...برو...

-دِ آخه نمی تونم لعنتی! اگه می تونستم که یه ثانیه هم صبر نمی کردم.

لینی که هوش از سرو گوش و شاخک هایش فوران می کرد، شروع به بررسی موقعیت کرد.
-خب...الان تو یه خونه هستیم که احتمالا محفله...ولی رو زمین نیستیم. رو هوا معلق هم نیستیم...پس کجاییم؟

هکتور با خوشحالی جواب داد:
-تو دیوار! محفل مخفی بود. ما هم اینجوری ظاهر شدیم. الان نصفمون تو دیواره. فقط سرو گردنمون از دیوار بیرونه. تکون هم نمی تونیم بخوریم. شبیه این کله گوزنا شدیم که شکارچیا می زنن به دیوار کلبه شون!




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶
#31

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
هکتور که گوش هایش را حسابی برای شنیدن صدای بال های لینی تیز کرده بود، به مقابل در اتاق لرد سیاه رسید.
ویبره ملایمی زد، و سپس چند ضربه ملایم به در نواخت.

- ویبره قبل از در زدنت اتاقمون رو لرزوند هکتور. و به نفعته دلیل قانع کننده ای داشته باشی که هنوز نرفتی سر ماموریتت. مگر اینکه رفته باشی و با دست پر برگشته باشی... که شک داریم!

هکتور این جمله طولانی را به معنای "بیا تو" در نظر گرفت و در را باز کرد.
به محض اینکه چشمانش به لرد سیاه افتاد، شروع کرد به ویبره رفتن و در همان حال نیز جلو آمد تا به مقابل لرد رسید.
- سلام ارباب.
- سلام هک. خداحافظ هک. برو دامبل رو برامون بیار هک!
- ارباب من اینطوری اصلا نمیتونم. من باید معجون آرام بخش همیشگیتون رو قبل از رفتنم بدم ارباب!

لرد هرچه فکر کرد به یاد نیاورد که تا به حال از هکتور معجونی گرفته باشد. آنهم از نوع آرام بخش. پس نفس عمیقی کشید و گفت:
- ما آرومیم هک... ولی اگه تا یک دقیقه دیگه این محل رو به سمت محفل ترک نکنی، دیگه آروم نیستیم.

هکتور قصد کم آوردن نداشت. او بدون معجون هایش نمیتوانست کاری از پیش ببرد.
- ارباب... باور کنید این معجون رو اگر میل کنید حتی من هم خوشحال و پر روحیه میشم و میتونم سریع دامبل رو براتون بگیرم!

لرد نگاهی به چشمان پر از اشک هکتور انداخت، سپس گفت:
- نه هکتور... نه... آب میتونی بدی بهمون به جاش مثلا. و سعی کنی فکر کنی معجونه!

هکتور بشکنی زد و معجون بی رنگ را از جیب خود بیرون کشید.
- بفرمایید ارباب. آب خنک و گوارا!

لرد، بطری را از دست هکتور گرفت و نوشید.
- هوووم... هوووم...
- سلام ارباب؟
- خداحافظ هکتور.
- ارباب... میشه معجون ببرم ماموریت؟
- مخالفیم هکتور. مخالفیم... برو تا خونه رو روی سرت خراب نکردیم!
- ارباب؟
- مخالفیم! برو بیرون!
- ارباب قرار بود هم عقیده بشید ولی!
- نه... ما کلا ارباب مخالفی هستیم!
- پس خدافظ ارباب.
- سلام هک... برو بیرون فقط!

هکتور با دیدن دست لرد که به سوی چوبدستی اش میرفت، به سرعت از اتاق خارج شد و نتوانست لینی را ببیند که داشت از مقابل در اتاق عبور میکرد.
لینی که هکتور را یافته بود، به سرعت جلو رفت تا دستش را روی شانه وی بگذارد.
- دیدی پیدات کردم هک؟

اما هکتور که به شدت عجله داشت، هیچ چیز را نشنید و به سمت محفل آپارات کرد.
البته به همراه لینی!



پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶
#30

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۳ شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۷:۲۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
از ما به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
- خب نظرت چیه تا وقتی که می خوایم آماده بشیم، با همدیگه قایم موشک بازی کنیم؟
- چطوری یعنی؟ چی هست اصلا؟
- یه بازی مشنگیه، تازه یاد گرفتم، چشماتو می بندی، بعد من میرم قایم می شم. بعد تو میای منو پیدا می کنی.

لینی توجهش به بازی جلب شده بود و زیر لب نشنید که هکتور اینگونه جمله اش را تمام کرد:
- البته اگه بتونی!

لینی با حالت متفکرانه ای رو به هکتور کرد و گفت:
- یعنی تو منظورت از پیش کشیدن این بازی، این نیست که بخوای منو بفرستی دنبال نخود سیاه؟
- نه به تنبون نشسته مرلین. می خوام یکم توی موضوع پیدا کردن و دستگیر کردن ماهر تر بشیم.

لینی هنوز قانع نشده بود، به همین دلیل با سوء ظن نسبت به ایده ی هکتور، ادامه داد:
- خب پس چشم بذار، منم می رم قایم بشم.
- نه دیگه، نشد. تو کوچیکی، می تونی توی جیب منم قایم بشی، ولی من بزرگم، نمیتونم هر جایی قایم بشم. من قایم میشم، تو چشم بذار.
- نخیرم! اصلا! فکر کردی چی؟ من ریونی ام. تو می خوای سر منو گول بمالی و بری پیش ارباب!

هکتور دیگر نمی دانست چگونه می تواند لینی را قانع کند. تمام کار هایی که به ذهنش می رسید را انجام داده بود. اما از طرفی هم نمی توانست اجازه بدهد که لینی به خواسته خودش برسد. هر چه نباشد او هکتور بود. برترین معجون ساز قرن و مطمئنا با هفتاد کیلوگرم وزن، می توانست عملکرد بهتری از یک حشره چند گرمی داشته باشد. او باید می توانست!
- ببین لینی، بیا اختلافات گذشته رو بذاریم کنار. می دونم بین ما خیلی وقته که شکرآبه و از هر موقعیتی استفاده می کنیم که همدیگه رو خراب کنیم. درسته؟
- آره. درسته. خب که چی؟
- مگه ما مرگخوار نیستیم؟ مرگخوارایی که همه از اسم و حضور ما وحشت دارن؟
- چرا، چرا، هستیم!
- مگه ارباب جفتمونم هم، لرد سیاه نیست؟
- چرا، چرا، هست!
- خب پس بیا اختلافامونو بذاریم کنار. وقتشه به هم اعتماد کنیم. ببینیم زندگی بعد از اعتماد کردنمون به هم چطوریه.

لینی کمی فکر کرد، با اینکه نمی توانست چندان به هکتور اعتماد کند، ولی خب او هم یک حشره بود، در اولین فرصتی که هکتور به او خیانت می کرد، می توانست بدون دیده شدن به او نزدیک شود و کارش را یک سره کند. گفت:
- موافقم! بیا با هم دوست باشیم!
- خب پس تو چشم میذاری؟
- باشه... . یک... دو... سه...

هکتور که از توانایی اش در قانع کردن لینی شگفت زده شده بود، در دفترچه خاطراتش نوشت که از عصاره هوش خودش معجون قانع کنندگی درست کند و با معجونی در دست، اتاق را به مقصد دفتر لرد ترک کرد.


Always


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱:۰۵ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶
#29

لرد ولدمورتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 29
آفلاین
هكتور براى انجام ماموريت دستگيرى دامبلدور، كاملا جدى و مصمم بود. ولى براي اين كار، ابتدا بايد خودش را از شر لينى خلاص ميكرد، تا بتواند معجون تغيير عقيده را به خورد اربابش دهد.
-راستى لينى...بهت گفته بودم كه تكثير لونى ها رو بيشتر كرديم؟ اينبار از بدو تولدشون مشغول به كار ميشن.

لينى كه براى جلوگيرى از فرار هكتور، روى شانه ى او جا خوش كرده و براى حفظ جانش در مقابل لرزش هاى هكتور، نيشش را در تار و پود رداى او فرو كرده بود، با شنيدن اين حرف نيشش شُل و نقش بر زمين شد.
-گفتى تكثير لو...لونى؟
-آره...آره...تكثير لونى...يه عالمه لونى. با دوبرابر فعاليت بيشتر!

براى لحظه اى نفس لينى بند آمد. او بايد به كمك لونى هاى بيچاره مى شتافت... خودش را در مقابل آنها مسئول ميدانست. او بايد صداى آن موجودات بى زبان ميشد.
-لونى ها...لونى هاى بيچاره...
-آره...لونى هاى بيچاره...به نظر من كه برو و نجاتشون بده!

لينى از روى زمين بلند شد. اول رداى ريزى كه به تن داشت را تكاند، و سپس پرواز كنان، روى شانه ى هكتور برگشت.
-آره. آره...معلومه كه ميرم! حتما ميرم. اول بريم و اين ماموريت رو انجام بديم. بعدش ميرم سراغ اون زبون بسته ها!

مثل اينكه لينى، به سادگى دست بردار نبود.



پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
#28

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۶ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 9
آفلاین
رودولف، طی حرکتی آرسینوس را روی دوشش انداخت و بی توجه به اعتراض های او، به سمت در رفت.

-وایسا!

رودولف با صدای لرد سیاه، متوقف شد.

-بذارش زمین رودولف. نظرمون عوض شد!
-ارباب!
-رودولف!

رودولف که تمام نقشه هایش برای پرپر کردن نقاب آرسینوس نقش بر آب شده بود، آرسینوس را تقریبا روی زمین پرتاب کرد. تعظیمی کرد و خارج شد.

-آرسینوس...هکتور رو به دنبال اولین ماموریت فرستادیم. همونطور که تو جلسه فرمودیم، تا پایان ماموریت اون، ماموریتت رو شروع نکن...برنامه هامون به هم میریزه. تا پایان ماموریت هکتور هم فرصت داری با نقاب هات وداع کنی.

آرسینوس، حس عجیبی را در ناحیه ی کمر و کتفش احساس میکرد...حس بال درآوردن از خوشحالی!
او خوشحال بود...خیلی هم بود! فرصت داشت که تا پایان ماموریت هکتور، با نقاب هایش وقت بگذراند. کسی چه میدانست...شاید تا آن زمان، نظر لرد سیاه هم عوض میشد.

در همان زمانی که آرسینوس، برای هرچه طولانی تر شدن ماموریت هکتور دعا میکرد، او مشغول سر و کله زدن با پیکسی مزاحمی بود که قصد برهم زدن نقشه اش مبنی بر خوراندن معجون به لرد سیاه را داشت.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.