هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
سوالات مثل هم بود ولی جواب ها متفاوت. گیبن که داشت دندون های تسترال را میشمرد با خودش فکر کرد: خیلی راحت به ارباب نمیگیم این تسترال لوس و بدعنقه. بانز هم به لطف دیده نشدنش وسیله ی مشنگی خودش را دراورد و جواب این سوال را جست و جو کرد. آرسینوس جیگر هم که کلا نمیتوانست تسترال را ببیند اصلا برایش مهم نبود چون فرق تسترال عادی با تسترال لوس و بدعنق را تشخیص نمیداد. بلاتریکس هم که کلا فکر نمیکرد، عمل میکرد پشت تسترال رفت تا اورا کروشیویی مهمان کند که صدای پاتریشیا ابرهای افکار همه رو ترکاند و زمین پر از فکر های خرد شده شد و تسترال سرش را خم کرد و از افکار به زمین ریخته تغذیه کرد.

-اهممم. یه فکری دارم مگه این تسترال سخنگو نیست؟ خب بیاید از خودش بپرسیم چی میخواد. تسترال عزیز مشکلت چیه؟ چرا نمیای؟

تسترال هم سرش را بلند کرد و گردنش را تابی داد و موهایش را افشون کرد و گفت:
-نمیگم بهتون خودتون باید بفهمید چی میخوام وگرنه از جام جم نمیخورم.



هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
خلاصه:

تسترال های لرد گذاشتن رفتن. لرد از مرگخوارا می خواد براش تسترال های جدید تهیه کنن. مرگخوارا برای خرید تسترال به بازار می رن و یکی یکی مغازه ها رو می گردن. در اين بين، هكتور براى لرد آب تسترال ميبره.
...................

هكتور توسط لرد سياه تبديل به چوب پنبه شد و بر سر بطرى آب فرو رفت، تا با هر بار استفاده مرگخواران از بطرى، زجر بكشد و له شود!

اما در طرفى ديگر، مرگخواران به سختى مشغول گشتن به دنبال تسترال بودند.
-هى... اونجا نوشته تسترال فروشى ويلسون و برادران، غير ممد!... تسترال فروشى تسترال داره ديگه! بريم بخريم!

حق با كراب بود. واقعا تابلوى تسترال فروشى به چشم ميخورد.
مرگخواران كه در نهايت با ديدن يك تسترال فروشى، خستگيشان در رفته بود، به سمت مغازه رفتند.
آرسينوس كه مرگخوار موذى و فرصت طلبى بود، سرعتش را بيشتر كرد تا اولين نفر باشد كه تسترال را براى اربابش خريدارى كرده كه...

شپلق!

روى هوا بلند شد و به ديوار مغازه رو به رويى كوبيده شد!
-هى... شوخى كثيفى بود بانز!

صداى بانز از دورترين نقطه به آرسينوس بلند شد.
-من نبودم كه! اين تسترال بود...هى!... تو نديديش... تو تاحالا مرگ كسى رو نديدى؟!

آرسينوس خجالت كشيد! دروغ هايش در مورد قتل عام مشنگ ها و جادوگران سفيد رو شده بود!

-اينو يادم باشه به اطلاع لرد برسونم!

و با دور زدن تسترال، وارد مغازه شدند.
-سلام آقا! اين تسترال دم در چند؟!

آقاى تسترال فروش، به سان تسترالى كه بهش هويج دادن از جاش پريد.
-اون؟... مجانى!... نه نه وايسين... بياين! اينم مال شما!

نارسيسا با تعجب به گاليون هايى كه آقاى تسترال فروش كف دستش انداخت نگاهى كرد.
-پول ميدى كه بخريمش؟... هى!... نكنه دست دومه؟
-دست دوم چيه آبجى؟... صفر كيلومتره!... موتور و فنى هم سالمه. تازه... سخنگو هم هست. مباركتون باشه!

و پشت صندوقش گم شد.
مرگخواران خوشحال و خندان به سمت تسترالشان رفتند.
-خب... كراب!... بگيرش بريم!

-نگير! نميام!

حق با آقاى تسترال فروش بود. تسترال سخنگو بود!

-يعنى چي نميام؟ خريديمت. بايد بياى!
-نوموخوام! يه كارى كنين كه راضى شم بيام. وگرنه اينقدر جفتك ميندازم تا اعلاميه شين!

به طور همزمان يك سوال در ذهن مرگخواران شكل گرفت:
يك تسترال بد قلق و لوس را با چه وعده اى ميتوان تسترال كرد؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۹۶

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
- تسترال هکتور ، تسترال ! ما فرمودیم برامون تسترال بیاورید ! الان ما این آب تسترال رو کجامون بزاریم ، تسترال ؟ این آب تسترال الان دیگه به درد عمت می خوره !
-

لرد نفس عمیقی کشید . باید یه جوری خودش را آروم می کرد ، فریاد زدن راهکار موثری بود .
- پس چرا عین تسترال به ما زل زدی ، تسترال ؟ برو برایمان تسترال بیاور!
-

فشار خون لرد بالا پرید . اصولا هروقت هکتور ویبره نمی رفت ( که تابه حال پیش نیامده بود!) یعنی اتفاق بدی در حال رخ دادن بود !
- چرا این جا وایستادی ، تسترال نفهم ؟
-
- هکتور نکنه معلولیت مغزی ای چیزی داری که ما ازش بی خبریم ؟
- ارباب ، همینه دیگه .
- چی همینه ؟
- همینه ؟
- تسترال هکتور ، تسترال ! تسترال همینه ، مردک تسترال !
- آها همینه دیگه ارباب ! وقتی شما به من می گین تسترال یعنی من تسترالم دیگه !
- شک نکن ! ما هم هیچ وقت در اینکه تو درست نقطه ی مقابل نابغه ای شک نکردم ! هیچ وقت !
- خب دیگه ! مگر من برای تو کافی نیستم ؟
- :
- یعنی ارباب من تسترال رو به عنوان تسترال خودتون قبول ندارین ارباب؟ من برای شما کافی نیستم ارباب؟


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- مردک تسترال! این‌جا نوشیدنی فروشیه ... تسترال از کجا بیارم بهت بدم تسترال؟!

- اون دیگه مشکل خودته!

مغازه دار نمی‌دانست تسترال به چه کار هکتور می‌آید که خودش به تنهایی یک طویله تسترال بود! اما می‌دانست این طویله تسترال رحم و مروتی هم ندارد و هر لحظه ممکن است او را با شلغم و پیاز و لوبیا [این از قبل تو پاتیل بوده!] بپزد. پس با دست و پای بسته آخرین تلاش برای بقا را به خرج داد با قورت دادن کمی لوبیا و هضم سریع آن، شلغمی به سوی هکتور شلیک کرد. شلغم نیز به صورت موزی شکل در هوا شناور شد و دست آخر به دهان هکتور خورد و تک تک دندان‌های او را خرد کرد و کف دهنش ریخت.

تصویر کوچک شده

نوشیدنی فروش که پس از رسیدن ماموران اورژانس و انتقال هکتور به سنت مانگو، دست و پایش باز شده بود با آسودگی خاطر پشت دخل نشسته بود و با چوبدستی‌اش بازی می‌کرد.

- دلام!

کابوس زنده‌ی نوشیدنی فروش مقابلش ایستاده بود؛ بدون دندان!

- بازم تسترال می‌خوای؟

- نه، من که دندون ندارم ... آب تنترال می‌خوام!

فروشنده یک شیشه آب تسترال برای هکتور ریخت و او را راهی کرد.

تصویر کوچک شده

- هکتور؟

- ارباب!

- آب تسترال به چه درد ما می‌خوره؟

- ارباب من تو معزونام هرچیو نداشته باشم آبشو می‌ریجم، فرقی که نمی‌کنه هیچ، بهترم می‌شه!

-


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
چند مغازه اون طرف تر درست بین مغازه پاتیل فروشی و حشره کش سازی هاکتوریا و دوستان به جز هکتور، یه دکه ی نوشیدنی سازی قرار داشت که به نظر میومد دچار زلزله شده. همه ی رهگذر ها با تعجب به کرکره های پایین کشیده و لرزش های غیر قابل کنترل دکه نگاه میکردن. به نظر میومد زد و خوردی توی دکه در جریان باشه. ولی جامعه جادوگری اصولا عادت نداشتن تو زد و خورد ملت دخالت کنن. بنابراین همشون تنها به یه نگاه تعجب آمیز و رد شدن بسنده میکردن.

اما داخل دکه ماجرایی بر خلاف تصور ملت در جریان بود. عامل این لرزش ها موجودی بود لرزنده و لرزاننده، سازنده و خوراننده، کشنده و نیش شکاننده و بسیاری القاب و عناوین دیگه.

- از جون من چی میخوای آخه؟
- تسترال!
- تسترال و کوفت! تسترال و معجون سقط شدگی، تسترال و مرگ. عجب تسترالی هستی تو!

هکتور که گنجایش این حجم از تعریف رو به شکل یه جا نداره، مرد فروشنده رو درون پاتیل شوت میکنه و یک ملاقه آب کدو حلوایی و نیم کیلو شلغم رو روی سرش خورد میکنه.
- تا سوپ پیازت نکردم نذاشتمت دم در محفل که هورتت بکشن بگو کجان؟
- حس میکنم دلم به حال اربابت میسوزه که تو شدی مرگخوارش. چجوری ممکنه تا حالا تو رو نکشته باشه؟

هکتور این حرفا سرش نمی شد. مشعلی رو روشن کرد و به پاتیل نزدیک شد.
- میگی کجاست یا روشن کنم؟
- حیف که دستم بسته است وگرنه اون میزو تو دماغت فرو میکردم که بفهمی نمیدونم داری چیو میگی! تسترال!
- آها، همین! تسترال! تسترال میخوام!

به نظر نمی یومد فروشنده بتونه به این سادگیا از دست هکتور خلاص بشه.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۶

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
-اهم.

یکهو همه ی غلیظیت گوش های شما پایین آمد . خیلی آرام زیر چشمی به پاتریشیا نگاه کرد.
-
-

پس دست هاشو پشت سرش گذاشت و آرام برگشت .
-
-
-
-

پاتریشیا دست از سوت زدن برداشت. مغازه دار داشت چماغش را در می آورد و شما از عرق خیس شده بود. لینی هم که... لینی! کجا بود؟
- حشره ی موذی!

نگاهی به دور و بر انداخت . شما می توانست خودش خودشو نجات بده ، به اون ربطی نداشت. ولی لینی کجا بود؟
سرمو کلاه گذاشت حشره ی موذی! حالیش می کنم !
در حالی که دست هاشو از جیبش در می آورد متوجه حرکت آرامی نزدیک در خروجی شد .
- الان می گیرمت!

سپس به سمت در خروجی شیرجه زد ، لینی را در مشت گرفت ، با این افکت با سمت شما که پس درگیری با مغازه دار به این حالت در آمده بود برگشت . سپس در حالی که او را از کمربند بلند می کرد ، به تسترال فروشی پدر شما آپارات کردند.
لینی در مشت پاتریشیا:


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۶

لاتیشا رندل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۴ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۹ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۹
از مرگ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
لینی:
-باشه بهت می دم. این نقشه‌ی خیلی خوبیه. حالا اگه میشه آزادم کنید.
-باشه.
شما یک انگشتش را جلو برد و در قفس را کشید ولی باز نشد. با دو انگشت هم امتحان کرد ولی باز هم نشد. خلاصه انقدر امتحان کرد که نشد. خواست با یازده انگشت امتحان کنه که دید اون اصلاً یازده تا انگشت نداره که. لینی هم تمام مدت با قیافه‌ی پوکر شما رو نگاه می کرد. آخرش صبرش تموم شد و گفت:
-خب نابغه اون قفل داره.
-آره منم از اول می دونستم خواستم ببینم تو هم می دونی یا نه.
-
-پاتریشیا یه سوزن بهم بده.
-بیا.
شما مشغول ور رفتن با قفل شد و تمام حواسش رو جمع اون کرد. طوری که نفهمید مغازه داره پشت سرشه. پاتریشیا خواست بهش هشدار بده ولی بعد فکر کرد که به اون چه.
-اهم اهم.
-...
-اهم اوهو اهم
-...
-اهههمم اوههههو اههههه.
-...
خلاصه مغازه دار هی سرفه کرد و شما هی نشنید. مغازه دار هم از رو نرفت و هی سرفه هاش رو غلیظ تر کرد. شما هم هی نشنیدنش رو غلیظ تر کرد. خلاصه مغازه دار انقدر سرفه کرد که صورتش تغییر رنگ داد. از بنفش به سبز از سبز سرخابی و کل رنگ های رنگین کمون رو رد کرد تا اینکه رسید به بنفش و افتاد کف مغازه و باز هم کسی اهمیت نداد. شما هی ور رفت و ور رفت تا اینکه بالاخره قفس باز شد.



پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

تسترال های لرد گذاشتن رفتن. لرد از مرگخوارا می خواد براش تسترال های جدید تهیه کنن. مرگخوارا برای خرید تسترال به بازار می رن و یکی یکی مغازه ها رو می گردن.
یکی از مغازه دارا نجینی رو شکار می کنه و می ندازه تو قفس. مرگخوارا باهاش معامله می کنن و لینی رو به جای نجینی بهش می دن.
مرگخوارا برای جستجوی تسترال از مغازه خارج می شن و لینی که تو قفسه با دو ریونکلاوی( پاتریشیا و شما) مواجه می شه و ازشون می خواد آزادش کنن.

.............

-آزادت می کنیم. باز کردن در این قفس کاری نداره...با یک حرکت انگشت می تونم بازش کنم. ولی در مقابل چی بهم می دی؟
-چی می خوای؟
-چی داری؟

لینی فکر کرد. او از دار دنیا دو عدد بال داشت که شدیدا هم لازمشان داشت! دو عدد شاخک داشت که آن ها هم باید سرجایشان می ماندند. چند جفت دست و پا داشت که هر یک به کاری می آمدند...اگر نمی آمدند هم فایده ای نداشت. دست و پای ریز و آبی او به چه درد شما و پاتریشیا می خورد؟
یک گلدان رز داشت که در واقع مال خودش نبود. فقط به دلیل صمیمیت "رز او" لقب گرفته بود.
لینی در آن لحظه آرزو کرد که ای کاش هکتور مال او بود. در این صورت خیلی راحت و ساده هکتور را تحویل ریونی ها می داد و حتی ذره ای احساس ناراحتی نمی کرد.
-ندارم! الان فکر کردم و متوجه شدن هیچی ندارم به شماها بدم! پیکسی نداری هستم!

شما لبخند خبیثانه ای زد که نشان می داد در موقع گروهبندی اش، اسلیترین هم جزو گزینه های کلاه بوده است.
-یه چیز دیگه داری!

و به انتهای بدن لینی اشاره کرد.
-نیش! نیش داری! همونطور که گفتم من هوش ریونی ندارم. ولی تو داری. کمی از زهرتو می خوام...چند قطره بهم می دی. من می خورم...و باهوش می شم!

نقشه مزخرفی بود...ولی لینی خیال نداشت این را به شما بگوید!




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۶

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
لینی فریاد کشید . جیغ کشید . داد کشید . ولی کسی صدای لینی رو نشنید . مغازه دار هم قفس لینی رو داخل مغازه گذاشت .
- بی معرفتا ! .. ... عه این دو تا چقدر آشنان .

لینی نگاهی به دو شخص آشنا انداخت که کنار قفس جغدی سفید رنگ ایستاده بودند. پسرکی شکل شلغم با دمپایی های طرح باب اسفنجی و دخترکی با جعبه ی آتش زنه و تعدادی چوب کبریت . لینی عمیق تر نگاه کرد . دو نشان عقاب آبی رنگ روی لباس هر دو دوخته شده بود . پس هم گروهی بودند!
-هی ریونکلاوی ها!

توجه دخترک و پسرک به اون جلب شد .
-هی ریونکلاوی ها ! ما هم گروهیم! می شه در این قفس رو باز کنین؟

دخترک نگاهی به پسرک انداخت .
- ببینم شما ، حشره ها حرف می زنن؟

پسری که شما خطاب شده بود رو به دختر گفت :
- نمی دونم پاتریشیا ! من هوش ریونکلاوی ندارم ! فقط وقتی با باهوش ها می گردم باهوش به نظرم می یام.

دختری که پاتریشیا خطاب شده بود چشم هایش را گرداند و به قفس نزدیک تر شد .
-هوم . تو حرف می زنی؟

لینی از این حالت به این حالت و این حالت تغییر شکل داد ! این دوتا خنگ چطوری اومده بودن ریونکلاو ؟
- من لینی وارنرم . مادر سیریوسی ها!

پاتریشیا نگاهی به شما کرد .
- آزادش کنیم ؟

شما کمی فکر کرد و لب خند شیطانی ای زد.
- نه مجانی!
-
-


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۵:۲۵ چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
لينى جيغ زد، فرياد زد.حتى با مشت پاى چشم مرد فروشنده كوبيد!
اما به هر حال اون لينى كم زورى بود و مشتش، قدرت زيادى نداشت.
مرد به سرعت لينى رو گذاشت تو يه قفس. يه كم آب و ارزن هم گذاشت جلوش و در رو قفل كرد.

-ارزن؟... ارزن؟! مگه من مرغم كه جلوم ارزن ميريزي؟ والا كه ما به پرنده هاى حياط خونه ريدل هم خجالت مى كشيم ارزن بديم! تو چجورى خجالت نمى كشى آخه؟ مى بينين؟... ارزن ريخته جلوم!

نديدن! چون اصلا توجهى به لينى نداشتن و توجه هاشون رو دور و بر نجينى متمركز كرده بودن كه همون موقع از قفس اومده بود بيرون و داشت كش و قوسى به فلس هاش مى داد.

لينى با دو تا دستش چسبيد به ميله هاى قفس.
-الان... اينارو... ميشكونم...و...ميام...بيرون!

اما نتونست! اون گير كرده بود. نميتونست ميله ها رو بشكونه. حتى نميتونست اونارو خم كنه و از لاشون رد شه... اون بايد قبول مى كرد كه اونجا موندنيه.
اما قبول نكرد! اون لينى سر سختى هم بود!
-رز... گل من... من رو ببين. حشركت مونده اين تو... بيا من رو در بيار. بيا گل من!

رز سرش رو آورد بالا و چنان نگاهى به لينى انداخت كه تا ته دل آدم براشون مى سوخت.
-ميخوام حشركم. اما دستم نمى رسه. ببين ببين...

رز بلند ترين شاخه اش رو كشيد بالا. اما هنوز خيلى مونده بود.
-ديدى؟ نمى تونم حشركم... اما نگران نباش. ميام بهت سر ميزنم.

و برگشت و رفت دنبال بقيه مرگخوارا، براى پيدا كردن تسترال!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.