تف کنندگان تشتی!
اولین تف
صبح یک روز معمولی و آفتابی بود. مثل همیشه پرندگانی که والدینشان در تربیت خانوادگی آنها کوتاهی کرده بودند، بی توجه به جمعیت کثیر تماشاچیانی که در ورزشگاه نشسته بودند، پرواز می کردند و هر از گاهی با پرت کردن مقداری از غذاهای هضم نشده شان به سمت ملت، خودشان را خالی می کردند و می گفتند: «
گوربابای مخترع مرلینگاه!» خلاصه اینکه پرندگان خیلی بی تربیتی بودند و جا دارد حتما گوشزد شود که شما از این کارها در خانه انجام ندهید چون زشت است. در حقیقت خیلی خیلی زشت است.
صدای گزارشگر بازی تف تشت و تیم گریفیندور در فضای حمام باستانی طنین انداز شد.
-خوش اومدید به اولین رویارویی دو تیم تفی ها و گریفی ها! من، ممد کیسه زاده این بازی رو از پشت این شیشه ها گزارش میکنم و امیدوارم شمایی که پشت اون شیشه ها نشستین از این بازی شیشه ای لذت ببرین و هیچوقت استفاده از خمیردندان کلوزآپ که حامی این برنامه هست رو فراموش نکنین.
نزدیک به سطح زمین، داور که کله ی نیمه کچلش قطعا نشانه ی فرهیختگی بیش از حدش بود، شلوارش را با دو دستش گرفت، توپ ها را زیر بغلش زد و با دقت سوار جارویش شد. بعد هم چندتا ویراژ داد و چندتا دوربرگردان هم با جارویش زد که به همگان ثابت کند داور خفن و کاربلدی است. سرانجام با همان کله ی طاسش وارد فضای ورزشگاه شد و سوت بلندی زد که به معنی احضار بازیکنان دو تیم بود.
نزدیک به دروازه ورودی حمام، گریفیندوری ها که خیلی موجودات گروه دوستی بودند و به شعار «
من اگه سرم بره، رماتیسمم نمیره» اعتقاد داشتند، دوتا دوتا و در حالیکه مثل این بازیکنان فوتبال، کودکانی را جلوی جارویشان نشانده بودند، وارد ورزشگاه شدند. تماشاچیان حاضر در حمام که از این حرکت گریفیندوری ها بسیار به وجد آمده بودند شروع به رقص و شور و پایکوبی کردند و باعث شدند بچه هایی که گریفیندوری ها آورده بودند از دستشان غل بخورند و تالاپی پخش بر زمین شوند!
-هنوز بازی شروع نشده شاهد چه صحنه های خشن و کشت و کشتاری هستیم. پس لطفا تا اطلاع ثانوی بچه هاتون رو دور از تلوریزیون نگه دارین و همیشه از خمیردندون کلوزآپ استفاده کنین.
داور نگاهی به ساعتش انداخت و نگاه دیگری به گوشه ی دیگر حمام که قرار بود تفی ها از آن وارد شوند، روانه کرد. همین که میخواست تاخیر تفی ها را به کمیته انضباطی اطلاع دهد و یک آشی برایشان بپزد که نگو و نپرس، صدای جاروهای مدل پایین شلمرودی ها به گوش رسید.
و این، دقیقا همان وقتی بود که هیولاها وارد شدند!
اول ورونیکا وارد شد. با سر گرگ مانندش که عین تخم مرغ کج و کوله بود و پنجه های تیز و خرسی شکلش، شبیه حسنی شده بود که می خواست به جنگ برود و هیچ سلاحی جز ناخن های کثیف و بلندش نداشت. به قول معروف، موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه و واه واه!
ورونیکای گرگینه گفت:
-هومـ... حس میکنم آقا گرگه همین دور و بره. خیلی عجیبه. عاااااااا!
بعد هم شروع کرد به خاراندن پوزه اش با همان ناخن های دراز و خرس مانند!
نفرات بعدی، رماتیسم و شیرینی ناپلئونی بودند. شیرینی، تقریبا دو برابر اندازه معمولش باد کرده بود و رنگش نارنجی شده بود. جای دهانش هم، خامه هایی دیده می شد که طبیعتا باید قهقهه ی شرارت بار یک شیرینی می بودند!
رماتیسم، سرش را از درون خامه های شیرینی ناپلئونی بیرون آورد و گفت:
-یعنی میگین اگه یه کم دیگه پیش برم به نفت می رسم؟
رماتیسم هیچ تغییری نکرده بود. که خب طبیعی هم بود. این موجود، برخلاف تمامی قوانین فیزیک بود. از تخیل آمده بود و به تخیل باز می گشت. به قصد کین و خونخواهی از میان خاکسترهای جنگی که هیچوقت اتفاق نیفتاده بود، برخیزیده بود و به دنبال کسی می گشت که عشقِ نداشته اش را به قتل رسانده بود. رماتیسم، یک نینجا بود. رماتیسم یک دَنِت با طعم توت فرنگی بود. رماتیسم، یک افسانه بود. رماتیسم، رماتیسم بود!
پشت سر رماتیسم و شیرینی، هاگرید و ننه قمر وارد شدند.
از همان اولش هم هر وقت جلوی ننه قمر اسمی از جادو آورده می شد، دستش را جلوی دهانش می گرفت و عین این پیرزن های خرافاتی، هوا را
پـــوف می کرد. اما حالا، پیرترین بازیکن تاریخ کوییدیچ شبیه یکی از آن عجوزه های ساحره ای شده بود که همیشه در داستان هایش برای بچه های همسایه تعریف می کرد و باعث می شد بچه های بیچاره از ترس جانشان خشتک بدرند و سرشان را فرو کنند توی همان خشتک دریده شده! هاگرید هم که همیشه در زندگیش به اصل نیمه غول بودن معتقد بود و زندگی نیمه غولانه ی خوبی داشت و با همان نصف گالیونی که میگرفت یک عالمه کیک می گرفت و می لمباند، حالا کاملا تبدیل به یک غول غارنشین شده بود و هر از چندگاهی تنه ی درختش را از جیب در می آورد و بر قفسه سینه اش می کوبید.
-هااااغر دوستدارِ طبیعت!
-هااااغر جن بد بد!
وینکی که گوش ها و بینی اش به طرز غیرطبیعی بیش از حد رشد کرده بودند و یک پا پینوکیوی گوش دراز شده بود، سوار بر ابر سفیدی به فضای ورزشگاه وارد شد. بعد از چند دقیقه، موجودی کوچک و چسبیده به ابر سفید نیز در چهارچوب در ورودی حمام شلمرود ظاهر شد. به نظر، آلبوس دامبلدور به مرحله جدیدی از ریش سازی وارد شده بود!
گزارشگر که مانند تمامی افراد حاضر در حمام، دهانش بیش از حد باز شده بود، با صدای نامفهومی اعلام کرد:
-توعف تعشت هعم واعرد میعشه! فعکر میکنم بعخاطر استفاده نعکردن از خعمیر دندوعن کلوزعاپ اینطوعری شده باشن.
داور نیمه طاس با دیدن اعضای هیولا مانند تف تشت، وسایل داوری اش را رها کرد و در حالی که همان یک ذره مویش را هم می کند و دور می ریخت، با سرعت به سمت زیمباوه فرار کرد تا در آنجا شورش کند و حکومتی اختراع کند که مردمش با عاج فیل غذا بخورند. داور نیمه طاس ماجرای ما، میخواست در نهایت تمام جهان را تسخیر کند و قانون منع
تف کردن
را وضع کند و بعدش هم تانزانیا را به رگبار ببندد. سرانجام حسنی و حسن کچل و دخترشاه پریا را اعدام کند و از پوستشان لوح قانون درست کند. داور ما قطعا دچار فرهیختگی بیش از حد بود!
نزدیک به سطح زمین، هاگرید غول و وینکی پینوکیو مشغول جر و بحث بودند.
-هااااغر تفی تر از جن!
-وینکی جن تفی تر و خوب تر بود.
-هااااغر جن تف مالی شده!
-هااااغر، خودجن پندار بی سر و ته بود.
تماشاچیان:
فلش بکورونیکا با چوب بلندی که چندلحظه قبل تر از سطل زباله پیدا کرده بود، به چند پوشکِ روی هم چیده شده زد و گفت:
-امشب اینجا جمع شدیم تا برنامه ی تیمی مون رو برای مقابله با ارتش گریفیندوری ها آماده کنیم.
-خانم اجازه! گریفیندوری ها تانک هم دارن؟
-فرزند تاریکی اجازه! من دیگه برای جنگیدن با همگروهی های خودم خیلی پیر شدم. نه؟
-اره دار اجازه! مپ دفاعی بچینیم یا فقط مراقب دارک اکسیر باشیم؟
-تانژانت و کتانژانت زوایای 30، 45 و 60 درجه را بصورت کسری به دست آورده و حاصل را در سینوس قرینه ضلع وتر مثلثلی با زاویه 35 درجه ضرب کنید؟
-دکتر سلاخی اجازه! وینکی جن خووب؟
تف تشتی های کاملا عادی و ارگانیک، در یک انبار پوشک جمع شده بودند و در حالی که هر از چندگاهی یکی از اعضایشان به دلیل کج بودن پوشک ها به زمین می افتاد، در حال نقشه کشی بودند! ولی قرار نبود همه چیز به همین سادگی باقی بماند.