هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۹۷
#51

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
پست پایانی :


-بسته دیگه
-یه ذره دیگه
-نه دیگه باید بریم به ماموریت اصلی برسیم
-فقط یه چند دقیقه دیگه

بخش مسوولیت پذیر و بخش عاشق ستاره های مغز آملیا با هم درگیر بودن و نمیذاشتن تصمیمی گرفته بشه. آملیا هی به طرف در نزدیک میشد و هی برمیگشت به طرف تلسکوپش. بالاخره بعد از یه عالمه درگیری، بخش وسطی مغزش یه راه حل خوب پیدا کرد. اول میتونستن برن دامبلدور رو پیدا کنن و بهش خبر بدن، بعد بیان تا آخر عمر با ستاره ها ارتباط برقرار کنن. آملیا کمی اشک ریخت که داره از تلسکوپش دور میشه و از در اتاق خارج شد.

-آخخخخخ

آملیا سرش رو بالا گرفت و دامبلدور رو دید که یه لیوان پر قهوه روی لباسش ریخته بود. دیگه بهتر از این نمیشد، به جای اینکه بره دامبلدور رو پیدا کنه ، دامبلدور خودش اومده بود و میتونست سریعا ماجراهای اتاق خون رو بهش بگه و بعدشم به ستاره ها مراجعه کنه.

-حواست کجاست دخترم؟ مالی با کلی منت لباسم رو تازه شسته بود.
-پروف ... پروف ... پروف.
-آروم باش دخترم، آروم باش و خیلی آروم بگو که چرا لباس پروف رو کثیف کردی؟
-پروف !! هرمیون و بقیه محفلی ها یه معجون درست کردن دارن با شکنجه و کلک و کلی کارهای سیاهی بدون عشق دیگه مرگخوارها رو محفلی میکنن.

دامبلدور به محض اینکه این رو شنید، لحظه ای صبر نکرد و به طرف دفتر مدیریتش رفت. آملیا هم خشنود از اتفاقات افتاده به اتاقش برگشت تا با ستاره ها تنها باشه.


دفتر دامبلدور

دامبلدور از اینور اتاقش به اونور میرفت و بر میگشت. نمیتونست بفهمه کجای راه رو اشتباه رفته که محفلی های عزیزش به راه سیاهی و شکنجه کشیده شدن. نمیتونست خودش رو مقصر ندونه و باید همه چیز رو درست میکرد. از پنجره که بیرون رو نگاه کرد ، ققنوس رو دید که هرمیون، رز و آدر رو منقار گرفته و داره میاره. بعد از چند ثانیه هر سه محفلی جلوی دامبلدور پرتاب شدن و ققنوس هم رفت بقیه سریالش رو ببینه که دامبلدور وسطش مزاحمش شده بود.

-عزیزانم، خجالت بکشید.

محفلی ها اول از روی زمین بلند شدن و بعد لباس هاشون رو تکون دادن. آدر و رز سرشون رو پایین انداختن و به گوشه ای از اتاق رفتن تا به کارهای بدشون فکر کنن. هرمیون ولی هنوز از کارش پشیمون نشده بود و با سری بالا به دامبلدور خیره شده بود.
-پروفسور، این همه سال با عشق رفتین جلو چی شد؟ هر روز مرگخوارها جادوگر و ماگل های بی گناه رو میکشن و ما هنوزم داریم سعی میکنیم با زندانی کردنشون مشکل رو حل کنیم ... مرگخوار ها هم هر روز از آزکابان فرار میکنن.

هرمیون که قبلا این مکالمه رو با دامبلدور داشته و میدونست که آخر بحث هیچ کدوم به نتیجه نمیرسن، منتظر جواب دامبلدور نموند و با عصبانیت از دفتر مدیریت خارج شد. قبل از خروج لبخند تمخسر آمیزی به آدر و رز انداخت تا ناامیدیش رو نشون بده.

از اون به بعد دیگه کسی اون هرمیون رو ندید. هرمیون جدیدی وارد ایفای نقش شده بود که صد ها برابر بهتر و مهربون تر نقش هرمیون رو اجرا میکرد. مرگخوارها به خونه ریدل برگشتن و بعد از ماه ها شکنجه توسط اربابشون و نجینی اربابشون به دوران مرگخواری قبل از اتفاقات اتاق خونه بازگشتن.



پایان




پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۶
#50

ارنى پرنگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
سین اول هرمیون،املیا و هکتور!

-هی هرمیون اونجارو نگاه رون، رون پشت سرته.

همین که هرمیون برگشت تا رون را در اغوش بگیرد و با دیوار برخورد کرد و پخش زمین شد؛ البته از اول هم میدانست پشت سرش دیوار است ولی اسم رون حواسش را به روزهای ماه عسل برد و همه چیز را فراموش کرد. آملیا هم از موقعیت به دست امده استفاده کرد و فلنگ را بست و از مکانی که در انجا بودن( :| نمیدونم کجا بودن ) بیرون امد و به سمت پروفسور دامبلدور به راه افتاد اما از انجایی که شب شده بود نتوانست جلوی هوسش را بگیرد و از تصور اینکه ستاره ی قطبی در پر نور ترین حالت خود میدرخشد دهانش اب افتاد و سریعا روی برجی که در نزدیکی اش بود رفت. او تلسکوپ کوچکی اندازه ی ملخ از جیبش دراورد و به جلو پرت کرد با پرتاب طلسمی از چوبدستی اش تلسکوپ کوچک دوبرابر اندازه خود املیا شد و روی سه پایه فرود امد و املیا غرق در تماشای ستاره ها شد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۶
#49

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
بیت مدیران

- این یکی با من.
- برداشتی تو قبلیه رو، این یکی با من.
- بعدی رو تو بردار.
- نه میخوام همینو !

مجله‌ی جدید پاترمور از دست لایتینا به دست رز و برعکس کشیده می‌شد و یوآن روی جلد آن پوزخند زدن را فراموش کرده و از ترس پاره شدن به گوشه‌ی صفحه پناه برده بود.

- باوش. مال تو ولی بخور قبلش اینو.

لایتینا خیلی تشنه بود. لایتینا خیلی دلش پاترمور می‌خواست. لاتینیا برای خوندن زندگی‌نامه‌ی نویسنده‌ی جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها لحظه شماری می‌کرد. لاتینیا شربت را خورد!
رز قیافه‌ی پیروزمندانه‌اش را پشت صفحات پاترمورهای سال پیش قایم کرد.

***

مرد جوان برگه به دست توی پیاده رو راه می‌رفت و با برگه‌هایی که پخش می‌کرد و صدای فریادش رو اعصاب عابرین مشنگی قدم می‌زد.
- تائتر اسکار گرفته‌ی سال آینده! رودولف در گونی...آدر گونی به دست! گرمی برده...پرفروش تر از دلور در آیینه...فقط یک گالیون.




ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۱۸ ۲۱:۲۳:۱۳



پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۶
#48

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
آدر "رودولف تو گونی" به دست به طرف خوابگاه مدیران راه افتاد اما کار آرنولد خیلی سخت تر بود. وقتی به دربار(وزارت خونه) رسید، چندین نگهبان جلوی در وایستاده بودن و خیلی مشکوک بهش نگاه میکردن. یکیشون چوب جادوش رو به طرف آرنولد گرفت و پرسید:
-اینجا چی میخوای محفلی کثیف ؟
-نمیخوام برم تو من.
-خب پس اینجا چیکار میکنی؟
-نمیخوام آرسینوس رو ببینم و این معجون رو میخوام خودم بخورم.
-چیییییی؟ معجون رو خودت بخوری؟

نگهبان سریعا معجون رو از دست آرنولد گرفت و بهش نگاهی انداخت. بعد به دماغش نزدیک کرد و کمی بو کرد و در آخر هم زبونی بهش کشید.
-چرا مثل سگ ها رفتار نمیکنی تو ؟
-چیییییی؟ من مثل سگ ها رفتار نمیکنم؟

نگهبان ها با عصبانیت همه چهار دست و پا به زمین افتادن و واق واق کنان اینور اونور میرفتن. آرنولد موقعیت رو مناسب دید و با پرتاب استخونی حواسشون رو پرت کرد. خودش هم سریعا در رو باز کرد و وارد شد. دربار خیلی از وزارت خونه قدیمی تغییر کرده بود. به جای مجسمه و تابلو جادوگرهای معروف ، همه تبدیل به مجسمه و عکس های آرسینوس شده بودن. وسط سالن ورودی که ولدمورت و دامبلدور روزی دوئل خفنی کرده بودن هم مجسمه بزرگ وینکی مرحوم وجود داشت.

-تو اینجا چیکار میکنی ای محفلی کثیف؟

آرنولد برگشت و با قیافه عصبی نارسیسا مواجه شد. نارسیسا از خواهرش بسیار مهربون تر به نظر میرسید ولی ریاست آزکابان تو روحیه اون هم تاثیر های بدی گذاشته بود.
-اینجا نیستم من که این معجون رو خودم بخورم.

نارسیسا از این جمله فلسفی آرنولد به فکر فرو رفت.




پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۶
#47

آبرفورث دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۰ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۱:۲۴ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اتاق مدیریت هاگزهد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 78
آفلاین
آدر با حرف حاج آقا رودولف دهنش به اندازه ی اتوبان تهران چالوس باز مانده بود ،درشک بزرگی بود و با چشمان درشتش ظل زده بود که خاج آقا رودولف گفت:
-ظل زدن به یه آدم خوب نیست .
-هااا ،آهااا درسته درسته.
-چی درسته .
-ظل زدن.
-چی!
-منظورم حرف شما بود حاج آقا .

آدر در حال فکر کردن بود که چگونه رودولف را هرچه زودتر ببرد که ناگهان فکری به سرش رسید .آدر رفت در پشت دیوار و با صدایی بلند گفت:
-حاج آقاااا،حاج آقا ااا ،بیاین اینجا دعوا شده .

حاج آقا رودولف دوان دوان به سمت صدای آدر رفت.
حاج آقا رودولف:

حاج آقا رودولف جلوی آدر ایستاد و آدر چوبدسیش را درآورد گفت:
-میشه به این چوبدستی نگاه کنید.

آدر با یک ورد جادویی حاج آقا رودولف را درجا خشک کرد ،رودلف را گذاشت در کیسه بزرگی که دستش بود و درش را بست و به سمت خوابگاه مدیران راه افتاد.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۸ ۱۵:۰۶:۲۱


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
#46

آدر کانلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۶:۴۸ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 87
آفلاین
آدر کانلی در حالی که در پیاده رو های شهر قدم می زد با خود فکر کرد که آخر چطور رودولف را در این شهر بزرگ پیدا کند؟ او الآن هر جای این کشور می تواند باشد. چطور می تواند دوباره او را پیدا کند و به رز زلر تحویل دهد؟
آمپر مغزش بالا زده بود و مثل یک کارخانه ی عظیم به کار افتاده بود تا جواب سوال ها را پیدا کند. در دلش از رز زلر می نالید که درست وقتی رودولف را آزاد گذاشت که هر جا خواست برود او را می خواهد. همانطور که راه می رفت و راه می رفت ناگهان جواب مثل ترقه تو مغزش ترکید. نیشخندی گوش تا گوشش را پوشاند و بدو بدو شروع به دویدن کرد.

صدای اذان از مسجد به گوش می رسید. لندن زیاد مسجد نداشت. نه بیشتر از دو سه تا. بدون شک رودولف جایی در همین مسجد ها و یا شاید هم کلیسا ها بود. به داخل مسجد رفت و با دقت به همه جا نگریست. طرح های اسلامی در جای جای مسجد به چشم می خورد و نسبتا بزرگ بود. همانطور که مرد های پر ریش و پشم و وضو گرفته را از نظر می گذراند چشمش به رودولف خورد و ثابت ماند. او در حالی که عمامه ای بر سر و ردای شیخی ای به تن داشت مردم را دور خود جمع کرده بود و مسایل شرع را برایشان شرح می داد. آدر می خواست از خنده بترکد ولی جلوی خودش را گرفت. ببین رودولف دختر باز که حامی یکی از شیطانی ترین جادوگر های قرن بود تبدیل به چه شده! این هرمیون واقعا یک نابغه بود!
گلویش را صاف کرد و به سمت رودولف رفت و گفت :
- « سلام حاج آقا. »

رودولف به آدر نگاه کرد. چروک صورتش را در بر گرفت و گفت :
- از من دور شو که بوی گند گناهان را می دهی! پسر نوح با بدان بنشست / خاندان نبوتش گم شد / سگ اصحاب کهف روزی چند / پی نیکان گرفت و مردم شد.

همه ی مردم با تحسین سر تکان دادند و احسنت احسنت کردند. آدر تمام تلاشش را کرد که اشک در چشمانش حلقه بزند و با آه و سوزی ساختگی گفت :
- حاج آقا من توبه کردم. از همون موقع که شما رو دیدم تحت تاثیر قرار گرفتم و حالا از همه ی گناهان دست کشیدم.

آدر در حالی که به دستو پای شیخ می افتاد و دامنش را می گرفت ناله کرد :
- حاج آقا! کمکم کنید.
- بر خیز جوان. تو حالا مثل یک کودک خردسال پاکی.

آدر برخاست.

- حاج آقا بیشتر به خاطر این اومدم خدمتتون که یک مورد منکراتی پیش اومده. با من میاین که بریم امر به معروف و نهی از منکر کنیم؟

رودولف دستی به ریش هایش کشید و با جدیت گفت :
- الصلاه عمود الدین! اول نماز بعد جهاد اجتماعی!


من رو از روی طرز فکر و گفتار و رفتارم بشناس ، نه از روی ظاهرم.


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶
#45

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
آدر که خوشحال بود که یکی از مرگخوارا رو محفلی کرده، تیریپ خفنی گرفته بود و عینک دودی زده بود و درحال قدم زدن بود که تصمیم گرفت صفحه جادوگرانشو ریلود* کنه تا مبادا فرد به این خفنی، از اخبار جدید اطلاع پیدا نکنه. تبلتشو دراورد و رمز ورود به سایت رو زد که... وارد نشد. دوباره هم زد اما وارد نشد. خیلی عصبی شد؛ چطور سایت جرئت میکرد نذاره آدر وارد شه؟

- عه؟ نام کاربری هم میخواست؟

نام کاربری و رمز عبور رو وارد کرد و بالاخره وارد شد. اولین چیزی که به چشمش خورد:
تصویر کوچک شده


- حتما بازم دستای پشت پرده بازیشون گرفته!

خیلی دوست داشت دستای پشت پرده ش رو ضایع کنه تا دیگه الکی براش پخ نفرستن، اما نمادش خیلی وسوسه انگیزه. پس بازش کرد.

تصویر کوچک شده


وقتی اسم مدیریت رو دید، خیلی ذوق کرد و سریع بازش کرد.

تصویر کوچک شده


وقتی دیدش، و متوجه شد با چیزی که فکر میکرد اینقد فرق داره، خیلی داغون شد. اونقد که دیگه میخواست فاز دپ بگیره و عکسای غمگین بذاره پروفایلش؛ دوباره یادش اومد که رودولف هم در رفته و باید باز بره دنبالش.
-

اما آدر یه فرد شجاع بود و نباید کم میاورد؛ پس عزمشو جزم کرد و رفت دنبال رودولف.
=====

* Reload محض اطلاع



پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶
#44

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خلاصه :

هرمیون معجونی درست میکنه که هر مرگخواری بخوره به راه راست هدایت میشه.
یه طرف داستان خودش میخواد از کروشیو استفاده کنه تا ببینه واقعا معجون رو هکتور کار کرده که آملیا جلوش رو میگیره ولی بعد از درگیری آملیا هم کنار هکتور به صندلی بسته میشه. حالا آملیا باید فرار کنه و بره به دامبلدور خبر بده که هرمیون چیکار داره میکنه.
طرف دوم آدر تونست معجون رو تو دهن رودولف بریزه و محفلیش کنه.
طرف سوم آرنولد به وزارت خونه رفته تا آرسینوس رو محفلی کنه.
طرف چهارم هم رز به خوابگاه مدیران برگشته، معجون رو تو شربتی پنهان کرده و سعی داره که بقیه مدیران رو گول بزنه که شربت رو بخورن.


----
ادامه داستان :

رز کمی فکر میکنه که چجوری به مدیران ثابت کنه شربت مشکلی نداره و همه میتونن با خیال راحت بخورنش.
-تولد مرلینه امروز ، گفتم یه لیوان شربت نذری بدم بهتون.

بلا نه تنها به مرلین اعتقادی نداشت بلکه به شکر و شیرین و کلا چیزهای خوشمزه هم اعتقادی نداشت. کلا بلا فقط چیزهای تلخ، بد طعم و خفن و تاریک و سیاه که تو جنگل ممنوعه توسط یه ساحره پیرزن درست میشه دوست داره.
-تولد مرلین هست که هست. به این معنی نیست که من از یه محفلی شربت بگیرم بخورم.

بقیه مدیرای مرگخوار شربت دوست داشتن ولی نمیخواستن رو حرف بلا حرفی بزنن. با ناراحتی سرشون رو تکون دادن و از حرفهاش حمایت کردن. رز که دید این نقشه نگرفته ، تصمیم گرفت از طرف دیگه ای وارد شه.
-تولد مرلین نیست ببخشید اشتباه کردم. تولد ولدمو ... اسمشو نبره یعنی. بیایید بخورید که اربابتون ناراحت میشه ها.

بلا از دفعه پیش هم عصبی تر شد. چوب دستیش رو در آورد، منوی مدیریتش رو آماده کرد، تایید شخصیت رو جلو آورد و فریاد زد:
-خودت مگه ارباب نداری که تولد ارباب مارو میدونی؟ خجالت نمیکشی ؟ نکنه تو تنهایی هات به ارباب ما فکر هم میکنی؟

رز بازم شکست خورد. تنها نقشه سوم مونده بود. خیلی آروم از خوبگاه خارج شد. منوی مدیریتش رو در آورد، به آدر و آرنولد پیام شخصی فرستاد.

نقل قول:
بهتون تو خوابگاه مدیران نیاز دارم. سریع آرسینوس و رودولف رو که محفلی کردید اینجا بیارید تا بتونیم مدیران رو هم محفلی کنیم.


و لبخند زنان به خوابگاه برگشت و منتظر آرنولد و آدر شد.





ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۶ ۱۸:۴۹:۲۵



پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۶
#43

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
آملیا و هرمیون همچنان درگیر بودن. یحتمل تا آخر قضیه هم درگیر می مونن...یعنی آملیا ذاتن درگیره! حالا یا با دورا و یا با هرمیون.
بعضا هم با خودش.

درحینی که آملیا به شکوندن باقی چوب دستی های دنیا مشغول بود، رز به دنبال آرنولد رفت. ایناهاش:
نقل قول:
آرنولد و رز هم دنبال یه مرگخوار دیگه رفتن.


ولی آرنولد تک خورانه و حتی روباهانه! ، تنهایی به شکار آرسینوس رفت.
و رز موند و...خوب خودش.

- می خواد کی معجون؟

دو دقیقه ی بعد!

در پوسیده و کرم فلوبر خورده ی خوابگاه مدیران با ویبره ای فرو ریخت و در ادامه کل خوابگاه لرزید.
مدیران حاضر و غایب در جمع، مدیران مخفی شده و پشت پرده، داخلی با خارجی، خلاصه هر مدیری از زمان عله تا کنون با فریاد " زلــــــزلــــــــــه! " به دنبال جای امنی دور تا دور اتاق را می دویدند.
و یه کالین نامی بود که در همین حین رکورد دوی گینس مشنگی را زد.

- هستین کجا پس؟ آوردم براتون شربت!
- خطر دفع شد. رز بود. بیاین بیرون.

لاتینیا سرش را از زیر تخت بیرون آورد. صدای ریتا از اتاق کناری بلند شد. دست بلاتریکس از زیر انبوهی از پخ های نزده، تکان خورد.
کالین همچنان می دوید.

- بخورین دیگه. ندارین دوست؟

مسئله این بود که رز هیچ وقت شربت نمی آورد.

مدیران:
کالین:
رز:




پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۶
#42

الفیاس دوجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۳ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۶ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶
از لندن ، وایت استریت 34
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
سلام موضوع جدید :
آلبوس دامبلدور سنگ جادو رو در جایی قایم کرده اما بر حسب اتفاق ولدمورت از طریق بلاتریکس از محل سنگ جادو با خبر میشود و...


دوست من، سوژه و موضوع جدید یه دفعه ای داده نمیشه. همین داستان فعلی که در جریان هست رو ادامه بده اگر میخوای. اگر دوست داری موضوعات جدیدی وارد کنی با پیام شخصی تماس بگیر با یکی از ناظر های انجمن و باهاشون مشورت کن اول.


از پست قبلی ادامه بدید لطفا


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۳ ۲۰:۳۷:۱۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۳ ۲۰:۳۷:۳۶

یه هافلپافی

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.