هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلوپ شطرنج جادويی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
لیزا با حرکتی L مانند با ناز و ادا جلو آمد سپس خودش را در بغل رودولف انداخت.

- آفرین فرزندان ققنوس ! ما همواره با صلح و عشق و صفا بازی می کنیم .

ولی بلاتریکس عشق و صفا و ساحره و ردولف حالیش نمی شد .
کمالات ملکه ای را زیر پا گذاشت و چوبدستی کشید .
-بمیر رودولف بمیر ! کروشیــو!

- نمی میره ! من بهش زدم حالا یکی از فرزندان ققنوسه !

- جون چه ساحره ی با کمالاتی !


بلاتریکس با عصبانیت دندان هایش را به هــم سایید. سپس چون نوبت مشکی بود آستین هایش را بالا زد ، هکتور را روی دست هایش بلند کرد ، و به سمت لیزا و رودولف پرتاب کرد .
- خب حالا هردوتون رو زدم . از بازی برین بیرون .

لرد در حالی که با وقار چینی را به ردایش افتاده بود صاف می کرد نگاهی به رودولف و لیزا که شکست خورده از زمین بیرون می رفتند انداخت .
- خب دامبل . حالا نوبت شماست .


دامبلدور از اون ور زمین لبخندی زد . سپس دستش را روی گردن یاران ققنوس گذاشت و آن ها را دایره وار گرد هم آورد تا با هم برای حرکت بعدی شان نقشه بکشند .
- دلا دیدی آن عاشقان را ؟ (لیزا و رودولف) جهانی رهایی در آغوششان بود! و بلاتریکس اصلا شرمگین از زدنشان نبود! جمع شید نقشه بکشیم.


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: كلوپ شطرنج جادويی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
خلاصه:

لرد سياه با ارسال نامه عربده كش، از دامبلدور و محفل دعوت كردن تا براى بازى شطرنج به اونجا برن. دامبلدور هم قبول ميكنه.
اما اين يه شطرنج معمولى نيست.
در خانه هاى مشكى، لرد شاه، بلاتريكس ملكه، هكتور و آرسينوس فيل، پاتريشيا و ادوارد قلعه و نارسيسا و آمليا اسب شدند و سايرين نيز سرباز.
در خانه هاى سفيد، دامبلدور شاه، مينروا ملكه، رز زلر و كتى فيل، ليزا و رون اسب، ادوارد بونز و آرنولد قلعه و سايرين سرباز شدند.
بازي شروع شده و دامبلدور كيش داده.
..............................

لرد سياه كيش را تحمل نميكردند. هرگز!
-رز! بزنش!

رز، گلدانش را بالا كشيد و با فريادى به هوا پريد.

گوووودا!
شپـــــلق!


با گلدانش به سر كتى كوبيد و اورا از صفحه به بيرون پرتاب كرد. سپس با وقار و متانت گياهيش، فرود آمد.

-تام! ما تو هاگوارتز خشونت رو تحمل نمى كنيم!
-ولى اينجا هاگوارتز نيست دامبلدور! خونه ماست و ما تو اين خونه خشونت رو بسيار تحمل مى كنيم!
-باشه تام! پس ما هم از خودمون دفاع مى كنيم!... ياران ققنوس!... دفاع كنيد!

حركت بعدى، نوبت محفل بود.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: كلوپ شطرنج جادويی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۶

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
اما شروع بازی به این سرعت هیچ جذابیتی نداشت پس در همان لحظه دورا در را باز کرد و وارد اتاق شد.

_ شنیدم آملیا اسب شده! اسب مرگخوار؟ دامبلدور واقعا حواست هست که فرزندانت مشغول چه کارین؟

بله آملیا اسب شده بود ولی این آملیا اون آملیا نبود! اون آملیا بود که اسب بود. اما اون آملیا خیلی وقت بود که توی خاطرات محبوس شده بود پس این همون ستاره شناس بود!

_ من اسبم! ستاره‌شناس نداریم اصلا! ستاره شناس کیه؟
_ شمایی خانم فیتلوورت. قصد داری منو بفرستی سیاره عطارد که از گرما بمیرم؟ بفرمایید خانم بفرمایید.

لرد، شنیده بود دورا ذهن خوان است؛ با این حال نشنیده بود همیشه راست نمیگوید! بنابراین دستور داد آملیای واقعا اسب را بیرون ببرند. دورا بدور از چشم دیگران ردیابی را که روی املیای ستاره شناس وصل کرده بود، خاموش کرد.

فلش بک چند دقیقه قبل

_ دورا میخواست بهم یه کتاب نجومی از صداهای سیاره‌ها بده... بعد من باید سرباز بشم! خوش به حال دورا الان راحت داره فوضولی میکنه که فلانی چی داره و...! همین مونده بود به دورا حسادت کنم. اصلا بزار به دامبلدور میگم میخوام برم اونور جاسوسی و...

بالاخره دامبلدور را راضی کرد که فرزندان روشنایی هم باید کمی تاریکی داشته باشند و هیچ کس کامل نیست. نفس راحتی کشید و خواست از کلوپ فرار کند که پایش را از کلوب بیرون نگذاشته بود که نقابی بنفش او را درون اتاق جاروها انداخت و در را رویش قفل کرد.

پایان فلش بک

اصلا ایده جاسوسی را هم از ذهن مبتکر آملیا برگرفت. سپس نگاهی به لرد انداخت.

_ میتونم به جای اسبتون بایستم؟



ویرایش شده توسط دورا ویلیامز در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۱۰ ۱۱:۰۵:۰۸


پاسخ به: كلوپ شطرنج جادويی
پیام زده شده در: ۱۰:۱۶ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۶

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
اونور صفحه شطرنج :(چند ثانیه قبل )

لرد خمیازه ای کشید .
- یاران تسترال ما ! صندلی مارو به خانه ی پادشاهی ببرید . می خواهیم همچنان بر شما حکومت کنیم .

بلاتریکس و رودولف دست از جر و بحث برداشتند .
- زود باشید .

رودولف با اکراه به سمت لرد رفت . سپس صندلی را با لرد بلند کرده و در خانه ی شاه سیاه گذاشت .
- حالا میز شو .

رودولف چهار دست و پا روی زمین خوابید و لرد پاهایش را روی کمر وی گذاشت . ردولف خودش این شغلرا انتخاب کرده بود !
بلاتریکس شادمان در خانه ی ملکه ایستاد .
آرسینوس و هکتور فیل شدند.
آملیا اسب شد .
رز سرباز گیاهی خط مقدم جبهه ی باطل علیه حق شد ، و جلوی اربابش ایستاد .
پاتریشیا و ادوارد قلعه شدند .
نارسیسا هم اسب سمت چپ شد .
رودولف هم که ....
له شد !
چون لرد پاهایش را روی کمرش گذاشته بود (!)

حال :
- شروع می کنیم .
- قبول نیست ما هنوز آماده نیستیم !
- تازه اولویت با سفیده !
- دروغ می گن !

همه ی نگاه ها به سمت آرنولد بازگشت.
- باید می گفتم ؟

لرد نفس عمیقی کشید .
- خیلی خب پشمک . شروع کنید .

دامبلدور لب خندی زد . سپس کتی را (در حالی که از روی سرباز ها می پرید ) به سمت جبهه ی مرگخوارا فرستاد .
- کیش .
- ما را کیش می کنی ؟
-


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: كلوپ شطرنج جادويی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
- فرزندان روشنایی ... فرزندان ... فرزندان!

فرزندان روشنایی، دست از جر و بحث روی اینکه کی شاه باشه، کشیدن و با شرمساری سرشونو انداختن پایین. دامبلدور که دید چقد متقاضی پادشاه زیاده و قراره دعوا بشه، با لبخندی گفت:
- خودم شاه میشم تا دعوا بخوابه!

محفلیا یه نگاهی به هم انداختن؛ پسرا که راضیشون بود اما...
- من ملکه میشم!
- نه! من!
- من!

دامبلدور دیگه داشت کم کم از فرزندان روشنایی نا امید میشد، ولی همیشه باید امیدوار میبودن. در مواقعی مثل این هم باید خودش کنترلشون رو به دست میگرفت، وگرنه همدیگه رو سر یه شطرنج میکشتن!

- خیلی خب... فرزندان، رز و کتی! شما که بند نمیشین سر جاتون! شما بشین فیل!

دامبلدور همیشه یه چیزی میدونست، پس حتما یه ربطی بین "بند نشدن سر جا" و "فیل" وجود داشت.
- فرزندان، لیزا و رون، شما بشین اسب! ادوارد و آرنولد بشن رخ! مینروا هم بیا بیشو ملکه، بقیه هم بشن سرباز!

محفلیا که لباساشونو میپوشیدن، لرد اعلام حمله کرد.

- قبول نیست، ما هنوز آماده نیستیم!
- تازه، اولویت با سفیده!
- نه، دروغ میگن!

همه نگاها به آرنولد بود.
- باید میگفتم؟



پاسخ به: كلوپ شطرنج جادويی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-چيكار ميكنى؟! شاهمون رو پس بده!

دامبلدور شاه سياه را برداشته و مشغول ضربه زدن به آن، با چوبدستى اش بود.
لحظاتى بعد، مهره شاه كه سفيد شده بود، سر جايش قرار گرفت.

-من شاهت رو هم به راه روشنى هدايت كردم تام! الان شاهت سفيد شده. پس من بازى رو بردم!

صورت لرد سياه، در حال تغيير رنگ بود كه بلاتريكس به ميز نزديك شد.
-سرورم! ما آماده ايم!

هكتور در لباس فيل و آرسينوس كه به نقاب فيل بسنده كرده بود نيز نزديك شدند. آرسينوس با تكان دادن خرطوم نقابش، بلاتريكس را تاييد كرد.
-بله ارباب! حاظريم ما!

-جايى ميريد تام؟

لرد سياه كه ديگر لبخند شيطانى روى لبانشان نقش بسته بود، نگاهى به قيافه متعجب دامبلدور انداختند.
-خير دامبلدور! براى شطرنج حاضر شدن... بگو اعضاى محفلت بيان! ميخوايم شطرنج در ابعاد واقعى بازي كنيم!

و به صفحه شطرنج بزرگى كه روى زمين ديده ميشد، اشاره كردند.
قبل از اينكه دامبلدور فرصت اظهار نظر داشته باشد، فرياد بلاتريكس به هوا رفت.
-مرگخوارا... همه بريد سر جاتون تو صفحه وايستيد... هى... تو! رودولف كجا ميرى؟ شاه مال منه...! تو برو ملكه وايسا!

رودولف نگاهى به دور و برش انداخت.
-بلا... عزيزم... من شوهرتم! زشته...شوهر كه ملكه نميشه...شاه ميشه!
-به من ربطي نداره... ملكه دوست ندارى برو قلعه شو! هى شماها... چرا وايستاديد مارو تماشا ميكنيد؟! بيايد رو به رومون، سر جاتون بايستيد ديگه!

دامبلدور كه در عمل انجام شده قرار گرفته بود، سري تكان داد.
-بريد فرزندانم... من به شماها اعتماد دارم...ما با نيروى عشق اين مسابقه رو با موفقيت پشت سر ميذاريم!

محفلى ها نگاهي به يكديگر انداختند و به ناچار مشغول تقسيم جايگاه ها شدند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: كلوپ شطرنج جادويی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
شطرنج تاریکی و روشنایی ادامه داشت. هر که بازی را برای چند ثانیه میدید، اشک در چشمانش مربع میزد و به مهره که اکنون در کارائیب بود؛ میپیوست. مرگخواران متوجه شده بودند که پشمک بازی بلد نیست و محفلی ها هم متوجه شده بودند که تام سر رشته ای از شطرنج ندارد. اما لرد و پروف به قدری عمیق به بازی دلبسته بودند، که هیچ کس جرئت بر زبان آوردن واقعیت را نداشت.

_تام؟ نظرت چیست که پس از بازی یه سر بریم املاکی و یه زمین کشاورزی بخری و با هم در اون مشغول کشت بشیم و تا آخر عمر به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کنیم؟

لرد همان طور ک به یک مهره ی سیاه دیگر کرشیو میز به دامبلدور پاسخ داد.
_ما را گلرت فرض کرده ای پشمک که میخواهی تا آخر عمر نزد ما به خوبی زندگی کنی؟ بعدشم ما زندگی خود را دوست داریم! نمیگزاریم تو اموالمان را بالا بکشی.
_امیدوارم یه روز به سمت روشنایی برگردی.

لرد از این جمله متعجب گردیده و سر خود را آنچنان بالا آورد که صدای مهره های ستون فقراتش هم شنیده شد. هیچ ربطی هم نداشت ولی لرد دوست داشتن ستون فقراتشون صدا بده و داد.

_ما کی طرف روشنایی بودیم آخه؟ چرا تاریخو عوض میکنی پشمکه؟
_بالاخره باید از یه جا شروع کرد فرزندم!

دوربین زوم اوت کرده و ادامه را از زبان مرگخواران و محفلی ها ادامه داد.

_نگاه کنید ارباب چه جذاب بازی میکنند. چه با کمالات مهره ها رو جا به جا میکنند.

_چقدر جر زنی واقعا! دلم برای این مهره های کروشیو خورده واقعا میسوزه. مطمئنم که تو خوابشون هم ندیدن سرانجام روزی در زندگیشان با کروشیو از درد زیر پوستی به خود بپیچند.

_از اون طرف پشمک رو نگاه کن. داره مهره هارو جوری بغل میکنه گویا کم تو محفل ویزلی دارنو دلش بازم مفت خور میخواد. اگر ارباب اجازه میدادند با چند تا اواداکدورا تعدیل نیرویی در محفل به وجود می آوردیم.

_پروف از هر حرکتش خرد میریزه! خدایا شکرت که ما محفلی شدیم.



پاسخ به: كلوپ شطرنج جادويی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
ولدمورت و دامبلدور رو به روی یکدیگر نشسته بودند. پروف محفلی ها و لرد مرگخواران. فردی با مقدار زیادی ریش و دیگری حتی بدون مو! سفید و سیاه. خشم و مهربانی. رئال و بارسا. ویندوز و مک. کولا و پپسی. ایرانسل و همراه اول...آخ!...چرا میزنی بوقی؟! باشه بابا الان شروع میکنم... پس از آنکه نویسنده توسط عوامل صحنه مورد ضرب و شتم قرار گرفت، مجبور شد که سوژه را پیش ببرد.

- ما اول شروع میکنیم پشمک. سفید و سیاه نیز نمیشناسیم.
- حتماً تام.

لرد سرباز خود را دو خانه جلو برد. به محض اینکه حرکتش را انجام داد دامبلدور طی یک عملیات فوق سریع به سمت سرباز پرید و آن را بغل کرد. سپس آن را از صفحه بازی بیرون انداخت.

- چه کار میکنی پشمک؟! چه طور توانستی به حرکت کملاً درست ما توهین کنی و مهره مارا بیرون بیندازی؟!
- وقتی که مهره رو بغل کردم به روشنایی پیوست و از بازی بیرون رفت. بهم گفت میخواد بره مهره مار و پله بشه حتی. به نظرش بازی خیلی شریف تری بود!

پس از این حرف دامبلدور، لرد چوبدستی اش را در آورد، به سمت مهره ای که دامبلدور از بازی بیرون انداخته بود گرفت و فریاد زد:
- کــروشــیــو مهره!

و در این لحظه بود که حتی آن مهره هم بار و بندیل خود را بسته، به جرایر کارائیب سفر کرد و سال های سال به خوبی و خوشی زندگی کرد.

- ادامه بدیم تام؟
- ادامه بدیم پشمک.

به محض اینکه دامبلدور دستش را به سمت مهره هایش دراز کرد لرد فریاد زد:
- پشمک! تو حرکتت را رفته ای! همان پریدن به سمت مهره ما و اینکه آن را از بازی به بیرون انداختی خود یک حرکت است!
- نه تام. اون یه حرکت نبود. اون یه قدم کوچک برای افزایش روشنایی در دل مردم بود.

با این حرف دامبلدور، مرگخواران به خشم آمدند.
- جمع کنید این بند و بساتو! روشنایی در دل کجا بود!
- من که میدونم تو دل ساحره جماعت روشنایی نیست! فقط علاقه به منه!
- به حرف اینا گوش ندید ارباب. روشنایی اصلاً از مد افتاده. تاریکی مد شده الان.

و با حرف های مرگخواران، محفلی ها هم ساکت نماندند.
- بیشین بینیم باو! یجوری میگه تاریکی انگار داره درباره چی صحبت میکنه!
- استدلال هاتون تو حلقم!
- با زیگ زایرم تاریکی تون رو سوراخ سوراخ میکنم!

به هر حال بازی شطرنج لرد ولدمورت بود و پروفسور دامبلدور. هیچکس انتظار یک مسابقه عادی را نداشت! هر چیزی ممکن است. ممکن است ایسلند به مادگاسکار بچسبد، اسپانیا دچار خشکسالی شده یا هیتلر زنده شود!


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلوپ شطرنج جادويی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ پنجشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۵

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
چند ساعت بعد در خانه ی ریدل:
- میدانستیم محفلی ها جرعت بازی با ما را ندارند.
صدای زنگ در به صدا در می اید. بلاتریکس ضمن رعایت دستورات دینی یک چادر گل منگولی سرش میکنم و داد لرد را در می اورد:
- نابغه، تابحال کسی توی پست ها دستورات دینی رعایت کرده که توی مرگخوار رعایت کنی؟
- خیر ارباب.
- پس اون چادر تا آبرومون جلوی محفلی ها نرفته یک جا قایم کن، از روی تجربه میگم چون اگه یکیشون تو را با چادر گل منگولی ببیند ممکن است از شدت خنده کارش به بیمارستان یا شاید هم تیماستان کشیده شود!
به این ترتیب بلاتریکس، چادر گل منگولی که معلوم نبود مال کی است را در ناکجا آباد مخفی کرد و در خانه ریدل را باز کرد و با اربده ی وحشتناک دامبلدور مواجه شد:
- سلام فرزند تاریکی، چه خبرا بلاتریکس؟
با صدای رعد آسای دامبلدور، بلاتریکس به دیوار چسبیده بود و قادر به تکان خوردن نبود(توجه: ضمن تهدیدی از طرف لرد ولدمورت و مرگخوارانش، دامبلدور را اینگونه نشان دادیم) ولدمورت که بخاطر صدای رعداسای دامبلدور که تقلیدی از صدای خودش بود به جلوی در آمده بود و گفت:
- دامبلدور، فکر میکردم که دیگر نمیایی.
- چند تا از محفلی ها مانده بودند که برای مسابقه ی شطرنج چی بپوشند برای همین دیر کردیم.
- آخرش تصمیمشون رو گرفتند؟
- خیر تام...مجبور شدیم آن ها را در خانه جا بذاریم.
این مکالمه ی بسیار شیرین ولدمورت و دامبلدور صدای یکی از خوانندگان را در آورد:
- بابا مگه شما دشمن نبودید؟ چرا دارین مثل فیلم هندی ها رفتار میکنید؟
- کروشیو
به این ترتیب معترض بیچاره کارش به بیمارستان کشیده شد. ولدمورت و دامبلدور سر میز شطرنج نشستند و آماده ی بازی شطرنج شدند.


ویرایش شده توسط آماندا در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۵ ۲۰:۵۰:۵۹
ویرایش شده توسط آماندا در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۵ ۲۰:۵۴:۳۰


پاسخ به: كلوپ شطرنج جادويی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
خلاصه به قلم لرد ولدمورت:

مرگخوارا در حال بازی شطرنج هستن که لرد سر می رسه. مرگخوارا از لرد درخواست می کنن بازی کنه. ولی لرد شطرنج بلد نیست. به مرگخوارا دستور می ده به جای مهره های فیل براش فیل واقعی بیارن تا بازی کنه.
مرگخوارا که نمی تونن برن دنبال فیل، چهار نفر از بین خودشون رو انتخاب می کنن و به جای فیل جا می زنن.
لرد تصمیم می گیره شروع به بازی کنه و اگه کسی ازش ایراد گرفت با تهدید و ترسوندن ساکتش کنه!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرگخواران در پس این یک جمله مفاهیم عمیقی یافتند. مفاهیمی همچون شکنجه شدن و نابود شدنشان پس از پیروزی بر اربابشان، البته در بازی شطرنج. آنها مرگخوارانی باهوش و فهیم بودند. نتیجتا همگی با صدای قارت بلندی آب دهان را پایین دادند و نشستند مقابل لرد سیاه.

- به حق که ارباب خفن و قدرتمندی میباشیم. یارانمان جرئت ندارن تکی شطرنج بازی کنن باهامون... همشون باهم میشینن جلومون.

مرگخواران تنها توانستند به زور، با وجود مقاومت شدید مهره های گردنشان، سری به تایید حرف لرد تکان دهند. مهره های گردن مرگخواران بسیار بیتربیت و حرف گوش نکن بودند به هر حال و گاهی باید قلنجشان شکسته میشد که رام شوند. به هر صورت مرگخواران تایید کردند. البته چاره دیگری هم نداشتند. اما مطمئنا اگر هم داشتند باز هم تایید میکردند.

لرد نگاهی به مهره های مقابل خود کرد. مهره های سفید در جلوی او بودند. لرد نفس عمیقی کشید، سپس با یک حرکت صفحه را چرخاند.
- بازی رو شروع میکنیم. بعدا هم یادمون بندازید شکنجتون کنیم به دلیل انتخاب مهره های سفید.

لرد داشت دستش را به سوی یک اسب سیاه میبرد که آرسینوس گفت:
- ارباب، جسارتا اول سفید بازی رو شروع میکنه...
- سینوس؟

آرسینوس با دیدن نگاه لرد، به آرامی و ضمن صاف کردن کراوات خود، در پشت جمعیت محو شد. لرد نیز پس از آن اسب سیاه را برداشت و به افکت "پیتیکو پیتیکو" آن را سه خانه به جلو، سپس دو خانه به چپ برد. مرگخواران تنها توانستند با اندکی غر غر در زیر لب، یک سرباز را دو خانه به جلو ببرند. لرد با دیدن این صحنه، سرباز جلوی قلعه سمت راست خود را برداشت و به صورت ضربدری-زیگزاگی، سرباز حریف را با آن زد.
- کیش میدهیم!

مرگخواران با شنیدن این حرف، به سرعت ناپدید شدند و جز گرد و خاکی چیزی ازشان باقی نماند.

- منظورمون این بود که به مهره شاهتون کیش دادیم!

مرگخواران دوباره بازگشتند. اینبار رودولف مهره شاه سفید را یک خانه جلو برد تا از گزند سرباز لرد در امان باشد. لرد هم البته بیکار ننشست. با افکت LIKE A BOSS به مهره فیل سمت راست خود، که در واقع یکی از مرگخواران بود، دستور داد تا بتازد به طرف جلو.

- آخه ارباب الان جلوی فیل بستس که... ما چطوری بریم جلو؟!
- تو چطور فیلی هستی که نمیتونی دو نفرو له کنی بری جلو؟ برو بیرون اصلا... سینوس... بیا جای این.

آرسینوس که در پشت ملت محو شده بود، به صحنه بازگشت. یک لباس فیل پوشید. یک سرباز در جلوی خود را محو کرد و طبق دستور لرد به جلو رفت. که البته ناگهان با قمه رودولف روی سینه اش رو به رو شد.

- آخه ارباب اینطوری نمیشه اصلا... فیل ها اینطوری صاف میرفتن یه زمان زیر سم هاشون درد میگرفت حتی. میبخشید ارباب؟
- نمیبخشیم. همینه که هست. اصلا حوصله ما سر رفت.

مرگخواران با شنیدن این حرف، به سرعت گم و گور شدند. حتی مهره های معمولی شطرنج نیز فرار کردند. لرد سپس با لبخندی شیطانی گفت:
- ما از این ناهماهنگی اندازه مهره ها با فیل ها ناراضی میباشیم. نتیجتا فکر بسیار بکری کردیم که مایلیم از شما بشنویم.

مرگخواران کم کم پیدا شدند دوباره. آنها نمیدانستند ایده اربابشان چه چیزی است. نتیجتا تنها ایستادند و سرشان را خاراندند که البته موجب شد حوصله لرد بیشتر هم سر برود.
- خیلی خب. خودمون میگیم چیه فکرمون. فکرمون اینه که یه نامه عربده کش با صدای بلاتریکسمان بفرستیم برای محفل. دعوتشون کنیم بیان به عنوان مهره های سفید قرار بگیرن، علیه ما بازی کنن. ما هم به عنوان مهره های سیاه قرار میگیریم.

ساعاتی بعد، محفل ققنوس:

اعضای ققنوس دور میز ناهار خوری نشسته بودند و در حال گل یا پوچ با تکه های پیاز بودند که ناگهان تکه ای از سقف سوراخ شد و جغدی با صورت به میز برخورد کرد و میز را شکاند.

- فرزندان روشنایی؟ مگه نگفته بودم هاگرید تا موقعی که بتونیم سقف رو تعمیر کنیم بشینه روی سوراخ سقف؟
- پروفسور؟ من گوشنم شد فی الواقع. مجبور شدم بلند شم دیگه... شرمندتون.
- عیب نداره فرزندم. این جغد بیچاره ظاهرا نامه داره با خودش. نامشو باز کنید، اگر تبلیغاتی بود جغد رو به عنوان شام امشب بخوریم که شرکت های تبلیغاتی هم به درگاه مرلین ثوابی کرده باشن.

محفلیون با شنیدن این سخن به سرعت نامه را از پای جغد باز کردند و سپس بدون هیچ توجهی به آدرس و نام فرستند آن را باز کردند و سپس با خارج شدن صدای بلاتریکس از آن، همگی به دیوار چسبیدند.

نقل قول:
به نام مای لرد عزیزم نامه رو شروع میکنم. همه گند زاده ها و محفلیا امشب به مناسبت بازی شطرنج به خونه ریدل دعوتن، دیر نکنید، زود بیاید. مرسی اه.


محفلیون از دیوار جدا شدند و به صورتی پوکرفیسانه به نامه که ابتدا ریز ریز شد و سپس آتش گرفت نگاه کردند.
- پروف، شما که مطمئنا نمیخواید برید اونجا؟
- اگر نریم بی ادبیه. مسابقات شطرنج نشون دهنده صمیمیته فرزندان من. خودم با گلرت در دوران جوانی و جهالت خیلی بازی میکردم. ما امشب میریم اونجا و بازی میکنیم. شاید این فرصتی باشه برای اینکه روح های بیشتری رو قبل از اینکه علیل و ناقص بشن نجات بدیم.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۲۴ ۱۷:۵۱:۵۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.