هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷
#52

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لینی سعی کرد کم هوش به نظر برسد.
-نه ارباب...فقط می خواستم میزان اطمینان شما رو از جمله ای که به زبون آوردین بسنجم.

لرد همچنان عصبانی به نظر می رسید.
-تو...حشره... کی باشی که بخوای چیزی رو در مورد ما بسنجی؟ یعنی فکر می کنی بین مغز و زبون ما ارتباط صحیحی برقرار نشده و ممکنه چیزی که به زبون آوردیم با چیزی که تو سر مبارکمونه متفاوت باشه؟

لینی در مخمصه گیر کرده بود. نگاهی به نزدیک ترین مرگخوار ریونکلاوی انداخت که شاید کمکش کند.
-پیست...سو...به خاطر روونا کمک...

ولی سو سرگرم مرتب کردن کلاه بزرگش بود و اصلا اشاره های لینی را نمی دید.
وقتی لینی کاملا از رسیدن کمک ناامید شد، لرد سیاه دستور داد:
-اینو ببرین...یه شاخک و یه بالش رو به عنوان مجازات بکنین. اگه اعتراض کرد نیشش رو هم بکنین. یاد بگیره به گفتار و اندیشه ما شک نکنه.


در فاصله ای بسیار دورتر، رودولف در حال له له زدن از شدت تشنگی بود و تازه متوجه شده بود که نوشیدن آب دریا در حین تشنگی چه خطای عظیمی است.
کاملا بی حال روی قایق افتاده بود. چشم هایش در حال بسته شدن بودند. برای آخرین باز پلک هایش را کمی باز کرد که آسمان را ببیند...و چیزی که دید، نهایت آرزویش بود!
-ابر...ابر تیره و تار...جون هر کی دوست داری یکی دو قطره ببار اینجا.




پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷
#51

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
فرسنگها آن طرف تر:

رودولف که همچنان روى تکه چوبى وسط دريا لم داده بود ،براى اينکه گشنگى و تشنگى به او فشار نياورد که آورده بود ،بى رمق زير لب آواز ميخواند.
-من...م.مرد..تنها..ى..شبم...مهر... خامو..شى...بر لبم...از زندان ..آرکابان...من..ر..رفته ام..بار...سفر.را....بسته..ام

در همين حين که در حال آواز خواندن بود ،ماهى درشتى کمى آن طرف تر حواس اورا به خود پرت کرد.
-به به عجب ماهى درشتى ...با..بايد..بخورمش

رودولف ،اين دفعه با دست و پايش پارو زد ،تا به ماهى درشتى که آن طرف دريا بود ،برسد.اما نا گهان تکه چوب ،به صخره ى بزرگى گير کرد.رودولف سعى کرد ،روى صخره برود و ماهى را از آنجا بگيرد ،اما ماهى آن قدر ها هم نزديک نبود ،بلکه هر ثانيه که ميگذشت دورتر ميشد. رودولف تشنه هم بود ،اما هنوز به فکرش نرسيده بود وقتى روى درياست کلى آب زيرش است.
پس از چند دقيقه انگار اين فکر به ذهنش آمد و شروع به خوردن آب دريا کرد.
-هوومم... چه خوش..مزه س..مزه آب ميده..با ماهى مرده..و..و..آهان...جلبک!

در همين زمان خانه ريدل

لرد ديگر طاقت نداشت ،همين حالا رودولف را ميخواست که آن طور که خودش گفته بود ،تعداد مرگ خوارانش نه زوج باشد ،ونه عدد اول.
-چرا نارسيسيا و بلاتريکس نيومدن؟
لرد زير لب زمزمه کرد ،اما لينى صدايش را شنيد.
-ارباب ،شما مطمئنين که فقط واسه چندتا عدد رياضى ميخواين رودولف رو برگردونين؟

لرد براى اولين بار از باهوش بودن لينى اصلاً خوشش نيامد.
-منظورت چيه لينى يعنى ما داريم مخفى کارى ميکنيم؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۲:۴۲ پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷
#50

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
یکی از حاضران دور میز شام، فنریر گری بک بود. فنریر پیش از همه بشقابش را خالی کرده بود اما همچنان بزاقش چکه می‌کرد. نگاهش به بشقاب پر از غذای لرد خیره مانده و آماده بود در یک لحظه تمام محتویاتش را ببلعد ... اما جرات این کار را نداشت. جریان بزاق آویزانش هر لحظه پرفشارتر می‌شد و رفته رفته گرسنگی بر او غلبه می‌کرد.

- بخورش فنر!

فنریر جا خورد و به بغل دستی‌های ساکتش زیرچشمی نگاه کرد. ظاهرا این صدا را فقط خودش شنیده بود!

- بخورش ... سوسیس کالباس نامرئی که رو صندلی روبروییت نشسته رو نمی‌بینی؟!

به صندلی خالی روبرویش قرار داشت نگاه کرد. قاعدتا متعلق به بانز بود. هرگز او را ندیده بود، احتمال داشت جادوگری تپل و گوشتی باشد.

- آخه ... ارباب ...

- بزن زیرش! ارباب فکر می‌کنن بانز هنوز به صورت نامرئی این اطراف می‌پلکه.

خون گوشت جلوی چشم فنریر را گرفت ... دیگر چیزی نفهمید و با یک پرش از روی میز به صندلی مقابل یورش برد و شروع به بلعیدن فضای خالی مقابلش کرد. لرد که به ناگاه از دریای عمیق افکارش بیرون کشیده شده بود گفت:

- این بی خرد چی کار داره می‌کنه؟

- بانزو خورد ارباب! گشنش شده بود.

لینی که همان لحظه از گوش فنریر خارج شده بود این را گفت و برای تکمیل نقشه هوشمندانه‌اش، بال بر دهان بانز واقعی گذاشت. فعلا نیازی به ساکت کردن فنریر نبود؛ مغز او زمان زیادی نیاز داشت تا این موضوع را تحلیل کند که چیزی نخورده.

- عه! دیدین چی شد ارباب؟ بدون این که مرگخوار جدید بگیریم مرگخواراتون دوباره فرد شدن!

- فرد شدن؟ خوب که ...

لرد به یاد بهانه‌ای که چند دقیقه پیش تحویل مرگخوارانش داده بود افتاد.

- دیگه بدتر! تعدادتون عدد اول شد. ما از اعداد اول بیش از اعداد زوج متنفریم. علاوه بر پیدا کردن رودولف، این بی مایه‌ی حقیر رو هم مجبور کنید بانز رو بالا بیاره تا خودشو خوراک نجینی نکردیم.

عموم مرگخواران نمی‌دانستند عدد اول چیست. اما این موضوع اهمیتی نداشت؛ مهم تحقق حرف لرد سیاه بود. فنریر که هنوز متوجه نشده بود بانز را نخورده، از ترس خوراک نجینی شدن دچار حالت تهوع شد.

- هوع! بالا آوردمش سرورم ... با معدم ناسازگاری داشت. هردوشون اذیت می‌شدن.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۰:۱۶ پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷
#49

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-ارباب؟

لرد سیاه جوابی نداد که پریشان حالی خودش را بیش از پیش نشان دهد. ولی مرگخوار مذکور دست بردار نبود!

-سرورم؟

لرد به یک نگاه اکتفا کرد و مرگخوار، سرش را پایین انداخت و سرگرم خوردن سالادی شد که خیلی وقت بود تمام شده بود.

ولی باز طاقت نیاورد!
-یه سوالی ذهن منو به خودش مشغول کرده...

سوالات زیادی هم ذهن لرد را به خودشان مشغول می کردند، ولی لرد هرگز با این سوالات مزاحم کسی نمی شد.

-این رودولف که تا حالا برای شما پشیزی ارزش نداشت...چی شد که یهویی مهم شد؟

-نشد!

همین یک کلمه که از زبان لرد شنیده شد، غنیمتی بود. حداقل حالا می شد بحث را ادامه داد.

-پس برای چی باید پیدا بشه؟

-تعداد شما فرد بود...حالا زوج شده...ما زوج دوست نداریم! و نخیر! نمی شه جای رودولف یه مرگخوار جدید بیاریم. به این سادگیا که نیست. حساب و کتاب داره. رودولف باید پیدا بشه.

در مکانی بسیار دورتر، در میان آب های آبی، رودولفی شناور، احساسات جدیدی در وجود خودش کشف کرد!
-من...از درون احساس تهی بودن می کنم. این خلاء به دلیل نبودن بلاست؟ یا ارباب؟ یا هیچیک؟ ...یا شاید هم فقط گرسنگی! من گشنمه...تشنمه...خسته هستم و دارم گرما زده می شم!




پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۰:۴۴ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۶
#48

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
خلاصه :

لرد ولدمورت قبلاً رودولف لسترنج رو به زندان انداخته ولی الان به دلیلی نامعلوم رودولف براش مهم شده و به آستوریا و بلاتریکس دستور میده تا رودولف رو از آزکابان فراری بدن... از طرفی هم رودولف همراه با فنگ از زندان فرار کرده و در حال متواری شدن هست...

_________________

_ پارو بزن فنگ...هن... پارو بزن... هن...

رودولف قمه اش را به جای پارو به آب میزد و تخته چوبی که روی آن قرار داشتند را به پیش می برد.
فنگ نیز سعی میکرد با زدن دمش به آب، کمکی به رودولف کند.

رودولف و فنگ بر روی تخته چوبی در آبهای آزاد به پیش می رفتند و سعی در فرار از آزکابان داشتند.
_ فنگ... هن... پارو... هن... بزن... عه... موج... موج داره میاد... این... چرا... داره میاد روی ما؟

در همان هنگام بود که موج عظیمی آنها را در خود فرو برد. کمی بعد رودولف که بر تخته چوب چنگ زده بود از زیر آب بیرون آمد.
_ اه... بر پدر...هن... کسی که ... آزکابان رو ... تو دریا ساخت... هن... آخه ... جا قحطی بود؟ فنگ... پارو... بزن... فنگ؟ فنگ؟!!

فنگ نبود! موج ها او را با خود به دوردست ها برده بودند!

رودولف با از دست دادن شریک جرمش خود را باخت. و بدون تلاشی برای پارو زدن بر روی تخته چوب نشست و آوازی سوزناک سر داد...
_ دریــاااا آخرین فنگِ مرا بردی... دنیـــااا دم به دم مرا تو آزردی...
_ ... گمشدم در غربت دریا.... بی نشان و بی هم آوازم...
_ چو تخته پاره بر موج، رها رها رها من...

فرسنگ ها آنطرف تر... خانه ریدل :

مرگخواران دور میز شام نشسته بودند و با تعجب به غذای دست نخوره اربابشان که در مقابلش قرار داشت و مدت ها بود یخ کرده بود، نگاه میکردند.
_ ارباب غذاتونو نمیخورین؟

لرد همچنان غرق در غم نبودِ رودولف بود! و پاسخی به سوال لینی نداد.

_ ارباب ارباب! معجون شبیه ساز رودولف بدم؟

لرد نگاه خشمگینش را به هکتور دوخت.
در این میان سوال بزرگی ذهن مرگخواران را درگیر کرده بود و آن این بود که چرا رودولف ِ به آن بی اهمیتی برای لرد آنقدر مهم شده بود!


?Why so serious


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶
#47

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
- معجون رودولف نجات بده بدم؟!
- نه هکتور، مگه اینکه بخوای با ناخونام روبرو شی!
-

این به آن نگاه کرد، آن به این، دوباره این به آن نگاه کرد و آن به این، و دوباره...

- انگار گوینده، بیشتر از هکتور میخواد ناخونی بشه!...
- آستوریا!

آستوریا ترسید، آستوریا لرزید؛ اما پس از مشاهدۀ وضعیت قرار گرفتن مرگخواران و نگاه هایشان، دوباره به خود آمد. با وقار و متانت، به سمت در رفت و آن را باز کرد.
- بله ارباب؟
- بیا تو، کارت داریم!

آستوریا وارد شد و در را پشت سرش بست.
- کاری داشتین ارباب؟
- بلاتریکس رو بردار و برین رودولف رو برام بیارین!
- چشم ارباب!

و هنگام بیرون رفتن، چنان برای ماموریت شخصی اش، جلوی مرگخواران پز داد که همگی، تعجب کردند؛ خب... قرار نبود کار دیگری بکنند!



پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۶
#46

پرسیوال گریوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۴۱ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
«یه نقد قشنگو... یه دوئلِ تنگـ(؟)ـو... یه دنیا غُر و بغض... تو سینم گذاشتی! رودولفم کجـــــایی؟ دقیقا کجایی؟ ... »

ولدمورت ولوم آهنگ رو روی ماکزیمم تنظیم کرد. اشک ریزان، روی تختش ولو شد و با هر قطره اشکی از چشماش می چکید، به کلی آرمان های ویولت بودلر و نقدهاش راجع به شخصیت پردازیِ نگارنده رو به باد می داد.
- ارباب... این آهنگه...

ولدمورت از جاش پرید. یه نگاه به دور و برش کرد. کمی طول کشید تا لینی که از سوراخ در وارد شده بود و بال بال زنون در هوا معلق بود رو تشخیص بده. فوراً هندزفریش رو از گوشش کشید و گوشیِ جادوییش رو زیر پتو قایم کرد.

«آااااااااه! مرلــیــــــــــن! ای رودولـــفــــــــــم!»

پتو رو کنار زد، دید جکِ سه و نیم میلی متری هندزفری درست تو جاش جا نیفتاده. تازه فهمید که تموم این مدت صدا داشته با صدای بلند پخش میشده و علاوه بر آرمان های جادوکاران، کل ابهت ارباب منشانه اش رو به چیز کشیده. فورا «ریداکتو»یی به سمت گوشی روانه کرد که منجر به نابودیش و قطع شدن آهنگ شد.

- تو اینجا چیکار می کنی لینی؟
- ارباب... اومده بودم در مورد رودولف صحبت کنیم که... شاید بهتر باشه رودولف دوران محکومیتش رو... ولش کنید ارباب. من اصلاً نمی دونستم اینقدر براتون بازگشت رودولف مهمه. بزودی برش می گردونیم ارباب!
- امیدوارم همینطور باشه لینی! و اگر دفعه ی بعد در نزده وارد شی، مسئولیت کنده شدن هر شیش تا دست و پات با خودته!

لینی به سرعت از همون سوراخ دری که ازش اومده بود خارج شد. جمعیتِ مرگخواران،منتظر مذاکرات لینی-ولدمورت بودن. اسنیپ که به جهت حفظ منافع سوژه، هنوز مرگخوار (یا نهایتاً همون جاسوس دوجانبه) بود، به نمایندگی از جمع از لینی پرسید:
- چی شد؟ تونستی اربابو راضی کنی از خیر رودولف بگذره؟ یا حداقل یه چند وقتی بهمون مهلت بده؟

لینی رنگ پریده و مِن مِن کنان جواب داد:
- راضی؟ با این وضعیتی که من دیدم، دو روز دیرتر رودولف برگرده هیچ تضمینی نیست زنده بمونیم.

و جملگی، درحالی که پوکرفیس از خودشون و همدیگه می پرسیدن: «چرا رودولف اینهمه واسه ارباب مهم شده آخه؟» رفتن تا نقشه ی جدیدی طرح کنن... بیخبر از فرار فنگ و رودولف!


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۰:۵۵ سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۶
#45

فنگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۶ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۶:۱۸ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸
از سگدونی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه قبلاً رودولف لسترنج رو به زندان انداخته اما دلش برای رودولف تنگ میشه. در نتیجه از مرگخواراش میخواد به هر قیمتی شده برن و رودولف رو دوباره از زندان فراری بدن. گذر از زندان بان هم که آریانا دامبلدور باشه، یک هدف خطرناک و بزرگ برای مرگخواران محسوب میشه که این بار از پشتیبانی مستقیم ارباب شون در این ماموریت برخوردار نیستن. بعد از کلی فسفر سوزوندن و توسل به افکار ارواح ریونکلاو و اسلیترین، مرگخواران تصمیم می گیرند دراکو رو تغییر شکل بدن و به همراه بلاتریکس که همسر رودلف باشه، بفرستن زندان ملاقات و بقیه مرگخواران حین ملاقات به نحوی سر آریانا رو گرم کنند تا بلا و دراکو بتونن رودولف رو فراری بدن. پروفسور اسنیپ بعد از توجیه دراکو برای ماموریت، به سمت منزل بلاتریکس لسترنج میره تا اونو هم توجیه کنه ولی اونجا در منزل بلا، به طرز عجیبی با رودولف مواجه میشه که قرار بوده حبس باشه در آزکابان و نه در خونه اش!
------

بلا: «چیه سوروس؟ چی میخوای این وقت شب مزاحم زندگی زناشویی ما شدی؟ »

موهای سوروس اسنیپ به سبب حیرت فراوان با سرعت زیادی شروع میکنن به تراوش روغن انسانی (در این لحظه لوگوی صنایع روغن‌گیری اویلا به عنوان اسپانسر این قسمت از فضاسازی رول نقش می بنده گوشه چشم شما). پروفسور اسنیپ با چشمانی بیرون زده از حدقه به دوربین رول زل میزنه، یه نگاه به بلا میندازه و یه نگاه عمیق تر به رودولف که با خونسردی روی کاناپه کناری اونها لم داده و داره مجله آناتومی یک ساحره رو میخونه...

«اصله یا کپی؟ »

بلا آخرین جرعه سن ایچش (ایفای ملی!) رو هورت میکشه، یه نگاه به رودولف مضحکش میندازه و بعد به روی میز جلوش اشاره می کنه جایی که جعبه کادویی صورتی روبان دار و نیمه بازی افتاده و از فراسوی آن گلوله های آشنای شیراندود پشم و موی رودولف به چشم میخوره. رودولف قلابی با صدای بوقی تبدیل به جن خانگی مفلوکی میشه که یه گونی وصله خورده آدیداس تنشه و عوض لم دادن روی کاناپه، نشسته لبه فرش و داره با زحمت آشغال ماشغالای فرش رو جارو دستی میکشه که با صدای آمرانه و وحشتناک بلاتریکس از جاش می پره:

«زیر فرش یادت نره شورممد ! دراکو هر وقت میاد اینجا همیشه موقع بازی دماغشو می مالونه زیر فرش. بجنب جن بی خاصیت. کروشیو!»

جرقه ای مشقی میخوره به جن. ناله هایی مبهم و ملتمسانه به نشانه اطاعت از میان دک و پوز جن مظلوم بیرون میاد.

اسنیپ که خیالش راحت شده بلا فقط به یاد شوهرش از یادگاری هاش معجون مرکب میسازه میده به جن بدبخت، و مسرور از اینکه هنوز سوژه به یغما نرفته و میشه بنیان های ایفای نقش پاتر رو ارتقا بخشید و رولینگ رو سرافراز نمود، رو به بلا میکنه و میگه:

«اوهوم. قابل درکه. فراق همسر و از این دست خزعبلات. بله. اومدم بگم در جلسه اخیر با دارک لرد که غایب بودی (ده امتیاز از گریف کم کردم)، ایشون دستور آزادسازی شوهر بی خاصیت شمارو دادن. داریم نقشه میکشیم فراریش بدیم. زندان بانش از اون سفت و سختاست. آریانا. به هر دری زدیم دیدیم نشد اینه که اومدیم بزنیم در شخص شما بلکه فرجی بشه. »
بلا: « »
اسنیپ: «در منزل تون البته. »

در این حین شورممد به مقابل پاهای سوروس رسیده و در تلاشه با زحمت از بین اونها جاروکشی خودشو ادامه بده...

«بله. خلاصه. ما دراکو رو توجیه کردیم. قراره قالبش کنیم به عنوان بچه تون. تو هم زنش. برین. ملاقت. ما هم یه جوری آریانا رو دست به سر میکنیم حین ملاقات. شما هم رودی رو وردارین در برین هر جور هست دیگه. »

در این لحظه اسنیپ رگ نژاد پرستی اسلیترینی اش کلفت میشه، قبل از اینکه بلاتریکس جوابی بهش بده، جو گیر میشه و احساس میکنه برای اینکه لو نره هنوز به دامبل وفاداره، باید یه حرکت خاصی نشون بده جهت ابراز ژن های تاریکش. یه لگد محکم میزنه دم دروازه جن مفلوکی که بین پاهاش مشغول نظافت فرش بود اما به دنبال این حرکت جن برمیگرده می پره روش جارو دستی رو میکنه تو حلق اسنیپ و دو لیتر روغن از موهاش میکشه بیرون. بلاتریکس بی تفاوت به منظره نزاع اسنیپ و جن، شکمشو میگیره، از روی مبل بلند میشه و حین ترک لوکیشن رول جواب میده:

«اطاعت دستور ارباب واجبه ولیکن طبق افکار کثیف و جدید رولینگ، من مرخصی ام و سیده دلفی شماره دو رو باردارم الان. در ضمن، با همین روش شبیه سازی رودولف راحت ترم تا خودش. مطیع تره و چشم چرونم نیست. »

لحظاتی بعد درب منزل لسترنج ها گشوده میشه و شورممد، جن خانگی مظلوم، این بار با چشمانی سرخ و شیطانی اسنیپ رو از مو میکشه میندازه کف سنگفرش های ناهموار کوچه، با دو سه تا بشکن چند تا اخگر کروشیو میفرسته سمتش و میگه:
«شورممد جن ثبت شده بود. حقوق شهروندی برابر داشت. یک ساعت در روز هم شوهر بانو لسترنج بود. پروفسور اسنیپ باید گم شد. »

درب منزل محکم بسته میشه. اسنیپ پا میشه یه آوادا میزنه توی دوربین رول که عمودی میرفت زوم آوت بگیره سمت آسمون از منظره تا چشارو درویش کنیم و حقارتشو بیشتر نبینیم. تصویر سیاه میشه میره کلاً. صدای زیپ به گوش میرسه (تاریکه ولی به گواه نویسنده رول زیپ کیف دستی هست). صدای شر شر آب به گوش میرسه (بازم تصویر نداریم. بازم به گواه نویسنده رول ممکنه همسایه ای اون بغل مغل ها داره گلدون آب میده و اضافات آب میریزه زمین. روشنفکر باشید. سالم فکر کنید. ممکنه جهت فضاسازی پاتری، صدای بارون باشه. مثبت و آزاد برداشت کنید.) اسنیپ زیر لب فحش ها و ناسزاها میده (صدا داریم هنوز). صدای این افکت های باددار شبیه آپارات میاد و اینطور برداشت میکنیم که به خانه ریدل ها آپارات میکنه تا از بین همکاران مرگخوارش، جایگزین دیگه ای پیدا کنه یا شایدم نقشه دیگه ای بکشه...


فرسخ ها دورتر – آزکابان – بند شیردوشان

« واق واق؟ هاپ هاپ؟ (تو چرا اینجایی؟ چند سال برات بریدن؟)»
« هیچی آقا سگه. ما کاری نکردیم. یارانه رو قطع کردن ناچاراً گاومیش وزیر رو دوشیدیم. ارباب مون فهمید از مال وزیر خوردیم. مستقیما مارو فرستاد اینجا. »
« وق! هاف هاف هاف! (شووت ! منم توی ناکترن یه گربه هه رو دوشیدم محض شوخی بعدش عذاب وجدان گرفتم خودم خودمو حبس کردم اینجا.)»

رودولف لسترنج و سگ هاری که فنگ نام داشت، هر دو در حالیکه لباس راهرای زندان رو بر تن داشتند، در سلولی سرد و تاریک گل میگفتن و شیر میخوردن. ناگهان استخوونی طلایی بالای سر فنگ بندری میزنه، پنجه اش که دربردارنده سوپر منوی مدیریته رو باز میکنه و انگشت لایکش رو سمت نگارنده رول میگیره. در کثری از ثانیه به همراه رودولف از سلول محو میشه و به جای آن دو، حنا (دختری در مزرعه) در نقش رودولف و پاکوتاه (در نقش فنگ) به عنوان افراد جایگزین، غل و زنجیر شده وسط سلول ولو میشن.

بی خبر از آنکه مرگخواران به دنبال نجات رودولف واقعی در حال نقشه کشیدن هستند، رودولف به همراه سگ هار خودشو از سلول مرخص میکنه و جهت پیکنیک رهسپار سواحل نیلگون زاینده رود میشن...


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۱:۰۳:۰۸
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۱:۰۳:۳۸
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۱:۰۵:۱۲
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۱:۰۸:۱۱
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۱:۴۴:۰۰
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۳:۵۱:۱۹
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۲ ۳:۵۳:۰۹

----------



پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۸:۲۸ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۵
#44

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
یک آپارات کردن بعد!

سیوروس پس از آپاراتی کوتاه وارد هوایی مه آلود شد. اما خانه بلاتریکس هنوز با پنجرههای درب و داغانش نمایان بود.سیوروس به سمت زنگ در رفت و با حالت" " منتظر ماند.پس از چند لحظه نیامدن جوابی گفت:

- بلاتریکس؟!سیروس هستم.

پس از صدای گام های شتابان در باز شد و چهره رودولف لسترنج رو به روی صورت سیوروس قرار گرفت.سیروس گفت:

- تو اینجا چی کار میکنی رودولف؟!

- اتاقم توی پاتیل درزدار رو ازم گرفتن فعلاً اینجا میمونم.چطور مگه؟!

رودولف قبل از اینکه سیوروس بتواند جواب دهد به حرف هایش افزود:

- آها راستی اصلاً یادم رفت، با بلا کار داشتی نه؟ توی اتاق نشیمن ـه.

رودولف با دستش سیروس را به داخل دعوت کرد.خانه بلاتریکس درب و داغان بود بدجور هم داغان بود!تکه های چوب و سنگ و...همه جا به چشم میخورد.سیوروس لافاصله بعد از رویت کردن بلاتریکس گفت:

- سلام بلا.اومدم یک سری سوالاتی ازت بپرسم...

اما بلاتریکس جوابی نداد.سیوروس افزود:

- امیدوارم مزاحم نشده باشم!

بلاتریکس که تا آن لحظه به جای دیگری خیره بود رویش را به سمت سیوروس برگرداند...آن هم با حالت" "! .




پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۸:۳۲ دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۵
#43

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
- چی؟شناسه هری پاتر رو بدم بهت؟!

سیوروس هیچگاه فکر چنین چیزی رو نمی‌کرد. آخه دراکو و اون پسرک کله زخمی با یک دیگر قابل مقایسه بودند؟ یکی موی بور، چشم رنگی و کلی گالیون داشت و پدرش با ب.ز همکار بود و یکی دیگه اوج افتخارش شکست دادن ولدمورت بود که اون هم از تخیلات مریض یک نویسنده ی عاشق پایان های خوش نشات می‌گرفت.

- خب اون پسر برگزیدست!

سیوروس دنبال نقشه‌ای برای فرار بود که متوجه شد تغییر شناسه داده و سیوروس جدید دیگه منو نداره. لبخندی شیطانی زد و گفت:
- ببین دراکو، من دیگه منو ندارم، حالا یا خودت با پای خودت میای یا به زور کروشیو.

و دراکو به ناچار موافقت کرد که پسرخوانده ی رودولف شود. سیوروس در حالی که به خود افتخار می‌کرد رو به ملت گفت:
- خب، حالا باید بریم سر بلاتریکس؟

روونا با این‌که ننگ روونا بود اما خب، باهوش بود به هر حال. برای همین جواب داد:
- راستش بلاتریکس خود جدیدتی.
خیابانی: در حقیقت ما دو اسنیپ رو مشاهده می‌کنیم، سیوروس و بلاتریکس.

سیوروس کروشیویی نثار استاد خیابانی کرد و بعد به این فکر کرد که چطور باید با بلاتریکس یا سیوروس جدید رو به رو بشه. اون هنوز از شکلک استفاده می‌کنه؟ هنوزم نمره کم می‌کنه؟ یا این‌که به کل دچار دوگانگی شخصیتی شده؟ در نتیجه، برای یافتن پاسخ سوال های بی جواب مغزش راهی سفری خطیر به سوی خانه ی بلاتریکس شد.


every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.