هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۰:۴۸ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۲۸:۵۹
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آنلاین
ساحره به جستجوی جنس های مقاوم تر و بهتر پرداخت. ولی مرگخواران یکی از یکی بی کیفیت تر و چینی تر بودند!

بالاخره ساحره انگشت اشاره اش را به طرف یکی از آن ها گرفت.
-این یکی چنده؟

لرد فروشنده به مرگخوار مورد اشاره نگاه کرد.

-منم ارباب...منم...خود خودم...منو انتخاب کرد. میون این همه مرگخوار دست گذاشت رو من. من مرگخوار منتخبم...برترم! منو بفروشین...

ساحره در حالی که دو دستش را روی هوا تکان می داد چند قدم عقب تر رفت.
-نه نه...این یکی رو نخواستم. خیلی تکون می خوره. کل خونه رو می ریزه به هم. اون آبیه چیه؟ فروشیه؟

لرد این بار نگاه نکرد.
او فقط یک مرگخوار آبی رنگ داشت!
-نه...اون اشانتیونه. هر کدومو انتخاب کنین، اونم روش می دیم. یکی رو انتخاب کنین ببرین دیگه!




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۷

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
همانطور که رودولف داشت آرام و بی سرو صدا داخل جعبه اش شکنجه میشد، ساحره دست روی جعبه دیگری گذاشت.
-ببخشید این یکی چطوره؟ به درد میخوره؟

لرد در جعبه را برداشت و کراب از ته جعبه برایش دست تکان داد.

-خب راستش ...میدونین؟ هر کسی رو بهر کاری ساختن. این یکی هم جنس خوبیه ولی بستگی به این داره که برای چه کاری بخوایینش.

ساحره لبخندی زد و دست های سفید و ظریفش را روی پیشخوان گذاشت.
-برای کارای دم دستی. ببر و بیار...جمع کن و بشور...من که با این دستا نمیتونم کار کنم. میتونم؟

لرد مثل یک فروشنده خوب تایید کرد.
-بله بله. البته که نمیتونین. حیف شما نیست؟ ولی این یکی برای این کار مناسب نیست. این از خود شما نازک نارنجی تر...چیز...یعنی...ظریف تره. به نظر من شما برین سراغ جنسای بهتر و مقاوم تر.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ سه شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
دقایقی در حالت ناامیدانه سپری شده تا اینکه ساحره ای از جلوی در مغازه رد شده و با لب خندی بر لب وارد می شود.
-جــــون ! can i help you؟
- Yes ! yoy can.

- به به چه ساحره ی با کمالاتی!

لرد نگاهی به کله ی رودولف که از جعبه بیرون آمده بود انداخت . سپس دستش را روی سر رودولف گذاشت تا او را به درون جعبه هل دهد .
- برو تو رودولف . تـــــــــو!
- نه ارباب! من نمی رم ! شما با می خوای با این ساحره تنها بمونی تا...

لرد با لب خندی به سمت ساحره برگشت.
- اگه می شه مادموازل یه نگاهی به اون جنس های تو ویترین بندازن.. این صحنه یه کم ترسناکه!

ساحره ابرویی بالا انداخت سپس ریز ریز خندید و روبه ویترین کرد. در همان حال لرد به سمت رودولف برگشت .
- کروشیو رودلف .

بلاتریکس در همان لحظات :




I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- یه کراب دارم؛ اوکازیون! از جلو شبیه جولی، جنیفره از پشت! خیلی نایسه. یعنی عمرا اگه سر کوچه وایسه. نیناش ناش هم بلده. بپیچم؟

- نه ... باید خوشگل باشه، سفید و کمی چاق! این سبزس.

- خب مشکلی نداره ... ما جنسامون خیلی متنوعه ... اجازه بدین!

لرد کراب را تا کرد و گذاشت داخل ویترین و از کشوی مقابلش لینی را بیرون کشید و پهن کرد روی پیشخوان.

- این لینی هم هست ... من برای مادر خودمم همینو بردم راضیه. عمری برات کار می‌کنه. دارم مفت می‌دما! یعنی به این سوی چراغ سودی واسم نمی‌مونه، می‌خوام شب عیدی فقط یه دشتی کرده باشم.

لرد متوجه گام‌های آهسته‌ی مشتری شد که ذره ذره به سمت خروجی می‌رفت.

- فکر کنم فهمیدم سلیقتون چیه! این رو ببینید ...

سراسیمه لینی را از روی پیشخوان کنار زد و از میان جعبه هایی که پشت سرش بودند یکی را برداشت و باز کرد. رودولف که داخل جعبه چمباتمه زده بود و قمه‌اش را تیز می‌کرد، سر بلند کرد و با مشتری رو به رو شد.

- چه خانم با کمالاتی!

- این چند؟

- این شبانه روز غر می‌زنه، پاچه هم می‌گیره براتون. 20 دلار می‌دم ببریدش. فقط دور از دسترس اطفال نگه داری کنید که اجزای تیز و برنده داره.

مشتری رودولف را برداشت تا جنس آن را بررسی کند. لرد که متوجه برقی در چشمان رودولف شده بود اضافه کرد:

- فقط ... رودولفامون یه اشانتیون هم روش داره که توی ویترین می‌تونید ببینیدش.

مشتری نیم نگاهی به بلاتریکس که داخل ویترین رو به خیابان شلوغ ایستاده بود انداخت و بلافاصله رودولف را به داخل جعبه برگرداند.

- من یه دوری بزنم می‌رسم خدمتتون!

لرد ناامیدانه جعبه رودولف را برداشت تا سر جایش بگذارد.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۲۲ ۵:۰۶:۳۲

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خلاصه:

لردولدمورت به دارالمجانین رفته تا سراغ مرگ خوارانش رو بگیره... غافل از اینکه اونا مرخص شدن. مسئولین دارالمجانین با دیدن ظاهر عجیب ولدمورت تصمیم به درمانش می گیرن و بستریش می کنن.
لرد که تحت درمانه و داروها کم کم دارن روش اثر می کنن تصمیم به فرار می گیره.


پ.ن: ظاهرا لامبورگینی سفیدی دم در برای کمک به لرد دیده میشه.
_______________________

لرد به ماشین سفیدرنگ نگاه کرد. چطور جرئت کرده بود سفید باشه؟ لرد از هر چیز سفیدی متنفر بود. با تاسف سرشو از پنجره برگردوند. وقتی دوباره به بیرون نگاه کرد، دیگه ماشین نبود. پلک زد و یه قدم به شیشه نزدیک تر شد. ماشین دوباره اونجا بود. جلوتر رفت. ماشین دوباره نبود. لرد که از این وضعیت تعجب کرده بود و نمیدونست که تحت تاثیر دارو ها دچار توهم شده بازم به شیشه نزدیک تر شد. مانعی هم نداشت البته. از مزایا و فواید دماغ نداشتن این بود که یک ارباب حین توهم میتونست چند سانتی متر بیشتر از افراد عادی به شیشه ی پنجره نزدیک بشه!

- دچار توهم شدیم!

لرد شاید چوبدستی نداشت. ولی خب بالاخره هنوزم جادوگرِ خفنِ سیاهِ تاریخ بود. با هیجان به خاطر این کشف، اومد یه چرخ با شکوه و اقتدار بزنه و از پنجره دور بشه. اما متاسفانه داروها منجر به کاهش تعادل لرد سیاه شده بودن و در نتیجه لرد به شیشه برخورد کرد، شیشه شکست و لرد هم به سمت خیابون سقوط کرد.

- داریم پرواز میکنیم!

و چند لحظه بعد، چند شهروند از ارباب بی خبر که دم در یه مغازه تجمع کرده بودن، شاهد افتادن یه آدم سفید با لباس سیاه روی سرشون بودن. لرد از روی تپه ی انسانی له شده با خونسردی بلند شد. خاک رداشو تکوند و به اطرافش نگاه کرد و شروع به راه رفتن کرد.

- فرار کردیم!

حال لرد، اصلا خوب به نظر نمی رسید.

- تاکسی! تاکسی!
- بفرمایید جنـ... دماغتون کو؟
- یه راست بریم لیتل هنگلتون!

و راننده تاکسی، با ترس، یه راست به سمت لیتل هنگلتون راه افتاد.


مدتی بعد - خانه ی ریدل ها

مرگخوارا همه دور میز ناهار نشسته بودن. و با غصه با غذای توی بشقاب هاشون بازی میکردن. ماکتی از لرد درست کرده بودن و گذاشته بودن منتهی‌الیه میز، که توی اون داشت به هری پاتر آوادا میزد.
اوضاع در همین شرایط بود که زنگ در به صدا در اومد. رودولف به عنوان دربون به سمت آیفون رفت.

- کیه؟
- منزل ریدل؟
- بله بفرمایین.
- اربابتون هستم.

لرد برای ورود به خونه، زنگ درو زده بود. رودولف به سرعت به سمت در دوید و در رو روی لرد باز کرد تا وارد خونه بشه و وقتی وارد خونه شد، همه ی مرگخوارا جلوی پاش بلند شدن.

- چه عجیب. یه عکس متحرک از ما!

مرگخوارا:
لرد:
تصویر لرد:

طبیعتا بلا تنها کسی بود که جرئت کرد جلو بیاد.

- خوبین ارباب؟
- خوبیم! ولی حس میکنیم به سنی رسیدیم که باید کار کنیم! با سرمایه ی پدریمون، میخوایم مغازه باز کنیم!
- ولی ارباب. شما جادوگرید.
- ما چی هستیم؟
- جادوگر.
- نه نیستیم. ما فقط ارباب هستیم.

هیچکس نامه ی هاگوارتز دم دستش نبود که نشون لرد سیاه بده.

- یارانمون. جمع شید بریم مغازه مون میخوایم بفروشیمتون با شما امرار معاش کنیم.
- ولی ارباب شما...
- حرف نباشه.

لرد شاید فک میکرد جادوگر نیست. ولی هنوز هم ترسناک بود.
و فقط چند ساعت بعد، مرگخوارا با نظم و ترتیب، پشت ویترین مغازه ای نشسته بودن که لرد، با لبخند، پشت پیشخوانش ایستاده بود.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
لرد با حرکتی ورزشی خود را به اتاقش رساند و نفس نفس زنان گفت:من مشکل تنفسی دارم!باید استراحت کنم.
لرد روی تختش پرید و ملافه سفید را روی خود کشید و خودش را به مردن زد.
بعد از حدود دوساعت ولدمورت بیدار و سر حال روی تختش نشسته بود و به فکر نقشه ایی برای فرار بود.
گلرت هم کله اش را می خواراند در همین هنگام به ذهن ارباب نقشه ی شومی خطور کرد و لرد آن را با گلرت در میان گذاشت.
-اهم ببین حالا که اینا از کله ی پیتبول مانند ما خوششون اومده و میخوان باهاش کله پاچه بپزن من میتونم از پیتبول خواهش کنم که بیاد و خودشو جای من جا بزنه بعدشم کله شو بپزن و چوبدستیمونو پس بدن.
-
-چیه؟ینی میگی نقشمون حرف داره؟
-نه منظورم این بود که نقشه ات حرف نداره!
خلاصه ولدمورت که می دانست پیتبول وانریکه فردا در لندن کنسرت دارند تلفن را که آن سوی اتاق بود را برداشت شماره پیتبول را گرفت و...
-دای دای دای دام دام دامدام دما
-اه این پیشواز مزخرف چیه گذاشته رو گوشیش؟
بعد از مدتی پیتبول گوشی را برداشت:
-بله؟
-منم. اهم یعنی ماییم!
-شما؟
-ما اربابیم!
متاسفانه پیتبول کتاب های هری پاتر را خونده بود پس ارباب راشناخت و بعد از شنیدن نقشه گفت که خودش را سریع می رساند.
بعد از نیم ساعت لامبورگینی سفید رنگی جلوی در دارالمجانین توقف کردو...


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶

مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۳ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۹ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶
از آزکابان
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 36
آفلاین
خلاصه: لردولدمورت به دارالمجانین رفته تا سراغ مرگ خوارانش رو بگیره غافل از اینکه اونا مرخص شدن. مسئولین دارالمجانین (که البته خودشون به دارالمجانین نیاز دارن!) با دیدن ظاهر عجیب ولدمورت تصمیم به درمانش می گیرن. اول لرد رو کنار گلرت گریندل والد خل و چل بستری می کنن، بعد هم چوبدستیش رو می فرستن بخش سادیسم و مازوخیسم. لرد و گلرت با هم تصمیم به فرار می گیرن تا اینکه لرد با شخصی شبیه گلرت رو برو میشه و گلرت اصلی ادعا می کنه که زبون این مجودات رو بلده!

لرد کنار ایستاد تا گلرت با گلرت صحبت کند. گلرت با لبخند گشادش مقابل گلرت دیگر ایستاد و گفت:
-جیر جیر هاپ واق عاووو؟

گلرت دیگر گفت:
-هیییههه!
-عو عو عو.
-عاووووو!
-می!
-نی؟
-اح!

پس از این مکالمه گلرت به سمت لرد برگشت.
-
-چه مرگته؟
هیچی دیگه...حله قضیه!
-یعنی چوبدستیمان را پس خواهند داد؟
-آره. فقط یه مشکل خیلی کوچیک هست البته اصلا جای نگرانی نیست.

لرد نفس صدا داری کشید و گفت:
-چه مشکلی؟
-اینا از تو خوششون اومده! از سرت یعنی!
-خب؟
-ای بابا چقدر خنگی تو! سرت رو بده اینا بپزن، چوبدستیت رو تحویل بگیر! این بندگان مرلین از مریدان کله پاچه ان. الحق که غذایی ست بسی لذیذ!

لرد ناگهان شروع به دویدن کرد و گلرت نیز به دنبالش دوید.
-چی شد ترسیدی انگار!
-کی؟ ما؟ ما و ترس؟ خیر! ما همین الان یادمون افتاد ورزش چقدر برای سلامتی بدن ارزشمندمون مفیده!

حق با لرد است...به هرحال ورزش مفیده برای بدن...خصوصا توی تیمارستانی که بخوان کله تون رو بپزن!


ویرایش شده توسط مون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۵ ۱۵:۲۸:۳۲

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
لرد و گلرت به همراه آهنگ John Wick Mode که معلوم نبود از کجا درحال پخش بود با قدم های اسلوموشن به سمت در اتاق ساديسم و مازوخيسم ها روانه شدند. لرد سعی کرد در را باز کند ولی در قفل بود. اگر چوبدستی همراهش بود، احتمالاً در با خاک یکسان میکرد و به زور وارد میشد اما همانطور که میدانید، چوبدستی ای همراهش نبود.
پس لرد در زد. در زدن همیشه کاری بسیار پسندیده ای است. حتی در این حد که حاجی تراورز درباره در زدن فرموده است: در بزنید. در زدن به ترویج آسلام بسیار کمک میکند.

- بله بفرمایید!
- ما لرد ولدمورت هستیم. دستور میدهیم در را باز کنید.

و فرد ناشناس هم به راحتی در را برای لرد باز کرد.
لرد:
گلرت:
خواننده:
نویسنده:
لرد داخل شده و سپس زهره ترک شد. او جلو رویش فردی را دید که بسیار شبیه گلرت بود. سیب، خیار و گلابی از وسط نصف شده بود حتی. لرد آرامشش را حفظ کرد و تبدیل به همان لرد اورجینال شد. او که دیده بود بیماران ساديسمی و مازوخيسمی حرف شنوی زیادی از او دارند یکراست رفت سر اصل مطلب.
- شماها اینجا یک چوبدستی ندیده اید؟
- ها؟!
- چوبدستی! چوبدستی مارا ندیده اید؟!
- ملتفت حرفاتون نمیشم!

گلرت لرد را کنار زد و گفت:
- برو کنار لرد. من بلدم با اینا حرف بزنم!



ویرایش شده توسط جیسون ساموئلز در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۲ ۲۰:۳۵:۰۹

تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶

پرسیوال گریوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۴۱ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
- خب بوگو.
ولدمورت انتظار اين حجم از موافقت را از جانب هم اتاقي روانى اش نداشت. فلذا با حفظ شأن، پوكرفيس لردوارانه اى شد. حالا چه بايد مى كرد؟

- نميگى من بگم؟
- خير. فهميديم چكار كنيم. يادمان آمد پزشك معالج گفت چوبدستيمان را داده اند كه بيماران ساديسم و مازوخيسم با آن هفت سنگ بازى كنند. ميرويم چوبدستيمان را ميگيريم، بعد من اينجا را نابود مي كنم و همه را، از جمله خودت مي كشم.
- يه مرگ فانتزى تو زندان هيولاها، عاشق نقشه تم!

ولدمورت دستگيره ي در اتاقش را چرخاند و در كمال تعجب در باز شد. و در كمال تعجب مضاعف، راهرو خالي بود و در انتهاي آن، بخش ساديسم و مازوخيسم به چشم مي خورد.

اما او خبر نداشت كه مغزها و دكترها و روانپزشك هاي خبره، در اتاق كنترل و از طريق دوربين هاي مداربسته رفتار و حالات بيمار فوق سريشان، يعني او را زيرنظر دارند تا راه درماني برايش بيابند. ساديسم و مازوخيسم بهانه است اصلاً!


ویرایش شده توسط پرسیوال گریوز در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۲ ۱۵:۰۹:۵۳

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
لرد ناباورانه به کسی که مثلاً قرار بود نجاتش بدهد نگاه کرد.
- تو چطور جرئت کرده ای که مارا مسخره کنی؟! چرا مردمان اینجا همه انقدر گستاخند؟!
- بابا مگه اینجا نگهبان نداره؟! خب باید مواظب باشیم نگهبان ها مارو نبینن دیگه!

لرد کمی فکر کرد و دید حرفش بسیار منطقی است و به این علت که نیوتون، مخترع دیگ بخار گفته است که آدم های خنگ باهوش هستند و آدم های باهوش خنگ ( ) تصمیم گرفت به گلرت اعتماد کند . گلرت نگاهی به لرد انداخت.
- ما باید فعلاً بریم یه جایی مخفی بشیم!
- چــــی؟! لرد سیاه کبیر مخفی شود؟! آیا این در...

قبل از اینکه لرد بتواند حرفش را ادامه دهد گلرت جلوی دهن لرد را گرفت.
- ساکت! اون غول های فلزی که نگهبان اینجا هستن رو نمیبینی؟!

لرد نگاهی به دور و اطراف انداخت ولی چیزی ندید. کم کم داشت متوجه میشد گیر چه کسی افتاده است.

رو به روی خانه ی ریدل ها:

مرگخواران خسته بودند. مرگخواران ناراحت بودند. مرگخواران بدون لرد دچار پوچی شده بودند. در این لحظه هک وارد کادر شد.
- بچه ها! برم معجون لرد یاب بسازم؟! هرکدوم 500 گالیون بدید پولش در...خخخ...خخخ...

و این رودولف بود که اقدام به خفه کردن هک کرده بود. آرسینوس از پشت نقابش خنده ریزی کرد و گفت: من یه فکری دارم.

اتاقی در دارالمجانین لندن:

- من همونیم که یه روز، میخواستم دلقک بشم! میخواستم خفن ترین دلقک ـه دنیا بشم. میخواستم، شبو آتیش ب...خخخ...غغغخخخ...

در آن سوی داستان لرد هم به تنگ آمده بود و اقدام به خفه کردن گلرت کرده بود.
- گوش کن گلرت! دیگر از تو خسته شدم! یک ساعت است که در این انبار نمور نشسته ایم و تو هرچه آهنگ نوستالژیک که در این دنیا وجود داشت خواندی و سرمان را بردی! حالا نوبت ماست که به تو بگوییم چه کار بکنی و چه کار نکنی!


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.