ارسینوس در حال حرف زدن بود که در ناگهان باز شد و فردی دوان دوان وارد شد. توجه همه به اون جلب شد هیچ کس اونرو نمیشناخت چون سر وزش بدجور بهم ریخته بود ولی پرسیوال نزدیک اون رفت و گفت:
_ اوه فرزندم، کالین، چرا به این روزگار سیاه افتادی؟
_ پروفسور اونا منو برده خودشون کرده بودند و منو شکنجه میکردند.
استریکس سریع پرید وسط و گفت:
_ تو پیش اونا بودی بگو ببینم اونا نقشه ای چیزی دارن؟
_ اره، اره کنت دراکولا داشت میگفت همه جادوگرا رو میکشه حتی اونا که نیمه جادوگر و نیمه خون اشام هستن.
پچ پچ های بلندی بین ملت بلند شد و همگی به این تصمیم رسیدن که باید با ارسینوس متحد بشن و حساب خون اشام هارو برسن. ناگهان سلوینا که داشت از پنجره بیرون رو نگاه میکرد با صدای بلند کفت:
_ کلاغ ها! کلاغ ها کالین رو تعقیب کردن. حتما تا الان کنت دراکولا و بقیه ادماش فهمیدن میخوایم چیکار کنیم.
همه ملت مات موندن و نمیدونستن الان باید چیکار کرد ولی طولی نکشید که بیشتر اعضا کنار ارسینوس رفتن.
_ فرزندانم دگر روز موعود فرا رسیده حالا باید محفلی ها و مرگخوار ها متحد شویم و بر علیه دشمن مشترکمون کنار یکدیگر بایستیم.
ارسینوس با شنیدن این جمله پروفسور پرسیوال یک لحضه تصور کرد لرد ولدمورت و دامبلدور دست همو بگیرن و باهم دیگه با خون اشاما بجنگن. در ادامه پروفسور پرسیوال با صدای بلند تر گفت:
_هکتور، سریع معجون های ضد خون اشامیتو درست کن. ارسینوس، سریع مرگخوارا و ولدی رو خبر کن. و بقیه دانش اموزا برن مدرسه و به پروفسور های دیگه و بقیه دانش اموزا خبر بدن و اماده باشن.
بعد پیش دارو دسته خون اشاما رفت و گفت:
_ شما هم برید و مواظب افراد کنت دراکولا باشید، بقیه برده هاشونو ازاد کنید و نزارید به دانش اموزا حمله کنند.
الکس و استریکس که انگار از خیلی وقت پیش منتظر این فرصت بودند تا با دراکولا روبرو بشن، لبخندی شیطانی زدند و به همراه دای لووین و سلوینا بطری خون تازه رو تا اخر سر کشیدند و از جلو چشم ها ناپدید شدند.
ارسینوس بین شلوغی دانش اموزا خودشو به زور پیش پروفسور پرسیوال رسوند و گفت:
_ پروفسور شما چیکار می کنید؟
_ امممم ، منم میرم به دروازه قلعه اگه یوقت لازم شد سرباز های سنگی رو بیدار میکنم.
ان طرف تر پیش کنت دراکولا _ سرورم کلاغ ها گزارش دادن همه دانش دانش اموزا به مدرسه اومدن و دارن خودشونو اماده میکنن...
_ هاهاها! خیلی وقت بود منتظر این لحضه بودم.
_ سرورم یکی از کلاغا گفته محفلی ها و مرگخوارا با یکدیگه متحد شدند و یکی از مرگخوارا که یه تاج زشت هم رو سر داره رفته لرد ولدمورت و بقیه مرگخوارارو خبر کنه.
_ اوه! به به ، بدم نمیاد با لرد معروف اشنا بشم.
Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤