هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۷
#72

نقاب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۳ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۲۵ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۷
از روی صورت پادشاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
پست پایانی

دیوانه سازا که از رفت و آمدهای بی هدفشون و بوسیدن های پست به پست خسته شده بودن، تصمیم گرفتن از دستور دای تخطی کنن و لاوگود رو اعدام نکنن. درنتیجه سر جاشون نشستن و گذاشتن لاوگود به داد و بیداد کردنش ادامه بده.
زنوفیلیوس کلی داد و بیداد و سر و صدا کرد و باعث شد سر اهالی دادگاه بره.
همینطور که سرهای ملت داشتن آروم آروم از دادگاه بیرون میرفتن، صدای بلندی شنیده شد. درسیاه بلوط ( ) به شدت باز شد و هرمیون گرنجر ازش بیرون پرید.
-فقط میخواین صورت مسئله رو از بین ببرین. میخواین گرنجرها رو بی آبرو کنین. میخواین بچه های رونالد جونم رو بی مادر بذارین. تن به خفقان نمیدیم. تن به زندان ذهنیتون نمیدیم. منو پاکم نکن... این یه خواهش نیست؛ این یه هشداره... دیگه گله م از دیوانه سازا نیست؛ از دادگاهای بوداره!

دای بی سر، با چکش به معاون بی سرش زد.
-این چی میگه؟
-نمیدونم. ما خودمون چی میگیم اصلا؟ با چی داریم حرف میزنیم اگه سر نداریم؟
-صداشو درنیار.

اینجاست که در دادگاه باز میشه و پیرزنی خمیده و بلوند که هرکدوم از چشماش به یه طرف چرخیدن، وارد دادگاه میشه و با هرمیون همراهی میکنه.
-تا کی میخواین خشونت علیه سیاه ها رو ادامه بدین؟ بله! هرمیون سیاه پوسته. من توی هفت تا کتابی که نوشتم و توشون هرمیون سفید و اما واتسون بوده، اشتباه کردم. زندگی همتون یه دروغه! هرمیون سیاهه! ویزلیا موقرمز نیستن! هری پاتر مونثه! دامبلدور انحراف اخلاقی نداشته! چوچنگ پاکستانیه! مودی سایبورگه!
-من سیاهم! حقوق من رو پایمال کنین، حقوق سیاها رو پایمال کردین. برده داری تا کی؟

دای که کم کم متوجه میشد کنترل اوضاع از دستش خارج شده و بدون سرش هم اصلا نمیتونه و زیر زنده بودنش درد میگیره، آروم از کادر خارج میشه و از دادگاه فرار میکنه و پشت بندش هم سریعا کلید دادگاه رو از جیب در میاره و درشو به روی هرمیون سیاه و بلوند دیوونه قفل میکنه.


ویرایش شده توسط نقاب در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۷ ۲۱:۴۲:۴۷



پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۵:۵۵ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۷
#71

كيگانوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۴۱ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۹:۳۱ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۹
از به تو چه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 83
آفلاین
-زينو فيليوس لاوگود
زينو مثل چي حرف ميزد و ميگفت:من اصيلم.من مشكلي ندارم.يا تنبون مرلين كمك.
صداي خنده حضار در فضا شليك شد و تا مدتي قطع نشد.
و قبل از اينكه دمنتور اونو رو صندلي بشونه يدونه محكم در گوشش زد و باعث شد دمنتور اونو با سر بكوبونتش به صندلي.
-زينو فيليوس لاوگود.اممممممم.اصيلي.مدير مجله طفره زن و يك خائن به وزارت خونه.اون دري وريا چي بود تو اون مجله كوفتيت نوشتي؟
-هرچي نوشتم حقتون بوده!
-اتهام دوم.هم دستي با پليدي!!!
-دروغه.هرچي ميگين دروغه.من و پليدي؟
و دوباره شروع كرد به كمك خواستن و تنبون مرلين رو قسم دادن.
داي اينو ببر حكم اعدامشم رد كن.سرم رفت.


اتش در پس شعله های سیاهی معنا پیدا میکند.


پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱:۵۷ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۷
#70

هرميون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۰ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
از خلاف آمد عادت بطلب کام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 109
آفلاین
منشی جلسه با صدای قورباغه مانندش اسم متهم بعدی را خواند:
-هرماینی جین گرنجر.

در سیاه و بلند ورودی بلافاصله باز شد و همه ی چشمان کنجکاو حاضر در سالن به آن دوخته شد.دو دیوانه ساز بلندقد با دستان کبره بسته و سیاهشان دختر پریده رنگی را گرفته و می آوردند.

دخترک عصبی و کلافه بود ولی هنوز هم با غرور و ناباوری راه می رفت.
-دستتو بکش،خودم میتونم بیام!

دیوانه ساز چیزی درک نکرده بود،تنها با حالت هشداردهنده ای صورت نامعلومش را به روی دختر چرخاند.

هرماینی دستش را از حلقه دستان دمنتور آزادکرد.
-هرچقدر میخوای تلاش کن ایکبیری.امیدی نمونده که ازم بگیری.
-خانوم گرنجر!

قاضی بدن پف کرده اش را تکانی داد و لبخند موذیانه ای به روی متهم زد.
-شما اینجایید که به اتهاماتتون رسیدگی بشه.
-شما حقی نداشتید که منو سه روز بی گناه پیش دمنتور ها نگه دارید‌.
-اوه،البته.همه شون با همین شروع میکنن؛من بی گناه امممم!
قاضی جمله آخر را بلند و کش دار گفت و سپس خنده کوتاهی کرد.بعد از چند ثانیه بقیه دهان ها هم به خنده ی تمسخرآمیز او پیوستند.دمنتورها متهم را روی صندلی سنگی انداختند و زنجیرها با اشتیاق دور مچ هایش پیچیدند.
-من چیزی ندارم که بهت بگم.آزادم کن،همین الان‌.
خشم هرماینی کم کم به سرخوردگی تبدیل می شد.

-اول باید به اتهاماتت رسیدگی شه ماگل زاده.
-خب چوب دستی مو بهم برگردون تا بهت ثابتش کنم.

صدای قورباغه مانند منشی به او اعتنایی نکرد و شروع به خواندن کرد.
-هرماینی جین گرنجر،متهم به جنگ روانی درمقابل خودش،بی تفاوتی های دیوانه وار درمقابل وظایفش در زمان های سخت و اجرای قوانین سخت گیرانه برای اصیل زادگان است...وی..
-به شما ربطی نداره!
-ساکت!...ادامه بده منشی.
-وی در چند ماه اخیر با انزواهای طولانی مدت و رفتارهای شتاب زده و متحیرانه مشاهده شده است و برای جلوگیری از خطرات بیشتر اش برای جامعه جادوگری،به دادگاه آزکابان احضار می شود.
-آیا دفاعی از خودتون دارید خانوم گرنجر؟
-بله،اینا مشکلات منه!کجاش به شما مربوطه؟
-اوه در دنیای جادویی مشکل هرکس،مشکل همه جامعه ست.شما برای بقیه و گذشته درخشانتون خطرناک هستید...
-کسی که خطرناکه شمایید.مشکل رو به جای حل کردن به دیوانه سازهاتون واگذار می کنید؟!
-پاک کردن صورت مسأله راحت ترین راه حل بوده و هست.نباید بذاریم قاتل دیوونه ی دیگه ای ظاهر شه.

با تکان دست قاضی،در ها بازشدند و چند دیوانه ساز به سمت صندلی متهم آمدند.

-تویی که دیوونه ای!به همین سادگی نمیتونی منو از پا دربیاری.
-ناامیدی هرکسی رو از پا درمیاره.

دیوانه ساز ها دخترک را با تقلا به پشت درسیاه بلوط باز می گرداند که صدای فریاد دیگری بلند شد.
-اما خشم زنده نگهش می داره.


lost between reality and dreams


پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۰:۱۲ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶
#69

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-به هرجا ميخواى بوسه بزن، دست به ريشم نزن!

داى كمى صبر كرد و همراه با لبخند شيطانى، از شوكى كه به دامبلدور وارد شده بود، لذت برد و سپس گلويش را صاف كرد.
-دامبلدور... اعتراضتون وارد نيست. دمنتور ها!... بياين و محكوم رو ببريد و...
-ببين داداچ... گودريك نزاييده كسى كــه دست به ريش حاجيت بزنه!

‏-
‏-
‏-

-اهم... منظورم اينه كه ببين فرزندم... تا روشنايى هست، زندگى بايد كرد!... چرا شكنجه؟ چرا اعدام؟... عشق بورزيم به هم. آب را هم گل نكنيم! آفرين فرزند!
-دمنتورهــــا...بياين!

دامبلدور تا لحظات آخر به فرياد هاى سفيدى بخشش ادامه داد... لاكن گوشى بدهكارش نبود و اعدام شد!

نام متهم بعدى نيز در همان لحظه خوانده شد.



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۶
#68

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
خلاصه:

دای لوولین مسئول اعدام آزکابان شده و سعی می کنه روش های منحصر به فردی(با توجه به اسم یا شخصیت طرف) برای اعدام هر محکوم پیدا کنه.
تا حالا لیسا تورپین، رودولف، لینی وارنر، گلرت گریندلوالد، دلفی، آماندا، پروتی پاتیل و آرنولد پفک پیگمی اعدام شدن. حالا نوبت نفر بعدیه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پس از اینکه دای، علامت داد که نفر بعدی را بیاورند، ملت حاضر در دادگاه، با شادی و خوشحالی شروع کردند به فریاد کشیدن و ابراز احساسات، حتی موج مکزیکی رفتند؛ که البته تعدادی هم زیر دست و پا ماندند و روحشان به عالم بالا پر کشید.

بالاخره پس از چند دقیقه، نفر بعدی، در میان دو دیوانه ساز، وارد شد. او شخص بلند قدی بود. حتی یک سر و گردن از همه حاضرین بلندتر بود. و با وجود اینکه صورت و حتی نیمی از بدنش را با گونی ای بسیار عظیم پوشانده بودند، اعتماد به نفسش از طرز راه رفتنش مشخص بود.
دیوانه سازان، شخص قد بلند را جلو آوردند و روی صندلی عظیم مخصوص متهمان نشاندند. به محض نشستن آن شخص، زنجیرهایی عظیم از کنار صندلی بالا آمدند و دستان وی را بستند.

- خیلی خب... اون گونی رو بکشید کنار از روش.

یکی از دیوانه سازان، گونی را از روی صورت وی کنار کشید.

- متهم، آلبوس پرسیوال و سایر جد و آباد دامبلدور، سعی نکن اون زنجیری که به ریشت زدیم رو باز کنی.

دامبلدور لبخندی زد، و سپس انگشتش را که مخفیانه میکوشید قفل و زنجیری که به ریشش زده بودند را باز کنند، از قفل فاصله داد و سنجاق قفلی کوچکش را هم روی زمین انداخت.

دای با نگاه عاقل اندر سفیهی به دیوانه سازان نگاه کرد.
- مگه نگفته بودم قبل از اینکه بیاریدش اینجا، ریشش رو خوب بازرسی کنید؟ جفتتون تنبیه میشید، باید برید سپر مدافع ماچ کنید!

دای سپر مدافعی ایجاد کرد، و دو دیوانه ساز بلافاصله انتهای شنل هایشان را جمع کرده، در حالی که به شدت جیغ میکشیدند از اتاق فرار کردند.
دای سپس رو به دامبلدور کرد.
- خیلی خب... شما متهم هستید به...
- فرزندم، میشه لطفا به این پیرمرد یک آب نبات لیمویی بدید؟ داخل ریشم یکی دو تایی جا سازی کردن.
- نمیشه! داشتم میگفتم، شما متهم هستید به حبس کردن حشرات و جانوران بی گناه در ریش خودتون که عمل بسیار زشتی هست و حتی گویا تلاش کردید با عادت دادن این موجودات ناز به خودتون، اونارو تبدیل کنید به ارتشتون که کاملا سوءاستفاده از حق آزادی حشراته.

دامبلدور دوباره لبخندی زد. لبخندش همچنان آرام بود، اما بعد، عطسه ای کرد و گفت:
- ای بابا... فرزندان تاریکی، میشه یکی یک عدد دستمال بیاره و بینی من رو پاک کنه؟ قدیما عادت داشتم با ریشم... منظورم اینه که قدیما دستم باز بود، راحت میتونستم پاکش کنم، اما الان... میبینید که.

دامبلدور همزمان با گفتن این حر، دستانش را اندکی تکان داد تا صدای زنجیرها شنیده شوند.

- دفاع ضعیفی بود آقای دامبلدور، بدینوسیله، بنده شما رو محکوم میکنم به...

دای نگاه زیر چشمی ای به واکنش دامبلدور انداخت و تلاش کرد از این صحنه لذت ببرد حتی.
اما دامبلدور زرنگ تر از این حرف ها بود، در حالی که آب دماغش جاری بود، همچنان لبخند پدرانه اش را هم حفظ کرده بود و صاف زل زده بود به چشمان دای.

- تسترال نمیشم اونطوری نگاه نکن. خیلی خب اصلا، حکمت اینه که به تک تک تارهای ریشت بوسه بزنن دمنتورا و روحِ ریشت رو بکشن.

حاضرین انگشت به دهان ماندند، حتی برخی ردا دریدند و شیرجه زدند در آغوش و بوسه های گرم دیوانه سازان، اما آنهایی که باقی ماندند، منتظر ماندند تا اعتراض یا سخنی از دامبلدور که بالاخره لبخندش محو شده بود، بشنوند.



پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۴:۰۳ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۶
#67

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
- بعدی!

نفر بعدی، یه نفر نبود.
دو نفر بودن!
آرنولد همونطور که یقه‌ی دوتا دیوانه‌سازِ نگهبان رو گرفته بود، جفتشون رو روی صندلی نشوند و رو به دای گفت:
- نفرات بعدی رو نیاوردم.

دای چکشش رو محکم کوبید.
- ... عه! این دیگه چیه! ... ...اِی بابا! یه چکش جدی بهم بدین! ... عه! چرا انقد زیاد شد! ... آقا! یکی یه چکش درست درمون بهم بده!

معاون دای که به دلیل برخوردهای مکرر چکش با صورتش، قیافه‌ش مدام در حال تغییر بود، گفت:
- قربان، از همون اولشم چکش درست درمون نداشتیم. به نظرم همینجوری بدون چکش برین جلو.

دای که در حال چکش عوض کردن بود، آخرین چکشش رو این‌شکلی انداخت یه گوشه و موضوع اصلی رو از سر گرفت.
- هوی گربهه! اولاً که اون دوتا دیوانه‌ساز بیچاره رو ول کن!

آرنولد هم همین کار رو کرد و دیوانه‌سازها همونطور که یقه‌هاشون رو صاف و صوف می‌کردن، برگشتن سر پُست نگهبانی‌شون.

- دوماً... جنابعالی متهم به «به گند کشیدن چت‌باکس» هستی!

آرنولد چند ثانیه به چشمای دای زل زد. بعد جواب داد:
- بله. من این جرم رو می‌پذیرم. من روزانه ده‌ها عکس منشوری توی چت‌باکس میذارم و صدها پیام فوق‌منشوری هم خطاب به مرگخوارا می‌فرستم. من کاملاً قبول دارم که چت‌باکس رو به گند کشیده‌م! من باگناهم! بر منکرش هم لعنت!

ناگهان جیسون از بین جمعیت بلند شد و چت‌باکسکِ خودش رو بالا گرفت.
- چی چیو به گند کشیدی آرنولد؟ چت‌باکسکِ منو ببین! ملّت، شما هم ببینین! پیامای داخلش رو بخونین! پیامای آرنولد خیلیم فان و -18 ـه! کلّی عکس فتوشاپیِ سوژه‌دار می‌فرسته! کلّی لرد ولدمورت رو ضایع می‌کنه! با ترفندهای مختلفش باعث لاگ‌اوت شدن ملّت میشه! این‌همه انرژی و شور و هیجان و فان! چی چیو چت‌باکسو به گند کشیده؟! اصلاً آرنولد اگه یه روز توی چت‌باکس نباشه، چت‌باکس اون روز مُرده‌س! آرنولـ...

دمپاییِ زرشکی‌رنگی، پروازکنان وارد دهن جیسون شد و حرفش رو نیمه‌تمام گذاشت.

- خواهشاً بوق نزن جیسون! من کِی پیام فان فرستاده‌م؟ من همش دری وری میگم و توهین می‌کنم! من چت‌باکس رو به گند کشیدم! من! آرنولد پفک پیگمی! و این گناه، مال منه! تو چنگ منه! تو مُشت منه! هیشکی نمی‌تونه این گناه رو از چنگم بقاپه! چت‌باکس‌نابودکُن‌تر از من توی این دنیا وجود نداشته، نداره و نخواهد داشت! ... و تو... دای! ... می‌دونم داری برا مجازاتم تخفیف تعیین می‌کنی! تخفیف تعیین نکن، دای! بذار کاملِ کامل مجازات شم! فهمیدی؟!

و آرنولد از جاش بلند شد و بی‌توجه به حضار و با چهره‌ای مصمم، با پای خودش وارد «اتاق شکنجه» شد.

چند ثانیه سکوت...
و بعد...
- جیــــــــــــــــــــــــغ!

کسی نفهمید که توی اتاق شکنجه، آرنولد چی دید یا چه بلایی سرش اومد.
هیچکس نفهمید!
امّا دای توجه همه رو با صاف کردن گلوش جلب کرد:
- نفر بعدی!


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۶
#66

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
- برو بابا... يعني چي اين حرفا؟ من ميگم الكي منو آوردن اينجا، تو ميگي دستور اعدام داده شده!
- مگه شما پروتي پاتيل نيستين؟
- خودمم.
- خيلي خب... توي اين برگه نوشته شده كه شما اقدامات سياسي عليه وزير باروفيو انجام داديد. حالا هم دستور داده شده تا شما رو اعدام كنيم!
- اي مرلين... حرف تو كله ي شما فرونميره، نه؟ ميگم من فعاليت سياسي عليه هيچ كسي انجام ندادم. من فقط يه مقاله نوشتم. همين!
- همون مقاله به عنوان اقدام سياسي شناخته شده! حالا هم دستور، دستوره. من هم بايد اين دستورو اجرا كنم. سريعا زنداني رو به سلولش ببرين تا مقدمات اعدام فراهم بشه.
- نه... من اينو قبول ندارم... اصلا من ميخوام با وكيلم صحبت كنم.
- امكان نداره. دستوره كه شما با هيچ كس حق ملاقات ندارين!

پروتي از توانايي هاي خاص خودش استفاده كردو چشماشو مثل خر شرك گربه شرك كرد. سپس گفت:
- خواهش ميكنم!

قاضي با ديدن چشمان پروتي، دلش به حال او سوخت و گفت:
- خيلي خب... يه جغد واسه وكيلتون ميفرستيم و ايشون رو به اينجا مياريم.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۳۰ ۱۹:۲۳:۴۵

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۶
#65

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
پروتی پاتیل در حال دعوا با دمنتوری که او را کشان کشان به درون اتاق می آورد گفت:
_ببین دستتو به من نزن؛اِ ول کن ببینم دستو؛ول کن بهت میگم....
_چه خبره؟
دای که از جیغ های پروتی پاتیل عصبی شده بود با صدای نسبتا بلندی موجب سکوت پروتی شد.پروتی دستشو از دست دمنتور بیرون کشید و با حرص گفت:
_نمی دونم.شما بگید چه خبره؟

دای که پرونده ای از پروتی پاتیل بین پرونده ها ندیده بود با تعجب دوباره نگاهی به پرونده ها انداخت و گفت:
_از شما پرونده ای اینجا نیست خانوم.
_منم میگم اینا نمی فهمن.
پروتی با دست دمنتوری را نشان داد و خواست به سمت در برود که یکی از کارمندان وزارت پرونده ای روی میز قاضی گذاشت.دای سریع گفت:
_صبر کنید.

پروتی دست به سینه و حق به جانب ایستاد.قاضی و دای شروع به خواندن پرونده کردند.هر لحظه چهره هایشان بیشتر رنگ تعجب میگرفت؛چنین اقدامات شجاعانه ای در برابر دولتی که خیلی ها مخالف آن بودند ولی جرات ابراز نداشتند از یک دختر آن هم به این جوانی؟پروتی که صبرش تمام شده بود با صدایی معترض گفت:
_چی شد؟چی نوشته اونجا؟

قاضی نگاهی به دخترجوان انداخت و گفت:
_شما اقدامات سیاسی انجام دادید خانوم.
_تهمته،تکذیب میکنم من فقط یکسری حقایق رو در اختیار عموم جامعه گذاشتم.
_اما اینجا چیز دیگه ای نوشته؛به شخص اول حکومت تهمت زدید.
_من تهمت نزدم؛شخص اول حکومت اگر عقیده داره اینا تهمته بیاد ثابت کنه.
_دلیلی نداره جناب وزیر بخوان چیزی رو توضیح بدن.
_وزیر و غیر وزیر نداره آقا؛منطق داشته باشید بعضی چیزا باید شفاف سازی بشه.وزارت خونه پر از گاومیش شده هیچی نگفتیم ولی دیگه آخه شما خودت راضی ای بچتو بدن گاومیش بخوره؟

دای و قاضی که از شجاعت پروتی متعجب شده بودند چند دقیقه سکوت کردند و در آخر دای گفت:
_در هر صورت وزیر دستور اعدام شما رو دادند.
_وزیر چیکااار کرده؟
_دستور اعدامتونو دادند خیلی شفافه...


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۳۰ ۲۰:۳۴:۱۳

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶
#64

پرسیوال گریوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۴۱ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
- پرسیوال گریوز!

گریوز با قدم های آهسته اما محکم وارد سالن شد، کت مشکی اش را درآورد، تا زد و روی صندلی نشست. سپس گفت:
- نه.
- گریوز... دقیقاً چی نه؟
- من تمام جرائمی رو که بهم نسبت دادید تکذیب می کنم. همشون دروغه. پاپوش دوختن واسمون، مخصوصاً اون آخریه که مربوط به همین دیروزه.

دای پوکرفیس-طور به گریوز زل زد. او که متهم نبود، شاهد بی طرفِ خارجی برای اعدام متهم بعدی بود! اما خب، دای متوجه شد کاسه ای زیر نیم کاسه است! لابد جرمی مرتکب شده بود...
- شاهد... چیز... متهم گریوز! ما به شما فرصت اعتراف می دیم تا...
- جرمی مرتکب نشدم که.
- خیلی خب. پس حداقل جرائمی که بهتون نسبت داده شده رو با صدای بلند نام ببرید و تکذیب کنید. بعدش برید.

گریوز سرش را بالا آورد و به دای نگاه کرد. درست است که گریوز همزاد آمریکایی لوک بود، اما مثل او خفنیتش را نوربالا نمی زد توی چشم و چال دیگران. بنابرین به چشم غره ای کفایت کرد و گفت:
- یعنی چی؟ شما مسئول دادگاهی، شما باید بخونی صورت اتهاماتو.

دای باهوش بود! گفت:
- نوچ. من از قوانین اداری آمریکا بیخبرم، ولی اینجا رسمش اینه که متهم خودش میگه اتهاماتشو... از حفظ!

گریوز شروع کرد:
- به نام پرزیدنت... من و هیئت همراهم که نمایندگان ماکوزا هستیم، اتهام اقدام به جاسوسی از وزارت خانه، محفل ققنوس، خانه ی ریدل، استفاده ی ابزاری از گلرت گریندلوالد به عنوان پروپاگاندایی جهت بدنام کردن آلبوس دامبلدور و استفاده ی مشابه از دلفینی ریدل برای بدنام کردن تام ریدل، اقدام به ترور بیوجادولوژیکی وزیر سحر و جادو، منفجر کردن بمب نیروگاه اتمی ریدل از طریق اجرای طلسم فرمان روی یک بندپا، همچنین شکاندن گوی استابلایزر تعادل موجودات با اجرای طلسم فرمان روی یک گاومیش، و همچنین بریدن سر جوانی به نام «جیسون ساموئلز» و هدیه دادنش به «لوک چالدرتون» رو که همین دیروز اتفاق افتاد رو تکذیب می کنیم!

دای پوکرفیس عمیقی شد و زیر لب گفت: «ناموسن اینهمه جرم؟ ». سپس به یاد آورد که اتفاقاً روز قبل خبر مرگ یک محفلی که جیسون ساموئلز نام داشت را شنیده...
- اهمیتی نداره که تکذیب می کنید یا نه، شما لعنتیای خارجی نه تنها اعدام میشین، بلکه چند بار باید اعدام شین!

گریوز با عصبانیت بلند شد و جلو رفت. نامه ای از جیبش خارج کرد و روی میز دای کوبید.
- این حکم اجرای کاپیتولاسیونه، که شخص وزیرتون همین دیروز امضا کرده...

دای حرف گریوز را قطع کرد:
- اهمیتی نداره! من بعداً در دهن این وزیر میزنم، ولی فعلاً همون که گفتم... چندبار اعدام! برید گردنشونو با تبر قطع کنید، بعد ریپارو بزنید و دوباره قطع کنید! سر راهتون نفر بعد رو هم بفرستید داخل!


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶
#63

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
اما قبل از اعدام یوآن باید یکی دیگر را اعدام میکردند و او کسی نبود جز آماندا.
آماندا تا چشماش باز کرد دید یه گله دایناسور...یعنی چیزه ببخشید منظورم دمنتور بود، دارن باید سرش آفتاب بالانس میرن! دای به آماندا نگاه کرد و گفت:
- تو به اعدام محکوم شدی.
- میدونم!
- قراره بمیری.
- میدونم!
- اعدام میشی.
- می...

اما قبل از اینکه آماندا بتواند حرفش را تمام کند، دای یک اهرم را کشید و زیر پای آماندا خالی شد و آماندا پرت شد توی یک استخر پر از تمساح البته این تصور دای بود؛ به جای این اتفاقات زیر پای یکی از دیوانه ساز های کنار آماندا باز شد و افتاد توی یک استخر پر از تمساح. آماندا به فکر فرو رفت.
- اینا مگه تو هوا معلق نبودن؟

دای که دید سورپرایزش جواب نداد و آماندا هنوز زندس از نقشه ی شماره ی دو وارد عمل شد.
- حالا که اینطور شد مجبورم از روش دیگه استفاده کنم.

دای خواست نقشه ی شماره دوم اجرا کند ولی هرچقدر فکر کرد بازم نفهمید نقشه ی شماره ی دو چی بود! با صدای آهسته از کارگردان پرسید:
- نقشه ی شماره دو چی بود؟
- نقشه ی شماره ی دو نداشتیم؛ قرار بود آماندا از همون دریچه پرت بشه پیش تمساح ها.

حالا دای مانده بود چطوری آماندا اعدام کنه؟ درست چند لحظه بعد بهترین روش اعدام پیدا کرد.
- آماندا.
- بله؟
- میشه یه قدم بری سمت راست؟
- باشه.

آماندا یک قدم رفت سمت راست و دای دوباره اهرم را کشید اما ایندفعه زیر پای آماندا خالی شد و آماندا رفت اون دنیا!
در اون دنیا
روح آماندا کنار یک دریاچه آتش در جهنم نشسته بود و فکر میکرد. ناگهان شیطان به پیش او رفت و پرسید:
- به چی فکر میکنی؟
- من اصلا نمیدونم چه گناهی کردم که منو اعدام کردن؟

ناگهان شیطان در حالت پوکر فیس غرق شد!
اون یکی دنیا
دای گفت:
- نفر بعدی بیارید.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.