هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: هاگوارتز اکسپرس!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ سه شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۷
#52

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۲۷:۲۴
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 375
آفلاین
جادوآموزان گروه گروه رفته بودن و گوشه و کنار هاگوارتز پناه گرفته بودن. اکثرا به خاطر ارشاد شدن توسط جوخه بازرسی چشم و چالشون کبود بود. هر از گاهیم یه عدد جادوآموزبوق کرم نمکی میومد و فریاد زنان "جوخه! جوخه" میگفت و در میرفت. بعد وقتی جادوآموزا جیغ میزدن و به در و دیوار میخوردن، جادوآموز مذکور هار هور هیرکنان بهشون میخندید.

اما امروز آروم بود. هیچ کس کرم نمک بازی در نمی آورد و هیچ کدوم از بازرسا هم تلاش نمیکردن ملتو به راه راست هدایت کنن.
انگار که آرامش قبل از طوفان ارشادکردن‌ها بود!

بـــوق کر کننده بلندگو

جادوآموزانی که زیر بلندگوها رفته بودن همین طور که مادر و عمه و کلا فک و فامیل مخترع بلندگو رو مورد عنایت قرار میدادن، دو قدم اونورتر رفتن.

اون سمت پشت بلندگوها

- به اطلاع همه میرسونم...

لایتینا که معلوم نبود از کجا پشت بلندگو ها رو پیدا کرده، یه میکروفون دستش گرفته بود و تلاش میکرد باهاش کار کنه.
- اصلا صدا میاد؟

مشکل لایتینا این بود که نمیدونست توی هاگوارتز الان چی میگذره. حتی نمیدونست کجاست! تو یه اتاقک کوچیک بود که بقیه بازرسای جوخه اونو به اونجا هدایت کرده بودن. به هرحال مهم نبود که تو هاگوارتز چی میگذره مهم این بود که چیزی رو که میخواد اطلاع رسانی کنه. اما بازم صداشو بلند‌تر کرد که احتمال رسیدن صداش به همه‌جا بیشتر شه.
- از این به بعد همه...

ولی لایتینا یه مشکل دیگه هم داشت. این که از میکروفون چجوری استفاده میکنن؟
لایتینا به ذهنش رسید که شاید میکروفون شارژی باشه پس سر گردشو کف دستش گذاشت و هی با دستش به میکروفون ضربه زد. و از اون استوانه‌ایش سعی کرد حرف بزنه.
- همه تون موظفید... امممم... چیو موظفید؟

لایتینا مفتکرانه درحالی که به صورت خودکار با کف دستش به سر گرد میکروفون محکم میکوبید، به این فکر کرد که ملت هاگوارتز موظف به چه کارین؟
بعد یهو متوجه شد که همه جادوآموزا یه چیزی تو زندگیشون کم داشتن. درسته که بقیه بازرسا به فکر جادوآموزا و زندگی راحتشون نبودن اما لایتینا مثل بقیه نبود. اون میخواست که همه از نظر فکری و عقلی، فیزیکی، شیمیایی و خلاصه همه چی رشد کنن؛ و راه حل این کار دست لایتینا بود.

سمت قبلی، هاگوارتز

- بوم... موظف... بوم...

ملت هاگوارتز از بلندگوهای هاگوارتز هیچ کلمه‌ی با مفهومی نمیشنیدن. با این حال صدای ممتد بوم بوم رو به وضوح میتونستن به فهمن. به قدری به وضوح که انگار توی سرشون داشتن طبل میزدن.

و این وضعیت وقتی بهتر شد که یه آهنگ متال از بلندگوها پخش شد...و تا خود شب انقدر یه آهنگ تکرار شد که تک تک جادوآموزا اون شب خواب دیدن که دارن روی یه طبل بالا پایین میپرن و با خودشون همون آهنگ رو زمزمه میکنن!


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: هاگوارتز اکسپرس!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ سه شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۷
#51

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
حشره که باشی، یک سری مزایایی بدست میاری که شاید در حالت انسانی و حتی گونه‌های جانوری دیگه نمونه‌ش دیده نشه. از جمله‌ی این مزایا کوچیک بودن و قابلیت مخفی شدن تو تقریبا هرجایی که بگین هست. شاید بپرسین خب حالا اینا چه فایده‌ای داره؟ در پاسخ می‌گم، در ادامه ببینین!

لینی که به جای پرواز، از دویدن روی زمین بهره گرفته بود تا کم‌تر جلب توجه کنه، بدو بدو شخصی رو تا اون نقطه از هاگوارتز دنبال کرده بود و حالا پشت گوشِ یکی از مسجمه‌های هاگوارتز پناه گرفته بود تا استراق سمع کنه.

پسر مو قرمز که فهمیدن ویزلی بودنش نیازمند ضریب هوشی بالایی نداشت، با احتیاط نگاهی به سرتاسر راهرو می‌ندازه و بعد از اطمینان از اینکه کسی اون اطراف نیست، به جلو خم می‌شه.
- بیا این سکه رو بگیر. هروقت داغ شد یعنی جلسه داریم. قاعدتا اگه سکه رو بذاری تو جیبت قرار امشبو یادت نمی‌ره! وقتی میای مواظب باش لو نریم.

دختری که مخاطب حرفای ویزلیِ مو قرمز بود، سکه رو می‌گیره و شروع به چرخوندنش می‌کنه.
- چقد این داغ شدن منو یاد علامت شوم مرگخوارا می‌ندازه. مگه اهداف والای ما برخلاف اهداف شوم لرد و دست‌نشانده‌هاش نبود؟ پس چرا از شیوه‌ی مشابه داریم استفاده می‌کنیم؟

ویزلی‌ای که هوگو نام داشت، با تعجب نگاهی به دختری که اسمش دیانا بود می‌ندازه. هوگو که هرگز به اینجاش فکر نکرده بود، تته‌پته‌کنان سعی می‌کنه راهی برای قانع کردن دختر پیدا کنه.
- خب... اممم... چیزه... ما می‌خوایم نشون بدیم که... یعنی بگیم که... آممم... چیز دیگه... آها! هر ابزاری هم قابلیت استفاده‌ی خوب داره هم بد. این ما هستیم که با انتخابمون مشخص می‌کنیم استفاده‌ی مفید کنیم یا مخرب. پس مشکل نگاه ماست، نه خود ابزار. حال کردی؟

هوگو که از حرفای خودش کف کرده بود، برای یک لحظه ایمان میاره که هوششو از مادرش هرمیون گرنجر به ارث برده و بادی به غبغب می‌ندازه. دیانا هم که به نظر راضی شده بود سری به نشونه‌ی رضایت تکون می‌ده و از هوگو جدا می‌شه.

لینی که تمام حرفا رو مو به مو شنیده بود، مسیر تعقیبش رو از هوگو به دیانا تغییر می‌ده و این‌بار دخترک رو دنبال می‌کنه تا محل قرار امشب اونا رو بفهمه!

شب:

لینی چندین بار به خاطر جا نموندن از دیانا مجبور به بال زدن شده بود، و ویزویزهای حاصل از بال‌زدنش هر از گاهی توجه دیانا رو به فضای عاری از هرگونه جنبنده‌ای جلب کرده بود. اما هرجور که بود روونا باهاش یار بود و همچنان لو نرفته بود!

وقت جلسه فرا رسیده بود و حالا اعضای الف.دال داخل اتاقی گرد هم اومده بودن و لینی با چهره‌ای شیطانی به در بسته زل زده بود.
- حالا که رفتم جوخه رو آوردم انداختم به جونتون می‌فهمین!

لینی با خوش‌حالی نشان جوخه‌ی بازرسی رو از جیبش در میاره و می‌چسبونه به خودش و این‌بار بدون هیچ نگرانی‌ای بال می‌گشایه تا پرواز کنه و بره و کل جوخه‌ رو مث کندوی عسل وسط جلسه‌ی الف.دال رها کنه و بندازه به جونشون.

اما هرچی که تا اون موقع روونا یارش بود، دیگه از اون به بعد نبود! یاری روونا ته کشیده بود و لینی تو این دنیای بزرگ جادویی تنها مونده بود!
چرا که از قضا یکی از اعضای الف.دال جا مونده بود و با تاخیر و نفس‌نفس‌زنان خودشو تا اونجا رسونده بود. همین باعث می‌شه لینی که با نشان جوخه‌ش می‌درخشید به سرعت لو بره و بیفته تو چنگال دشمن.

- کجا کجا؟ وایسا با هم بریم... یا شایدم من اینوری برم و تو اونوری... یا شایدم بدتر از اون! من اینوری برم و تو اصلا هیچ‌جا نری.

لینی که پاهاش تو دستای عضو جا مونده‌ی الف.دال گیر کرده بود، هرچی بال می‌زد کاری از پیش نمی‌برد. و اینجاس که باید بگیم خب، به نظر میاد که همیشه هم حشره بودن و کوچیک بودن خوب نیست. شاید تو دفاع از خودت تو موقعیتای این چنینی شکست بخوری و مثل لینی گیر بیفتی!

- دوشومب!

و یا حتی بر اثر کوبیده شدن کفشی بر فرق سرت که نه، بلکه بر کل وجودت، جان به جان‌آفرین تقدیم کنی و تصورات قهرمان مانندت، به شکستی حقیرانه تبدیل بشه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: هاگوارتز اکسپرس!!!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷
#50

گرنت پیج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸
از مغز خوشگل من هر کاری بر میاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 74
آفلاین
گرنت اسپری رنگ موی مشکی را بار دیگر تکان داد.

- خالی شد که! شغل مسخره نگاه به چه کاری آدمو وا میداره باید موهای سفید خوشگلمو سیاه کنم.
و همینطور که داشت غر میزد یک اسپری دیگر را هم روی سرش خالی کرد.
وقتی کارش با موهایش تمام شد وارد اتاقش شد و در کمدش را باز کرد. کمد پر از رداهای بلند و کلاه دار مشکی بود و در قفسه بالایش پر از عینک های آفتابی.
عینک آفتابی ها و رداها با هم تفاوتی نداشتند ولی تا ابد طول کشید تا گرنت یکی از آن هارا انتخاب کند.
گرنت ردایش را به تن کرد، کلاه ردا را تا پیشانی اش پایین کشید و عینک آفتابی اش را زد و آماده برای رفتن شد.

مکان نامشخص- زمان نامشخص

گرنت آرام آرام به مردی که در کوچه ای خلوت تنها ایستاده بود نزدیک شد و آرام با نوک انگشت به شانه اش زد.

- هوی چته عمو؟
- عمو عمته.
- چی؟

گرنت که خودش هم فهمید چرت و پرت گفته است، گلویش را صاف کرد و دو قدمی عقب رفت. سرش را پایین انداخت و زیرچشمی از زیر عینک نگاهی به مرد کرد. لبخند کجی زد و گفت:
-من میخوام نظرت رو راجب به جوخه بدونم.
- برای چی؟
- نظر سنجیه.
- خیلی خوب.
- فقط اول اسمتو به من بگو.
- ها؟ چی چی شد؟ اسممو میخوای چیکار؟ میخوای اسممو بفهمی بعدش اگه حرف بد زدم بیاین منو ببرین زندون آب یخ بهم بدین؟

گرنت پوکرفیس به مرد نگاه کرد و گفت:
- اصلا اسمتو نده خب چرا عصبی میشی. فقط نظرتو بگو.

مرد دستی به چانه اش کشید. سپس به آسمان خیره شد و دوباره به سمت گرنت برگشت.
- خب راستش، ما که دل خوشی ازش نداریم. یعنی کلا فقط بلدن ملتو بندازن توی گونی ببرن هلفدونی. مخصوصا اون یارو جلفه هست... موهاش سفیده اون... اسمش چی چی بود؟

گرنت خشم خودش را فرو برد و با آرامش نفسی کشید و سعی کرد ابهامات را از بین ببرد:
- اولا که ما... چیزه جوخه اینا کسی رو توی گونی نمیکنن. دوما که اسم اون فرد گرنت پیج مخ قشنگه که طبق توصیفاتتون به نظرم خوشتیپم هست.

مرد نگاهی به گرنت کرد و گفت:
- نه بابا خوشتیپ چیه دراز بی قواره شبیه تیر چراغ برقه. خلاصه جونم برات بگه که اصلا به درد نمیخورن ما که راضی نیستیم ایشالا به زمین گرم بخورن...

- چی چی بخورن؟

گرنت که عصبانی شده بود ناگهان عینکش را در آورد و کلاهش را از سرش برداشت. وقتی مرد گرنت را دید تمام پر های کلاغ های منظقه در جا ریخت.

- خوب کردی در آوردی من داشتم به جات خفه میشدم!

نه نه صبر کنین...

گرنت یه بطری آب برداشت و روی سرش خالی کرد و موهای سفیدش نمایان شد.

- یا امام زاده مرلین!

حالا ریخت.

گرنت لبخندی شرورانه زد. گونی بزرگی را از جیبش در آورد و با یک حرکت مرد را داخل گونی کرد و درش را محکم گره زد. سپس رو به دوربین گفت:
- برای گیر انداختن شما، هیچ نیازی به اسمتون نداریم! یوهاهاهاهاها


ناگهان سرفه اش گرفت.

عوامل پشت صحنه:

- از چی دارین فیلم میگیرین؟ برین برای من آب بیارین ببینم. قطع کن اون دوربینو.

* صـــفـــحـه ســیــاه*



من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده



پاسخ به: هاگوارتز اکسپرس!!!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷
#49

هرميون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۰ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
از خلاف آمد عادت بطلب کام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 109
آفلاین
-ووشت ووشت ووشت ووشتتتتتتتتتتت... ای بابا اینم که تموم شد!

دانش آموز مذکور که صورتش از فرط تلاش کبود شده بود، بعد از این افکت ساندیس خوری، ساندیسش رو به طرف بلندگویی که بی وقفه آهنگ های حماسی پخش می کرد پرت کرد. ساندیس مچاله شده هم دوید و دوید و بر سر کوهی از ساندیس های آلبالویی و سیب یونجه رسید، اما دو تا خاتون رو ندید.

در اطراف این صحنه، محیط هاگوارتز در خفقان و یرقان و غیره به سر می برد. در این یک هفته ی قاطی پاتی و خردرچمن، ساندیس خوری و شعار دهی و البته سد معبر در هاگوارتز بسیار رواج داشت. این بار هم، سال اولیانِ حجیم و ارشدهای عریض به عنوان سپر دفاعی در روبه روی دو جبهه قرارگرفته بودن و افراد دیگه از پشت اونها به همدیگه فحشای بدبد و رانی هایی که تیکه های هلو تهش گیر کرده بود، پرت می کردن. افراد جوخه بازرسی که خیلی وقت بود حقوق نگرفته بودن، سرگرم درآوردن تیکه هلوها از ته رانی ها شدن، خط دفاعی شون شکست و اصلا یادشون رفت که اومدن ملتو دستگیر کنن.

ارتش پیشتاز دامبلدور راه رو باز دیدن، دست و جیغ و هورا کشیدن و «هو... هو... هوووریسسس» گویان به طرف پلکان مدیریت پیشروی کردن. در این هنگام، بلندگوی سالن شروع به جیغ کشیدن کرد.
-هرکی اثری از سردسته الف دال، فیتیله ی سوخته پیدا کنه یک عمر ساندیس رایگان جایزه میگیره... مرده یا زنده، شعله ور یا خاموش. پیداش کنید، دستگیرش کنید. نوشیدنیامو بردن. بگیرینشون و من... چی شده هاگرید؟!

صدای بم دیگری از بلندگو پخش شد.
-هیچ چی... اون پیزایی که صیفارش دادی بودی، پوشت در بود. ایف ایف رو زدم بی یاره بالا.
-پیتزا سفارش ندادم که من. تو چه جور نگهبانی... .

-هو، هو، هوریس!

-یامرلین!
-مبل شدی؟ بعد چی جوری میخای پیزا بوخوری؟ گوشنمه! بعله، بیاید تو!

در دفتر مدیریت با صدای بلندی باز شد و چندین تابلوی مدیریت رو سرنگون کرد. حجیم ها و تازه وارد ها به درون اتاق هجوم آوردن، تعدادی ازونا با دیدن هاگریدی عظیم و گوشنه پا به فرار گذاشتن ولی افراد شجاعی باقی موندن.
-هاگرید، اسلاگهورن کجا قایم شده؟ صداشو شنیدیم.
-اون گوشنه ش نبود. پیزا رو بدید بمن. با خودتون کیک ندارید شوما؟
-نه. افراد به پیش! به همه ی اثاثیه سیخونک بزنید، لگد بزنید. رحم نکنید. ما این دست نشونده رو پیدا می کنیم... .

پرومپ

-...آخیش!... از وقتی لوردک رو خوردم گوشنه م بود.
-فرمانده رو خورد.


ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۵ ۱۴:۲۰:۴۸

lost between reality and dreams


پاسخ به: هاگوارتز اکسپرس!!!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷
#48

پنه‌ لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۴:۱۴ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
از گریمولد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
دور از هیاهو و غوغای بچه ها و درگیری یه عده خاص، تو جمع اصلی بچه های الف دال جلسه ای بر پا بود.

_ خب میگین باید چیکار کنیم؟ اوضاع الان تو دست ماست ولی بچه ها وحشت کردن!
_ ببین ما باید بچه ها رو به خودمون جذب کنیم! باید هر کاری کنیم که ارتشمون گسترده بشه!
_ آخه با وجود جوخه بازرسی؟ هوریس بوقی طرف اوناست!
_ وقتی انقدر خوب مدرسه رو به هم ریختیم اون هوریس که عددی نیس! راحت می شه نابودش کرد!
_ نابود؟
یکی از اعضا با چشم های کاسه بشقاب شده اینو پرسید.

_ آره! باید یه کاریش بکنیم حتی اگه پای نابود کردنش وسط باشه! با آلارمای وقت و بی وقتش همه رو ترسونده! جلسه های ما که همیشه علنی بود الان باید توی دستشویی برگزار بشه اونم... کنار شماهای بوگندو! بابا بچه هارحم کنین با همدیگه از اینجا زنده بریم بیرون اَه!
_ خب دستشوییه دیگه تو دستشویی چیکار می کنن؟ هر چقدم به مکان فکر نکنیم ولی غریزه که دست بردار نیست! بوی دستشویی اسفنکترهارو تحریک می کنه خب!
_ ببند دهنتو حالمونو بهم زدی!
کمی بعد اعضا درمورد سر به نیست کردن هوریس به توافق رسیدن اما اونا با مانع بزرگی به نام هاگرید روبرو بودن که خب... به هر حال گذر ازش کار آسونی نبود.

چند ساعت بعد

_ یادتون نره ها! پنج تا استوپفای باهم باید کارشو بسازه!
اعضا سری به طرف هم تکون دادن و دودسته شدن. یه عده همونجا موندن و پنج نفر هم رفتن تا هاگریدو بیهوش کنن.
هاگرید آروم و مهربون کنار در مدیر ایستاده بود و سرشو انداخته بود پایین و آهنگ زمزمه می کرد.
_ واویلا ماکسی! دوستِت دارم خیلی! تو ماکسی من هاگری...
اعضای الف دال نگاهی به هم کردن و چوبدستیهاشونو بلند کردن و چند ثانیه بعد هاگرید طفلی پخش زمین بود.

_ بچه ها بیاین! تا هوریس بوقی نیومده تکون بخورین!
وقتی اعضا وارداتاق مدیر شدن اون تو خواب بود و صدای خر و پفش تو اتاق پیچیده بود. نوشیدنی کره ایم رو میز کنارش گذاشته شده بود ک حسابی لش کرده بود و هر لحظه امکان داشت یه ساحره از یه وَر اتاق بیاد بیرون و اوضاع بی ناموسی شه ولی خب مرلینوشکراین اتفاق نیفتاد و همه دور تخت حلقه زدن‌.

_ چیکارش کنیم بچه ها؟ بکشیمش واقعا؟
_ آره دیگه راه دیگه ای نداریم!
_ چرا داریم! می تونیم مجبورش کنیم عضو ما باشه و جوخه بازرسی رو منهدم کنه!
_ یه بار بهت گفتم نمی تونیم این کارو انجام بدیم!
_ چرا خب؟ امتحانش که ضرر نداره! هوری..س؟ مدیر؟ بوووقی؟
وقتی هوریس با تکون دادنای وحشتناک اعضای الف دال روبرو شد از جا پرید و با دیدن اونا دست برد سمت بالا تنه ش.
_ بی ناموسا اینجا چه غلطی می کنین؟ جیغ می زنما!
_ جمع کن خودتو بابا حالا انگار چه مالیم هس!
_ ما اومدیم بهت بگیم بایداز الف دال حمایت کنی!
_ چی؟ من هیچوقت اینکارو نمی کنم!
_ خب پس می میری!
_ ها؟ حالا خب ممکنه یه استثنا هم وجود داشته باشه... شما چی می خواستین؟


💙
خوشی ها حتی در بدترین لحظات هم می تونن پیدا بشن ، فقط در صورتی که یادتون بمونه چراغ ها رو روشن کنید. (پروفسور جانِ جانان😍)💙

🎈ریونکلاوو عشقه!🎈


پاسخ به: هاگوارتز اکسپرس!!!
پیام زده شده در: ۹:۳۸ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷
#47

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
همه چیز، سر میز غذا به هم ریخته بود. دو گروه جوخه و الف دال که پستشون، موقع ناهار به همدیگه خورده بود، با هم درگیر شده بودن. به سمت همدیگه بشقاب و لیوان و البته غذا و دسر پرت میکردن. تنها کسی که از این موقعیت می تونست لذت کافی رو ببره، هاگرید بود. با شیرجه ها و پرش های نمایشیش جلوی هدف ها می پرید، البته هدف هایی که به سمتشون غذا و خوراکی پرت میشد و دهنش رو باز میکرد و از غذا و دسر لذت میبرد. ملت حاضر در غذاخوری، رحم نداشتن و هدف خودشون رو با هرچیزی، از جمله چنگال و چاقو هدف میگرفتن. در لا به لای دعوای دو گروه، صدایی از بلندگو های تازه نصب شده هوریس بلند شد و گوش همه رو نشونه گرفت:
-طبق اخباری که به دست بنده رسیده، گروهک های تروریستی داعش... چیز... گروهی به نام الف دال، از تمام توان و تجهیزات خود، بر علیه جوخه بازرسی استفاده کرده تا بر این گروه، در این مرحله از درگیری ها غلبه کند. یکی از راه های هیجان بخشیدن به این مبارزه و درگیری بین دو گروه، اینست که از موشک های بالستیک... چیز... عذر خواهی میکنم. از تخم مرغ های آبپز و کیک های خامه ای استفاده کنند. همچنین کلم بروکلی های گوشه بشقاب هاتون هم، سلاح فوق العاده ای برای نابود سازی هر یک از افراد است. لذا خواهشمندیم از پرتاب هرگونه بشقاب و لیوان، جدا خودداری کنید. دلیل این امر، اینست که مدرسه، از بودجه کافی برای تهیه بشقاب ها و لیوان ها برخوردار نیست. به ضرر خودتونه خلاصه. بعدا مجبور میشید غذاهاتون رو بریزید تو کفشاتون و بخورید.

صدای سوتی از سوی بلندگو، پرده گوش همگان را درید و به این معنی بود که پیام، به انتهای خود رسیده. هاگرید که ظرف تخم مرغ های آبپز رو زیر بغلش زده بود و توی یه دست دیگش کیک خامه ای بود و تعدادی از تخم مرغ ها رو ریخته بود تو کیکا و گوشه لپش قرار داده بود، به دانش آموزان خیره شد. دانش آموزان که سلاح بهتری برای زدن همدیگه بهشون پیشنهاد شده بود، با یک حمله برق آسا به سمت هاگرید که با فرار وی همراه بود، سعی کردن تا ظرف تخم مرغ و کیک خامه ای رو از چنگ هاگرید در بیارن و همدیگه رو مورد عنایت تخم مرغی و کیکی قرار بدن.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: هاگوارتز اکسپرس!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ چهارشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۷
#46

ماتیلدا استیونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۱ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۹
از کالیفرنیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 359
آفلاین
همه ی بچه های هاگوارتز، دیوانه وار در حیاط پرسه می زدند. و این دیوانگی، دلیلی جز قضیه ی بچه های الف.دال و جوخه ی بازرسی، نداشت. انقدر ناراحت و تحت فشار آنها بودند که صف دستشویی از دو نفر،( که یکیش حتما ماتیلدائه) به سیصد نفر، افزایش یافته است. و این باعث خوشحالی نبود.

اما در میان این همه جمعیت سرگردان، گروهی بودند که اصلا تحت تاثیر این آشوب ها قرار نگرفته بودند و شاید دلیلش این باشد که هر وقت از دور کسی بین دو گروه الف.دال و جوخه ی بازرسی می دیدند، راهشان را کج می کردند. اما آنها هم حتی با صدای بلندگوی مسخره ی، در امان نبودند.

هافلپافی ها ، دور مدرسه راه می رفتند. آنها همان کسایی بودند که راحت بودند و به هر کی شک می کردند،( البته غیر از گروه خودشان) می رفتند به هوریس اسلاگهورن، گزارش می دادند و از این کارشان هم خیلی خوشحال بودند. هافلی ها خبر داغی به هوریس گفته بودند و دست هایشان را بر روی گوششان گذاشته و آماده ی صدای بلندگو بودند.

- یک دو سه... امتحان می کنیم. صدام میرسه؟

برخلاف تصور هوریس، هیچکس به او جوابی نداد چون یا یکی داشت از صدا کر میشد که نمی فهمید چه می گوید و یا دستشویی بود.

- خب، فکر کنم میرسه. حالا می خوام سومین خبر داغو بهتون بگم! خب همونطور که می دونین، الف. دال، نظم هاگوارتزو بهم ریخته و شما همتون آشفته هستین و از این موضوع به خوبی با خبرید عزیزان. اما خبری که می خوام بهتون بدم، خبر واقعا جالبیه.توصیه می کنم که همه ی عزیزان توجه کنن. نامه ای از طرف الف.دال به دستمون رسیده. اون اغتشاش گرای عوضی، توی نامه نوشته بودن...

یکی از دانش آموزا گفت:
- زودتر بگو دیگه. پاهام از وایسادن درد گرفت.

- اوه... خب گفتن که "ما چند نفر دیگه رو تحت تاثیر قرار دادیم و به زودی کل هاگوارتز تحت تاثیر حرف ما و اربابمون البته نه اسمشونبر، قرار می گیرن. شما در مقابل ما هیچ هستین. کل هاگوارتز در دستان ماست. خب حالا چه حرفی دارین که بزنید؟ جوخه ی بازرسی نابود میشه." بچه ها. برین خوش بگذرونید، خداحافظ.


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: هاگوارتز اکسپرس!!!
پیام زده شده در: ۲:۰۳ سه شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۷
#45

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
ملت دانش آموز داشتند بازی و شادی میکردند و توسط هر دو گروه الف دال و جوخه بازرسی، مورد عنایت قرار میگرفتند. به طور کلی وضعیت بسیار غیرعادی بود.
در هاگوارتزی که زمانی محل آسایش و آرامش و هیجان و تفریح بود، اکنون همه به جان همدیگر و حتی به جان آنهایی که به جان یکدیگر نیفتاده بودند، افتاده بودند.
حتی خانم نوریس چندین بار همراه با فنگ دیده شده بود که داشتند سر دانش آموزان الف دالی و حتی جوخه بازرسی را زیر آب میکردند.
البته در این زمان، اعصاب فیلچ به طرز عجیبی آرام تر بود و حتی خوش برخوردتر شده بود. مدیریت و دانش آموزان اگر میدانستند که راه اندازی تنبیه سنتی در سیاهچال های هاگوارتز، اینقدر روی اعصاب فیلچ اثر دارد، خیلی وقت پیش چنین کاری میکردند!
ساعت ها با همین وضعیت از پی هم میگذشتند و کم کم هاگوارتز در آرامش فرو میرفت. تا اینکه ناگهان بلندگوهایی که سال ها قبل دلوروس آمبریج در هر گوشه هاگوارتز نصب کرده بود تا گاهی از طریقشان با دانش آموزان درد و دل کند، امواج صدایی حاوی پارازیت و درگیری، به گوش رسید.
- درود بر ملت هاگوار...
- بده من میکروفونو! خودم میخوام اعلام کنم!

گروپس!
بوم!
زااارت!


ملت هاگوارتز که تازه آرام گرفته بودند، با بدخلقی و عصبانیت به بلندگوها نگاه کردند و بلند شدند چندتا طلسم به سمت یکدیگر و در و دیوار پرتاب کردند.

- خب... عرض میکردم. اطلاعیه ای که میشنوید، اعلام برائت و بی طرفی اعضای پاک و زرنگ و نازِ جوخه بازرسی از هرگونه گاز گرفتی در هاگوارتز میبا...
- این اطلاعیه واسه فردا نبود؟ امشب قرار بود تازه گازگرفته بشن ملت.

صدای غرشی از بلندگو شنیده شد.
- آبرومونو بردید... سال دیگه همین تدریس تغییر شکلم نمیدن بهم با این بی عرضگی شما... بزنم پدرتونو در بیارم!

صدای بلندگو یکبار دیگر قطع شد.
و اینبار ملت به سمت زره ها و کلاهخود های موجود در هاگوارتز حمله کردند تا خود را در برابر "گاز گرفته شدن" محافظت کنند. و اعضای خبرگزاری رسمی هاگوارتز هم رفتند به سیاهچال ها تا یاد بگیرند دیگر خبرها را پیش از موعد اعلام نکنند.




پاسخ به: هاگوارتز اکسپرس!!!
پیام زده شده در: ۷:۵۳ شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۷
#44

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
[صدای مدیر از بلندگوهایی که به تازگی در تمام نقاط هاگوارتز نصب شده بود به گوش می‌رسد]

دانش آموزان عزیز!
متاسفانه در روزهای اخیر عده‌ای از مدیران معلوم‌الحال سابق که بی کفایتیشون بر همه ثابت شده و سال‌ها مدیریتشون بر مدرسه بی فایده بوده و چشم دیدن پیشرفت روزافزون هاگوارتز در دوره‌ی ما رو ندارن، دست به تحریک دانش‌آموزان برای ایجاد اغتشاش و ناامنی در مدرسه زدن و با زدن تهمت‌هایی مثل نسل کشی و جنایت به جناب اسمشونبر بزرگوار که پدر معنوی من هستن و ادعای این که من دست نشونده ایشون توی مدرسه هستم، اون‌ها رو علیه من شوراندن. بعضی از این دانش‌آموزان فریب خورده گروهکی موسوم به «الف.دال» رو تشکیل دادن ... اما خوشبختانه اون روی سکّه‌ای هم وجود داره و اون اینه که عدّه‌ای دانش‌‌آموز با اصالت به صورت خودجوش سعی کردن جلوی این آشوبگران رو بگیرن که کارشون جای تقدیر داره و بی پاداش نمی‌مونه.

باید بگم من اصلا از این فضای دوقطبی و غیر دوستانه مدرسه راضی نیستم. اما ما دوست نداریم جلوی فعالیت تشکّل‌های دانش‌آموزی رو بگیریم و دوست داریم مدرسه فضای آزادی داشته باشه. بنابراین تا جایی که نظم مدرسه و قوانینش زیرپا گذاشته نشن، کاری به کسی نداریم. در غیر این صورت، به محض این که دوستان شما در جوخه بازرسی فعالیتی رو مشاهده کنن که قصدش ایجاد اغتشاش باشه، به ما گزارش می‌کنن و علاوه براین، چوبدستی به اختیار برای برخورد هستن. کسایی که یه عده دانش‌آموز بیچاره رو کوک کردن باید بدونن که راه به جایی نمی‌برن و اون دانش‌آموزان هم باید به خودشون بیان و با آینده تحصیلی خودشون بازی نکنن.



ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: هاگوارتز اکسپرس!!!
پیام زده شده در: ۴:۰۶ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۷
#43

كيگانوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۴۱ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۹:۳۱ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۹
از به تو چه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 83
آفلاین
كيگانوس گفت:جلو پات رو بپا.
هكتور گفت:باشه.خبرا رو شنيدي؟
كيگانوس گفت:اولا نه.دوماچه خبره كه شما اومدي به من بگي؟
هكتور گفت:اسنيپ با ليلي زن و شوهرن!
كيگانوس از جا پريد و گفت:جانم؟!
هكتور ادامه داد:اره ديگه!تازه كجاشو ديدي ولدمورت دايي هريه و دامبلدور پدربزرگشه.خاندان ويزلي ها از هفت نفر به پونزده نفر افزايش پيدا كرد.تازه خاندان بلاتريكس دوباره زنده شده و مالي سر زا رفته!تازه....اِ چي شد؟
كيگانوس از شدت تعجب غش كرده بود!
هكتور همين جور كه كيگانوس را كشان كشان ميبرددر افق محو شد.


اتش در پس شعله های سیاهی معنا پیدا میکند.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.