هاگرید با چشمای خیس مشغول توضیح دادن به هوریس شد و هوریس با دقت تمام به حرفاش گوش میداد.
توی روان خانهمرگ خوارا مثل مور ملخ توی روان خانه پرسه میزدند و هنوز خبری از محفلیا نبود.
بلاتریکس با چند تا از مرگخوارا کنار اب سرد کن ایستادتا قلویی تازه کنه. بلتریکس جیغی کشید و گفت:
_ اههههههه پس این پیر خرفت کدوم گوریه.
_والا من دا نمیدونم کجا رو باس بگردم اینجا کلی طبقه هست و تو هر طبقه پنجاه شصت تا اتاق.
_ چرا از پذیرش سوال نکنیم؟!
_ اهههههه پس چرا مثل شاسگولا وایستادین برین بپرسین زووووود.
دو مرگخوار کت شلوارشونو مرتب کردند و به سمت پذیرش راه افتادن.
_ ببخشید خانوم شما میدونید دامبلدور تو کدوم اتاق بستریه؟
_ شما از اقوامشون هستین؟
_ امممممم بله , ایشون مادر زنشون و منم خان داییشم.
_
بزارید ببینم... اوه اونجارو! استریکس , فکر کنم ایشون دکترشون باشن , میتونید از ایشون کمک بگیرید.
مرگ خوارا به استریکس نگاه کردن , بعد از برانداز کردنش به سمتش راه افتادن و تا چند دقیقه همه مرگ خوارا دورش رو گرفتن.
_ اقای استریکس بهمون گفتن شما دکتر دامبلدور هستین. ما فکوفامیلش هستیم , میشه اتاقشو بهمون نشون بدی دلمون براش یذره شده.
اسریکس که از ریختو قیافشون به راحتی می تونست تشخیص بده که محفلی نیستن. کمی با خودش فکر کرد. نمیتونست اونا رو رد کنه برن چون خلاف قوانین بود ولی میتونست اونارو برای مدتی معطل کنه شاید محفلیا خودشونو رسوندن.
_ کدوم دامبلدور؟
لوسیوس صبرش لبریز شد و با لبخند تند جلو اومد و گفت:
_ البوس دامبلدور دیگه.
_ باید اسم کاملشو بگین اینجا کلی البوس دامبلدور داریم.
مرگ خوارا با تعجب به یکدیگه نگاه کردند و با شمردن انگشتاشون سعی کردن تک تک اسم های دامبلدور رو کنار هم ببیچن.
_ البوس پرسیوال وولفریگ برایان دامبلدو.
استریکس با چشم هاش دونبال گوینده صدا گشت و چشماش روی یه پیکسی متمرکز شد که با یک عینک دودی و با پوزختد درحال مرتب کردن کراواتش بود.
مرگخوارا از چیزی که استریکس فکر میکرد زرنگ تر بودند ولی استریکس زرنگ تر از چیزی که اونا فکر می کردن بود. سریع یک فرم از داخل جیب فسقلی روپوش دکتریش دروارد و به دست مرگخوارا داد و گفت:
_ ما چند نفر با این اسم اینجا داریم لطفا برای اینکه بدونیم شخص مورد نظرتون کیه این فرم رو پر کنید.
بلاتریکس فرم رو گرفت و چشماش گرد شد. لینی هم از بالای سر همه رد شد و روی موهای بلاتریکس نشست و بلند جملات روی فرم رو خوند.
_ نام و نام خانوادگی مریض , شماره شناسنامه , نام پدر , نام مادر , تاریخ تولد , تاریخ مریض شدن , وضعیت تاهل , رنگ چشم , رنگ مو , رنگ پوست , تعداد همسر , تعداد صیغه , تعداد فرزند , نام فرزندان , شماره شناسنامه فرزندان , شماره شناسنامه همسر ها { توجه: نوشتن شماره شناسنامه صیغه ها اختیاری است.} و...
عرق داشت از روی مژه های مصنوعی لینی میریخت و همینجوری درحال خواندن بود.
رودولف یواشکی به پهلوی بلاتریکس زدو گفت شاید بهتر باشه به داداشت خبر بدی بیاد.
استریکس به ارامی با لبخند ملیح روی لباش دور شد و انها را با فرم چند متری تنها گذاشت تا بلکه محفلیا در این میون بتونن خودشون برسونن ولی غافل از وضع فعلی محفل.
Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤