نقل قول:
سلام ارباب.
ارباب خیلی میام اینجا؟ نیام دیگه؟
سلام لا!!
بیا.
این چه حرفیه. خیلی هم خوشحال می شیم.
چهار و نیم صبح پست زدی...و نقد خواستی؟!
بررسی
پست شماره 783 دژ مرگ، لایتینا فاست:
نقل قول:
ارباب فکر کنم اولین بار بود که انقدر مستقیم خودمو وارد سوژه میکنم. اشکال نداشت ارباب؟
اینجور چیزا با گذشت زمان تو سایت عوض می شن. یه موقعی رول زدن اصلا قانون و قاعده ای نداشت. سوژه ها سرو ته نداشتن. طرف که میومد، اصلا نمی فهمید سوژه چیه و داستان کجاست. فقط شخصیت خودشو وارد می کرد و می رفت. در حالی که شاید اصلا شخصیتش به درد داستان نمی خورد و براش مشکل ایجاد می کرد.
اونجا بود که نقد کننده ها شروع کردن به گفتن این که" شخصیت خودتونو مستقیم و بی دلیل وارد نکنین".
الان شرایط عوض شده. سوژه ها مشخصن...بیشتر اعضای ایفای نقش با قوانین نوشتن کاملا آشنا هستن. یکی مثل شما خیلی وقته از مرحله ای که در این مورد اشتباهی بکنه، گذشته. برای همین خیالتون راحت باشه. تا وقتی که ورود شخصیتتون آسیب ایفای نقشی یا غیر قابل جبرانی به سوژه نزنه، هیچ اشکالی نداره.
بعضی قوانین هم هستن که کسی یادش نمیاد از کجا اومدن...اینا اجرا می شن تا وقتی که یکی بیاد بگه خب چرا؟ چرا باید اینجوری باشه؟
خیلی قبل از این(سالای 83-84) رول های ایفای نقش یه حالت کل کل کردن داشت. یه سیاه پست می زد، یه سفید میومد یه پست کل کل آمیز در جوابش می زد. منطق نبود، داستان و سوژه نبود، شخصیت ها و ایفای نقش هم خیلی سر جاشون نبودن.
تو این موقعیت نفر بعدی میومد می گفت آواداکداورا...من تو رو کشتم و دیگه نمی تونی حرف بزنی!
کل کل دومی می موند تو دلش!
خیلی غصه می خورد و غمگین می شد و افسرده می شد.
اینجا بود که اومدن و گفتن که کشتن شخصیت ها تو ایفای نقش ممنوعه.
این همینطور هی تکرار شد تا امروز...
در حالی که امروز دیگه ایفای نقش اون حالت رو نداره. ما داستان می نویسیم. کشتن یه شخصیت اگه لطمه ای به اصل داستان نزنه، می تونه جالب باشه.
اگه شرایط درست و مقدمه چینی کافی ایجاد بشه، خیلی از قوانین رول نویسی قابل شکستن هستن.
نقل قول:
روح تو هوا معلق بود و همین طور چشماش رو دور تا دور اتاق میگردوند. نمیدونست کی رو انتخاب کنه که شکنجهی کمتری بشه. با خودش گفت که شاید بتونه از این مخمصه فرار کنه،
این قسمت از داستان دقیقا احتیاج به یه مکث و استراحت داشت، که شما هم همین مکث رو بهش دادی. سرعتش رو کم کردی...موقعیت رو تشریح کردی و آروم جلو رفتی.
نقل قول:
و در همین لحظه چشمش به پنجرهی خیلی خیلی کوچیکی افتاد که گوشهی اتاق بود.
بنابراین، روح با دستاش دامن نداشته شو بالا گرفت و با نوک پاهاش روی هوا پاورچین پاورچین شروع به راه رفتن کرد، تا به پنجره برسه
این صحنه خوب بود. خنده دار بود.
می تونستی خیلی راحت نفر بعد رو انتخاب کنی و روحه یک راست شیرجه بزنه توش! ولی این کارو نکردی چون "خیلی راحت" به معنی "بهتر" نیست. شما هم راه دور تر ولی بهتر رو انتخاب کردی. همین جاست که توصیف ها و صحنه ها مهم می شن. دیالوگ نویسی باعث می شه خودمون و بقیه رو از این صحنه ها محروم کنیم.
نقل قول:
- اوناهاش!
مرگخوارا در یه لحظه و همه با هم، به سمت روح شیرجه زدن تا اونو تو چنگشون گیر بندازن.
مرگخوارا:
اصولا با بی دلیل و بی مقدمه، بیش از حد ساده و احمق جلوه دادن شخصیت ها یا گروه ها موافق نیستم. این جا صحنه، برای گروه مرگخوارا حماقت آمیز بود، ولی مقدمه کافی وجود داشت. سوژه و موقعیت برای همچین صحنه ای مناسب بود. برای همین اشکالی نداشت.
این مقدمه که می گم می تونه مقدمه منطقی و آماده کردن زمینه باشه، یا سوژه ایجاب کنه یا طنز نویسنده این حالت رو موجه کنه.
نقل قول:
روح زرنگ تر از مرگخوارا بود و وقتی دید همه به سمت شیرجه میزنن، با یه حرکت به سمت بالا پرواز کرد و مرگخوارا با هم برخورد کردن و بعدش تا به خودشون اومدن، متوجه ستارههایی شدن که دور سرشون میچرخید.
اولش قصد داشتم بگم احتیاجی به توضیح نبود. اینا که به هر حال نمی تونستن روح رو بگیرن. اگه تکون نمی خورد هم همین اتفاق میفتاد...
تا این که به صحنه بعد رسیدم:
نقل قول:
اما روح، متوجه دختری نشد که برعکس از لوستر آویزون بود و همزمان با آهنگ متالی که از هدفونش پخش میشد در حال هد زدن بود. و روح وقتی که فکر میکرد از دست مرگخوارا فرار میکنه، وارد بدن دختر شد.
خیلی خوب بود. به این می گی ورود ناگهانی؟
من به این می گم یه ورود خوب و حساب شده!
اونقدر خوب که صحنه قبلش رو هم کاملا موجه می کنه.
تمرکز پستت روی سوژه بود. ولی اینجا هم جایی بود که تمرکز باید رو سوژه باشه. جایی که روحه تو بدن یکیه، می شه درباره در و دیوار نوشت. می شه کار زیادی با سوژه نداشت، ولی جایی که روحه سرگردونه، بهتره هر چه زودتر براش یه مقصدی پیدا کنیم. شما هم شخصیت خودتو داوطلب کردی...که خیلی هم خوب بود.
نقل قول:
و به طرز عجیبی و نسبت به پستای طنز من دیالوگاشم کم بود. ارباب هنوزم توصیف تو پست طنز سختمه.
بله...دیالوگاش کم بود و این حالت برای این جا خیلی هم خوب بود. به توصیف صحنه که عادت کنی، خلق کردن صحنه تو ذهنت برات راحت تر می شه. صحنه ها خود بخود تو ذهنت شکل می گیرن و کاری که باید انجام بدی اینه که توصیفشون کنی...که این یکی رو خوب بلدی. عادت کردن به دیالوگ نویسی و تکیه به دیالوگ، اعتیاد آوره! چون آسونه. خیلیا ندونسته دچارش می شن.
برو بخواب لا! شب بسیار بیدار موندی!