هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۷

دروئلا روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۶:۰۹ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲
از کتابخونه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
سلام ارباب.
میشه اینو نقد کنین لطفا؟! سعی کردم لحن نوشته‌مو تغییر بدم اینجوریم امتحان کنم ببینم چجوری از آب در میاد.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
هرمیون عزیز...سلام.


بررسی پست شماره 24 سالن دوئل انفرادی، هرمیون گرنجر:


نقل قول:
صدای ریز جیرجیرکها سکوت سرد و مرطوب شب رو برهم میزد. ستاره ها بی توجه به حضور تماشاچی، باقی مونده ی عمرشون رو چشمک می زدن.
توضیح فضا، برای شروع پست کافی بود...ولی وقتی داریم جدی می نویسیم، کلمات و توصیف ها بیشتر جلب توجه می کنن. مثلا این جا سکوت سرد معنی داره...ولی سکوت مرطوب نه.
"باقی مونده عمرشون رو چشمک می زدن" بهترین شکل این جمله نیست؛ هر چند معنی قشنگی داره.
و در ادامه:
نقل قول:
-«من عالی ام،نورانی ام،دستت بهم نمیرسه.»
این جمله های کوتاه قشنگ بودن. وقتی به ستاره ها به صورت یک "جمع" اشاره کردیم، بهتره دیالوگ ها رو هم از طرف جمع بنویسیم. یعنی جدا جدا:
-من عالی ام!
-نورانی ام!
-دستت بهم نمیرسه!



نقل قول:
هیچکس تو طبیعت اهمیت نمی داد که اونا عالی و دست نایافتنی اند، جز خودشون و البته آدما که بهشون زل میزدن و دستشونو دراز می کردن.
این جمله هم باز به بهترین شکلش نوشته نشده. کمی هم ناقصه:
در واقع بجز خودشون و آدم هایی که بهشون زل می زدن و دستشونو به طرفشون دراز می کردن، هیچکس تو طبیعت اهمیتی به این که اونا عالی و دست نیافتنی اند نمی داد!

هیچکس تو طبیعت، اهمیتی نمی داد که اونا عالی و دست نیافتنی اند...جز خودشون و آدمایی که بهشون زل می زدن و دستشونو برای گرفتنشون(یا به طرفشون) دراز می کردن.


نقل قول:
همه اجزای شب تاریک داشتن فعالیت می کردن. زندگی ای که بهشون داده شده بود رو ادامه می دادن، بدون اینکه بدونن چیز بزرگتری رو می سازن.

همه اجزای شب تاریک در حال فعالیت بودن. داشتن زندگی ای که بهشون داده شده بود رو ادامه می دادن، بدون اینکه بدونن دارن در ساختن چیز بزرگ تری مشارکت می کنن.
جمله های شما قشنگن...مفهومشون خیلی قشنگه. خودشون هم خوبن. ولی با کمی تغییر خیلی کوچیک می تونن خیلی بهتر بشن. مثلا این جمله فعلش کو؟
نقل قول:
بیهوده به دنبال معنا برای بودن.
یه "بودن" کم داره.
اگه هم قراره ناقص نوشته بشه باید آخرش سه نقطه بذاریم.


نقل قول:
شب همون آرامشی رو‌ داشت که هرماینی نیاز داشت. کسی باهات حرف نمیزد. کسی با دیدن قیافه بی روحت نمی پرسید چی شده و توضیح نمی خواست. مهم تر از همه، شب با آرامش و سیاهی و سکون بهت اجازه می داد داخل وجود خودت برگردی و مشکلات درونتو حل کنی، چیزایی که فقط خودت می فهمی شون،فقط برای خودت حیاتی ان.
قسمت های مربوط به احساسات معمولا احتیاج به مکث دارن. مخصوصا جاهایی که برای نویسنده و راوی یه جورایی سخته که احساسات رو کامل و درست ابراز کنه:
شب همون آرامشی رو‌ داشت که هرماینی نیاز داشت.
کسی باهات حرف نمیزد. کسی با دیدن قیافه بی روحت نمی پرسید چی شده و توضیح نمی خواست...مهم تر از همه، شب با آرامش و سیاهی و سکون بهت اجازه می داد داخل وجود خودت برگردی و مشکلات درونتو حل کنی!
چیزایی که فقط خودت می فهمی شون و فقط برای خودت حیاتی ان...


در این قسمت، بعد از جمله اول، حالت توصیف ها عوض شده. برای همین به نظر من اون خط رو باید از بقیه متن جدا کنیم.


نقل قول:
خودنویس دختر زیر نور ماه به آرامی روی کاغذ شروع به رقصیدن کرد:
قلم پر بهتر بود...خودنویس کمی غیر جادوییه. اصلا عجیب نیست که هرمیون خودنویس داشته باشه...ولی فضای داستان رو تا جایی که می شه بهتره حفظ کنیم.


نقل قول:
خیلیا میگن که تنها بودن بی مزه و فرساینده و غیره و غیره ست. برای فرار ازش دنبال دوست می گردن، یا کسایی که به عنوان دوست نگاهشون کنن. این قضیه دوطرفه ست، باید برای اونا هم دوست باشی. درگیر دغدغه هاشون بشی، خاطره بسازی، هواشونو داشته باشی، ناراحت شی، ذوق زده شی؛ چاشنی های زندگی خاکستری.
"بی مزه" کلمه قشنگی برای توصیف این موقعیت نبود. "غیره و غیره" هم همینطور. البته این یکی رو در صورتی که آخر جمله میومد می شد قبول کرد:
نقل قول:
خیلیا میگن که تنها بودن بی مزه و فرساینده و غیره و غیره ست.

خیلیا میگن که تنها بودن خسته کننده و فرساینده ست و غیره و غیره...

فرقشون اینه که تو اولی اینطور به نظر می رسه که نویسنده نتونسته کلمه مناسبی برای توصیف پیدا کنه. تو دومی "غیره و غیره" بر می گرده به غر زدن های دیگران. یعنی حرفای دیگه ای هم می زنن که اینجا نمی نویسم.
پشت سر هم نوشتن، گاهی باعث می شه مفهوم جمله ها لای پاراگراف گم بشه. مثلا جمله:
" برای فرار ازش دنبال دوست می گردن، یا کسایی که به عنوان دوست نگاهشون کنن."، جمله قشنگیه. ولی تو پاراگراف حل شده...دیده نمی شه.


نقل قول:
این قضیه دوطرفه ست، باید برای اونا هم دوست باشی. درگیر دغدغه هاشون بشی، خاطره بسازی، هواشونو داشته باشی، ناراحت شی، ذوق زده شی؛
این قسمت احساس واضحی نداره. مشخص نیست که این فقط یه توضیحه یا نویسنده می خواد جنبه بد قضیه رو نشون بده.
خیلیا میگن که تنها بودن بی مزه و فرساینده و غیره و غیره ست. برای فرار ازش دنبال دوست می گردن، یا کسایی که به عنوان دوست نگاهشون کنن.
البته این قضیه دوطرفه ست!
باید برای اونا هم دوست باشی. درگیر دغدغه هاشون بشی، خاطره بسازی، هواشونو داشته باشی، ناراحت شی، ذوق زده شی.


این توضیحه!


خیلیا میگن که تنها بودن بی مزه و فرساینده و غیره و غیره ست. برای فرار ازش دنبال دوست می گردن، یا کسایی که به عنوان دوست نگاهشون کنن.
ولی این قضیه دوطرفه ست!
باید برای اونا هم دوست باشی. درگیر دغدغه هاشون بشی، خاطره بسازی، هواشونو داشته باشی، ناراحت شی، ذوق زده شی.


این نشون دادن جنبه منفی ماجراست.

فقط با اضافه کردن یک کلمه، معنی پاراگراف عوض می شه.


نقل قول:
اما همه ی اینا نتایج یه فراموشی یا نادیده گرفتن یه چیز بزرگتره.
یکی از مواردی که روی نوشته شما تاثیر منفی گذاشته، استفاده مکرر از کلمه "چیز" هست. این کلمه اصلا با حال و هوای پست سازگار نیست. پیدا کردن جایگزین ممکنه سخت باشه...ولی ارزششو داره که بگردیم و یه جایگزین مناسب براش پیدا کنیم. اتفاق...مورد...نکته...یا هر کلمه ای که قابل استفاده باشه و منظور رو برسونه.


قسمت هایی که خودنویس می نویسه، خسته کننده اس. یه دلیلش شکل نوشته شدنشونه. فاصله کم دارن...علامت کم دارن...پشت سر هم هستن. و یه دلیل دیگش اینه که حالت شعار گونه داره. شعار رو می شه داد...ولی غیر مستقیم. طوری که خواننده رو پس نزنه.
نکته بد ماجرا این جاست که قسمت خسته کننده، نیمه اول پست رو تشکیل می ده. خواننده خیلی باید مقاوم باشه که به خوندن ادامه بده تا به جاهای خوبش برسه.


نقل قول:
-خانوم نباید به خودش سخت گرفت.
جن ورود ساده و قشنگی داشت. ورودی مناسب یک جن!


نقل قول:
دختر از این صدای نرم وناگهانی، از جا پرید و سرش رو به طرف صدا برگردوند. هم اتاقی هاش تو خواب ناز بودن، صدای نفس هاشون سکوت خوابگاه دختران رو می شکست.
"دختر" کلمه مناسبی برای این قسمت نیست. برای این که تا این جا خیلی راحت داشتیم درباره هرماینی حرف می زدیم. برامون آشنا بود. یهو نمی تونیم این جوری مثل غریبه دربارش حرف بزنیم...مگه این که تمرکز جمله رو از "دختر" به "صدا" تغییر بدیم:
این صدای نرم وناگهانی، دختر را از جا پراند...
اینجوری بهتره...هر چند هنوزم فکر می کنم استفاده از اسم، مناسب تر بود.


نقل قول:
-لانا، خانوم. لانا متاسفه اگه ترسوندتون. اون دیده که خانوم چند شبه کم خوابید و چیزای بد نوشت.
دیالوگ لانا خیلی قشنگ بود. نگرانی شو به سادگی یه جن خونگی، ولی با جدیت نشون داده.
کاش بقیه دیالوگ ها هم به همین سادگی و صمیمیت باقی می موند. ولی متاسفانه حرفای لانا هم کم کم تبدیل به شعار شده.
خودم ترجیح می دم هدف لانا خیلی ساده تر از این حرفا می بود. همین که حال "خانوم" رو برای یک شب خوب کنه...ولی اگه قراره درسی بهش بده و متحولش کنه هم باید خیلی غیر مستقیم تر این کار رو انجام می داد. الان مثل این می مونه که یه بچه شیرین و دوست داشتنی بیاد حرفای سنگین بزنه و همه رو نصیحت کنه.


نقل قول:
هرماینی درحالی که باد موهاش رو به هر طرف می کشید به سمت لانا برگشت.
-جنب و جوش شبونه. چی باید به من یاد بده.
-لانا ندونست. اون فقط منظره مردم رو دوست داشت. بی دغدغه به نظر اومد.
اینجاش خیلی قشنگ بود.


نقل قول:
لانا کمی سرخ شد و به جارو اشاره کرد.
-خانوم دوست داشت پرواز کرد.
-آره ولی رابطه خوبی با جاروی پرنده ندارم. اگه خودم پرنده بودم از پرواز نمی ترسیدم.
-نباید حسرت چیزی که نمیشه بدست آورد خورد. خوب نبود، فقط غمگین کرد. باید شرایط رو باهاش وفق داد.
این حرکتش که رفت و جارو رو آورد قشنگ بود...دیالوگ آخر کمی معصومیت موقعیت رو از بین برده.


شعار زدگی تو قسمت سوم به اوج خودش رسیده و متاسفانه این بار روی شخصیت ها هم تاثیر گذاشته. هرماینی به شکل غیر قابل قبولی ساده و بی اطلاع به نظر می رسه...در حالی که شخصیتش اصلا این حالت رو نداره. اون خیلی بیشتر از هری و رون می دونه و می بینه و منطقی رفتار می کنه.


نقل قول:
-لانا خوشحاله. اون نوبت تمام ظرف شستن های هفتگی فیبی رو به عهده گرفت تا امشب مرخصی داشت.
اینم یکی از دیالوگ های قشنگ بود.
به نظر من حالت عکسش هم قشنگ می شد. اینا جن هستن...با کار کردن آرامش پیدا می کنن. می تونست بگه نوبت تمام ظرف شستنای این هفته شو داده به فیبی که امروز رو آزاد باشه(نگفتم مرخصی که با مفهوم جمله در تضاد نباشه).


ایده داستان خیلی قشنگ بود. این که به هرماینی بفهمونه که بهتره همه چی رو اینقدر جدی نگیره. این کار رو می تونست با حرکات و حرفای ساده تری نشون بده. مثل همون جایی که گفت نمی دونه منظره به چه دردی می خوره و فقط براش جالبه.
یکی از مشکلات اساسی ما تو دوئل ها اینه که خیلی از شرکت کننده ها طوری می نویسن که سوژه رو به سختی می تونیم به داستان ربط بدیم!
خیلی از پست های دوئل رو می خونم و با خودم فکر می کنم که خب...این چه ربطی به سوژه داشت؟
یا بی ربط می نویسن...یا به زور سعی می کنن از یه گوشه ای ربطش بدن.
این درست نیست.
ما داورا هم تا جایی که می شه سعی می کنیم ربطش بدیم ولی شرکت کننده ها هم باید یادشون باشه که خودشون این محدود شدن با سوژه رو انتخاب کردن. بنابراین باید بهش پایبند باشن. سوژه باید پایه و اساس پستشون رو تشکیل بده. در غیر این صورت می تونن بدون سوژه(با سوژه آزاد) دوئل کنن.
پست شما خیلی خوب و واضح به سوژه مربوط بود. مرکز داستان شما یه جن خانگی بود که نمی شناسیمش...ولی اونقدر خوب نوشته و پرداخته شده که کاملا آشنا به نظر می رسه. اخلاق و طرز حرف زدن و ویژگی های تقریبا ثابت جن های خونگی هم به این موضوع کمک کرده.

شخصیت هرماینی شما کمی از واقعیت دور بود. گاهی زیادی ناامید...گاهی زیادی ساده و گاهی زیادی مثبت.
شخصیت لانا خیلی قوی تر و قشنگ تر بود.


شما ایده های خوبی دارین. احساسات خوبی هم دارین ولی شدیدا باید کنترلشون کنین که تبدیل به شعار نشن. جمله ها هنوز برای یه پست جدی کمی خام هستن...ولی درست می شه. منطق داستان و شخصیت ها رو حفظ کنین، حتی اگه داستان بدون در نظر گرفتن اینا قشنگ تر به نظر می رسه. چون در اون صورت هر چقدر هم که زیبا باشه، برای خواننده باور پذیر نیست. داستان های کلا تخیلی و بی منطق که کلا سبکشون فرق می کنه، استثنا هستن.


طویل هم به پایان رسید!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۷

هرميون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۰ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
از خلاف آمد عادت بطلب کام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 109
آفلاین
سلام لرد.
بی زحمت این رولِ طویل رو نقد کنید. تشکر.


lost between reality and dreams


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ما اومدیم ریتا


بررسی پست شماره 478 باشگاه دوئل، ریتا سوسکیتر:


اول در مورد سوژه بگم.

سوژه ها رو خودتون برای خودتون محدود می کنین.
سوژه شما فرار از زندان بود. این قسمتش که اتفاقا بخش کوچیکی از داستان(فقط اولشو) تشکیل می داد، محدود بود...ولی تو سوژه شما یه سوراخی بود که به هر دنیایی که مایل باشین منتهی می شد. این یعنی آزادی کامل...دیگه بقیه اش به خلاقیت نویسنده بستگی داره که چقدر بخواد و بتونه از این آزادی استفاده کنه.

انتخاب سوژه کلیت خوب بود. داستان خاله سوسکه...ولی به نظر من بیشتر باید روش تمرکز می کردی. الان سوژت کمی ترسیده! عقب کشیده...فقط یه گوشه داستانته. می تونست خیلی جسورتر و پررنگ تر باشه. گاهی بهتره انتخاب کنیم. تمرکزمون روی یه موضوع باشه.


نقل قول:
-دستا بالا، وگرنه شلیک می‌کنم!

ریتا اسکیتر پشت درختی قایم شده بود و داشت فضولی کنجکاوی پیوز رو می‌کرد تا پته‌اش رو جلوی همه بریزه رو آب، که سردی نوک چوبدستی‌ای که به پشت گردنش برخورد کرد و جیغ لایتینا باعث شوکه شدنش شد.
-چته بابا... یواش‌تر! الآن صداتو می‌شنوه! اینقدرم از این چیزای مشنگی نگاه نکن.
-اجاق گازو می‌گی؟ باشه دیگه نگاه نمی‌کنم. حالا دستات رو ببر بالا و آروم بذار روی سرت.
-تا جایی که یادمه اجاق گاز نبود اسمش. الآنم برو جلو در خونه‌ی خودتون بازی کن بچه! اینجا محل کسبه.
صحنه ساده اس...ولی دیالوگ هات باعث شده کمی پیچیده به نظر برسه. که کی داشت چیکار می کرد و لایتینا چیکار کرد. حداقل باعث می شه خواننده یه لحظه متوقف بشه...برگرده عقب...
و این برای شروع پست، اتفاق خوبی نیست. اول پست بهتره کمی واضح تر و روشن تر باشه.


نقل قول:
آرسینوس بادی به غبغب انداخت که برتری خودش رو نسبت به جمع نشون بده، اما ماسکش همه‌ی پرستیژش رو پوشوند. 
باید درباره ظاهر ماسک توضیح می دادی. هر چند خیلی کوتاه. خواننده ممکنه آرسینوس رو نشناسه...ندونه ماسکش چه شکلیه... یا دو ماه بعد کلا همه چی عوض بشه. برای همین یه توصیف کوتاه هم لازم بود که این قسمت کلا وابسته به ظاهر آرسینوس نشه.

شکلک چکش خیلی توی ذوق نمی زنه. می شه این جا ازش استفاده کرد.


نقل قول:
اما از اونجایی که آرسینوس بی توجه‌تر از این حرف‌ها بود به اطرافش، متوجه لحن ریتا نشد
جمله ها رو تا جایی که ممکنه درست بنویسیم. اون "به اطرافش" جاش وسط جمله اس.


نقل قول:
چه تیترها که نمی‌شد از توی همین داستان درآورد!
-《معاون ماگل دوست وزیر سحر و جادو: فشفشه یا ساحره؟》... نه. این خوب نیست. همم.. 《آیا وزیر معاونانش را از میان خون لجنی‌ها انتخاب می‌کند؟》... خوب نشد بازم که! 《خون لجنی‌های وزارت: بررسی اصالت کارکنان وزارت》... قطعا نه! 《اصالت یا وزارت؟: وضعیت خون کارکنان وزارت》. هاا! این یه مقدار بهتر شد...
اینجاش خوب بود. متناسب با شخصیت ریتا بود.


نقل قول:
با دستور وزیر، دوتا دیوانه‌ساز ریتا رو از گوشه‌ی چپ صحنه خارج کردند، اما ریتا لگد زنان به صحنه برگشت و با پوزخندی بر لب گفت:
این قسمت هم خوب بود...حتی با وجود این که معمولا توصیه می کنم از "صحنه" استفاده نکنین. ولی اینجا به جا و جالب بود.


نقل قول:
شاید فکر کنید سوراخ موش برای ریتا یه کم زیادی کوچیکه، اما آیا یادتون رفته که اون یه سوسک آزاده بود؟ بنابراین سوسک شد و شیرجه زد در سوراخ موش قصه‌ی ما!
بله عزیزان! ریتای خسته و دل‌شکسته که بوی آزادی به مشامش خورده بود، بدون تحلیل کردن شرایط و با منطق 《مرگ یه بار، شیون یه بار》، با سر شیرجه رفت تو سوراخ آقا موشه.
این حالت قصه گویی که این جا وجود داره، در حالت عادی خوب نیست. ولی اینجا با توجه به سوژه شما خوبه.
ولی این دو قسمت باید یکی می شدن(ادغام می شدن)...هر دو یکی هستن. بی دلیل تکرار شده.


نقل قول:
-آقای کمی محترم! چرا ما داریم دور خودمون می‌گردیم؟ این سومین باره که از وسط خونه‌ی جنابعالی داریم رد می‌شیم! 
-گفتم شاید از خونه‌ی من خوشتون بیاد، راضی شید باهام ازدواج کنید. 
این جاش خیلی خوب بود. شکلک ها هم خوب بودن.


نقل قول:
صندلی رو به دوربین می‌چرخه و ریتا شروع می‌کنه به حرف زدن...
-سلام خدمت تمام اعضای جامعه‌ی جادوگری. من ریتا اسکیتر هستم، صدای من رو از شبکه‌ی 《تو و ریتا1》 می‌شنوید. امشب با موضوع شکاف عمیق بین زوپس‌نشینان و وزارت در خدمتتون هستیم، موضوع درخواستی بسیاری از شما عزیزان. کلیپی رو با هم در این زمینه می‌بینیم...

بریتانیا، زندان آزکابان

آقا موشه با زیر پیراهن آستین‌دار آبی و پیژامه‌ی چارخونه‌ی قهوه‌ای لم داده جلوی تلویزیون و مشغول خاروندن زیر بغلشه...
-عه عه عه.. تف تو این زندگی! انصافت کجاست مرلین؟ این نباید زن من می‌شد آخه؟ 
پایان پستت خیلی خوب بود. شبکه تو و ریتا و قسمت آخرش که مربوط به موشه می شد.


پستت نکته های خوبی داشت. یکی دو مورد طنز خوب داشت که برای پستی به این طول، کمه.

نیمه اول پست کمی ضعیف تر از نیمه دومش بود.

بعضی وقتا توصیفاتت کافی نیست. به سختی می شه متوجه صحنه و ماجرا شد.

شخصیت ریتا خوب بود. آقاموشه خیلی خوب بود. این خیلی خوبه که شخصیتی رو از هیچ خلق کنیم و با وجود این که وقت و جای زیادی برای معرفیش نداریم، خوب از کار درش بیاریم.

کل داستان عالی نبود...خیلی خاص و غافلگیر کننده نبود. ولی پایانش و تیکه های وسطش(مثل خونه موشه و علاقه خاصش) جالبش کرده بود. این خیلی خوبه که کمبود چیزی رو با تقویت قسمت دیگه ای جبران کنیم.


تموم شد ریتا!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۷

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
ارباب‌جان...
میشه پست این مرگخوار uncultured خودتون رو نقد کنین؟
باتشکرات فراوان. :)


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آماندا!


آماندا؟
سوالی نداشتی؟
واقعا؟
اشتباه نکن...هیچ شکایتی در این مورد نداریم! شما سوالی نداشته باش...


بررسی پست شماره 349 مرگخواران دریایی، آماندا:


نقل قول:
گفتگوی رز و تاتسویا با پریدن دختری به سمت رز و در آغوش گرفتن او قطع شد.
ورود یهویی، بامقدمه، بی مقدمه به سوژه اشکالی نداره...در صورتی که آسیبی به سوژه نزنه.
شما مدتی نبودی...الان اومدی...و تو سوژه هم همین اتفاق افتاده. این قشنگ و دوست داشتنی بود. ایراد کوچیک این قسمت می تونه این باشه که آماندا تو این مدت کمی فراموش شده. الان بدون معرفی تو قسمت مهمی از سوژه قرار گرفته و ممکنه این باعث بشه کسایی که آماندا رو نمی شناسن یا فراموشش کردن، ندونن دقیقا چی دربارش بنویسن. چطوری بنویسن.


نقل قول:
اون فرد، رز سر جاش گذاشت. رز با دیدن موها و ریش های ژولیده، سر و صورت کثیف و لباسای پاره به این فکر افتاد که اصلا دختر نمیشناسه پس گفت:
جمله بندیات ایراد داره. هم از نظر زیبا نویسی و هم از نظر درست نویسی:
فرد تازه وارد، رز رو سر جاش گذاشت. رز با دیدن موها و ریش ژولیده، سر و صورت کثیف و لباسای پاره تازه وارد، به این فکر افتاد که اصلا دختر رو نمیشناسه. پس گفت:

"فرد" انتخاب قشنگی برای معرفی شخص ناشناس نیست. همین کلمه ناشناس یا تازه وارد یا غریبه یا دختر یا ساحره بهتر هستن.


نقل قول:
فرد با دیدن چهره متعجب رز، دستش به سمت ریشش برد و اون هارو مثل ریش مصنوعی کند ولی بازم رز چیزی یادش نیومد. تاتسویا گفت:
چه بلایی سر "را" های شما اومده؟ یا باید بنویسی دستش رو...یا دستشو...اینو به شکل دستش نمی شه نوشت.
توصیفش هم درست نیست. گفتی مثل ریش مصنوعی کند...این یعنی ریشش مصنوعی نبوده؛ در حالی که بود.
ریش یک عضوه. برای همین هیچوقت نمی گیم "ریش ها" و برای اشاره بهش هم نمی گیم "اون ها" رو کند. می تونیم بگیم موهای ریشش رو کند، یا کل ریش رو یک جا کند.


نقل قول:
آماندا ذوق کرد و گفت:
- شناختی؟
- چطوری سر از اینجا در آوردی؟
- داستانش طولانیه، حالا شندیم که تاتسو_چان...
به نظر من برای شناختنش بهتر بود دلیل میاوردی. مثلا یه سوال مسخره می کرد و رز اینجوری می شناختش. یا یه چیزی می گفت که باعث می شد هم رز و هم تعدادی از خواننده ها آماندا رو بشناسن.


نقل قول:
حرف آماندا با صدای بلند و وحشتناکِ رعد و برق قطع شد. آماندا، رز و تاتسویا به آسمون نگاه کردن و دیدن کشتی کاپیتاک هوک داره به سمت طوفان میره. همه ی خدمه کشتی داشتن سعی میکردن کشتی نجات بدن برای همین مدام به اینور و اونور میدویدن.
تاتسویا با دیدن اوضاع خراب کشتی گفت:
- نظرم عوض شد، باید همین الان بریم!

سپس رز برداشت و به سمت یکی از قایق های نجات دوید.
این داستان دو تکه اس. یه قسمتش مربوط به لینیه که داره دنبال رز می گرده و یه قسمتش اینجاست. قسمت رز به جای مشخصی رسیده بود. به نظر می تونست همون جا رها بشه و قسمت لینی ادامه داده بشه. بهتره هر دو قسمت شلوغ و با هیجان پیش نرن. وقتی یه قسمت آروم شد، بریم سراغ بعدی تا به یه جای امنی برسه.
مثلا الان به نظر من نفر بعدی نباید برگرده سراغ لینی. چون این قسمتش الان آروم نیست...نمی شه ولش کرد.


ورود آماندا مفید بود؟...به نظر من نبود. ولی مضر هم نبود. در ادامه می تونه مفید باشه. به این شرط که شخصیت خودش رو پیدا کنه. نقشش رو تو داستان به عهده بگیره. حالا که واردش کردی به نظر من نباید ولش کنی. این که یه شخصیت تقریبا ناآشنا رو وارد داستان کنیم و ادامه رو کلا بسپریم به بقیه، زیاد به نفع سوژه نیست، چون همین شخصیت ها می تونن باعث بشن سوژه ادامه پیدا نکنه. دلیلش هم اینه که دیگران بطور دقیق نمی دونن چی درباره اینا بنویسن. شخصیتشون چطوریه.


نقل قول:
تاتسویا با دیدن اوضاع خراب کشتی گفت:
- نظرم عوض شد، باید همین الان بریم!

سپس رز برداشت و به سمت یکی از قایق های نجات دوید.
به نظر من پست شما جای معرفی آماندا بود، نه افتادن اتفاق های هیجان انگیز و تند کردن ریتم سوژه. بهتر بود کشتی و کاپیتان رو به حال خودش می ذاشتی و بیشتر به آماندا می پرداختی که کار ادامه دهنده ها هم آسون تر بشه.


طنزت قبلا بهتر بود. اینجا طنز خاصی نداشت...ولی اگه بیشتر بنویسی، حس طنزنویسیت هم بر می گرده.

سوژه درست پیش رفته...ولی به بهترین حالتش پیش نرفته. به نظر من دو حالت بهتر از این وجود داشت. 1-درباره قسمت مربوط به لینی نوشته بشه. 2- بدون پیش بردن سوژه فقط آماندا رو وارد، و بیشتر معرفی می کردی.

جمله بندیات کمی ایراد پیدا کرده قبلا اینجوری نبود. در نتیجه اینم درست می شه. نگران نباش.


تازه برگشتی...بازم بنویس. رفته رفته بهتر می شی.


بغض هم نکن...شاد باش. همیشه از دیدنت خوشحال می شیم.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۷

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
سلام ارباب جون
حتی اگه دیگه ارباب جونم نباشید بازم ارباب جونم هستید
به یاد نقد های گذشتتون، اینو نقد میکنید لطفا؟



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
طلبکارا اومدن در خانه ریدل رو به صدا در آوردن!
ما اصلا شما رو نمی شناسیم. تام هم نیستیم. هیچوقت نبودیم. اربابیم و بسی بزرگ!
هر حسابی دارین با حسابدار ما نجینی تسویه بفرمایین!


بررسی پست شماره 496 کافه تفریحات سیاه، کاکتوس بورک:


نقل قول:
با بیرون رفتن لینی از اتاق لرد، در کمال تعجب فرد دیگری داخل اتاق نشد.
این ایده خوبی برای این قسمت از داستانه. داستان ایجاب می کنه که خواننده هم مثل لرد، انتظار داشته باشه مرگخوارا برن و بیان و وقتی نویسنده خلاف این اصل رفتار می کنه یه غافلگیری جذب کننده ای ایجاد می شه.


نقل قول:
با بیرون رفتن لینی از اتاق لرد، در کمال تعجب فرد دیگری داخل اتاق نشد. حتی از شیشه روی در هم که بیرون پیدا بود، نمی توانست حرکت هیچ کسی را ببیند. از اینکه دیگر هیچ کدام از مرگخوارانش نمی خواستند وارد اتاقش شوند و به او چیز پیشنهاد دهند، عصبانی شد.
همونطور که گفتم این ایده خیلی خوب بود. ولی روی قسمت لردش می شد تاکید بیشتری کرد. طوری که انگار لرد می خواد وانمود کنه براش مهم نیست...ولی کم کم وقتی می بینه واقعا کسی قرار نیست وارد بشه، بهش بر می خوره.


نقل قول:
البته وضعیت روحی او نیز در این قضیه بی تقصیر نبود.
فکر می کنم "بی تاثیر" کلمه مناسب تری برای این جمله باشه.


نقل قول:
- اَی بابا... ینی بین این همه مرگخوار، یکیشون نیست که بیاد و احتیاجات ما رو رفع کنه؟
این حالت عادی حرف زدن لرد نیست...ولی حالت معتادش چرا...می تونه باشه.


نقل قول:
لرد ولدمورت بعد از گفتن این حرف، سعی کرد بچرخد و به سمت زنگ مخصوص احضار شفابخش برود تا شاید مقداری توجه و شاید حتی چیز بدست بیاورد. ولی هر قدر تلاش کرد، نتوانست دست هایش را تکان دهد. گویی خماری ناشی از نبودن چیز به آرامی بر او مستولی شده بود.
اینم سوژه خیلی خوبیه. حتی سوژه یکی از ماموریت های آخر مرگخوارا بود. چون جای کار داره. شخصیتی مثل لرد، کمی محدوده. حتی برای دیگران هم محدودیت ایجاد می کنه چون نمی تونن هر جوری دوست دارن حرف بزنن و رفتار کنن. یکی از راه های آزاد کردن بقیه همینه که گاهی کمی از توانایی های این شخصیت گرفته بشه.
تکراری بودن سوژه ها، اگه جای کار داشته باشن، خیلی مهم نیست. چون هر دفعه می تونن مسیر جدیدی رو طی کنن.


نقل قول:
رئیس مرگخواران بعد از اینکه سعی کرد تا خود را کمی حرکت بدهد و رو در رو با اعضای بدنش قرار بگیرد، خطاب به آنها گفت:
- برای بار آخر بهتون دستور میدیم که حرکت بکنین! شما اینجا هستید تا نیاز های ما، لرد ولدمورت بزرگ رو برآورده بکنید وگرنه استفاده دیگه ای ندارین! کاری نکنین که بلایی که سر موها و دماغمون آوردیم رو سر بقیه اعضای بدنمون هم بیاریم.
خیلی خوب بود. حرکت لرد حرکت ساده ای بود، ولی تو این موقعیت بی منطقی جالبی داشت. دیالوگش هم خیلی خوب بود.


نقل قول:
- برای ارباب چیکار بکنیم؟ کسی چیز دیگه ای نداره که ببریم براشون؟
- من معجون چیز دارم، بیارم؟
این کار یه مدت زیاد انجام می شد؛ که تا یه چیزی می گفتن، شخصیت هکتورو میاوردن وسط که دقیقا جمله "معجون همون چیز رو بیارم؟" رو تکرار می کرد. این خیلی تکرار شد...تا این که مزه شو از دست داد. الان بیشتر تو موقعیت های خاص از این جمله استفاده می شه. موقعیت ها یا کلمات متفاوت. "معجون چیز" کمی عادیه. ساده اس. ولی دو تا حرکت خوب انجام دادین. یکی اینه که از شکلک ویبره تو دیالوگ اول استفاده نکردین. این کار اون "ساده و معمولی" بودنش رو بیشتر می کرد. دومین حرکت خوب اینه که دیالوگ بعدی به اون سادگی نیست:
نقل قول:
- تو کلا معجوناتو بیخیال نمیشی، نه؟
- مگه جای تو رو تنگ کردم؟ عههه! معجون جا گشاد کن بدم؟
و به دلیل ساده نبودن دیالوگ، شکلک ویبره تاثیر بدی رو این قسمت نذاشته. اینطور به نظر رسیده که هکتور تا اون لحظه داشته خودشو کنترل می کرده که ویبره نزنه و یهو از کنترل خارج شده...که خیلی هم خوبه.


سوژه رو خوب پیش بردین.
شخصیت هاتون خوب و قوی هستن.

طنزتون خوبه. ولی کمی محتاطانه نوشته شده. احتیاج به مقداری جسارت بیشتر داره. مواظب شخصیت ها باشین...ولی این مانع شجاعانه نوشتنتون نشه.

شکلک ها خوبن.
جمله ها به اندازه کافی واضح و روشن و درست هستن.


ولی هیچکدوم از اینا این حقیقت رو عوض نمی کنه که شما بسیار زشت هستین و اسمتون کاکتوسه و از عالم و آدم طلبکارین.


موفق هم نباشید! همه اقداماتتون به شکست بیانجامه!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷

کاراکتاکوس بورک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۰ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۷
از هر طرف که فکرشو بکنی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
سلام تام؛ چطوری؟ خیلی وقته ازت خبری نیست، رفتی که دیگه برنگردی؟
راستی... سهم ما چی شد از اون چیزایی که پیدا کردی؟ قرارمون که یادت نرفته؟
اشکال نداره، خودم بلدم چطور طلب هام رو صاف کنم، فعلا اگه دستت خالیه، یه نگاهی به این بنداز لطفا تا ببینیم بعدا چی پیش میاد و بقیه طلبتو می خوای چطوری صاف کنی!

دستت طلا!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
تاتسویا


اوس به خودتون!
شکلک اوس هم پیدا کرده!


بررسی پست شماره 348 مرگخواران دریایی، تاتسویا موتویاما:


نقل قول:
نزدیک به یکسال می شد که رز ویزلی، درد غربت و دوری از خانه را می چشید؛ با وجود این در تمامِ این مدت، در هیچ جا به اندازه ی کشتی دزدانِ دریایی به او خوش نگذشته بود.
تا جایی که ممکنه باید سعی کنیم یکپارچگی سوژه رو حفظ کنیم. ولی این سوژه خودش دو تیکه اس.
تو سوژه های دو تیکه، اگه کمی از این جا بنویسیم و کمی از اونجا، بعد از مدتی قضیه پیچیده می شه. بهتره یکی رو بنویسیم و چندین پست ادامه بدیم تا این که سوژه هاش خرج بشن یا به نقطه امنی برسه. بعد ولش کنیم و بریم سراغ تکه دوم.
الان این جا به نظر من با توجه به پایان پست قبلی، بهتر بود قسمت مربوط به لینی ادامه داده می شد.


نقل قول:
عرشه ی کشتی کاپیتان هوک
کاپیتان هوک معروفه...ولی بازم ممکنه کسی نشناسدش. کلا بهتره شخصیت های خارج از داستان رو وارد رول ها نکنیم، مگه این که واقعا لازم یا مفید باشه که بتونیم به خاطرش این اصل رو فدا کنیم.
این جا کاپیتان، نقش خاصی توی داستان نداره. خواننده اینو حس می کنه. برای همین حتی اگه هوک رو نشناسه هم احساس نمی کنه که چیزی رو از دست داده یا نفهمیده. برای همین در این داستان خاص استفاده از اسم هوک بهتر از یه عبارت کلی مثل "کاپیتان" بود. ولی اگه نقش کاپیتان کمی بیشتر از چیزی می شد که اینجا هست، بهتر بود از همون کاپیتان خالی استفاده کنیم.


نقل قول:
در آن آب و هوای دلپذیر و معتدل، رنگ و رویش باز شده و حسابی دلبر شده بود. البته درست نیست که بگوییم دلش برای خانه ی ریدل تنگ نشده بود اما ماهی گیر خیلی بهتر از مشنگ های دیگر با او رفتار کرده بود. رز بیشتر از هر چیزی دلش می خواست دوباره در کنار لرد ولدمورت، لینی، هکتور و دیگران زندگی کند ولی در حال حاضر تصمیم داشت از هوای مناسب بهره مند شود و حمام آفتاب بگیرد.
توضیحات شما ساده و کافی هستن. حتی وسطا نویسنده هم نظر خودشو می گه، ولی این کار رو به شکلی انجام می ده که خواننده خیلی راحت قبولش می کنه. وقتی پست طنزه، به نظر من بهتره این توضیحات رو کمی از سادگی در بیاریم. همینجوری هم مشکلی نداره. ولی اگه کمی از اون طرف و این طرف بکشیمش(!) می تونه بهتر بشه. یه کمی اغراق. یا در باره وضعیت فعلی رز و یا یاد آوری خاطرات گذشتش. مثلا اول بگه دلش برای خانه ریدل ها تنگ شده. بعد یاد بلاهایی که لینی و هکتور و بقیه سرش میاوردن بیفته و به این نتیجه برسه که فعلا حمام آفتاب بهتر از هر کار دیگه ایه.


نقل قول:
- داشتم می گفتم، مرجانای دریایی تو مانیکور کردن نظیر ندارن! ستاره‌شونم کارش درسته، می تونه ساقه هاتو تتو کنه و...
- نه!

مرغِ دریایی که بر روی عرشه نشسته بود و با رز گپ می زد، با شنیدن جیغِ از ته دلِ رز و غنچه هایش، بال هایش را باز کرد و رفت.
این سوژه خوبی بود. این جور سوژه ها به نظر من قابلیت پر کردن کل پست رو دارن. البته در صورتی که هدف دیگه ای از نوشتن نداشته باشیم(که شما داشتین). تو کل پست رز و مرغ دریایی می تونستن با هم بگو مگو کنن.


نقل قول:
از گوشه ی چشم، دختری با موهای مشکی بلند دید که با کنجکاوی اورا برانداز می کرد. دختر گامی به سمتِ او‌ برداشت و رز تمامِ تلاشش را به کار بست تا یک گلِ غیر جادویی به نظر برسد.
اینجاش خیلی خوب بود. ساده، ولی هوشمندانه و جالب. ولی چیزی که عالی بود، دیالوگی بود که در ادامه نوشتین:
نقل قول:
- آامم... شما...
-
- شما همون رزِ گمشده نیستین؟
-
مدتها بود استفاده به این خوبی از شکلک ندیده بودم. دیدن این موقعیت و استفاده ازش، احتیاج به مهارت داره. که شما داشتین.


نقل قول:
- هوی، موتویاما! الکی الافی نکن! برگرد سرِ کارت!
تاتسویا خیلی آروم و با احتیاط و به جا وارد داستان شده.


نقل قول:
چشمان غنچه ها را با برگ ‌هایش می پوشاند تا چنین صحنه هایی را نبینند.
خیلی قشنگ و دوست داشتنی بود.


نقل قول:
دخترک خندید و جواب داد:
- لازم نیست به من اعتماد کنی. من اینجا کار می کنم که خرجِ زندگیم رو دربیارم. ولی با جایزه ای که از بردنِ تو به خونه ی ریدل ها گیرم می آد، دیگه نیازی به این کار ندارم.
ایده خیلی خوبی بود. شما یهو پریدی به قسمت رز...همونطور که گفتم به نظر من قسمت لینی باید ادامه پیدا می کرد. ولی یه حرکت مفید تر انجام دادی. تکلیف این قسمت رو روشن کردی. الان این قسمت به همون نقطه امن رسیده که هم می شه ولش کرد و برگشت سراغ لینی، و هم می شه ادامه داد. الان رز یه همراه داره که از دو نظر می تونه مفید باشه، اولا سوژه های بیشتری برای رز ایجاد می شه، دوما تاتسویا فرصت نشون دادن خودشو پیدا می کنه.
ایرادی که شاید بشه گرفت اینه که تاتسویا رو هنوز کسی خیلی نمی شناسه. شاید ندونن دقیقا چطوری دربارش بنویسن. ولی تا حدودی معرفی شده. لزومی هم نداره از همین اول یه شخصیت محکم و خیلی واضح داشته باشه. همینقدر که دربارش می دونیم برای نوشتن کافیه.


پست شما طولانی بود. ولی هیچ معیار مشخصی بجز محتوای پست برای سنجش طولانی یا کوتاه بودن پست وجود نداره. پست شما با توجه به محتواش طولانی نبود. چون لازم بود همینقدر نوشته بشه که داستان جا بیفته. توضیح یا قسمت اضافی نداشت.

طنز دوست داشتنی و دلنشینی داشت.

شخصیت ها خوب بودن. رز خیلی خوب بود. تاتسویا با این که فرصت زیادی برای معرفی خودش نداشت، خوب معرفی شده. این که خیلی هم سعی نکردین روش تمرکز کنین، انتخاب درستی بود.


سوژه خیلی خوب پیش رفته و این قسمت داستان، با ورود شخصیت جدید جون تازه ای گرفته.
از شکلک ها خیلی خوب و به جا استفاده کردین.


مجددا اوس!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.