-آآآ... اووو... ایییی...
بلاتریکس در حالی که گوشش را محکم گرفته بود دوان دوان خودش را به اتاقی که صدا از آنجا می آمد رساند.
-مامان؟... مامان؟؟...
مامان؟؟؟ -بلا! عزیزم سکته کردم... چرا جیغ میزنی؟! رودولف کاری کرده باز؟
-مامان اینجا خونه س کلی مرگخوار توش زندگی میکنن اونوخ شما اومدی تمرین خوندن میکنی؟!
-برای کنسرت امشب تمرین میکردم... حالا که اینجایی بیا تو عزیزم، یه چیزیو باید بهت بگم.
بلاتریکس برخلاف میلش به سمت جایی که مادرش نشسته بود قدم برداشت. با خود فکر میکرد:( آخه کی گالیوناشو واسه کنسرت تو خرج میکنه؟!) اما چون مادری گفتن، دختری گفتن، احترام بزرگتری گفتن، بلاتریکس فکرش را به زبان نیاورد.
-بلا حدس بزن میخوام چیکار کنم... میخوام باز مرگخوار شم!
-مامان! :| دقیقا هدفت چیه از اینکه مرگخوار شی؟!
-میخوام به یاد جوونیام باز زیر سایه ی ارباب باشم. بده مگه؟
-نه مامان... فقط احساس نمیکنی یکم سنت زیاده؟ شک دارم با این سن بتونی یه محفلی بکشی!
-فکر اینجاشم کردم! بیین تعداد ویزلیا خیلی زیاده. تو صندوق محفل از ریش دامبلدور به عنوان زیستگاه طبیعی حشره نگهداری میشه و هیچ پولی ندارن. بی پول بودن محفل با گشنگی برابره! وقتی ویزلیا سیر نشن،محفلیا دونه دونه از بین میرن.
بلاتریکس که کم کم داشت از منصرف کردن مادرش ناامید میشد، تیر آخر را زد.
-مامان جان؟! میگما... میدونی نجینی ماره؟ شمام که از مار میترسی
-من که کاری به کار نجینی ندارم... بلا مرگخوار شم باز؟!
-در موردش فکر میکنم مامان...
بلاتریکس که از تلاش برای عوض کردن نظر مادرش خسته شده بود، دروئلا را تنها گذاشت تا به تمرین خوانندگی اش بپردازد. گویا صدای گوشخراش آهنگ خواندن دروئلا هم قرار بود به صداهای در جریان خانه ی ریدل اضافه شود.
مامان جون!
تمرین خوانندگی؟...هوم... یه اتاق خالی داریم، بغل اتاق هکتور... عالیه واسه تمرین خواندگی! بیست و چهار ساعت شبانه روز میتونین چه چه بزنین!
بفرمایید داخل تا اتاقتون رو نشونتون بدم.
خوش اومدین.
تایید شد.
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۱۹ ۲۲:۲۹:۰۲