-ساندویچ خوبه؟
-عالیه! اربابم که کاملا قادر به جویدنه. شما چشم ندارین؟
گفتم یه چیزی بیارین با نی بشه ریخت.
بلا بازم عصبانی میشه و لرد با خودش فکر میکنه که تنها چیزی که تو اون لحظه قادر به جویدنش هست، خرخره ی مرگخواراس.
هکتور که احساس میکنه خیلی وقته(در حدود سه دقیقه و چهارده ثانیه) که خودی نشون نداده میپره وسط.
-این کارو به من بسپرین. آماده کردن صبحانه ی بدون نیاز به جویدن کار منه.
شکلک هک کسی رو گول نمیزنه. همه با حالتی مشکوکانه میپرسن:
-دیگه چه معجونی تو کله ته؟
-اربابو بدیم دست تو فلوبر تحویل بگیریم؟
-دست بهش زدی نزدیا!
-سوراخای دماغشونو گشاد کنیم اول؟
آخری کمی بی ربط بود. ولی به هرحال هک احساس میکنه لازمه از حیثیتش دفاع کنه.
-نه...معجونی درکار نیست. قول معجونانه میدم. تمام مواد لازم و ویتامین های مورد نیاز ارباب رو میریزم تو کاسه و با طلسم مخلوط کن برقی به شکل پوره درش میارم. نرم و مقوی.
قانع کننده اس. مرگخوارا هم قانع میشن خب.
هک بدو بدو میره آشپزخونه.
-برگ بروکلی...عه...بروکلی که برگ نداره. شبیه گل کلم سبزه. خود بروکلی. سه حبه سیر. مقداری پیاز. جگر خام که پر از آهنه. اون سوسک بود رفت تو کاسه؟
و مقادر بسیار زیادی فلفل قرمز که باعث باز شدن سینوسنا و بهتر شدن تنفس میشه. اصلا به نظر من ارباب به دلیل نرسیدن اکسیژن کافی به مغزشون همچین شدن. اینو که بریزیم تو دماغشون عالی میشن. ارباب فلافل دوست داشتن. فلافل هم که یعنی کلی فلفل. خیلی باهوشم من!
همه رو قاطی میکنه و میبره خدمت مرگخوارا.