بلاتریکس برای نجات دادن لرد، روی انگشتان پاهایش ایستاد و تا آنجاییکه میشد خود را به سمت بالا کشید.
_ ارباب... ارباب ... دستتون رو بدین به من !
لرد در حالیکه از عصبانیت دود از گوش هایش در حال خروج بود به بلاتریکس غرید.
_ چی مون رو بدیم بهت؟ دستمون؟ دست داریم ما؟
تکون میخوریم ما؟
یه مرگخوار به درد بخور داشتیم، تو هم از دست رفتی!
بیار پایین مارو...
بلاتریکس با خجالت صورتش را گرفت .
_ روم سیاه ارباب!
یه لحظه یادم رفت... نگران نباشین ارباب. الان نجاتتون میدم!
_ زود!
بلاتریکس با عجله به سمت مرگخواران رفت تا کمک بیاورد.
چندی بعد، مرگخواران به صف در مقابل درخت ایستاده بودند و برای پایین آوردن لرد نقشه می کشیدند.
_قلاب بگیرم؟
مرگخواران به هیکل لینی نگاهی انداختند و منتظر فکر بعدی شدند.
_ من میگم این معجونو...
با طلسم خارج شده از چوب دستی لایتینا، طناب ضخیمی دور دهان هکتور بسته شد و او را ساکت کرد.
هکتور ویبره زنان و غمگین محل را ترک کرد!
_
_ مارو زودتر بیارید پایین!
این کلاغ ِ بی شعور داره روی سر ما لونه میسازه!
با صدای اعتراض لرد، لینی بال بال زنان به جنگ با کلاغ ِ بی شعور رفت تا او را از لانه سازی روی سر اربابش منصرف کند!
سایر مرگخواران همچنان مشغول نقشه کشی شدند.
خرت خرت خرت خرت_
رووودوووولف !!! _ بله ؟
بلاتریکس به سمت صدا برگشت و رودولف را دید که پشت سرش ایستاده است.
_ عه... تو که اینجایی... پس خرت خرت از کی بود؟
نارسیسا در حالیکه اره رودولف را در دست گرفته بود در حال اره کردن درخت محتوی لرد بود!
_ نگران نباشین ارباب! الان نجاتتون میدم!