هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷
#87

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-چیلیک و درد...چلیک و زهر فرزندمون...چیلیک و امراض مختلف غیر قابل بهبودی! تو صبر کن بیدار بشیم. یه چیلیکی نشونت بدیم که اون نیشت دیگه باز نشه.

رودولف بعد از این که عکس به تعداد کافی تهیه میکنه لردو میزنه زیر بغلش!
در حالی که فریادهای اعتراض آمیز لرد به گوش کسی نمیرسه میبرنش تو خونه و میذارنش یه گوشه.

-ما رو از گوشه بردارین. بذارین وسط. در مرکز توجه. ای نابخردان نگون بخت!

رودولف که دست بردار نیست میره چند تا عکس دیگه با لرد بگیره و در همون حالت کنار گوشش زمزمه میکنه:
-هی...انگار این دفعه واقعا خبری از برگشت نیست. چرا قبلا به ذهنم نرسید؟ وقتی بمیری هر طور شده برمیگردی. ولی وقتی زنده ای توی این بدن حبس شدی. نظرت چیه به عنوان ماکت تمرین اکسپلیارموس به محفل بفروشیمت؟ یا مثلا مانکن ویترین ردا فروشی. ولی همچین هیکل جالبی هم نداری...و حتما لازم نیست بگم هیکل کی این جا جالب تره؟

لرد حرص میخوره و رودولف ازش دور میشه.

صدای بلاتریکس از بالای سر لرد به گوشش میرسه.
-ارباب تحمل کنین. بیدارتون میکنم. صبر کنین اول خودمو از اینجا نجات بدم.

درخت داد میزنه:
-اینقدر وول نخور..هرست میکنما...برگمو کندی. به طبیعت احترام بذاریم.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۳ ۱۴:۴۸:۵۲

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷
#86

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- هی! کجا دارین می‌رین! فکر کنم منو اینجا جا گذاشتین!

مرگخوارا بدون توجه به درخت و بلای درونش، در حال حرکت به سوی حیاط برای برداشتن اربابشون بودن.

- داریم می‌ریم دنبال ارباب بلا!
- تو که نمی‌خوای بگی اول باید تو رو نجات بدیم بعد اربابو؟
- پس حالا تو همونجا باش تا بیایم.

اما بلا کوتاه بیا نبود.
- رودولف؟ برگرد اینجا ببینم!
- بلا؟

بلا با خشمی آمیخته به تعجب، به دری که پشت سر مرگخوارا و رودولف بسته می‌شه نگاه می‌کنه. اگه مرگخوارا به کمکش نمیومدن، پس خودش باید راهی برای نجاتش پیدا می‌کرد. پس بدون معطلی تکاپویی رو برای نجات از دست درخت آغاز می‌کنه...

حیاط خانه ریدل‌ها

- اوا ارباب چرا همچین شدین شما؟

رودولف به سرعت به سمت لرد می‌ره و چیزی رو از تو جیبش در میاره.
- یکی بیاد از من و لرد در این حالت عکس بندازه!... ارباب شما که نمی‌بینین من چی کار می‌کنم نه؟

رودولف چندین بار دستشو جلوی چشمای لرد حرکت می‌ده و وقتی تکونی مشاهده نمی‌کنه با خیال راحت ژست می‌گیره تا عکس‌های این لحظه‌ی نادر ثبت شه.

چیلیک... چیلیک... و چیلیک!




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۹ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷
#85

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۷
#84

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
اما گویا توجه درخت به چیزی غیر از آقای لسترنج جلب شده بود. به چیزی درست کنار آقای لسترنج. چشم های درخت که باید جایی بین شاخ و برگاش میبودن مستقیم زل زده بودن به بلا! بلا هم گویا تازه متوجه شده بود که اصلا چرا باید یه درخت در خانه ریدلو باز کنه.
- وایسا ببینم! این دیگه چیه؟ چه خبره اینجا؟
- خیلی زشته که یه لونه کلاغ، درختبسیار با کیفیت و پرثمر همچون منو این خطاب میکنه ها!
- این به من گفت لونه کلاغ؟

ملت مرگخوار که بی صبرانه دلشون میخواست از شر این درخت خلاص بشن و الان هم زمان رو مناسب می دیدن، فرصت رو تو هوا قاپیدن.
- آره آره با تو بود.
آره دیدی؟ دیدی چی گفت؟ بهت گفت لونه کلاغ!
- چطوری تونست این کارو بکنه؟
- شماها چرا این قدر خوش حالید؟

مرگخوار ها که متوجه شدن اگه خودشونو جمع و جور نکنن نه تنها از شر درخت راحت نمیشن بلکه گیر بَلایی به نام بِلا میفتن.

- اهم چیزه... لبخند عصبیه...

بلا هنوز مطمئن نبود ولی موقتا مرگخوار ها رو نادیده گرفت. الان اولویتش درخت بود. بنابراین رو به سمت اون میکنه و مخاطب قرارش میده.
- اگه تا سه ثانیه دیگه رفتی بیرون که هیچ... اگه نرفتی همینجا تبدیل به هیزم میکنمت. یک... دو... سـ...

قبل از اینکه شمارش معکوس بلا تکمیل بشه یکی از شاخه های درخت اونو از کمر بلند کرد و طوری وسط شاخ و برگ هاش فرود آورد که فقط بشه موهای بلا رو، که همچون آشیونه دو کلاغ عاشق بود، دید.

- عه... چه بهشم میادا!

گویا مرگخوار ها خیلی هم مخالف این وضعیت بلا به نظر نمیرسیدن. به هر حال بلا تو اون شرایط نمیتونست تهدیدشون کنه.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۷
#83

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
لرد سیاه در حال جیغ و داد و اعتراض به این پدر شدن ناخواسته بود که افتادن چند قطره را روی صورتش احساس کرد.
-ای بی تربیت ها! مگر ما مرلینگاهیم؟

ولی قطره ها ادامه پیدا کرد و لرد متوجه شد که باران شروع شده.
کمی بعد باد شدیدی هم شروع به وزیدن کرد و رعد و برقی درست بر فرق سر لرد زده شد.
این جا بود که به معنی واقعی کلمه دود از کله لرد بلند شد.
درست در لحظه ای که لرد سیاه فکر میکرد اوضاع دیگر نمیتواند بدتر بشود، دو پرنده عاشق بازگشته و با صحنه جوجه های تازه از تخم بیرون آمده ای که در اثر اصابت رعد و برق، به جوجه کباب تبدیل شده بودند مواجه شدند.


داخل خانه:

-یه کم ریشه هاتو میکشی اون ور؟ جا نیست خب برای من!

درخت ایش بلندی گفت و ریشه هایش را جمع کرد.
-من به این تنومندی خب ریشه هام بایدم بزرگ و قوی باشن. یه بوته رز نیستم تو یه گلدون جا بشم که.

بوته رز مورد اشاره از گوشه اتاق خیز برداشت!
-ولم کنین. ولم کنین بذارین برم بکشمش...فقط ولم کنین!


تق تق تق


صدای در خانه ریدل ها بود.

دورا قصد داشت از جا بلند شده و به طرف در برود...ولی درخت قبل از همه ریشه هایش را بلند کرد و دوان دوان رفت و در را باز کرد.

صدای اعتراض دورا به گوش رسید.
-حداقل میپرسیدی کیه!

درخت رو به ساحره و جادوگر مقابلش کرد.
-کیه؟

ساحره یقه جادوگر را گرفت و به داخل خانه پرتاب کرد.
-خانم و آقای لسترنج...که البته آقای لسترنج چون مدتی تو بیابون فراری بودن کمی وحشی شدن. رفته بود تو غار داشت گورکن خام میخورد.

مرگخواران برای رودولف افسوس خوردند...هافلپافی ها بیشتر!


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۲ ۱۷:۴۷:۰۳

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
#82

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
- همسر عزیزم چه جور لونه ای دوست داری برات بسازم؟قیفی؟ بیضی؟ مکعب؟ تو فقط امر کن من برات قصری از پلاستیک های درخشان میسازم.
- همسر عزیزم بیا اول یه جایی برای میوه های زندگیمون پیدا کنیم بعد من همه ی عشقم رو بسته بندی کنم و باهات به اشتراک بذارم.
- خوشحالیم که به این بحث خاتمه دادین. کمی ادامه میدادین از بین میرفتیم.

اما خوشحالی لرد چندان هم با دووم نبود. چون چند دقیقه ی بعد پای یکی از این دو مرغ عشق توی چشم لرد فرو رفته بود و داشت اون رو به عنوان محل جا سازی امتحان می کرد.
- اینجا خوبه ولی یه چیزی توش گیر کرده. بیارمش بیرون؟
- اون چشم ماست تسترال! بذار دوباره به وضعیت عادی برگردیم، اون وقت نسل همه ی پرنده ها رو منقرض میکنیم. دونه دونه ی پرهاتونو خودمون میکن...
- نه ولش کن عزیزم، ارزش نداره خودت رو خسته کنی. بیا ببین من چی پیدا کردم اینجا! اینجا خیلی خوب و مناسبه. دقیقا هم اندازه نو گل های ماست.
- چیو پیدا کردی؟ مگه ما گلخونه ایم که میخواید گل بکارید درون ما؟ ما لردیم! اربابیم! ارباب بسیار قدرتمند هم هس...

این بار جمله ی لرد با فرو رفتن دو عدد تخم پرنده توی دماغش نصفه موند. گویا پرنده ها اونجا رو محل مناسبی برای بچه هاشون یافته بودن.

- بریم دنبال یه لقمه نون عزیزم؟

دو پرنده نوک به نوک هم دادن و پر کشیدن دنبال غذا و موجب شدن لرد یه نفس راحت بکشه.

- راحت شدیم از دستشون. یکی بیاد این نوگل هاشونم از دماغ ما بکشه بیرون. راحت نیستم با اینا. حس میکنیم یه حشره تو دماغمون داره وول میخوره.

در دقایقی که لرد تلاش میکرد تا بچه های پرنده رو از دماغش بیرون بکشه. گویا بچه ها بیکار نمونده بودن و از اونجایی که گرمای درون بینی لرد رو دیده بودن جو گیر شدن و زودتر از موعد مقرر سر از تخم هاشون بیرون آوردن. و از اونجایی که پرنده ها اولین چیزی که بعد از بیرون اومدن از تخم ببینن به عنوان اقوام درجه یکشون به شمار میارن، اون پرنده ها هم با دیدن لرد...

- بابا!
- یکی بیاد ما رو نجــــــات بده!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
#81

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
در لحظه‌ای که لرد خیال می‌کنه از شر پرندگان مزاحمِ بی‌تربیت خلاص شده، دو پرنده‌ی عاشق جاشونو پر می‌کنن.
از اونجایی که شاخ و برگ‌های کوچیکی روی لرد باقی مونده بود و درختی که همیشه اونجا بود، حالا دیگه سرجاش نبود، به نظر میومد لردو بعنوان درخت اشتباه گرفته باشن!
- کیشته کیشته... بلند شین از رو ما! سالازار نگیم چی کارتون کنه! حداقل دستامونو از دور ور باز می‌کردین همچون مترسک شیم!

لرد با یادآوری این‌که تنها یک دست داره که اونم به زور با دوختی زیگزاگی به شونه‌ش وصله، دنیا رو سرش خراب می‌شه.
- نامردا. لعنت ما بر شما باد. ببینین به چه روزی افتادیم! کم مونده رو سرمون لونه بسازن!

دست بر قضا دو پرنده‌ی عاشق در حالی که مواد اولیه‌ی لونه‌سازیشون رو حمل می‌کردن، در محدوده‌ی دید لرد ظاهر می‌شن و لحظه‌ای بعد، بر روی سر مبارکش فرود موفقیت‌آمیزی رو انجام می‌دن.

- ما درخت نیستیم ابلها! ارباب هستیم! برین رو یه درخت خونه‌تونو بسازین تا خونه خرابتون نکردیم!

دو پرنده‌ی عاشق ضمن ادامه دادن لونه‌سازی، مقادیری عشق هم بین همدیگه رد و بدل می‌کنن.
- همسر عزیزم! عجب جایی پیدا کردیم. مثل کاسه‌ی نور می‌درخشه. همچون چشمان درخشان و زیبای تو، ای بهترین!
- آه گربه بخوردت. چه با رمانتیک شدی عشقم!

لرد برای لحظه‌ای دعا می‌کنه کاش به جای دستاش گوشاشو بریده بودن تا مجبور به شنیدن این حرفا نباشه.
- نزنین. حرف نزنین! همون لونه‌تونو بسازین اصن. لونه بسازین ولی حرف نزنین. دامبلدور شدن برا ما!




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
#80

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
#79

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- شب به بیــابان تنـــهـــــا ... منتظرت بودم ... منتظرت بودم!

- فــــیـــــــــسسسس!

رودولف وحشت زده چوبدستی کشید و در تاریکی بیابان به دنبال منشا صدا گشت.

- بلا؟ تویی؟ غلط کردم عزیزم ... خودتو نشون بده شوخی بسه! عع. نجینی! تو این‌جا چی کار می‌کنی؟

- از غم دوری پاپا سر به بیابون گذاشتم! این بی لیاقتا نه توجهی به وضع پاپا دارن نه دیگه اون عزّت و احترام سابقو برای من قائلن. این سوژه دیگه جای من نیست!

رودولف مارزبان نبود تا متوجه شود نجینی چه می‌گوید ... البته این را به روی خودش نیاورد.

- ترس؟ نه! نترسیدم! من هیچ‌وقت نمی‌ترسم ... حتا وقتی می‌ترسم.

- ها؟ چی می‌گی واسه خودت؟!

- یا ریش مرلین! به گمونم گشنشه.

- گشنه که ... آره! من همیشه گشنمه حتا وقتی گشنم نیست.

رودولف سریعا دست اضافه‌اش را کند و جلوی نجینی انداخت.

- بیا! مرگخواری هستم چنین فداکار! اینو بخور ارباب که خوب شدن براشون تعریف کن.

نجینی با ذکر «چه کتف و بالی بزنـــیـــم! » خزید و به سوی دست لرد حمله ور شد.

- بی راه نگفتنا ... در بیابان لنگه دست هم نعمته.

تصویر کوچک شده


- راضی به زحمت نبودیما! سر همین میز دور هم می‌خوردیم دیگه.

- نزن این حرفو! ارباب همیشه برای گیاهان ارزش زیادی قائل بودن. ما برای رضایت خاطر ایشون نشستیم زمین. شما بالا باشید.

عده‌ای از مرگخواران سعی می‌کردند نگاهشان را از میز ناهارخوری بدزدند و سایرین نیز با اکراه به درخت خیره شده بودند. دیس بزرگی از کود وسط میز بود و درخت مشت مشت آن‌ها را از پایین ترین نقطه وارد بدنش می‌کرد.

- هنوزم که ارباب ارباب می‌کنید! اون بنده مرلین الان فرقی با مجسمه نداره. دیگه لازم نی ازش بترسین.

- نخیر! ارباب فقط یکم ... ساکت شدن!

- و ساکن!

- و صامت!

- اینو که من گفتم.

- نخیرم تو گفتی ساکت. این فرق داره.

- چیزیم نمی‌خوره ... یه باره بگین نفسم نمی‌کشه دیگه. آخ که چقد ساده و ترسویید. اگه الان واقعا زنده بود و چیزی می‌فهمید می‌ذاشت من بیام تو؟ نه! همونطور که تو این 120 سال نذاشت.

نگاه‌های تردیدآمیزی بین مرگخواران رد و بدل شد. نه دلیلی برای رد حرف درخت داشتند و نه جرات پذیرفتن آن را.

- چیه؟ چرا اینجوری به من زل زدین؟ نگفتم بلایی سرش بیارین که! فقط گفتم اون الان چیزی نمی‌بینه و نمی‌شنفه ...

لینی در حالی که با دو بال شفاف جلوی چشمانش را گرفته بود گفت:

- اگه یه وقت ببینن چی؟

- اصلا تو فکر کردی این چیزا برای ما مهمه؟ ارباب تا همین الانشم هیچ وقت منو ندیدن.

- من رو هم هیچ وقت ... با دقت ندیدن! نشون به اون نشونی که هیچ وقت نگفتن امروز چه آرایش زیبایی کردی.

- باشه ... شما که راست می‌گین. ببینم! دیگه کود ندارین؟

- اجازه بدین ... اسلاگهورن رفته مرلینگاه تهیه تولید کنه.

تصویر کوچک شده


تق تق تق

- شوما؟

- وا کن غول بیابونی ... می‌دونم رودولف اون‌جا قایم شده.

- رودولف نداریم این‌جا. کوجا بهتون آدرس دادن؟

بلاتریکس اعصاب نداشت. به سرعت چوبدستی کشید و کلبه هاگرید را به آتش کشید. اما هرچه منتظر ماند جز فنگ و هاگرید نیم سوخته کسی از آن خارج نشد.

- پیدات می‌کنم رودولف! مگر دستم بهت نرسه.

بلا راسته‌ی بیابان را گرفت و راهی شد تا رودولف را پیدا کند.

تصویر کوچک شده


هوا هوای مهاجرت بود. دسته‌ی کبوترها که با پایان فصل سرما به خانه‌شان برمی‌گشتند در پهنه بی کران آسمان به پرواز درآمده بودند و با تغییر آرایش پروازی خود از 4-4-2 لوزی به 4-2-3-1 با دو هافبک دفاعی تخریبی صحنه‌های زیبایی ایجاد می‌کردند.

شالاپ!

- سر مبارک ما وای به حالتون اگر ما سالم بودیم ... وای به حالتون اگر مرگخوارامون وسط حیاط تنهامون نذاشته بودن و این جسارت رو می‌دیدن! لعنت به این مرض بختک ... لعنت به هرچی کفتره ... لعنت به آرایش دفاع چهارنفره خطی ...


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۱ ۲۰:۲۷:۲۲
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۱ ۲۰:۵۱:۳۹


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
#78

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۲۱:۲۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
ملت مرگخوار نگاهشونو از درخت گرفتن ولی این به معنی تایید حرف مرگخوار نبود. صرفا میخواستن قبل از این که زیر ریشه‌هاش له بشن، به حرفش گوش کنن.

- چی چی بیای؟ برگات میریزه تو خونه ریدل، همه جا رو برگی میکنه.
- اون خونه، حق منه، سهم منه. بعد میگن نیا.

- چه درخت بی چشم و رویی رو پرورش دادیم تو باغچه. فکر کرده ما نمیشنویم داره ادعای مالکیت میکنه، خونه ریدلو به اسم خودش کرد. یه ریشه‌ای از این درخت در بیاریم بعدا که دیگه جرات ادعای مالکیت کودشم نکنه.

اما درخت نمیتونست صدای لرد رو که مثل میخ روی زمین وایستاده بود رو بشنوه. در نتیجه یه قدم ریشه‌ای جلو رفت و مرگخوارا همزمان با درخت یه قدم عقب رفتن.

- اصلا کی گفته مال توعه؟ مال اربابم...
- ما همیشه میدونستیم تو بهترین مرگخوارمون هستی. ما میدونستیم که تو میدونی ما اربابیم و همه چیز برا ماس. یادمون باشه بعدا رنک بهترین مرگخوار رو بهش بدیم.
- ... نیست! خونه برا مرگخواراس.
- قبول کردن تو توی مرگخوارا از همون اول هم اشتباه بود. ما باید نشان مرگخواریتت رو پاک کنیم.

با این که نارسیسا گوش لرد رو دور دیده بود، اما لرد حتی نمیتونست تکون بخوره چه برسه به این که بخواد نشان نارسیسا رو پاک کنه. پس لبشو از حرص گاز نگرفت، چون نمیتونست!

- من از همون اول اینجا بودم. من حق کود و خاک اینجا رو دارم. من همه‌ی شماها رو دیدم وقتی نمیتونستین حرف بزنین و تاتی تاتی میکردین.
- یعنی حتی بلارم دیدی؟ چجوری بود؟ یعنی واقعا حرف نمیزد؟ شاید فقط موهای بقیه رو میکشیده.

- رودولف!

و رودولف با فریاد بلا به سوی بیابون فرار کرد و مرگخوارا رو با درخت تنها گذاش.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.