هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷
#92

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۰:۲۷:۴۱
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5312
آفلاین
همینطور که شرایط به صورت بلا بدو، مرگخوارا بدو، بلا طلسم بزن، مرگخوارا جا خالی بده بود، و هر از گاهی طلسم درست می‌رفت و بلا خوشنود می‌شد، یا خطا می‌رفت و مرگخوارا خوشنود می‌شدن، یا باز هم خطا می‌رفت اما این‌بار بلا خوش‌حال می‌شد چون موجب سقوط چیزی بر سر مرگخوارا می‌شد، مسئله‌ای توجه بلاتریکسو به خودش جلب می‌کنه که در جا متوقفش می‌کنه.
- اون چیه تو دستت رودولف؟

رودولف با احتیاط طوری که همچنان سپر انسانی بودن لرد حفظ بشه، بالاتر میاردش تا بلا دید بهتری بهش داشته باشه.
- یک عدد اربابه. به این زودی فراموشش کردی بلا؟
- یک عدد ارباب؟ از کی تا حالا ارباب قابل شمارش شدن؟
- از وقتی که تعدادش دو تا شده؟
- دومیشون کی باشه اونوخ؟
- من دیگه! همسر عزیزتر از جانت!

قبل از این‌که بلا بخواد جوابی بده، رودولف سریع اضافه می‌کنه:
- صبر کن ببینم، تو پرسیدی اون "چیه" تو دستم؟ خب خوش‌حالم که پذیرفتی ارباب به تاریخ پیوستن و از لفظ "کی" استفاده نکردی.
- اون یه طرزی از بیان بود رودولف!

بلاتریکس یک قدم به جلو می‌ذاره و به طبع رودولف هم یک قدم به عقب.

- اربابو پس بده ببینم!
- نمی‌دم! مال خودمه. سپرمه!

با هجوم ناگهانی بلاتریکس به سمت رودولف، رودولف که حاضر بود هرکاری بکنه تا لرد دست بلا نیفته، با پرتابی که ازش بعید بود، لردو به هوا می‌ندازه. همه با هیجان به چرخیدن لرد در هوا و پروازش بر فراز سرشون نگاه می‌کنن. همه مشتاق بودن تا بدونن محل سقوط کجا خواهد بود!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

ماموریت او به پایان رسیده بود.
خودش را رها کرد.


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷
#91

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۰:۲۷:۴۱
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5312
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

ماموریت او به پایان رسیده بود.
خودش را رها کرد.


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷
#90

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ سه شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
اما دست لرد که سفت و سخت جاش نبود و قطع شده بود. در نتیجه همین که شال افتاد روش از جاش جدا شد و قل خورد و رفت وسط سالن.

- دست ما! اون دست ما بود!

بلا و مرگخوارا، هنوز داشتن دور تا دور سالن می دویدن و بلا هنوز داشت انواع طلسم ها رو ارسال میکرد و مرگخوارا جا خالی میدادن. در یه لحظه، مرغ عشق هایی که روی موهای بلا لونه کرده بودن شروع به پرواز کردن و اومدن جلوی چشم بلا. بلا دو سه تا طلسم رو کورکورانه سند کرد، ولی قبل از اینکه بتونه بازم جلوی چشمشو ببینه، پاش رفت روی دست لرد که شال روشو پوشونده بود و به شکل یه استوانه در اومده بود. دست لرد که بسیار ورزیده بود زیر پای بلا قل خورد و حالا مرگخوارا میدویدن و بلا با قل دادن دست لرد زیر پاش دنبالشون حرکت میکرد و طلسم های نامتعادل ارسال میکرد.
همون طور که جمعیت مرگخوارا داشت از کنار لرد عبور میکرد، جریان هوای ناشی از عبور طلسم ها و دویدنِ کپه ی مرگخوار، پارچه ی روی سر لرد رو کنار زد و مرگخوارا متوجه حضورش شدن و به شکل همزمان ترمز گرفتن. اما از اونجایی که دست لرد ترمز نداشت، بلا همون طور روی دست لرد قل خورد و یه راست رفت توی دیوار.
مرگخوارا آروم اومدن جلوی صورت لرد ایستادن.

- ارباب؟ شما هنوز نمیبینین دیگه؟
- حرکتم نمیتونین بکنین؟
- خشمگین هم نمیتونین بشین و آوادا بزنین؟
- لینی بیا دقت کن تو صورتشون ببین تغییری کرده؟
-
- نه تغییری نکرده. ادامه بدین.

بلا که تازه از جاش بلند شده بود، دوباره شروع به دویدن به سمت مرگخوارا کرد.

- که ارباب فلج شده و شما با خونسردی ادامه میدین؟

رودولف یه بار دیگه لرد رو زد زیر بغلش تا به عنوان سپر انسانی در مقابل طلسم های بلا ازش استفاده کنه. و مرگخوارا دوباره در رفتن و پراکنده شدن رو از سر گرفتن.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷
#89

ریونکلاو

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۸:۴۰
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 357
آفلاین
حتی به دقیقه هم نکشید که خونه ریدل تبدیل به میدون جنگ بشه. بلاتریکس با کرشیوهای متعدد دنبال مرگخوارایی بود که جیغ زنان در میرفتن.

- وایسین! شما بودین گفتین من شبی لونه درختم؟!

مرگخوارا از یکی دیگه از طلسمای بلا جا خالی دادن. هیچ کدومشون حتی جرات برگشتن و نگاه کردن به بلا نداشتن، چون هم زمان طلایی فراشون از دستشون می‌رفت، هم بلا از عصبانیت مثل آفتاب پرست درحال تعویض رنگ بود و مرگخوارا نمیخواستن وقتی بلا صورتی شده باهاش مواجه شن. چون قطعا خندیدنشون در اون لحظه دست خودشون نبود.

- نه! من فقط گفتم که چقد بهش میاد.
- یعنی میگی من در حد همسری یه درختم؟
- نه من دارمــ...

اما مرگخوار مذکور موفق به ادامه‌ی حرفش نشد چون با سلاح جدید بلا مواجه شد. بلا تیکه‌ای از موهاشو مثل کلاف به هم پیچید و مستقیم تو دهن مرگخوار شوت کرد.

- جای این تام و جری بازیا بیاین به ما توجـ...

اما لرد هم موفق به غر زدن نشد. با این لرد تو ذهنش حرف میزد و لبش تکون نمیخورد، اما به هرحال لرد هنوز احساس داشت. پس وقتی یکهو یه چیز پشمی روی سرش افتاد و دنیا رو تاریک کرد، شوکه شد و حرفشو ادامه نداد.

- چه خوب شد که برا خونه ریدل چوب رختی خریدن. همیشه با این مشکل داشتم که لباسامو کجا بذارم.

مرگخوار از شدت عجله و استرس برای فرار از بلا متوجه نشد که لباسش رو روی کله‌ی لرد انداخته و بعد از دست بلا متواری شد.
لرد هم مرگخوار رو ندید. درواقع اون دیگه چیزی رو نمیدید. چون لباسی که روی سرش افتاده بود جلوی دیدشو میگرفت.
- به ما گفت چوب رختی؟ ما چوب رختی‌ایم؟ یه چوب رختی‌ای نشونت بدم که صد سال لباس آویزون کردن یادت بره.

اما در همون لحظه‌، مرگخوار دیگه‌ای، شالشو روی دست لرد انداخت.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷
#88

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
پــــــــــوق!


- چرا می زنی؟

لیسا در حالی که ماهیتابه ای را که با آن در سر رودولف زده بود در دستش می چرخاند چشم غره ای به سایرین رفت.
- خجالت نمی کشی؟ ارباب الان بیمار هستند اون وقت تو با هاشون سلفی می گیری؟ قهر کنم باهات؟ این بود آرمان های مرگخواری ؟ این بود فرم عضویتی که امضا کردی؟حالا هم که داری خیانت می کنی ! ارباب فروشی؟ واقعا که ...اصلا...اصلا...حالا که این جوری شد با همتون قهرم!
-

چند دقیقه بعد/مرلینگاه/جلسه ی مرگخواران:
- من می گم ما به یه طبیب حرفه ای نیاز داریم تا دست ارباب رو وصل کنیم.
- نه من می گم باید شفاگر بیاریم بیماری شون رو درمان کنیم.
- نه من مخالفم!
- من قهرم !

- خفقان!

مرگخواران سر هایشان را به طرف رودولف برگرداندند.
- از کی تا حالا تو دستور خفقان می دی؟
-از وقتی بلاتریکس رفته تو درخت!
- چه ربطی داره؟
- چون همسرشم! همیشه بلاتریکس و ارباب تو جلسات خفقان می دن دیگه ! ارباب که هم که الان نیست ... بلا هم که تو درخته و در غیاب این دو من هم می شم لرد جدی... آخ!

- که تو می شی لرد جدید...عزیزم کروشیو ی خونت اومده پایین؟...اصلا ...نظرت چیه این دفعه آوادا بزنم؟

سر ها مجددا چرخید . ولی نه به طرف رودولف بله به طرف بلاتریکسی که همراه با دو مرغ عشق که روی سرش لونه ساخته بودند در درگاه مرلینگاه ایستاده بود.
- تو کی اومدی بیرون؟
- حالا که اومدم ...تو چی کار داری چجوری ...بعدا...صبر کن ببینم تو همونی نیستی که وقتی اون درخت مرلین نیامرز به من گفت لونه کلاغ داشتی می خندیدی؟


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۳ ۱۵:۲۶:۴۱

I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷
#87

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-چیلیک و درد...چلیک و زهر فرزندمون...چیلیک و امراض مختلف غیر قابل بهبودی! تو صبر کن بیدار بشیم. یه چیلیکی نشونت بدیم که اون نیشت دیگه باز نشه.

رودولف بعد از این که عکس به تعداد کافی تهیه میکنه لردو میزنه زیر بغلش!
در حالی که فریادهای اعتراض آمیز لرد به گوش کسی نمیرسه میبرنش تو خونه و میذارنش یه گوشه.

-ما رو از گوشه بردارین. بذارین وسط. در مرکز توجه. ای نابخردان نگون بخت!

رودولف که دست بردار نیست میره چند تا عکس دیگه با لرد بگیره و در همون حالت کنار گوشش زمزمه میکنه:
-هی...انگار این دفعه واقعا خبری از برگشت نیست. چرا قبلا به ذهنم نرسید؟ وقتی بمیری هر طور شده برمیگردی. ولی وقتی زنده ای توی این بدن حبس شدی. نظرت چیه به عنوان ماکت تمرین اکسپلیارموس به محفل بفروشیمت؟ یا مثلا مانکن ویترین ردا فروشی. ولی همچین هیکل جالبی هم نداری...و حتما لازم نیست بگم هیکل کی این جا جالب تره؟

لرد حرص میخوره و رودولف ازش دور میشه.

صدای بلاتریکس از بالای سر لرد به گوشش میرسه.
-ارباب تحمل کنین. بیدارتون میکنم. صبر کنین اول خودمو از اینجا نجات بدم.

درخت داد میزنه:
-اینقدر وول نخور..هرست میکنما...برگمو کندی. به طبیعت احترام بذاریم.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۳ ۱۴:۴۸:۵۲

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷
#86

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۰:۲۷:۴۱
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5312
آفلاین
- هی! کجا دارین می‌رین! فکر کنم منو اینجا جا گذاشتین!

مرگخوارا بدون توجه به درخت و بلای درونش، در حال حرکت به سوی حیاط برای برداشتن اربابشون بودن.

- داریم می‌ریم دنبال ارباب بلا!
- تو که نمی‌خوای بگی اول باید تو رو نجات بدیم بعد اربابو؟
- پس حالا تو همونجا باش تا بیایم.

اما بلا کوتاه بیا نبود.
- رودولف؟ برگرد اینجا ببینم!
- بلا؟

بلا با خشمی آمیخته به تعجب، به دری که پشت سر مرگخوارا و رودولف بسته می‌شه نگاه می‌کنه. اگه مرگخوارا به کمکش نمیومدن، پس خودش باید راهی برای نجاتش پیدا می‌کرد. پس بدون معطلی تکاپویی رو برای نجات از دست درخت آغاز می‌کنه...

حیاط خانه ریدل‌ها

- اوا ارباب چرا همچین شدین شما؟

رودولف به سرعت به سمت لرد می‌ره و چیزی رو از تو جیبش در میاره.
- یکی بیاد از من و لرد در این حالت عکس بندازه!... ارباب شما که نمی‌بینین من چی کار می‌کنم نه؟

رودولف چندین بار دستشو جلوی چشمای لرد حرکت می‌ده و وقتی تکونی مشاهده نمی‌کنه با خیال راحت ژست می‌گیره تا عکس‌های این لحظه‌ی نادر ثبت شه.

چیلیک... چیلیک... و چیلیک!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

ماموریت او به پایان رسیده بود.
خودش را رها کرد.


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۹ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷
#85

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۰:۲۷:۴۱
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5312
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

ماموریت او به پایان رسیده بود.
خودش را رها کرد.


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۷
#84

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۳۴:۳۵
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 955
آفلاین
اما گویا توجه درخت به چیزی غیر از آقای لسترنج جلب شده بود. به چیزی درست کنار آقای لسترنج. چشم های درخت که باید جایی بین شاخ و برگاش میبودن مستقیم زل زده بودن به بلا! بلا هم گویا تازه متوجه شده بود که اصلا چرا باید یه درخت در خانه ریدلو باز کنه.
- وایسا ببینم! این دیگه چیه؟ چه خبره اینجا؟
- خیلی زشته که یه لونه کلاغ، درختبسیار با کیفیت و پرثمر همچون منو این خطاب میکنه ها!
- این به من گفت لونه کلاغ؟

ملت مرگخوار که بی صبرانه دلشون میخواست از شر این درخت خلاص بشن و الان هم زمان رو مناسب می دیدن، فرصت رو تو هوا قاپیدن.
- آره آره با تو بود.
آره دیدی؟ دیدی چی گفت؟ بهت گفت لونه کلاغ!
- چطوری تونست این کارو بکنه؟
- شماها چرا این قدر خوش حالید؟

مرگخوار ها که متوجه شدن اگه خودشونو جمع و جور نکنن نه تنها از شر درخت راحت نمیشن بلکه گیر بَلایی به نام بِلا میفتن.

- اهم چیزه... لبخند عصبیه...

بلا هنوز مطمئن نبود ولی موقتا مرگخوار ها رو نادیده گرفت. الان اولویتش درخت بود. بنابراین رو به سمت اون میکنه و مخاطب قرارش میده.
- اگه تا سه ثانیه دیگه رفتی بیرون که هیچ... اگه نرفتی همینجا تبدیل به هیزم میکنمت. یک... دو... سـ...

قبل از اینکه شمارش معکوس بلا تکمیل بشه یکی از شاخه های درخت اونو از کمر بلند کرد و طوری وسط شاخ و برگ هاش فرود آورد که فقط بشه موهای بلا رو، که همچون آشیونه دو کلاغ عاشق بود، دید.

- عه... چه بهشم میادا!

گویا مرگخوار ها خیلی هم مخالف این وضعیت بلا به نظر نمیرسیدن. به هر حال بلا تو اون شرایط نمیتونست تهدیدشون کنه.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۷
#83

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
لرد سیاه در حال جیغ و داد و اعتراض به این پدر شدن ناخواسته بود که افتادن چند قطره را روی صورتش احساس کرد.
-ای بی تربیت ها! مگر ما مرلینگاهیم؟

ولی قطره ها ادامه پیدا کرد و لرد متوجه شد که باران شروع شده.
کمی بعد باد شدیدی هم شروع به وزیدن کرد و رعد و برقی درست بر فرق سر لرد زده شد.
این جا بود که به معنی واقعی کلمه دود از کله لرد بلند شد.
درست در لحظه ای که لرد سیاه فکر میکرد اوضاع دیگر نمیتواند بدتر بشود، دو پرنده عاشق بازگشته و با صحنه جوجه های تازه از تخم بیرون آمده ای که در اثر اصابت رعد و برق، به جوجه کباب تبدیل شده بودند مواجه شدند.


داخل خانه:

-یه کم ریشه هاتو میکشی اون ور؟ جا نیست خب برای من!

درخت ایش بلندی گفت و ریشه هایش را جمع کرد.
-من به این تنومندی خب ریشه هام بایدم بزرگ و قوی باشن. یه بوته رز نیستم تو یه گلدون جا بشم که.

بوته رز مورد اشاره از گوشه اتاق خیز برداشت!
-ولم کنین. ولم کنین بذارین برم بکشمش...فقط ولم کنین!


تق تق تق


صدای در خانه ریدل ها بود.

دورا قصد داشت از جا بلند شده و به طرف در برود...ولی درخت قبل از همه ریشه هایش را بلند کرد و دوان دوان رفت و در را باز کرد.

صدای اعتراض دورا به گوش رسید.
-حداقل میپرسیدی کیه!

درخت رو به ساحره و جادوگر مقابلش کرد.
-کیه؟

ساحره یقه جادوگر را گرفت و به داخل خانه پرتاب کرد.
-خانم و آقای لسترنج...که البته آقای لسترنج چون مدتی تو بیابون فراری بودن کمی وحشی شدن. رفته بود تو غار داشت گورکن خام میخورد.

مرگخواران برای رودولف افسوس خوردند...هافلپافی ها بیشتر!


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۲ ۱۷:۴۷:۰۳

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.