هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ یکشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لرد از کشتن پدرش کمی متاسفه و می خواد این قضیه رو جبران کنه.
تصمیم می گیره به گذشته برگرده و رضایت پدرش رو جلب کنه. برای این کار از مرگخوارا می خواد که براش یه زمان برگردان تهیه کنن.
مرگخوارا زمان برگردان پیدا نمی کنن...به جاش چیزی به اسم زمان سرگردان می خرن که لرد با چرخوندنش از زمان و مکانی به زمان و مکان دیگه می ره. الانم وارد اهرام مصر شده و مومیایی ها دنبالشن!

....................


تپ...تپ...تپ...

تپ تپ تپ تپ تپ تپ...

تپ...تپ...تپ...

تپ تپ تپ تپ تپ تپ...



لرد سیاه نمی دوید! بسیار با آرامش حرکت می کرد. ولی صدای تپ تپی که از پشت سرش می شنید این حس را در او ایجاد می کرد که تحت تعقیب است.
-چه کسی پشت سر ماست؟

-اوس!
-کی بود ما را اوس خطاب کرد؟ خود را بنمایان!
-من پشت سرتون نیستم ارباب. جلوتونم. اگه برگردین این طرف می بینین که خودم نمایانده هستم. اینطور نیست کاتانا؟

لرد سیاه برگشت و ساحره ای با دامنی بسیار کوتاه در مقابلش دید.
-شما در انتخاب پوشش خود آزادید. دامن شما توجه ما را جلب نکرد...مگه ما رودولفیم؟کاناتا کیه؟ دامنتون؟

تاتسویا به شمشیر بلندش اشاره کرد.
-به ارباب سلام کن کاتانا...ببخشید ارباب...کمی خجالت می کشه.

-ما اهمیت خاصی به تاکانا نمی دهیم.

لرد سیاه نمی فهمید این ساحره چشم بادامی در میان قصر جدیدی که خودش کشف کرده بود چه می کند؛ ولی از آن جایی که او را "ارباب" خطاب می کرد...
-تو مرگخواری؟

ساحره با اشاره سر تایید کرد.
-البته ارباب.

-اینجا چه می کنی؟

تاتسویا به بازویش اشاره کرد.
-راستش در نبردی که با رودولف داشتم، خط عمیقی روی بازوم انداخت. نامرد! قمه اش خیلی تیز بود. البته نگران نباشین. من خط عمیق تری رو صورتش انداختم. ولی به هر حال بازوم احتیاج به باند پیچی داشت. منم اومدم اینجا کمی باند تهیه کنم...که کردم...و الان می رم.

لرد سیاه به باند های کثیفی که تاتسو به بازویش بسته بود نگاه کرد.
-در حالت عادی شاید جون سالم به در می بردی...ولی حالا قطعا می میری. قبل از مرگ به ما بگو کجا هستیم.

-خب...راستش...نمی دونم. من از این جا به عنوان داروخانه اختصاصیم استفاده می کنم... ولی اینو می دونم که اونایی که در تعقیبتون بودن مومیایی ها بودن. البته من پارچه های دور یکیشونو باز کردم. می دونین که. برای باند...اون یکی کمی گیج شده و داره دور خودش می چرخه. ولی بقیه شون شدیدا دنبال شما هستن...دارن می رسن. من برم ارباب...اوس!

ساحره اوس گویان غیب شد و ناکاتا را هم با خودش برد، و لرد سیاه فرصت نکرد بپرسد که تاتسویا چگونه و با چه وسیله ای به آن زمان و مکان آمده بود...


صداها نزدیک تر شده بودند...




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷

تاتسویا موتویاما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
زمان سرگردان چرخید و چرخید و چرخید. چرخ زنان از زمان و مکانی به زمان و مکانی دیگر می رفت و در این حین، لرد با متانت گرد و خاکِ صحنه را از روی لباس هایش می تکاند. اربابی بود بسیار تمیز و درخشان!

بالاخره از این همه چرخش، سرِ زمان برگردانِ بیچاره به دوران افتاد و محکم با سطحی خشک و خاکی برخورد کرد. لرد ولدمورت هم با وقار پاهایش را روی زمین گذشت و تعادلش را به راحتی حفظ کرد. اربابی بود بسیار متعادل!

- باز هم بیابون؟ محضِ خاطرِ مبارک ما قرار نیست به یه جای خوش آب و هوا بریم؟

کپه ی خاری از مقابل ارباب تاریکی گذشت و موزیکِ وسترنی در پس زمینه پخش شد. لرد با نارضایتی سری تکان داد و آماده شد تا مکان جدید را ترک کند. در همین لحظه سایه ی عظیمی که روی زمین افتاده بود، توجهش را جلب کرد. برگشت و با منظره ی با شکوهِ "اهرام مصر" روبه رو شد.

- اوه، همیشه می دونستیم کاخ کابوس هامون باید یه جایی منتظرمون باشه. ارباب خیلی دانایی هستیم به جان هکتور. حتما خدمتکاران وفادارمون که این کاخ های مثلثی رو ساختن، منتظرمون هستن تا ابراز ارادت کنن.

لرد سیاه با این افکار جلو رفت و وارد بزرگترین هرمِ مقابلش شد.

- چه فضای خاک آلود و نامناسبی! باید هرچه سریع تر این جا یه تهویه نصب کنن تا ریه هامون آزرده نشه. اما هوای خنک و مناسبی داره پس می بخشیمشون.

لرد سیاه از راهروهای بی پایان و مارپیچی عبور کرد. از زیر سرسرا های با شکوهی عبور کرد و ساعت ها به تفتیشِ کاخِ بزرگش پرداخت.
- چه کاخِ با عظمتی، درست مثل خودمان. اربابی هستیم بسیار بزرگ.

نگاهی به اطرافش انداخت و ادامه داد:
- عجیبه، یعنی رعایای گوش به فرمانمون کجا هستن؟ ما که هرگز گم نمی شیم... ولی اون ها حتما گم شدن.

در همین حین، چشم لرد ولدمورت به راهرویی کوچک خورد که به زیرزمینی بزرگ منتهی می شد. ردای سیاه و تمیزش را با یک دست جمع کرد و وقاری مثال زدنی از پله هاپایین رفت.

چوب دستی اش را با "لوموس" ـی مقتدرانه روشن کرد و به مسیرش ادامه داد. همان جا بود که سه رعیتِ آماده به خدمت را دید که به دیوار تکیه داده بودند و انتظارش را می کشیدند.

- پس اینجا بودید! می خواستین مارو غافلگیر کنین؟ اربابی هستیم بسیار غافلگیر شده. خب... حالا دستور می دیم به بقیه ی افراد خبر بدین حاضر باشن و فرمایشات جدیدمون رو بشنون.

"سه رعیتِ آماده به خدمت" همچنان به دیوار چسبیده بودند و لام تا کام حرف نمی زدند. آن ها به تاریکی عمیقِ راهرو زل زده بودند؛ البته کمی سخت بود که بگوییم به کجا زل زده بودند، زیرا چشمانشان دو دایره ی خالی و سیاه بود.

- حالا که داریم دقت می کنیم، می بینیم خودتون رو معرفی نکردید. البته ما شما رو می شناسیم، فقط می خوایم مطمئن بشیم که خودتون هم هنوز خودتون رو می شناسین یا خیر! تویی که نقاب زدی... سینوسی!

لرد سیاه به رعایا نزدیک تر شد و متوجه شد آن ها به جای لباس، سر تا پا – بله حتی صورت هایشان – را با پارچه های سفید پوشانده اند و دست هایشان را ضربدری روی سینه شان قرار داده اند.
- حالا که لباس درست و حسابی هم تن ندارین، رودولف نیستین؟ مگه ما چند تا مرگخوار داشتیم که جامه بر تن نمی کردن؟

در همین لحظه، اجسام سفید پوش تکان نامحسوسی خوردند و دست هایشان را به سمت لرد گرفتند.
- که اینطور... به قدری کار کردین که توانایی حرف زدن هم ندارین. اجازه می دیم همینطوری استراحت کنید و می ریم به اطراف سرکشی کنیم و با رعایای دیگه هم صحبت کنیم. زیر سایه ی ارباب، استراحت کنید.

لرد با به پایان رسیدن جملاتش نفسی عمیق کشید و به سمت راهرو حرکت کرد. رعایا – که امیدوارم متوجه شده باشید، مومیایی های ساکن هرم بودند – به دنبال لرد تاریکی حرکت کردند. لرد سرعت قدم هایش را بیشتر کرد، مومیایی ها هم همینطور!

مسلما لرد در آن راهروی بلند و خاکی نمی دوید، اما مومیایی ها شروع کردند به دویدن!


ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۳ ۰:۲۱:۰۳
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۳ ۰:۳۶:۱۳
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۳ ۱۶:۴۲:۳۱

The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷

مروپ گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۶:۴۸ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 122
آفلاین
دستیاران دانتون صندوق بزرگی را روی صحنه آوردند و دربش را گشودند.صدها مار بزرگ و کوچک در حالی که در هم می لولیدند ، از صندوق خارج شدند. لرد سیاه که دلش برای نجینی تنگ شده بود ، همه ی آن خزنده ها را شکل مار محبوب خودش می دید.
-نجینی های من ....
دانتون فریاد زد:"لیدیز اند جنتلمن!...شما رو به دیدن نبرد گریفیندور و اسلیترین دعوت می کنم..."سپس در سوت خود دمید و مسابقه ی کوییدیچ آغاز شد. شیرها و مارها در حالی که سوار جارو شده بودند ، به هوا برخاستند.
در گرماگرم مسابقه ، یکی از مارها دست از بازی برداشت ؛ به سمت دانتون فرود آمد و گفت :"هیس هاس فیس فس..." مدیر سیرک که زبان مارها را نمی فهمید ، فورا لرد سیاه را به عنوان مترجم استخدام کرد و ولدمورت حرف های مار را ترجمه نمود.
-می گه یکی از گریفیندوری ها دغل بازی دراورده...
دانتون فورا کارت قرمز را به شیر متقلب نشان داد ، اما جانور خشمگین شد و او را خورد. لرد سیاه وظیفه ی داوری را بر عهده گرفت و کروشیو کنان ، شیرها را یکی یکی از بازی حذف کرد. بالاخره بعد از نبردی خستگی ناپذیر ، یکی از مارها موفق شد اسنیچ را ببلعد و مسابقه با پیروزی اسلیترین به پایان رسید. ولدمورت کاپ قهرمانی را به دُم کاپیتان تیم برنده سپرد و در حالی که زمان برگردان را می چرخاند ، آن مکان را ترک کرد.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲ ۲۰:۱۰:۰۶


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ سه شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۷

هرميون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۰ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
از خلاف آمد عادت بطلب کام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 109
آفلاین
لرد به زمان سرگردانی که می چرخید خیره شد و زیر لب برایش خط و نشان کشید. زمان سرگردان با بیخیالی زبانش را برای لرد بیرون آورد و به گزینه های زمانی اش نگاه کرد. جاهایی بود که نرفته بود و دلش میخواست ببیند، جنگل های آمازون، کوه اورست،استرالیا، زیر اقیانوس آرام حتی، ولی یک نگاه به چشمان خون گرفته ی لرد سیاه کافی بود تا زمان سرگردان خوف کند و در اولین گزینه دم دستش بایستد، و همینطور هم شد. با ایستادنش، لرد به اطرافش که سیاه و ساکت بود نگاهی انداخت. به اطرافش دست کشید. آنجا تنگ و تاریک و انگار مخملی بود، مانند یک چاه عمیق بود و بالای سرش دریچه نوری دیده می شد. مطمئنا محل زندگی پدری اش نبود. لرد با عصبانیت دهانش را باز کرد تا اعتراضی بکند که احساس کرد ردایش از بالا کشیده میشود.
_کدام احمقی جرات کرده لباس مارا بکشد. هوی. عه ول کن. :Voldemort:

کشیده شدن ادامه داشت. هرچه لرد تهدید و چشم غره آمد فایده نداشت. حتی به اطراف لگد انداخت تا خودش را نگه دارد اما باز هم با سماجت به بیرون کشیده می شد. بلاخره لرد سیاه کشیده شدنش را پذیرفت. با اخم بی حرکت ماند و لحظه ای بعد تلپی به بیرون از سیاهی پرتاب شد.
پرنور بود. خیلی پرنور بود. نور های اطراف برای چشمانش کورکننده بودند ولی لرد ناتوانی شان در باز شدن را نمی پذیرفت. او لرد توانایی بود. چشمانش را با اخم باز کرد و جمعیت بزرگی متشکل از صورت های برق برقی و بزک کرده در حال تشویق را جلویش دید ولی جا نخورد. همه آنها به لرد نگاه می کردند و با ذوق کف می زدند‌.
-البته که ما قابل تحسین و تشویق هستیم. بلاخره جای درستی وارد شدیم...ولی چرا انقدر خندان و خوشحال هستن....ما از خنده و ذوق خوشمان نمی آد.

حالت موقرانه ی لرد با تکانی از زیرش برهم خورد.
-چیزه، میشه یه تکونی به خودت بدی؟

زمین از او میخواست به خودش تکانی بدهد. بعد از آن قضیه بیابان و غیره این یکی زیاد برایش عجیب نبود. حتی نگاهی هم به زمین سخنگو نیانداخت تا خودش ساکت شود. او لرد...
تلپ. لرد برای دومین بار به روی زمین دیگری که سفت تر بود پرت شده بود. این بی ادبی را نمی بخشید. به سمت زمین سخنگو برگشت تا تهدیدی نثارش کند که اورا دید که با قیافه ماگلی و سیبیل روغن زده و فردارش بلند شده و جلیقه مشکی و لباسهای دیگرش را می تکاند و به بقیه لبخند می زد.
-حضار و تماشاگران گرامی، همونطور که دیدید من، دانتون بزرگ، انقلابی در شعبده بوجود آوردم. در مقابل چشمان شما از کلاه خالی خودم، از هیچ، یک مرد زنده بیرون آوردم. البته متاسفم که زیاد خوش قیافه نیست.

ماگل در حالی که به لرد نگاه نامطمئنی انداخت جمله اخر رو اضافه کرد و به سمت تماشاگرانی که بیشتر کف می زدند چشمکی زد.

لرد با تعجب به محیط اطراف و پشت سرش که متوجهشان نشده بود نگاه کرد. حلقه هایی بزرگ به همراه آتشدان بلندی در کنارشان و بند ها و طناب های مختلفی در اطراف به چشم میخورد. کمی آنورتر قفسی پر از شیرهای بزرگی بود که با قیافه های کنجکاو به لرد نگاه می کردند. لرد دلش برای نجینی تنگ شد. بیشتر از همه ماگلی که لباسهای رنگارنگ و سبیل فردار داشت برایش عجیب بود. هنوز از حرف هایش در شوک بود.
-گفت ما رو از کلاه، از هیچی درآورد؟ به خودش چی گفت؟ شعبده باز دانتون چی چی؟ گیر یک ماگل افتادیم؟

صدای شعبده باز بعد از اینکه تعظیمی کرد باز هم بلند شد.
-اما این همه ی اجرای امشب نیست. امشب تازه شروع شده.





lost between reality and dreams


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۷

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۰۳:۴۴
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 275
آفلاین
لرد چشماشو باز کرد و خودشو وسط جنگل پر از درخت سر سبز دید.
_ خوب اینجا کدوم گوری دیگه ؟

لرد تصمیم گرفت یکم راه بره شاید کسی یا چیزی رو میدید که بشه باهاش حرف زد.
لرد همچنان درحال راه رفتن بود که حس کرد چیزی زیر نظرش داره. ایستاد و با جدیت به اطرف نگاه کرد و سعی کرد بتونه پشت درختارو ببینه.

از بالا درختان یک مرد سیاه پوش نقاب به صورت به همراه چند تا شمشیر پایین پرید و با جدیت به لرد نگاه کرد.

_ تو کیستی؟! سیاه پوشیدی , پس حتما از دنیای سیاه هستی , خوب منم که لرد سیاهم و این خوبه. نقابم که داری , پس حتما از خانواده ارسینوس ملعون ما هستی. ای مردک من ارباب سیاهیم و ارباب نوه نوه های تو زانو بزن و شمشیرتو دراختیار من قرار بده.

جمله اخرو لرد در حالی گفت که در حال نزدیک شدن به مرد سیاه پوش بود. ولی مرد سیاه پوش در جواب...

_غوووووداااااا

لرد بزور تونست به شمشیری که می خواست سرشو از بدن جدا کنه جاخالی بده. با چشمای گرد شده و نفس نفس زنان به نینجای پیش روش خیره شد. لرد نفسشو با تندی بیرون داد و با چشمای پر از خشم به نینجا نگاه میکرد , چوبدستیشو بیرون کشید و گفت:
_ مردک , فکر کردی که کی هستی به روی لرد تاریکی شمشیر می کشی , اگه روی ما یه خش بیوفته میدم سافکار دهنتو سرویس کنه , بعد اینکه فرستادم اون دنیا شمشیرتو می گیرم می کنم تو سوراخ دماغت که مثل غار علیصدر گندس. آواداکاورا.

نینجا با فرضی به افسون لرد جاخالی داد و در عوض چند تا از خنجر هاشو به طرف لرد پرتاب کرد و لرد هم با اجرای یک افسون دیگه همشونو تو هوا پودر کرد.
نینجا که از کارهای لرد تعجب کرده بود ولی نمیخواست به روی خودش بیاره. هردو نفس نفس میزدند و تازه گرم شده بودند که از بالای درختان ده ها نینجای دیگه رو زمین فرود اومدن و دور لرد رو گرفتن و همگی با غووود غووود غووودااااا کردنشون برای لرد خط نشون می کشیدند.
لرد با خودش فکر که اگه بایسته و باهاشون بجنگه حتما کشته میشه و اسمش تو تاریخ محو میشه و این چیزی نبود که لرد می خواست. پس تصمیم گرفت که با زمان برگردان یجا دیگه بره ولی با خودش عهد بست که حتما بعدا تلافی همه اینارو سر ارسینوس ملعون در میاره.
لرد زمان برگردان رو در میان اون همه ملت نینجا دراورد و شروع به چرخوندنش کرد. بعد چند ثانیه دیگه خبری از لرد نبود و همه نینجا ها که از درختان پایین اومده بودن غر غر کنان با زحمت دوباره به بالای درختا رفتن.


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۷/۲/۲۹ ۱۳:۳۵:۰۸

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۷

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
لرد سياه كه كم كم از گشت و گذار با زمان سرگردان خسته شده بودند، به جايى كه ظاهر شده بودند نگاهى انداختند.
-اينجا كجاست؟

فقط لرد سياه بودند و شن!
-اينجا!... تو كجايى؟

آنجا، مانند مكان قبلى بى ادب نبود.
-بيابونم!
-بيابون... خب بگو ببينم پدر و مادر ما رو نديدى؟ ميخوايم بريم... مهم نيست! كارشون داريم!

آنجا كمى فكر كرد تا آخرين انسانى كه ديده بود را به ياد آورد.
-والا آخرين آدمى كه اومد اينجا، چند صد سال پيش بود... اما...

امايش ديگر اهميتى نداشت.

-مهم نيست چه بلايى سرش اومد... پدر ما نبوده! ما كه صد سالمون نيست... بايد بريم جاى ديگه اى رو بگرديم.
-نرو!
-بايد بريم!
-نرو! من تنهايى اينجا چيكار كنم؟
-به آسمون و ستاره ها نگاه كن! اون سياهيه ماييم! ما ميريم و تو رو به شن هات مى سپاريم...

و قبل از آنكه بيابان ناله ديگرى كند، لرد زمان سرگردان را چرخوانده بودند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷

مرگخواران

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
لرد منتظر شد. و همچنان منتظر شد. و بالاخره قلم پر و جوهر سیاه جلوی لرد سیاه قرار گرفت.

_و حالا سیاه می‌کنیمت.

لرد قلم پر رو گرفت و در شیشه جوهر رو باز کرد. قلم را داخل جوهر زد و روی زمین نشست و مثل یک بچه مشغول خط خطی کردن زمین شد.

بعد از مدتی لرد از روی زمین بلند شد. او لرد سیاه بود! نمی‌تونست روی زمین بشینه و زمین رو خط خطی کنه. او با ابهت تر از این حرف ها بود. باید فکر دیگری میکرد.

_ آواداکادورا!

لرد حتی دلیل این کارش رو نمی‌دونست. ولی حسی به اون می‌گفت که باید این کار رو می‌کرد. لرد وقتی دید طلسمش دوباره وسط صفحه محو شد به فکر‌ فرو رفت.

بعد از چند دقیقه لبخندی روی صورت لرد به وجود اومد. در حالی که لبخند می‌زد چوبدستیش رو بالا گرفت و گفت.
_آکسیو ادوارد.

لرد که دیده بود نمی‌تواند صفحه رو سیاه کنه، تصمیم گرفته بود که کل صفحه رو نابود کنه. پس منتظر شد تا ادوارد ظاهر بشه.

ولی ادوارد ظاهر نشد. یا به طور کامل ظاهر نشد. بعد از چند دقیقه تنها نیمه های دست های ادوارد ظاهر شد. و این برای لرد کافی بود تا بتونه صفحه رو نابود کنه.

ولی لرد باز هم موفق نشد . چون همین‌که دستش رو به سمت دست های نیمه شده ادوارد دراز کرد، اونها ناپدید شدن. لرد که دیگر فهمیده بود که صفحه ارزش وقت با ارزش او رو ندارد، زمان سرگردان رو چرخوند و به سوی مقصد بعدیش رفت




تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
لرد نگاه دیگری به اطرافش انداخت. اینطوری دیگر اصلا نمیتوانست. البته کاملا میتوانست، ولی نمیخواست که بتواند، و در عین حال هم نمیخواست که ارباب ناتوانی شود. او ارباب توانایی بود.
بنابراین، تمام عظمت و قدرتش را در صدایش جمع کرد، و با لحنی که میتوانست شلوار هر مرگخواری را به رنگ زرد در بیاورد، گفت:
- بهت دستور میدهیم که سیاه بشی...

کاغذ سفید همچنان سفید ماند و زل زد به چشمان باریک شده لرد سیاه. اما لرد سیاه که قصد نداشت به کاغذ رو بدهد، به آن نگاه نکرد و ضایعش کرد، سپس گفت:
- با تو بودیم... سیاه شو بهت میگیم، وگرنه مجبور میشیم کاری کنیم که آرزو کنی کاش از همون اول سیاه زاده میشدی اصلا!

لرد پس از گفتن این حرف، بالاخره چوبدستی اش را بیرون کشید. محیط اطرافش کاغذی بود...
و لرد به خوبی نقطه ضعف کاغذ را میدانست. در دوران جوانی که آرزوی تدریس در هاگوارتز را داشت، بارها کتاب های دیگر نویسندگان آموزش دفاع در برابر جادوی سیاه را در شومینه سوزانده بود و از کیفیت پایین چاپ و حتی محتویاتشان هم انتقاد کرده بود.
لرد به سرعت خاطرات دوران جوانی را از سرش خارج کرد و چوبدستی را از جیب ردای سیاهش بیرون کشید.
- هیچ بادی هم نمیاد ردامون یکم مواج بشه... ردای مواجمون در میان شعله هایی که اطرافمون هستن، فوق العاده به جذبه مون اضافه میکنه. ولی خب مهم نیست... اینسندیو!

چند جرقه آتش از چوبدستی لرد خارج شدند، اما گویا در میان صفحه محو شدند... و صفحه همچنان با جدیت در اطراف لرد باقی ماند.

لرد لحظه ای به فکر فرو رفت... میخواست زمان سرگردان را بچرخاند تا از آنجا برود، اما اگر چنین میکرد، گویا در هدفش که سیاه کردن آن بخش بود، تسلیم شده بود. و لرد سیاه هرگز تسلیم نمیشد!
- خیلی خب... فقط مونده انجام یک کار دیگه... اکسیو قلم پر و جوهر سیاه! اگر قلم پر و جوهر سیاه بیاد که میشینیم خودمون سیاهت میکنیم، اگر نیومد هم که اصلا ارزش وقت با ارزش ما رو نداشتی یعنی.



پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- خب، ظاهر شدیم!

لرد چند ثانیه‌ی دیگه رو هم صبر می‌کنه اما بعد از اینکه می‌بینه اتفاق خاصی نمیفته، چشماشو باز می‌کنه و مجددا تکرار می‌کنه:
- گفتیم ظاهر شدیم!

لرد وسط مکانی ایستاده بود که از هر طرف سفید بود و هیچ‌گونه جنبنده و حتی نجبنده‌ای در اطراف به چشم نمی‌خورد.
- ای ملعون! مگه نمی‌دونی ما کی هستیم؟ ما لردیم! وقتی ما چیزی امر می‌کنیم اجابت می‌شه. الان باید جایی ظاهر می‌شدیم! پس چرا اونجایی که ظاهر شدیم رو نمی‌بینیم؟

سکوت مطلق. گویا برای فریادهای لرد مخاطبی تعبیه نشده بود که پاسخی بخواد بده.

- تا چشممون کار می‌کنه سفیدی و روشنایی می‌بینیم! نمی‌شد حداقل ما رو جایی سیاه می‌بردی؟

لرد اینو خطاب به زمان سرگردانی که دور گردنش آویزون بود می‌گه. می‌خواست دوباره از زمان سرگردان استفاده کنه و ازین مکان سفید دور بشه، اما فکر اینکه در تاریخ زمانی وجود داشته باشه که مملو از سفیدی و روشنایی باشه براش قابل تحمل نبود. کل تاریخ باید سیاه و تاریک می‌بود!

پس لرد به امید پیدا کردن راهی برای سیاه کردن این صفحه از تاریخ به حرکت در میاد. به نظر میومد به زمانی منتقل شده بود که هنوز نقشه‌ی جهان کشیده نشده بود و تنها روی کاغذ سفیدی در حرکت بود!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۰:۱۰ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
لرد سياه اين بار تصميم گرفتند تا به شكل جديدى زمان سرگردان را بچرخانند. لاكن قبل از اينكه در مورد الگوى چرخش به نتيجه مطلوبى برسند، شخصى دستشان را از پشت گرفت و پيچاند!
-هى... داشتى فيلم مى گرفتى؟
-دستمون رو ول كن!
-گوشيت رو رد كن بياد!
-ما گوشى نداريم مشنگ! دستمون رو ول كن!

مرد مشنگ بخت برگشته از كجا بايد ميدانست كه بزرگترين جادوگر سياه تمام اعصار رو به رويش ايستاده؟
-مشنگ؟... به مامور قانون حين انجام وظيفه ميگى مشنگ؟... هى سرباز! بيا اين رو ببر تو ماشين... بريم مركز و نشونش بدم مشنگ كيه!

اما سرباز بيچاره موفق به گرفتن لرد سياه نشد. چرا كه ثانيه اى قبل، زمان سرگردان چرخانده شده و لرد را به مكانى ديگر برده بود... و البته قبل از غيب شدن لرد سياه، مافوق سرباز تبديل به يك قورباغه شده و قور قور كنان، دور ميدان مذكور مي جهيد!
سرباز هم از همانجا مستقيما به دارالمجانين عزيمت كرد و سال هاى سال به خوبى و خوشى و بدون دغدغه هاى معمول آن ديار، زندگانيش را گذراند!

لرد سياه هم بالاخره در مقصد بعدى كه زمان سرگردان مناسب ديده بود، ظاهر شدند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.