هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۷
#74

نقاب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۳ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۲۵ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۷
از روی صورت پادشاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
پست آخر
ناگهان در هوا دو نوار سلامتی ظاهر شد و دری که مرگخواران از آن وارد شده بودند را مه فرا گرفت. یک موسیقی حماسی خفن در پس زمینه پخش شد و آرسینوس کمرش را برای یک مبارزه خفن تر، راست کرد و قلنجش را شکست.
لرد سوار بر هری جلو رفت.
-قان قااان... سینوس خائن پست، ما رو میندازی تو زندون وزارتیت و به ما انبه میدی؟ قان قان قااان... و بدتر از اون، ما رو با اون مرتیکه ریشوی سفید تو یک سطح قرار میدی و اسم اون نماد کراهت رو توی همون اطلاعیه ای میاری که اسم ما رو آوردی؟ قان قان قان قیییین... جوری ازت کسینوس بگیریم که تانژانتت، کتانژانت شه مرتیکه.

لرد داشت همچنان قان قان کنان به سمت آرسینوس می رفت که شخصا رویش محاسبات ریاضی انجام دهد که مرگخوارانش ناگهان خروشیدند و فریادزنان به سر و کله پادشاه و ولیعهدش پریدند.
-عیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه!

خلاصه که مرگخواران تا جایی که نقاب و آرسینوس توانایی داشتند، آنها را زدند و بلاتریکس با موهایش چندبار نقاب را خفه کرد و هکتور کلی معجون به سر و صورت دوست و دشمن میزد و همه را به چیزهای مختلف تبدیل میکرد و چندباری حتی به خودش هم معجون زد و مرد و زنده شد و دوباره معجون پرانی اش را شروع کرد. رودولف هم با قمه هایش بصورت هلیکوپتری می چرخید و همه را میزد و قوی بود. بانز هم بصورت قطاری، دشمن را جوری میزد که حقیقتا نفهمد از کجا خورده است. لینی هم بصورت هواپیمایی بالای سر دشمن می چرخید و بمب می انداخت و خیلی کیف میکرد و حس کرده بود "ناخت هکسن" شده است و اتفاقا تصمیم گرفته بود بعد از این اتفاقات برود و به اسکادران هوایی شوروی بپیوندد و در جنگ جهانی دوم بدرخشد و حسابی نازی بکشد.
از آن طرف، هیئت سلطنتی هم ثابت ننشسته بودند و کلی وول میخوردند و این طرف و آن طرف می رفتند. آرسینوس به طرز محیرالعقولی، در دست-قلابش عصای پادشاهی گرفته بود و با آن همه را میزد. هر چند وقت یکبار هم آن را به زمین می کوبید و همه می لرزیدند و به او فرصت می دادند که با چوبدستی اش کلی ورد بزند و خون همه را کم کند. مرگخواران هم بدو بدو می رفتند پیش لرد و استراحت میکردند تا خونشان دوباره پر شود، بعد برمیگشتند و مبارزه را ادامه می دادند. نقاب هم وقتی که از موهای بلاتریکس رها میشد، دهانش را باز میکرد و از تویش اشعه ای میزد که خون آرسینوس را زیاد میکرد و همزمان خون بقیه را کم.
خلاصه خیلی وضع خفن و تاکتیکی ای شده بود و موهای همه از این حجم مبارزه ریخته بود.
وقتی نوار خون آرسینوس و نقاب کاملا خالی شد، ملت مرگخوار کلی خوشحال شدند و روی سر و کله هم پریدند و شادی کردند. اما ناگهان آرسینوس زنده شد و این بار به جای دو نوار سلامتی، یک نوار گنده بود که وسط هوا خودنمایی میکرد.

-اوه... اینا یکی شدن که! بلد نیستین درست و حسابی آدم بکشین مگه؟

نقاب روی صورت آرسینوس چسبیده بود. آرسینوس هم درنتیجه این چسبیدن، کلی بزرگ شده بود و قد کشیده بود و آقایی شده بود برای خودش که کم کم دیگر وقت زن دادنش هم رسیده بود.
مرگخواران میخواستند یک بار دیگر روی کله دشمن بپرند و او را بزنند که لرد مداخله کرد و قان قان کنان به سمت غول-پادشاه رفت.
-اینا بلد نیستن آدم بکشن. از اولش هم خودمون باید تانژانتت رو توی کتانژانتت میکردیم. آواداکداورا!

آرسینوس سریعا چوبدستی اش را کشید و اکسپلیارموس گفت. ولی آرسینوس، هری پاتر نبود. آرسینوس، پسری که زنده ماند، نبود. آرسینوس نبود که هفت تا کتاب ملت را دنبال خودش کشیده بود و معلم هایش را دانه دانه کشته بود و ملت را به بهانه یک سری تخیلات به نام هورکراکس، برده بود جاهای بد بد و سرشان را زیر آب کرده بود و آخرش هم قتل را انداخته بود گردن اسمشو نبر. آرسینوس نبود که بیماری جلب توجه داشت و میخواست روی این حقیقت که لجن زاده است و پدر و مادرش دورسلی هستند، سرپوش بگذارد. و به همین خاطر خودش را بعنوان پسر پاترها جا زده بود. آرسینوس نبود که آخر سر معلمی که ازش متنفر بود را کشت و دیگر چون از این همه قتل ناراحت شده بود، یک داستان ساخته بود که چقدر این یارو، ننه اش را دوست داشته و با هم به یک مدرسه میرفتند و عاشق هم بودند و وسط مدرسه چپه میشدند تا زیرشلواری هایشان را به همدیگر نشان دهند؛ تا بلکه عذاب وجدانش بخوابد. نه! آرسینوس هیچکدام از این ها نبود و متاسفانه همین باعث شد که نتواند با اکسپلیارموس، ورد لرد سیاه را کنار بزند.
آوادا صاف رفت خورد توی صورت پادشاه و ناگهان خط سلامتی اش کاملا خالی شد و به زمین افتاد.
-آخ... چقدر دردمون اومد... بدو نقاب... قبل از اینکه واقعا بکشنمون باید در بریم...

آرسینوس، نقاب ترک خورده را در بغل گرفت و دوتایی یک کم در هم پیچیدند تا به آرامی به جای دیگری آپارات کنند.




پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۷
#73

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
لرد و مرگخواران رفتند و رفتند.
دریچه کم کم از حالت صافی خارج شد و دچار پیچ و خم هایی ناجوانمردانه شد.
لرد و مرگخواران نیز پیچ و خم خوردند و خم به ابرو نیاوردند.

و بعد دریچه دچار سراشیبی شد.
لرد همچنان که روی هری پاترش قان قان میکرد، سرش را چرخاند تا به لایتینا نگاه کند.
و لرد سیاهی که هرگز اشتباه نمیکرد، اولین اشتباهش را در اینجا انجام داد و متوجه نشد که شیب دریچه در اینجا، حتی برای یک هری پاتر هم بیش از حد زیاد میشود.

بهرحال، لرد، همانطور که قان قان میکرد و با نگاه خشمگینش به لایتینا نگاه میکرد، ناگهان دیگر نگاه نکرد. در واقع و به معنای واقعی کلمه، از نظرها ناپدید شد. حتی فرصت نکرد نعره ای بزند.

مرگخواران ابتدا هول کردند و حتی یک دور روی همدیگر افتادند. سپس همانجا ایستادند.
هیچکس جرئت نداشت پایین را نگاه کند تا اوضاع لرد پس از سقوط را ببیند.

- ما هنوز زنده و قدرتمندیم. روی کله زخمیمون فرود اومدیم. با اینکه دور سرش داره جنازه هدویگ میچرخه، ولی فکر میکنیم بتونه ادامه بده. خرجش فوقش چندتا کروشیوئه. شماها هم سریع بیاید که یه سینوس داریم که باید تبدیلش کنیم به کسینوس، البته اگر نمیره!

مرگخواران با شنیدن سخنان لرد، به سختی به جلو رفتند و یک به یک سقوط کردند.
و پس از سقوط روی یکدیگر، و بالاخره بلند شدن از جای خود، خود را مقابل دربی عظیم و طلایی یافتند.

لرد با حالتی تحقیر آمیز به در نگاه کرد، سپس چوبدستی خود را بیرون کشید، به سوی در نشانه گیری کرد، و طلسمی زیر لب خواند.

مرگخواران که انتظار داشتند در منفجر شود، جلوی صورتشان را گرفتند، اما در، با حالت موقری، ابتدا ترک خورد، سپس ترک ها بزرگتر شدند و در نهایت تبدیل شد به مشتی خاک طلایی رنگ.

لرد نوک چوبدستی خود را فوت کرد.
- فکر کرده با سالها زندانی کردن ما، ذره ای از قدرت عظیم ما کم میشه.

مرگخواران اینبار به جای اظهار نظر، به دنبال لرد سیاه وارد اتاق عظیم دیگری شدند.
و در انتهای اتاق، آرسینوس ایستاده بود و نقاب هم کنارش روی هوا شناور بود.

آرسینوس به نقاب نگاه کرد.
- بریم؟
- عووم!
- پس میمونیم.

و آرسینوس چوبدستی اش را در یک دست، و عصای پادشاهی را در دست دیگرش گرفت. نقاب هم پستونکش را از دهان خارج کرد و کناری انداخت...


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۹ ۱۷:۵۳:۲۳


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۷
#72

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
این وسط کراب که به دلیل دویدن‌های فراوون عرق کرده بود، در حال تجدید آرایش خراب‌شده‌ش بود. متاسفانه اونقد با عجله از خانه ریدل‌ها حرکت کرده بود که فراموش کرده بود از لوازم آرایشی ضد آبش استفاده کنه و به همین سبب شد آنچه شد!

رودولف که می‌خواست تا جای ممکن فاصله‌ش رو با بلاتریکس حفظ کنه، از عمد صبر کرده بود تا بعنوان آخرین نفر وارد دریچه بشه، اما کراب در حال خراب کردن رکوردش بعنوان آخرین نفر بود.
- تو چرا نمیای پس؟ همه رفتنا.

کراب در حال پررنگ کردن رژ لبش بود.
- هولم نکن! اگه خراب کنم باید پاک کنم و از نو بزنما.

رودولف که می‌بینه صبر کردن برای کراب فقط وقت تلف‌ کردنه، ازش قطع امید می‌کنه و در حالی که زیر لب غرغر می‌کنه به داخل دریچه می‌ره.

چند ثانیه طول می‌کشه تا کراب متوجه سکوت سنگینی که تو اتاق حکم‌فرما شده بود بشه. مرگخوارا حرکت کرده بودن و اون واقعا جا مونده بود! کراب با عجله وسایلشو تو جیبای رداش می‌ریزه و به سمت دریچه می‌ره.
- آخ. رد نمی‌شم! منو جا گذاشتین نامردا! یکی بیاد منو هل بده. گیر کردم!

داخل دریچه

لرد بدون توجه به سر و دست و پای هری که مدام به اطراف دریچه برخورد می‌کرد، به جلو خم شده بود و به سرعت با هری پاترش می‌تاخت و می‌تازید و جلو می‌رفت.
مرگخواران که از سوار شدن بر وسیله نقلیه‌ای همچون کله‌زخمی محروم بودن، بدو چهار دست و پا به دنبال اربابشون در حرکت بودن.




پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۷
#71

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۷
#70

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
نگاه مرگخواران بين اربابشان و يكديگر مى چرخيد.

ادوارد سوت زنان دستى بر سر گلدان رز كشيد.
-عه... ديدين چى شد؟

و به دست قيچى اش و گل در دستش نگاهى كرد.
رنگ غنچه هاى رز، سبز، كبود و در نهايت سياه شد.
ساقه هايش قد كشيدند و برگ هايش را از سر راه تيغ هايش كنار كشيد.
ادوارد فرار را به قرار ترجيح داد، لاكن قبل از پناه گرفتن، تيغ هاى رز درون بدنش فرو رفتند.
وى تا هفته ها بعد از اين اتفاق، قادر به نشستن نبود!

دورا گل را از دست ادوارد قاپيد.
-بريم... نريم... بريم...نريم...بريــ...عه... اربـاب...!

قبل از اينكه فال گل دورا به نتيجه برسد، لرد سياه قان قان كنان وارد راه مخفى شده بودند.
بلاتريكس ثانيه اى قفل شد و سپس جيغ زنان به دنبال اربابش راهى شد.
ولى لحظه اى بعد سرش از ميان حفره نمايان شد.
-هى... راه بيوفتين بياين.

و البته كه مرگخواران چوبدستى ها را بيرون كشيده و راه افتادند و رفتند.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۹ ۱۵:۲۱:۴۵

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۷
#69

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
بعد از طی مسافتی سر انجام به اتاقی رسیدند که نقش نقاب و تاج روی آن هک شده بود.

-حک درسته...هک که اینه!

لایتینا به هکتور اشاره کرد و هکتور هم با خوشحالی سرش را تکان داد.

در حالی که مرگخواران سر املای کلمات بحث میکردند، لرد سیاه و وسیله نقلیه اش سر رسیدند و لرد با سرعت زیادی در اتاق آرسینوس را با سر هری پاتر شکست و وارد اتاق شد.
-آماده مرگ باش ملعون!

ولی آرسینوس آماده مرگ نبود. حتی در اتاق هم نبود.

اتاق خالی بود و باد ملایمی از پنجره میوزید.

-بوی...آرسینوس میاد!

همه چپ چپ به ادوارد نگاه کردند.

چشم لایتینا به دریجه ای تنگ و تاریک روی دیوار افتاد.
-دریچه مخفی! ممکنه از اینجا فرار کرده باشه و رفته با شه به یه بخش دیگه. مثلا....به مرلینگا...هیچی...نظرتون چیه؟ بریم دنبالش؟


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۹ ۱۴:۴۸:۵۷

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۷
#68

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
لایتینا در حالی که سیم هدفونش را دور دستش می پیچاند و جلو افتاده بود و سایر مرگخواران هم مثل جوجه تسترال های حرف گوش کن دنبالش راه افتاده بودند ،شروع به نام بردن اتاق های اطرافشان کرد که از جلوی در آن ها رد می شدند .
- اینجا اتاق لباسه ، آرسینوس بعد از اینکه می ره مرلینگاه اینجا لباس هاشو عوض می کنه . این در مشکی رو هم که می بینید اتاق مینی شکنجه اس که نقاب توش هر بدبخت بیچاره ای که گیر
می یاره رو ، تو فاصله ای که آرسینوس مرلینگاهه شکنجه می کنه البته معمولا مرلینگاه رفتن آرسینوس حدود سه ساعتی طول می کشه ... نمی دونم اون تو چی کار می کنه ولی مثلا هر بعد از ظهر بعد از بیدار شدن از چرتش تو خزانه داری می ره پنج ساعت تو مرلینگاه می شینه که لود بشه و بعد هم ازمرلینگاه ...
- بــــــــــــــســــه لایتینا ! بســـه ! سرم درد گرفت از بس به چرتو و پرت های تو درباره ی آرسینوس و مرلینگاهش گوش دادم ! به من چه که چند ساعت می ره مرلینگاه و کجا می خوابه ! سکوت کن ، چرا نمی تونی ؟ یادت رفت بهت چی گفته بودم ؟

مغز لایتینا پس از شنیدن فریاد بلاتریکس به حالت ویدیو چک درآمد و پس از فلش بک های فراوان در مغزش به پست ۶۲ برگشت و دیالوگ های بلاتریکس را مرور کرد:

نقل قول:
مرلینگاهو ول می‌کنی یا خودم بیام تبدیل به مرلینگاهت کنم؟ ازهمین‌جا آدرس بده... بدون اسم بردن از مرلینگاه.



بدون اسم بردن از مرلینگاه ... لایتینا با افکت « شیر فهم شدم »سر تکون داد و به سمت راهروی سمت راست پیچید .
- پیش به سوی آرسینوس جیگروفسکی معلون !


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۲۰ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۷
#67

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
لایتینا بعد از اینکه برای چند ثانیه نگاهشو به سقف می‌دوزه و با دستاش حساب کتابی انجام می‌ده، بالاخره محاسباتش تکمیل می‌شه.
- از مرلینگاه که میای بیرون چهار قدم میای جلـ...

بلاتریکس که دیگه تحمل شنیدن اسم مرلینگاهو نداشت، پیش از اینکه حرف لایتینا کامل بشه می‌پره وسط حرفش.
- مرلینگاهو ول می‌کنی یا خودم بیام تبدیل به مرلینگاهت کنم؟ ازهمین‌جا آدرس بده... بدون اسم بردن از مرلینگاه.

بلاتریکس جمله‌ی آخرو بعد از باز شدن دهن لایتینا و خارج شدن آوایی همچون مرلین اضافه می‌کنه.
لایتینا دوباره به سقف چشم می‌دوزه و محاسباتش از سر گرفته می‌شه.
- همین راهرو رو می‌ریم تا ته، بعد می‌پیچیم به چپ. که چون ارباب نمی‌تونن به چپ برن مجبوریم از راهروی سمت راست بریم. درسته که مسیرمون یکم دورتر می‌شه ولی دیرتر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است!

لایتینا مکثی می‌کنه تا پیام مهمی که حرفش به دنبال داشت انتقال پیدا کنه و بعد ادامه می‌ده:
- بعدش همین‌طور هی می‌ریم و می‌ریم، یه مکانایی که نباید اسمشو بردو رد می‌کنیم...

همون موقع لرد که همچنان در حال هری پاتر سواری بود، جلوی لایتینا سبز می‌شه.
- اسمشو نبر؟ با ما بودی؟

لرد منتظر جواب نمی‌مونه و این‌بار دو دو چی چی‌کنان به حرکت در میاد. بلاتریکس که از سوالی که پرسیده بود پشیمون شده بود، لایتینا رو به جلو هل می‌ده.
- نمی‌خواد توضیح بدی! خودت بیفت جلو و راهو نشون بده.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۹ ۱۴:۱۷:۵۹



پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۰۴ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۷
#66

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
#65

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
در حالی که آرسینوس سرگرم کشیدن نقشه های پلید بود، لرد سیاه "قان قان" کنان داشت هری پاترش را می راند.
-لینی ببین...از موهاش می گیریم. سرشو این وری می چرخونیم، می ره به راست...اون وری می چرخونیم، بازم می ره به راست. چپش خرابه. ما مجبوریم همش بریم به راست.

سیستم اربابیت لرد سیاه طی این حبس ناجوانمردانه، کمی به هم ریخته بود.

بلاتریکس سعی کرد کنترل اوضاع را در دست بگیرد.
-لایتینا...خوب فکر کن...وقتایی که آرسینوس تو مرلینگاه نیست، کجاست؟

-اممممم...خب...بذار فکر کنم...یافتم! تو راه مرلینگاه!

جواب لایتینا برای بلاتریکس قانع کننده نبود.
-ببین...وقتایی که نه می ره دستشویی و نه از دستشویی بر می گرده و نه اصلا بهش فکر می کنه...اون وقتا کجاست؟

-خب...تو اتاق خودش سرگرم نوشیدن مایعات برای آمده شدن برای رفتن به دستشویی.

بلاتریکس نمی فهمید سوزن مغز لایتینا روی دستشویی گیر کرده یا کل زندگی شاهانه آرسینوس در همین مسیر سپری می شود...ولی به هر حال مقصد بعدی مشخص شد.
-همگی با هم، با اجازه و همراهی ارباب، می ریم به سمت اتاق آرسینوس...که...که...که کجاست لایتینا؟


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۸ ۲۳:۵۴:۴۰








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.