هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ جمعه ۲ شهریور ۱۳۹۷

آندریا کگورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۱۳ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۱ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹
از کوچه دیاگون پلاک شیش
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 144
آفلاین
مرگخواران تمام تلاششان را کردند تا نامحسوس بترسند اما در محضر ارباب کسی حتی نمی توانست به پنهان کردن چیزی از ارباب فکر کند، این سوسول بازیای دروغ و دروغگویی همه اش از برای محفلیان است بس. ارباب پس از اندکی نظاره کردن یاران باوفایش گفت:
-اربابتون رو منتظر می ذارید؟!فرمودم به داوطلب احتیاج داریم!

مرگخوار زیر چشمی به یکدیگر نگاه می کردند و هریک به دنبال یک قربانی کم ارزش تر از بقیه می گشتند اما امت ارباب متشکل از جادوگران برجسته و فریخته بود و سرانجام حتی کراب هم به این نتیجه رسید که بهتر از جادوگران مشنگ زاده و ایتام برای این کار استفاده کنند بنابراین بعد از قربان صدقه رفتن و تعرفات این چنینی گفت:
-ارباب از نظر من بهتره یکی از محفلیا رو بیاریم اینجا به سیخ بکشیم، هم کیفش بیشتره هم از یاران باوفای شما چیزی کم نمیشه.

ارباب بعد از انداختن یک نگاه پر خشم و غضب الود به یاران و الخصوص کراب گفت:
-پس هیچ یک از شما نمی خواهید خوشحالی اربابتون رو ببینید! درسته؟!

مرگخواران با کلمه اخر لرد سیاه به خود لرزیدند و در اخر لینی که شهامت از سر رویش میریخت برای بهتر دیده شدن جلو امد و گفت:
-من حاضرم برای راضی شدن ارباب هرکاری بکنم!

بلاتریکس بعد از دیدن شهامت لینی حرصش گرفت و این کار پیکسی را خودشیرینی دید به سرعت جلوی پای ارباب زانو زد و گفت:
-ارباب من داوطلب بهتری برای این کار هستم.

مرگخوران با دیدن این صحنه جرعت یافتند و یک به یک برای خودی نشان دادن جلو می امدند و ادعای داوطلبی می کردند. به هرحال موضوع حیثیتی شده بود. (:/)
ارباب با دیدن این همه داوطلب برای فدا شدن گل از گلش شکفت و گفت:
-اربابتون ترجیح میده یه یتیم ترجیحا محفلی رو برای این کار بپذیره !

مرگخواران نفس راحتی کشیدند و ارباب دوباره گفت:
-اما چه کسی لایق فدا شدن برای من هست؟



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۴:۴۸ جمعه ۲ شهریور ۱۳۹۷

آمی پاین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۴:۰۰ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
از ما هم به جان شنفتن، سرورم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین
رودولف با بغض به ساحره ها نگاه کرد. با بغض به قمه هاش نگاه کرد. با بغض به ارباب نگاه کرد. با بغض به تابوت و اره برقی نگاه کرد. ولی وقتش را تلف نکرد که با بغض به بلاتریکس نگاه کند. اره برقی و تابوت بیشتر احتمال داشت که جواب بدهد.

- نهههههههههههه!

در آن لحظه، تمام مرگخواران به شکل O___o در آمدند. چند هفته بعد کراب به ریمل BeYu یش قسم می خورد که لرد هم O___o شده بود. احتمالا کراب حق داشت، چون لرد تنها کسی بود که می توانست به جای O__|__o شدن، O___o شود. به هر جهت همه O__|__o شکلی، برگشتند و به بلاتریکس خیره شدند. او خودش را سد راه رودولف به سمت تابوت کرده بود.

- بلاتریکس. ملکه ی قلب من. همیشه می دونستم محبت من در قلب سیاه تو هم اثر کرده. می دونستم بین من و تو یه چیزی خیلی خالص و خیلی عمیق و خیلی... اوی. هی! کجا می ری؟! دارم باهات حرف می زنما!

بلاتریکس داشت به سمت لرد می رفت. درست مثل تمام چهل سال زندگی مشترکش با رودولف، وانمود کرد او وجود ندارد!
- سرورم. من رو به خاطر جسارتم ببخشید. ولی سرورم. خواهش می کنم توی تصمیمتون تجدید نظر کنید. شما واقعاً می خواید رودولف به دو نیم شه؟ و دو تا رودولف داشته باشیم؟ و دوتاشون سر پست دربانی با هم تا ابد دوئل کنند؟ سرورم بعدش ممکنه باز همدیگه رو با قمه نصف کنند، و دوباره، و دوباره، و جهان پر از رودولف شه!

دنیایی پر از رودولف ها! لرد همان لحظه داشت از تصورش عرق می کرد.
- رودولف. از جلوی چشممون دور شو.

صدای لرد ضعیف و مریض احوال به نظر می رسید.
- به داوطلب دیگه ای احتیاج داریم.


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷

آلکتو کرو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸
از ما هم شنفتن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
همه مرگخواران سکوت کردند. همه آنها می دانستند که یک تابوت و اره برقی وسیله شعبدی بازی سالم و امنی ب نظر نمی رسد.

- چرا ساکتین؟ دوست ندارین اربابتون رو خوشحال کنید؟ نکنه می ترس...
فنریر گرگینه گریفیندوری سینه سپر کرد و گفت:
- ترس؟ ترس اصلا چی هست؟
لینی با خونسردی بال بال زد.
- اگه راست می گی خودت برو تو تابوت.
- عه... چیزه... من یه کاره نیمه تمون دارم فکر کنم برم تمومش کنم بعد بیام!
سپس با سرعت زیادی از جمع دور شد.

- خب هیچکودومتون نمی خواین اربابتون رو خوشحال کنین؟

مرگخواران نگاهی به یکدیگر انداختند که، لرد سیاه سکوت را شکست.
- رودولف!

رودولف به سختی آب دهانش را قورت داد.
- بله ارباب!
- تو برو!
ولی ارباب...
- همین که گفتیم!
- ارباب! من گناه دارم! اگه من بمیرم بلا بیوه می شه، بی دربان میمونین، همه مرگخوارای ساحره خودکشی می کنن، قمه هام یتیم می شن، غر هام می جواب می مونن، دیگه نمی تونم دوئل کنم1 دلتون میاد ارباب؟
- بسه رودولف! زیاد از حد شنیدیم برو!

رودولف بغض کنان به سمت تابوت رفت.


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱:۰۸:۰۰
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 229
آنلاین
شخص مزبور، گادفری بود که سعی داشت وارد خانه ی شماره ی دوازده شود، ولی یادش نمی آمد که برای ورود باید چه کند. همان طور پوکر فیس به فضای بین خانه ی یازده و سیزده خیره شده بود که حس کرد شی ئی نوک تیز به گردنش فشرده می شود.

صدایی از پشت سرش گفت:

- آناتا وا محفلی دسکا؟

گادفری به آرامی برگشت و با یک ساحره ی ژاپنی که کاتانایش را به طرف او نشانه رفته بود، رو به رو شد. یکی از آن لبخندهایی که به نظر خودش دختر کش بود، اما بیشتر مورمور کننده به نظر می آمد، تحویل ساحره داد و گفت:

- های، وتشی وا محفلی دس .. به این علامتای سیاه رو پیشونیم توجه نکن.. قلبم از شیر هم سفیدتره.. البته منظورم شیر پاستوریزه اس، نه شیر جنگل.. چه کاری می تونم...

ساحره به او فرصت نداد تا جمله اش را تمام کند؛ او را از گردن گرفت؛ داخل یک گونی انداخت و یک گره ی کور به آن زد. همان طور که داشت به سمت بقیه ی مرگخوارها می رفت، کاتانایش دست داخل جیب کرد و مشغول شمارش پول هایی شد که دقایقی پیش از تاتسویا گرفته بود.

***

مرگخوارها به خانه ی ریدل برگشتند و محتویات گونی را جلوی پای اربابشان خالی کردند. لرد لحظاتی به محفلی مزبور خیره شد و گفت:

- حالمان بهتر نشد.. محفلیش تقلبیه.. احتمالا از واردات چینه...

نجینی که از صبح چیزی نخورده بود و دل ضعفه داشت با خوشحالی پرسید:

- پاپا!.. می تونم بخورمش؟

گادفری که در آن لحظه اصلا آمادگی شهادت در راه آرمان های محفل را نداشت، گفت:

- لرد سیاه باید یه نمایش سپید و گوگولی ببینن تا حالشون خوب شه.. به عنوان یه شعبده باز ماهر خودم ترتیب این کارو میدم..

بعد چمدانش را گشود و یک تابوت چوبی و چند تا اره برقی بیرون کشید. مرگخوارها به آن وسایل نگریستند و با خودشان فکر کردند که ابزار مزبور بیشتر یادآور قتل های مشنگی است تا نمایش های گوگولی.

گادفری با لبخند گفت:

- خب.. حالا کی داوطلب می شه که تو تابوت بخوابه؟



نسخه ی انگلیسی داستانم
بسی ممنون میشم برین این جا و بهش رای بدین و کامنت بذارین.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-مامورم!

لیسا بازو را ول کرد و یقه را گرفت!
-مامور وزارتخونه؟ لعنت بر تو!

مامور که از گرفته شدن یقه اش توسط ساحره ای به این زیبایی ناراحت نبود اصلا عقب نکشید. لبخند زد...چشمک هم زد...و گفت:
-مامور برق هستم خانم. اومدم ببینم چرا این خونه مصرف برقش صفره. رئیس اداره شدیدا از این موضوع ناراحته. میگه باشد که خونه شماره دوازده نباشد! ولی الان که اومدم اینجا میبینم واقعا نباشیده شده. کو این خونه؟ خونه رو ول کن...شماره تو بده به من اگه مشکل برقی داشتی خودم بیام حل کنم.

در این مرحله هوریس غیرتی شد و پرید دک و پوز مامور برق را به هم ریخت.

مامور به هم ریخته شده توسط مرگخواران در جوب آب افکنده شد و همراه جریان آب به فاضلاب شهری پیوست.

مرگخواران به انتظار ادامه دادند.

تا این که شخص دیگری نزدیک شد!

دروئلا زیر لب گفت:
-خودشه. این یکی دقیقا شبیه یه سفیده. آماده باشین.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ جمعه ۸ تیر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لرد توسط قیچی ادوارد زخمی میشه و خون از دست میده...خون مورفین رو بهش منتقل می کنن و لرد معتاد می شه. ولی مشخص نیست به چی.
لرد که بطور ناگهانی فلج هم شده ادعا می کنه به یه سفید(محفلی) معتاد شده و باید برن براش یه جادوگر سفید بیارن. مرگخوارا به محفل می رن و جلوی در منتظر یه سفید هستن که بتونن با خودشون ببرنش.

....................

مرگخواران پخش و پلا منتظر نشستند و نشستند. ولی نه خبری از محفلی ورودی شد و نه خروجی. فنریر بالای درخت بلندی رفته و نقش دیده بان را بازی می کرد.
-یکیو دارم می بینم...رو پیشونیش جای زخمه. می تونه کله زخمی باشه...البته موهاش...کمی بلنده! نه نه...این که ساحره اس. یکی دیگه رو دیدم...قدش کوتاهه، چشاش درشته، کج و کوله اس. اینم که جنه. جن قابل قبوله؟

لایتینا دفترچه ای از کیفش در آورد و ورق زد.
-نمی دونم. اجنه معمولا جبهه ندارن. به اربابشون خدمت می کنن. اگه اربابشون عوض بشه جبهه شون هم عوض می شه. تو بیشتر نگاه کن ببین کسی...هی...اون کیه؟

جادوگری با ردای کوتاه آبی رنگ درست جلوی مقر محفل با سرگردانی به دیوار ها نگاه می کرد.
-خب...این یعنی چی...این پلاک یازده...اینم سیزده...پس دوازده کو؟

لیسا با عجله جلو رفت و بازوی جادوگر را گرفت که در نرود!
-هی هی...صبر کن ببینم. تو کی هستی؟ محفلی هستی؟ می خوای عضو محفل بشی؟ قبلا عضو محفل شدی؟ فرزند روشنایی هستی؟





پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ شنبه ۲ تیر ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
فاوکس اجبارا معجونه رو چشم بسته قلپ قلپ مینوشه و وقتی چشمشو باز میکنه مردمکاش به شکل دو تا قلب آتشین به مروپ خیره شدن.

مروپ که به این سادگی موفق شده بود به هدف برسه، مغرورانه دستشو دراز میکنه که فاوکس رو بگیره و ببره تقدیم لرد کنه...ولی همون موقع ققنوسه یهو یادش میفته که وقت خاکستر شدنه!

جلوی چشمای مروپ آتیش میگیره و خاکستر میشه و از خاکسترش متولد میشه. ولی دیگه مردمکاش قلبی نیستن.

جوجه رو چه به عشق!

کمی دورتر تاتسویا با کاتانا دست به یقه میشن و لیسا سعی میکنه جداشون کنه.

-کاتانا...تو به بزرگی خودت ببخشش. میده. حقوقتو میده.
-نه...تو نمیشناسیش. تنها چیزی که میده وعده و وعیده. دو ماهه منو حتی تیز هم نکرده. دیروزم دیدم یه خنجر برای خودش خرید.

مرگخوارا که در نفوذ به داخل محفل ناموفق بودن، جلوی در خونه ی گریمولد جمع میشن. بعد که میبینن خیلی دارن جلب توجه میکنن تصمیم میگیرن کمی پخش و پلا وایسن و منتظر یه سفید بشن که بشه شکارش کرد. به هر حال اونجا مقر محفله و بالاخره یکی یا میره تو یا میاد بیرون!




چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۷

مروپ گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۶:۴۸ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 122
آفلاین
تاتسویا با کاتانایش به دامبل حمله ور گشت. رییس محفل همان طور که جاخالی می داد ، با دو دست ریش هایش را چسبید تا بر اثر ضربات کاتانا ریز ریز نشوند. او با همان صدای پر از محبتش که حالا بر اثر جنب و جوش گرفته بود ، گفت : "فرزندم!...من هنوز این ریشا رو بیمه نکردما!...دقت کن!"

تاتسویا هم دقت کرد. اگر ناخواسته ریش ها را می برید ، ممکن بود درجه ی سفیدی دامبل کاهش یابد.

ساحره ی ژاپنی چرخشی کرد ؛ با کاتانایش گردن پیرمرد را نشانه گرفت و گفت : "تسلیم شو جادوگر سفید!..."

ناگهان حالت چهره ی دامبل تغییر کرد و با لحنی که دیگر خبری از عشق و صفا و محبت در آن نبود ، پاسخ داد : "سامورایی سفید هرگز تسلیم نمی شه! ..."

بعد دستش را میان ریش هایش برد و یک شمشیر پلاستیکی صورتی را که یک قلب سرخ روی دسته اش داشت ، بیرون کشید.

دامبل فریاد زد : "عووودااااا..."

و به تاتسویا حمله کرد. مرگخوار سامورایی نیز کاتانایش را بالا برد تا به حمله پاسخ دهد. اما ، ناغافل دست و پایش در ریش های دامبلدور گیر کرد و اسیر شد. تاتسویا غم به دل راه نداد ؛ با کاتانای محبوبش ریش ها را برید و خود را آزاد کرد ...

در واقع تصور نمود که چنین کرده ، چرا که هنوز در میان شبکه ی پشمکی ریش ها در بند بود.
در این هنگام بود که کاتانا به حرف آمد و گفت : "چند ماهه نه حقوق میدی نه مرخصی ... پس منم تا اطلاع ثانوی دیگه برات کار نمی کنم ..."

***


مروپ در حالی که جامی پر از معجون عشق در دست داشت ، پشت در محفل نشسته بود و منتظر پدیدار شدن یک جوان متشخص محفلی بود.

بعد از مدتی انتظار ، بالاخره در باز شد و یک عدد محفلی پدیدار گشت. هم جوان بود و هم متشخص ، اما آدمیزاد نبود. ققنوس دامبل بود که بال و پر کشان به سمت نانوایی می رفت.

مروپ به خودش گفت:
-عیب نداره ... مهم اینه که خوش تیپه ...

سپس با صدای بلند ادامه داد : "سلام فاوکس! ... چه طوری عشقم؟"

بعد به سمت ققنوس رفت و معجون عشق را به او تعارف کرد. البته اگر بتوان باز کردن نوک های ققنوس با خشونت ، گذاشتن قیف در دهانش و ریختن معجون در حلقش را ‘تعارف’ نامید ...


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۱ ۱۴:۰۵:۳۹


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۷

تاتسویا موتویاما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
مرگخوارانِ وفادار، با صدای پاقِ بلندی از حالت راهی شدن خارج شده و مقابل خانه ی دوازدهم گریمولد ظاهر شدند.
مرگخوارانی بودند بسیار آپارات کننده!

- خب... حالا که تا اینجا اومدیم، چجوری باید بریم تو؟ مرگخواریم ما مثلا.
- معجونِ "واردِ مقر محفل شدن" بدم؟
- همگی ساکت!

بلاتریکس با وقاری که شایسته ی دستِ راستِ لرد ولدمورت بود دستور داد.
- همه باید به نوبت تلاش کنن وارد خونه بشن و یه سفید با خودشون بیارن بیرون! هرکس که موفق نشه...

با دیدن لبخندِ شیطانیِ بلاتریکس، هیچ یک از مرگخواران منتظر شنیدن تهدید نماند و همه پراکنده شدند تا بهترین راه برای ورود به خانه ی گریمولد را پیدا کنند.

دقایقی بعد - مقابل درِ خانه گریمولد

- تق تق تق...
- فرزندانِ روشنایی، مهمون داریم! یکی در رو باز کنه.
- تق تق تق...
- عاشقانِ نور؟ کسی نمی شنوه؟
- تق تق تق...

با آخرین "تقه" ای که به در خورد، دامبلدور به سختی از پشت میزش بلند شد و به سمتِ در به راه افتاد.

- درود بر تو فرزندم، اومدی تا به روشنایی بپیوندی؟
- اوس، دامبلدور - سان.
- مسیرِ بازگشت همواره به روت بازه فرزندِ چشم بادامی. فقط... اون چیه تو دستت؟

دختر سامورایی با جدیت کاتانایش را که یک تور از آن آویزان بود، بالا گرفت و به دامبلدور نشان داد.

- خب... می خوای باهاش چیکار کنی فرزند؟

تاتسویا لحظه ای به چشمان مهربان و خسته ی پیرمرد نگاه کرد و بعد با صداقت تمام، یک کلمه بر زبان آورد:
- شکار.
- بازیِ هیجان انگیزِ شکارِ پروانه ها؟

سامورایی کاتانایش را چرخاند، خم شد و زمزمه کرد:
- نه. شکارِ یه محفلی.

-


ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۰ ۲۳:۴۳:۱۲
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۱ ۱:۵۵:۲۷

The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۷

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
مرگخواران صلواتى براى شادى روح آرسينوس تازه درگذشته فرستادند و جسم بى جانش را كول كرده، در باغچه خانه ريدل ها خاك كردند... باشد كه رستگار شود.

-چى شد اين جادوگر/ساحره سفيد ما؟!

بيمارى، لرد سياه را بسيار بى طاقت كرده بود.
پس مرگخواران بدون فوت وقت و قبل از آنكه سوژه بى ناموسى شود، به شكار جادوگر/ساحره سفيد رفتند.

-هى... ما كجا داريم ميريم؟!
-شكار جادوگر سفيد ديگه!
-كجا خب؟!

كجايش به زودى مشخص شد.
با رسيدن به اولين ميدان دهكده، هكتور به وسط آن پريده و تابلوى "به يك جادوگر سفيد نيازمنديم(ساحره هم قبوله!)." به دست گرفت.
هكتور با عبور هر فرد، تابلو را در تخم چشمش فرو مى كرد و منتظر پاسخ او مبنى بر سفيد و يا سياه بودن ميماند.
اين روند سه ساعت ادامه داشت تا اينكه مرگخواران به اين نتيجه رسيدند كه يا تمام افراد دنياى جادويى به سياهى گرويده اند و تمام افرادى كه در خانه شماره دوازده گريمولد زندگى ميكنند و محفلى هستند، منم؛ يا اينكه...

-يه دقيقه ببخشيد ميپرم وسط حرفتون!

خواهش ميكنم!

-خونه گريمولد!... راست ميگه... پاشيد بريم محفل... مقر سفيدى اونجاس... گريمولد!

و مرگخواران بنا به صلاح ديد نويسنده، بدون مخالفت، براى شكار يكى از اعضاى محفل ققنوس، به سمت خانه شماره دوازده گريمولد راهى شدند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.