1.مودی تقتق کنان در مناطق کوهستانی اسلش جنگلی سیاهکل پیش میرفت. همانطور که همه ی حواس پنجگانهاش بر روی پیشفرض فوق حساس قرار داشتند، متوجه صدای تقتقی به غیر از پای چوبی خود شد.
مودی علاوه بر حواس پنجگانه و حتی بنا بر روایتها شش گانه ی مثال زدنی، یک چشم برزخی هم داشت که در مواقعی اینچنینی بسیار به کارش میآمد. مودی چشم برزخیاش را در کاسه چرخاند و چرخاند تا اینکه منبع صدا را در داخل غاری در نزدیکیاش مشاهده کرد. مودی که تحت هیچ عنوان و شناسهای بیناموسی را بر نمی تابید، افروخته و غضب زده به سمت دهانه غار رفت و داد کشید:
-دوال پای آقا! برادر دوال پا! مرتیکه بیناموس بکش بیرون تا خودم نیومدم تو جفتتون رو کروشیو نکردم!
-جان؟
- میگم تن لشت رو بکش بیرون غار کارت دارم.
مودی دوال پای مرد را دید که رفت به سمت کپه لباسهای روی زمین و چیزی تنش کرد. سپس در جلوی ورودی غار ظاهر شد.
- پیژامه پارتیه؟
- جان؟
- شما هم که همش میگی جان، جان برادر. میگم به اطرافت نگاه کن، اینجا لاس وگاسه به نظرت؟
- خیر.
- اینجا مجمع الجزایر قناریه به نظرت؟
- قناری داره جنگلهاش ولی خیر. خیر.
- خوب پس آخه بیناموس! بیشرف! بیعزت! وسط جنگل توی غار جای اینجور کارهاست؟ بچه مدرسه ای رد میشه از این سایت!
- کدوم کارها؟
- من احمق به نظرت میام؟
-خیر.
- من ابله به نظرت میام؟
- خیر! خیر!
- من خرفت نفهم به نظرت میام؟
- خیر جسارته! خیر!
- خب پس آخه بیناموس...
-جان؟
- بذار تموم کنم!
بی ناموس! لنتی! قرمه سبزی ساب! پیوز پدر! وسط جنگل توی غار؟
- چیکار کنم الان ولم کنی؟
- حالا داریم حرف میزنیم.
مودی این را گفت و دفترچه یادداشت جیبیاش را بیرون کشید.
- خوب تعریف کن ببینم، این طرفا چیز مشکوکی ندیدی؟ از دار و دسته ی میرزا برام بگو.
- ببین، من داشتم نسلم رو نجات میدادم. از هیچ میرزایی هم این طرفا خبر ندارم.
- نسل نجات میدی پس واسه من وسط غار تو جنگل...
- بابا اینا سرویس کردن من رو انقدر اومدن به انواع و اقسام روشها مجبورم کردن به جفت گیری.
- برگردیم به بحث در مورد میرزا...
۲.یک راه حل دو سر سود اینه که پیوز رو تبعید کنیم قاطی دسته ی دوال پاها تا از چیزای قشنگی که بلده یادشون بده، ما هم از شر یک بیناموس راحت شیم.