هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱:۴۱ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۲۸:۲۵
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 704
آفلاین
- خب چیکار کنیم یعنی؟
- من که از همون اول تصمیم گرفته بودم عذب بمونم. به من یکی نگاه نکنین. کلا بچه نمی خوام.
- آخه ارباب... من این همه علاقه خاص داشته و دارم، از هر کدومشون قرار بود چهارتا بچه داشته باشم، به خاطر شما می کنیمش دو تا!
- یعنی من نباید با آرسینوس ازدواج کنم؟

لرد سیاه نگاهی به مرگخوارانش انداخت و گفت:
- خودتون که می دونین چه راه هایی برای بچه دار نشدن هست!
- نه ارباب! چه راهی؟
- منم نمی دونم ارباب. چطوریاست دقیقا؟
- مگه همچین چیزی هم هست؟
- من میدونم ارباب! من میدونم!

لینی سعی کرد با بالا و پایین پریدن توجه اربابش را جلب کند که البته در میان خیل افراد بی اطلاع، دانش لینی زود به چشم آمد. به همین دلیل لرد سیاه گفت:
- بگو ببینیم لینی. ما همیشه می دونستیم تو بسیار باهوش تر از بقیه هستی!
- ارباب... ما میاییم یه مسلسل یا تفنگی چیزی میذاریم پشت بوم خانه ریدل ها، بعد وینکی رو هم میذاریم پشت اون مسلسله. هر لک لکی که خواست نزدیک خونه ریدل ها بشه رو میزنیم شپلقش میکنیم. اینطوری دیگه نمیتونن برامون بچه بیارن و مشکل حل میشه!
-

لرد سیاه چند دقیقه ای به افق خیره شد. از شدت دانش و هوش مرگخوارانش بسیار تعجب کرده بود و با هر لحظه ای که میگذشت، به این مقدار تعجب، افزوده میشد. رئیس مرگخواران نگاهی به اعضای گروهش کرد و سری تکان داد و گفت:
- اینطوری نمیشه! ما میگیم که چیکار میکنیم!
- چیکار ارباب؟
- چیکار ارباب جونم؟
- ای لرد قدرقدرت! چیکار؟
- مخلص ارباب جونِ کار بلد خودمون هم هسیم. شما بگین چیکار فقد!
- کروشیو!

لرد سیاه کروشیویی نثار مرگخوارانش کرد و با لذت تمام درد کشیدن آن ها را نگاه کرد. پر رویی هم حدی داشت و معلوم بود که آن ها این حد را نمی دانستند.
- کسی حرف بزنه این بار به طور اختصاصی براش آواداکداورا میزنیم! کسی پیشنهادی نداره؟
- چرا اربا...
- آواداکداورا! این یه سوال انحرافی بود! پس حواستون جمع باشه! ما قراره براتون کلاس دانش خانواده بذاریم و شرکت همتون تو اون کلاس ها واجبه.




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ سه شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
مرگخواران باهيجان به گوى خيره شده بودند،کم کم در صفحه گوى لرد سياه پديدار شد،اما او تنها بود يعنى نجينى وجود نداشت که دور گردن او بپيچد.تصوير واضح تر شد.........اوه نه مثل اينکه لرد تنها نبود،بلکه تنهايى از دست بچه هاى کوچکى که با شيطنت دور سالن آموزشگاه مرگخوارى ميدويدند ويا در سر وکله ى هم ميزدند ،پشت ميز کوچکى قايم شده بود،مرگخواران ميتوانستن ناراحتى و عصبانيت يا شايد هم خستگى را از چشمان اربابشان بخوانند .
درواقع نجينى هم آنجا بود،در حالى که دو دختر بچه کوچک با او طناب بازی ميکردند.(درواقع ازش بجاى طناب استفاده ميکردند.)
همه با تعجب به گوى زل زده بودند،حتى لرد سياه هم تصور همچين چيزى از آينده اى را ازخودش نداشت .

ناگها نجينى سکوت اتاق را شکست.
-پاپا اينا بچه هاى کى فس؟؟

تقريباً سوال تمام افراد حاضر در اتاق را پرسيد.

لرد سياه کمى به چهره کودکان گوى دقت کرد.. چه قدر شبيه مرگخوارانش بودند.
-فک ميکنيم اين کودکان تاريکى که ما از دستشان آسى شديم فرزندان يارانمان هستند!

همه مرگخوارا با تعجب به هم خيره شدن.
-و اين يعنى چى؟

لرد سياه نگاه مشکوکى به آنها انداخت.
-يعنى که بايد جلوى اين اتفاقات را بگيريم،شما نبايد هيچ وقت فرزند بياوريد که مارا اينگونه آسى کند.....


تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه گوی پیشگویی ای آورده و قصد داره آینده(ده سال بعد) مرگخوارا رو باهاش ببینه. مرگخوارا باید یکی یکی دستاشونو روی گوی بذارن تا آینده شونو نشون بده.
مرگخوارا یکی یکی دستشونو می ذارن و آینده شونو می بینن...
..........

-ارباب...شما ما رو پیچوندین!

لرد سیاه سرش را بلند کرد و به چشمان مرگخواری که چنین جسارتی کرده بود خیره شد.
خیره را ادامه داد تا این که مرگخوار مورد نظر پودر شد و بعد هم دود شد و به سزای اعمالش رسید.
لرد سیاه رو به لایتینا کرد.
-این چی می گفت؟

لایتینا با دقت کلمات را انتخاب کرد و جواب داد:
-اممم...ارباب...فکر می کنم منظورش این بود که شما داشتین دستتونو روی گوی می ذاشتین...ولی نذاشتین! ما همگی مشتاق هستیم آینده شما رو ببینیم. آینده شما و نجینی هم مسلما با همه. هر دو رو می تونیم ببینیم.

لرد هم مشتاق بود...ولی ترجیح می داد این کار را به تنهایی انجام بدهد. بعد از دیدن آینده های شرم آور و مایوس کننده یارانش، کمی نگران بود.

ولی حالا، چندین جفت چشم مشتاق به او دوخته شده بود...

-خب...ما دستمونو می ذاریم. بذارین تمرکز کنیم...

ثانیه ها گذشتند...و لرد به آرامی دستش را روی گوی گذاشت...




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
-تو اصیل زاده ای؟ من همیشه آرزو داشتم تو موهای یه اصیل زاده... .
-پناه بر لرد. چقد حرف میزنی، کروشیو!

کروشیوی بِلایی که از وراجی های غذای نجینی خسته شده بود، به مقصد voldemort1 در موهایش به راه افتاد.

کروشیو کوله پشتی شکنجه هایش را در پشتش بالا انداخت، کفش آهنی به پا کرد و به دنبال سرنوشتش به راه افتاد. سرنوشت هم موذیانه او را به جای خوف و خفنی آورده بود.

کروشیوی قصه ی ما نگاهی به جنگل انبوه و تاریک موهای بلاتریکس کرد، با ناامیدی فکر کرد که با این پیچ و خم ها راه بس دشوار است و مقصد بس بعید. ولی او دست بردار نبود، او کروشیویی بود که با نمرات عالی از طلسموارتز فارغ التحصیل شده بود. طلسم با شکنجه کردن چندین طره از مو و جیغ های آنها در اطرافش، راهش را می شکافت و پیش می رفت. شپش ها و راه گم کردگان دوان دوان از جلوی راهش کنار می رفتند.

بعد از دقایقی که او به تیره ترین و پیچ پیچی ترین قسمت جنگل موهای بلا رسیده بود، ناغافل پروتگویی سردرگم و زیبا از بیشه ای بیرون پرید و به کروشیو برخورد کرد. همانطور که کروشیو خم شده بود تا جزوه های دفاع پروتگو را جمع کند، آنها یک دل نه صد دل عاشق هم شدند و همدیگر را خنثی کرده به جزایر نجینی آپارات کردند.

اما غذای نجینی همچنان وراجی می کرد.
-وای، طلسم نابخشودنی! شما یه اصیل زاده ی واقعی هستین.


بپیچم؟


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۶:۴۳ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷

آمی پاین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۴:۰۰ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
از ما هم به جان شنفتن، سرورم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین
به وضوح دنبال پرنسس ارباب رفتن در نظر مرگخواران وظیفه ای پرشکوه بود. هر مرگخواری نمی توانست به سادگی به آن دست یابد. در نتیجه دور هم حلقه زدند تا ببینند این افتخار باید نصیب چه کسی شود. بالاخره خانه ی ریدل هاست. هرکسی نمی تواند که از راه برسد و زارت برود دنبال پرنسس.

- ما حاضریم.

مثل این که می تواند.

مرگخوارها امان ندادند. چون بالاخره وظیفه ای با عظمت بود و مرگخوار داوطلب باید مرد و مردانه پای وظیفه ای که خورده بود می ایستاد! در نتیجه بدون این که ببینند چه کسی داوطلب شده است، به سبک دعواهای برره ای روی کله اش پریدند و با سیم هدفون و موی ضخیم و غلاف کاتانا و هرچه دم دستشان آمدند داوطلبشان را طناب پیچ کردند. قبل از این که گرد و خاک فرو بنشیند، بلاتریکس اعلام کرد:
- خب مشخص شد. من میرم پرنسس رو میارم و غذاشم میشه...

گرد و خاک نشست. چهره ی داوطلب اول مشخص شد.
- تو دیگه کی هستی؟!
- ما voldemurt1 هستیم. اگر تأییدمون کنید بقیه ی داستان این که چطوری از اینجا سر در آوردیم هم بهتون می گیم.

مرگخوارها چند لحظه ای مات و مبهوت به همدیگر نگاه کردند. کمی بیشتر باز به یکدیگر نگاه کردند. آنوقت بلاتریکس دولا شد و voldemurt1 را میان موهایش جا داد. بعدش هم برای آوردن نجینی به راه افتاد.

ظاهراً مرگخوارها اهمیتی به ادامه ی داستان voldemurt1 نمی دادند.


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۷

بلو مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
از من به شما!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 101
آفلاین
ملت مرگخوار با استفاده از گوشی مشنگی گویل، سلفی ای بسیار زیبا و در خور شانشون گرفتن و با استفاده از هشتک #مرگخوارانِ_ همیشه_ فعال
در تمام شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشتن تا نه تنها محفلی ها بلکه تمام جادوگران یاد بگیرن.

_علم و دانشمون کامل بود. اما یافتیم گوشی مشنگی برای ثبت وقایع تاریخی، بسیار خوب و مفید است. گویل همیشه در دسترس باش.

گویل ذوق زده شد.
_چشم ارباب!

لردولدمورت با متانت روی صندلی مخصوص خودش نشست و گوی رو جلوی خودش گذاشت و تنظیمش کرد.
_خب، داشتیم می گفتیم یکی بره فرزندمون رو بیاره. درضمن فرزندمون رفته بود بخوابه؛ از خواب بیدارش کردین کمی بدخلقی میکنه، یکی رو که بخوره سرحال میشه. پس یکی هم با خودتون ببرین که بدین میل کنه.

مرگخوارها که فکر میکردن با سلفی گرفتن بحث دیدن آینده ی نجینی بسته میشه میره پی کار خودش، با شنیدن این حرف از اربابشان به فارسی آسون وا رفتن.
_ ارباب خب اگه فرزندتون خوابه بزارین بخوابه. بدخواب میشه. بعدا میبینیم، بریم سراغ یکی دیگه.
_ما همین آلان میخوایم آینده ی درخشانش رو ببینیم. البته ما از آیندش با خبریم فقط میخوایم نشون شما بدیم تا یاد بگیرین.
_ارباب نجینی همین جوری الگوی ما هست نیازی به این کارا نیست.
_گفتیم همین آلان!



دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۷

سلینا ساپورثیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۳ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۸:۴۷ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین
مرگخواران که یکی یکی آب دهانشان را با صدای بلند قورت می دادند، زیر چشمی به یکدیگر نگاه میکردند تا بلکه کسی راه حلی پیدا کند تا از این اوضاع خلاص شوند.

-ارباب ارباب میگم نجینی رو چک نکردینا. نجینی هم آیندش خیلی مهمه واسه ی همه ی ما!

لرد یه نگاه به مرگخوارانش کرد، یه نگاه به نجینی. بعد با روحش جوری که کسی نبینه کله ی کچلشو خاروند. خودش هم بدجوری دلش میخواست آینده ی نجینی، حیوان خانگی اش، را بداند!
-بسیار خب ما اجازه میدهیم که آینده ی نجینی را ببینید یعنی ببینیم اما خودتان باید نجینی ی عزیز ما را بغل کرده و نزد گوی آورید.

-what?
مرگخواران با نگاه های مگه از جونمون سیر شدیم به لرد خیره شدند. مثل اینکه راه فراری نبود. اما باید کاری میکردند.

-ارباب ارباب بیاین از این لحظه ی با عظمت یه سلفی بگیریم بذاریم ملت محفل ببینن که ما چقدر با اربابمون خوبیم و چقدر دوسشون داریم
ملت مرگخوار با خوشحالی از پیشنهاد ارایه شده استقبال کردند.
-عالیه
- از اون انگشتا نشانمان دادی؟ کروشیو ! سلفی؟ اهم بذارین موهایمان را مرتب کنیم بعد
-



ویرایش شده توسط سلینا ساپورثی در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۴ ۱۱:۵۴:۳۱


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ جمعه ۲ شهریور ۱۳۹۷

گرگوری گویلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۴ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۲ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
-ارباب بذارین!
-هولمان نکنید!

لرد،با آرامش کامل آستینش را بالا زد.با آرامش کامل دستش را به گوی نزدیک کرد...

نیم ساعت بعد:
دست لرد همچنان درحال نزدیک شدن به گوی بود!

-ارباب ببینید فقط کافیه دستتون رو اینطوری روی گوی بذارید!
-فکر میکنید ما بلد نیستیم دستمان را روی گوی بگذاریم؟دستتان هم که به دستمان خورد!آواداکداورا!

لرد بلاخره راضل شد دستش را روی گوی بگذارد:

-کراب توی موقعیتی؟
-آره مستقر شدم!

گویل بیسیم مشنگی اش را کنار گذاشت و به در مغازه نگاه کرد.vs بزرگی روی تابلو مغازه بود!
صدای کراب از بی سیم مشنگی آمد:

-رودولف بازی درنیاری دوباره!لباس های منکراتی ساحره ها رو ول کن غرفه مورد نظر ته مغازست!

گویل سرخ شد و چشم چرخاند تا چک کند کسی نشنیده باشد.آرام جواب داد:

-توجه کن که ما توی یک مکان شلوغیم!برو جلو!پیغام نده!عه!دیدمت!
-منم دیدمت!

کراب و گویل در کنار هم ایستادند و با هیجان فراوان به غرفه مورد نظر زل زدند!

-باورم نمیشه اولین حقوق اوباش بودنمون رو گرفتیم!بلاخره میتونم لوازم آرایش های مارک بخرم!
-من از قبل پول داشتم ولی باورم نمیشه اومدی با هم لوازم آرایش های مارک بخریم!

لرد قبل از رسیدن به صحنه های بعدی دستش را از روی گوی کشید!همه مرگخواران به گوی زل زده بودند!

-فیس فس فس فسو؟
-ما هم نمیدونیم توی این ننگ چه میکردیم!
-فیسسسس فسو فس!
-دست گویل؟دست گویل روی گوی ما؟گویل دستت روی گوی ما بود؟کروشیو!

لرد وقتی حس کرد که گویل به اندازه کافی تنبیه شده،رو به بقیه مرگخواران کرد:

-دستتون رو بزارید ما آیندتون رو ببینیم!


ویرایش شده توسط گرگوری گویل در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲ ۲۲:۳۶:۳۷


"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
نفر بعدی!
.
.
.-فرمودیم نفر بعدی! یکی بیاد دستشو بذاره رو گوی که ما آینده شو ببینیم!

سکوت مطلق فضا را در بر گرفته بود. مرگخوارانی که آینده شان قبلا مشاهده شده بود با خیال راحت دور گوی ایستاده بودند...ولی بقیه خودشان را با کارهای ساده و پیش پا افتاده ای سرگرم کرده بودند.
لرد سیاه نگاهی به آرسینوس انداخت.
-تو بیا! ازت خوشمون نمیاد و مایلیم دوباره خفت و خواریتو ببینیم.

آرسینوس یک نگاه به لرد انداخت و نگاه دیگری به گوی!
فریاد بلندی کشید و دوان دوان به طرف پنجره رفت و خودش را از پنجره به بیرون پرتاب کرد.

-این ملعون چرا جو رو متشنج می کنه؟ الان خودکشی کرد؟ ما که طبقه اول هستیم.

رودولف پشت سر آرسینوس رفت و از پنجره به پایین نگاه کرد.
-ارباب، جوگیر تر از این حرفا بود...شاید باورتون نشه. ولی مرد! جسدش همین پایین پخش شده.

لرد اهمیت خاصی به جسد سینوس نداد.
-بذارین همونجا باشه. می گیم بعدا فنریر ازش تغذیه کنه شاید بمیره از شر هر دوشون خلاص بشیم. حالا...نفر بعدی!

راه حل بسیار خوبی برای وقت کشی به ذهن مرگخواران رسید.
-ارباب...خودتون چرا امتحانش نمی کنین؟ آینده شما از آینده تک تک ما مهم تر و صد البته درخشان تره. همه ما مشتاقیم آینده شما رو ببینیم!





پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱:۳۲ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۲۷:۲۴
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 375
آفلاین
قبل از این که خود لایتینا متوجه بشه چه اتفاقی درحال رخ دادنه، از داخل جمعیت به جلو پرتاب شد.
- چرا همیشه من؟
- از ما سوال میپرسی؟

لایتینا دید که جوابی نداره و به هرحال اگر هم جوابی داشت، نباید چیزی جلوی اربابش میگفت؛ پس ترجیح داد زودتر دستشو روی گوی بذاره تا لرد بعد از دیدن آینده‌ش بهش افتخار کنه.

- اگه یه روز بری سفر...

لایتینا کنار خیابون وایستاده بود. یخچال مینی‌ای سمت راست و جلوش بود و جارو برقی‌ای سمت دیگه‌ش. دختر لوله‌ی جارو رو بالا گرفته بود و انگار که داره ساز می‌زنه روی یخچال می‌کشید.
جلوی پای لایتینا قابلمه‌ای بود، که روش با خط کج و کوله‌ای نوشته شده بود: از این هنرمند حمایت کنید!

- بری ز پیشم بی خبر...

لایتینا یه بار دیگه لوله‌ رو روی یخچال کشید و صدای جیغ‌هاش با صدای منزجر کننده‌ی کشیده شدن فلز روی در یخچال مخلوط شد.
- اسیر رویاها می‌شم...

مردم از تو خیابون رد می‌شدند و سعی میکردند بیشترین فاصله رو با لایتینا و صداهایی که تولید می‌کرد داشته باشن. بعضی‌ها انقدر سعی کردن از کنار خونه‌های اون ور خیابون رد شن که کم کم عضوی از خونه و نمای ساختمون شدن.

- تو چنگ موج رهـ...

درست در لحظه‌ای که لایتینا میخواست دوباره لوله‌ی جارو برقی رو یخچال بکشه و ادامه‌ی آهنگشو بخونه، مردی، قابلمه‌ای که جلوی لایتینا بود و عنکبوت ها توش لونه کرده بودن و با مگس ها پارتی میگرفتن رو برداشت و محکم به صورت لایتینا زد.

لایتینا چندین هدفون و نوت موسیقی دید که دارن دور سرش میچرخن و بعد پخش زمین شد. مرد هم از فرصت استفاده کرد و قابلمه رو روی سر لایتینا کشید و خودش سوت زنان از صحنه دور شد.


- چشممون روشن... که میری کنار خیابون تا کسب درآمد کنی؟

لایتینا که هنوز تو کف آینده‌ش بود چیزی نگفت.

- مطمئنا میخواستی تمام درآمد نداشته‌ات رو هم به ما بدی دیگه؟

لایتینا هنوز هم درگیر آینده‌ش بود.

- جواب ما رو نمیدی؟!
- ارباب اون جاروبرقی رو دیدین؟ مدلش خیلی جدید بود...

و باز هم درست در همین لحظه بود که قابلمه‌ای با یک ضربه‌ی حساب شده از پشت شلیک شد و محکم به سر لایتینا برخورد کرد. اما این دفعه جاروبرقی‌های جدید بودن که دور سرش میچرخیدن و بعدش لایتینا روی زمین افتاد.
مطمئنا لایتینا باید از آینده هم عبرت می‌گرفت.

- اینو از جلو چشممون گم کنین و لااقل بهش بگین ساحره بودن چجوریه.

لرد منتظر موند تا مرگخواران لایتینا رو از جلوی چشمش گم کنن و بعد گفت:
- نفر بعدی!


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.