هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۰:۴۷ شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
ملت پایین درخت احساس کردند که حرکت شاخ و برگ درختان، متوقف شده. برای همین یکی را به نمایندگی انتخاب کردند.

نماینده جلو رفت و از این حسن انتخاب جنگلیان تشکر کرد و مادر و برادر و معلم کلاس اولش را در این موفقیت سهیم خواند.
سپس برای انجام وظیفه به زیر درخت رفت و فریاد کشید:
-ملکه ما...اتفاقی افتاده؟ مشکلی برای شما پیش اومده؟

لینی نمی خواست چیزی از اقتدار ملکه ای اش کم شود. برای همین صدایش را صاف کرد و با لحن مصممی پاسخ داد:
-هرگز! ما فقط صلاح دونستیم اندکی استراحت کنیم. وقتی به بالای درخت رسیدیم باید تمام قدرتمون رو داشته باشیم که هیولا رو برای همیشه به درک واصل کنیم.

جنگلیان قانع شدند...و لینی ماند و دست و پا و شاخک و بالش!

لینی تازه فهمیده بود اعضای بدنش چقدر زیاد و اضافه هستند.

دستش را از لای دو شاخکش بیرون کشید...ولی نیشش بین پای چپش و درخت گیر کرد.
نیشش را نجات داد...ولی شاخه درختی به اعماق چشمش فرو رفت.
چشمش را از شاخه درخت پس گرفت...ولی این بار هم یک برگ وارد بینی اش شد!

شاید این موضوع مهمی برای یک انسان نباشد...ولی ورود برگ به بینی، برای یک حشره امریست کشنده!

طاقتش تمام شد و فریاد زد...
-کسی نیست که ما را یاری دهد؟

-قار!

فریادش پاسخی در پی داشت. به طرف کلاغ برگشت.
-کمک کن خب...این نیشو از این جا بیاری بیرون و اون شاخکه رو صاف کنی حله.

-قار؟ به من چه؟ من چرا انجام بدم؟ مگه من بیقارم؟




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
با اینکه ملکه بودن خیلی خیلی سخت بود اما اون باید میتونست. اون حشره ی توانایی بود. از پس سخت تر از این هام بر اومده بود. بنابراین نفس عمیقی کشید و به راهش ادامه داد.

- یه دست... یه پا... یه بال... یه دست... یه پا... یه شاخک...

لینی دو میلی متر دیگه به بالای درخت نزدیک تر میشه و سعی میکنه به خودش امیدواری بده.
- دیگه چیزی نمونده، همینجوری که این دو میلی مترو رفتم باید هفت هشت متر دیگه برم. بعدش میرسم اون بالا. من ملکه ی خوبیم. جنگلم رو نجات میدم. یه دست... یه پا... بعدش چی بود؟

لینی در حالی که یه لنگ و شاخکش بین زمین و هوا مونده بود داشت سعی میکرد نظم و ترتیب دست و پا و بال و شاخکش رو یادش بیاره.
- بذار اینو امتحان کنم. یه دست.. یه پا... یه بال... یه شاخک... یه پا... آخ چرا همچین شد؟!

لینی که حالا دست، پا، شاخک و بالش در هم گوریده بود، تک و تنها وسط راه گیر افتاده بود و ملتش پایین درخت مشتاقانه چشم به راهش بودن.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۷

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
به محض این که لینی به بالای درخت رسید و داشت هیولای جنگل را کشف میکرد، هیولا با گیاهی که در دست داشت، ضربه ای به سر لینی زد!
-گفتم پرواز ممنوع...برو پایین دوباره بیا. تا طبقه سوم درخت هم بالاتر نیا. ممنوعه. اگه بیای میخورمت!

لینی که شاخک هایش در هم گوریده بود و سرگیجه و سردرد و حالت تهوع و هزار درد و مرض دیگر را یکجا گرفته بود، چرخان و لرزان به پایین افتاد.
-عجب گیری کردیما...من ملکه با این ابهت و تاج و تختم باید از درخت بالا برم بذار ببینم چطوری باید بالا رفت. دستور بدم برام جاپایی درست کنن؟

نگاهی به ملت جنگلی انداخت. همه با عشق و علاقه و امید به او خیره شده بودند.


-نمیشه...خودم باید برم. چشم امید این ملت به منه!خودم میتونم برم بالا. من یه پیکسی چنگلی هستم. یک پا...یک دست...یک بال...یک پا...یک دست...یک شاخک...


سرش را بلند کرد و به راه طولانی ای که در پیش داشت نگاه کرد و آه سردی کشید. ملکه بودن خیلی سخت بود.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
لينى همچنان با خود غر ميز:
-اه اه مثلا من ملکه شونم آدمو به چه کارايى وا ميدارن!!
زير درخت وايستاد،وسعى کرد از لابه لاى شاخه ها هيولاى بزرگ و ترسناکى که توى ذهن خودش ساخته بود رو پيدا کنه اما هيولايى نديد ،کمى اينور اونور رفت بازم نديد.
-اهم اهم ببخشيد آقاى هيولا خونه تشريف دارين؟

لينى کسيرو نديد،اما صداي کسى که انگار سرماى بدى خورده يا انقدر جيغ زده صداش گرفته رو شنيد.
-از اينجا دور شوو اينجا محدوده منه.... 3روز بهتون وقت ميدم از اين جنگل برين وگرنه نفرينى نثارتون میکنم که تا عمر داريد از به وجود اومدنتون پشيمون شين.

لينى که ديگه صداى تلمبه مانند قلبش و حتی لرزيدن تمام سلول هاى بدنشو ميشنيد،با لکنت جواب داد.
-ب باشه ميريم چ چيزى نشده ح حالا چرا عصبانى ميشين؟؟
اما اين فقط ظاهر حرف هاى لينى بود ،اون داشت آروم آروم به سمت بالا پرواز ميکرد و از روى شاخه ها دنبال هيولاى جنگل ميگشت،اما باز هم هيولايى نديد ،فقط يه موجودى به ريزى خودش روى آخرين شاخه ى درخت نشسته بود،ويه گياه عجيبى هم توى دستش گرفته بود..


ویرایش شده توسط دیانا کارتر در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۶ ۲۲:۱۰:۴۸
ویرایش شده توسط دیانا کارتر در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۷ ۰:۴۶:۱۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ سه شنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

در اعماق جنگل ممنوعه، موجودات جادویی به دور از جادوگران در حال زندگی هستن.
مثل جادوگرا مدرسه دارن(جاگوارتز)...پروفسور دارن(جاگرید)...
اونا سعی می کنن با هیچ جادوگری برخورد نداشته باشن...ولی بانز به هر شکلی که هست خودشو به اونجا می رسونه و توسط سانتورها که سر کلاس درس هستن شکار می شه.
لینی هم خودشو به جنگل می رسونه و موجودات جنگلی اونو به عنوان ملکه شون انتخاب می کنن. لینی دستور می ده بانز رو براش بپزن.

.............

-البته بانوی جنگل...امر امر شماست. ولی در این فاصله که ما غذایتان را آماده می کنیم آیا ممکن است شما هم به وظایف ملکه ای خود رسیدگی کنید؟

یکی از جنگلی ها این سوال را پرسید و باعث تعجب لینی شد. چرا که لینی فکر می کرد ملکه شدن مساویست با خوردن و خوابیدن و دستور دادن!
-وظایف؟ چه وظایفی؟ لازمه کسی رو مجازات کنیم؟ بیارین تا گردنش رو بزنیم!

جنگلی برای احتیاط دوباره تعظیم کرد.
-نه ملکه من...کار بسیار ساده ایه. شما باید با هیولای جنگل گفتگو کنید و اونو از حمله و تصرف جنگل ما منصرف کنید.

لینی دور و برش را نگاه کرد. حداقل در شعاع چند متری او هیچ هیولایی دیده نمی شد.
-منظورتون دقیقا کدوم هیولاست؟

جنگلی به درخت بسیار تنومند و بلندی اشاره کرد.
-هیولا بالای درخته. ما که ندیدیمش. فقط صداشو شنیدیم. بفرمایین برین. پرواز هم نکنین که عصبانی می شه. ما پرواز کردیم...شد!


لینی غر زنان به طرف درخت رفت.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۰:۰۲ جمعه ۲۰ مهر ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
-لينی کمی با خودش فکر کرد يعنی ارزش اين همه بد بختيو داره؟؟
اووم خب معلومه داره پس...

-خب من شايد اين لباس رو بپوشم که البته نميشه بهش گفت لباس اما بايد واسم یه غذای بهتر بيارین شما با آوردن این غذا دارین به ملکه تون توهین میکنین!!!!

-اما ملکه تنها غذای خوب و در دسترس مقوا است!!

-چی میگی اينجا باید کمی گوشت و سبزیجات باشه؟

-ملکه میتوانیم برای شما سبزیجات بیاوریم اما گوشت.....نداریم.

لینی کمی با خود فکر کرد خب او همین حالا هم روی یک تیکه گوشت بزرگ نشسته بود اگه بانز میتونست اونو بخوره چرا اون نتونه بانز رو بخوره؟؟

-خب شما برایم سبزیجات بیاورین گوشت من همین حالاهم تهیه شده است ....

و نگاه شرورانه ای به بانز بی چاره که تمام دل و رودش که از شکمش بيرون زده بود کرد..

-تمام تشریفات غذای مارا آماده کنيد... ما بانز را خواهيم خورد.....


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
جانتور و بقیه ی ملت ج دار دستور ملکه شونو میشنون و به سرعت برای انجامش دور میشن.

خیلی سریع بر میگردن.

با دیسی پر از گوشت بریان و لباسی لطیف و سبز رنگ!

لینی با دیدن دیس و لباس خوشحال میشه. اهمیتی نمیده که حشره اس. چون تو خانه ی ریدل ها هم گوشت بریون میخورد. سبز هم خیلی به رنگ چشاش میاد.
ولی هر چی جنگلیا به لینی نزدیک میشن، یه چیزایی براش عوض میشه.

گوشتای توی دیس زیادی خشک و نازک به نظر میرسن و لباس هم کمی...طبیعی!

بالاخره جنگلیا میرسن...
و داد لینی میره هوا!

-مقوا؟ اینا مقواس که تیکه تیکه کردین و ریختین تو دیس؟ من اینو بخورم؟ و این لباس...برگه! برگ بپوشم؟ مگه من جزو حشرات اولیه هستم؟

جنگلیا به هم نگاه میکنن.
-ولی ملکه ی من...این رسمه. این اولین غذاییه که براتون آماده کردیم. شما میدونین مقوا چقدر سخت گیر میاد؟ باید همشو بخورین. لباستونم از برگ لطیف تهیه شده. مال ما همشون از پوست درختن! بپوشین و بخورین.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷

آلکتو کرو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸
از ما هم شنفتن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
- خب از اونجایی که ما ملکه هستیم و ملکه ها دست به سیاه سفید نمی زنن، واسه خودمون یه کاتب انتخاب می کنیم که افتخار نوشتن امان نامه لرد سیاه رو پیا می کنه.
بعد به یک جانتور که گوشه ای ایستاده بود و به زمین نگاه می کرد، گفت:
- هی یو، اوت دِر این دِ کٌلد، گِتین لونلی... اوه ببخشید یعنی چیزه... تو همین الان به این مقام نائل شدی! جلوتر بیا.

جانتور که کلا قضیه را نگرفته بود با دستپاچگی گفت:
- چی من؟ با من بودین؟
- آره تو به این مقام نائل شدی بیا و نامه رو بنویس.

جانتور با خوشحالی شادمانی یورتمه کنان به نزدیک لینی رفت و در مقابل او زانو زد.
لینی تکه چوبی را که به تازگی پیدا کرده بود را در دست گرفت و به روی شانه جانتور گذاشت.
- به عنوان ملکه جنگل تو رو کاتب ختصاصی خودمون اعلام می کنیم.

جانتور از خوشحالی در پوست خود می گنجید ولی ناگهان حالت ناراحت و متعجب به خود گرفت.
- این خیلی خوبه ملکه بزرگ ولی چیزه... یعنی... می شه بپرسم کاتب چیه؟
- کاتب یعنی کسی که نامه های دربارو می نویسه.
- اونوقت نامه چیه؟
- نامه همونیه که با قلم روی کاغذ نوشته می شه تا خبری رو به کسی برسونه دیگه.
- جسارته ها! بعد اونوقت، کاغذ و قلم و نوشتن چی هستن؟
لینی:

جانتوری که قلم و کاغذ در اختیار لینی گذاشته بود رو به لینی گفت:
- بانوی من! همه جانتور های این جنگل بی سوادن من فقط نوشتن بلدم چون تازه به اینجا اومد. من بچه شهریم!
- یعنی میگی هیچکدوم اینا خوندن نوشتن بلد نیستن؟
- نه بانوی من! می خواید من به جای این نامه بنویسم؟

لینی فکر کرد.
- نه! همون که گفتیم. اون جانتور کاتب ما می شه. تو وظیفه داری به این جانتور و بقیه در طی یک روز خوندن نوشتن یاد بدی.

جانتور با تعجب به لینی نگاه کرد.
- ولی بانوی من! این غیر ممکن...

لینی وسط حرف جانتور پرید.
-همون که گفتم! از همین حالا کار تو شروع می شه. حالا یکیتون واسه من یه غذا و لباس در شان ما بیاره ما خیلی گرسنه هستیم!


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۰:۳۷ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۷:۲۴ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 375
آفلاین
در همین حینی که یکی جانتورها که رفته بود برای لینی قلم و کاغذ جور کنه، یکی دیگه هم باز رو طوری تنظیم کرد که درست زیر لینی‌ای قرار بگیره که در جا و تو هوا بال بال میزد.
لینی به نشونه رضایت سری تکون میده و آروم آروم از ارتفاعش کم میکنه و خودشو تنظیم میکنه که درست روی شکم بانز بشینه که راحت باشه...
- چرا اینجا انقدر کثیفه؟

لینی که به دلیل سوراخ بودن شکم بانز، وارد محتویات معده بانز شده بود. زیر لب ایشی گفت و در حالی که بال هاشو متکوند تا اسید روشون پاک بشه گفت:
- بانز تو اصلا اهمیتی به بهداشت معده میدی؟ دلیل نمیشه که وقتی دیده نمیشی انقدر معده کثیفی داشته باشی.
- اصلا تو مگه میبینی اونجا چجوریه؟

بانز خواست بلوف بزنه و بحث رو منحرف کنه تا لینی بیشتر به کند و کاف توی معده‌ش نگذره و آبروش نره!

- نه معلومه که نمیبینم.
- یعنی نمیبینی چه وضعیتیه؟
- نچ، ولی حسش میکنم بانز، قشنگ معلومه که معده‌ت و روده‌هات روی زمینه. واقعا که خجالت داره.

بانز که خیالش راحت شده که لینی ندیده محتویات معده‌ش رو، نفس عمیقی کشید و همین باعث شد لینی از توی شکم بانز شوت شه بیرون و روی دست مرگخوار نامرئی فرود بیاد.

- ملکه من، اینم چیزی که میخواستین.

جانتور یه برگ و یه تیکه چوبی که از سرش مایع مشکی‌ای میچکید رو جلوی لینی گذاشت. لینی نگاهی به چیزی که مثلا قرار بود قلم و کاغذ باشه نگاهی انداخت و بعد با خودش گفت که اینجا جنگله و به همین کفایت کنه.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-ما همینایی هستیم که میبینین خب. دو سه تا سانتور...چند تا جک و جونور دیگه. یه موجودی هم داریم که خودمونم نمیدونیم چیه. هفت هشت ده تا دست و پا داره. به هیچ دردی هم نمیخوره...فقط هست!

لینی با شنیدن ضعف مقر حکومتی اش سرخورده و ناامید شد. ته دلش داشت نقشه های گنده گنده میکشید.
ملکه ای قدرتمند شدن و حکومت بر کل دنیای جادویی؛ ولی حالا با ارتشی بی سرو ته و بی معنی مواجه شده بود.

تا این که ذهن ریونکلاوی اش جرقه ای زد!
-من میدونم اینا زیاد و قوی نیستن...شخص دیگه ای که نمیدونه. میتونم وانمود کنم ارتشی بزرگ دارم و تهدید خطرناکی برای دنیای جادویی به شمار میام. قدرت واقعی در ذهن ماست! عجب شعار خفنی پیدا کردم.

لینی جوگیر و قدرت طلب و حریص شده بود.

تصمیم گرفت نامه ای برای لرد سیاه بنویسد و ضمن توضیح دادن درباره ارتش بزرگ و قدرتمندش به لرد فرصت بدهد که تسلیم او و ارتشش شده، و یا منتظر عواقب سرپیچی اش باشد.
-یک کاغذ و یک قلم برای ملکه تون بیارین. اون بانزم بیارین پاهامونو بذاریم روش خسته نشویم یه وقت.



ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.