هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۹۷

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
_ کی روبان داره؟
_ این. بسته به موهاش. خجالتم نمیکشه با این هیکلش!

بلاتریکس به سمت اینی که نارسیسا اشاره کرده بود برگشت. کراب را دید که با خونسردی به دیوار تکیه داده بود.
_ روبانتو بده کراب.
_ عمرا. کلی گشتم این رنگیشو پیدا کردم.

بلاتریکس با جدیت به کراب نزدیک شد.
_
_ بیا بابا شوخی کردم. بگیرش...

کراب روبان صورتی رنگی را از موهایش باز کرد و به سمت بلاتریکس گرفت.

دقایقی بعد مرگخواران و بلاتریکسی که جلوتر از همه آنها قرار داشت، به سمت لرد برگشتند. بلاتریکس قاشق روبان پیچ شده را به دست لرد سپرد.

اخم کوچکی بر صورت لرد نقش بست.
_ این چیه دیگه؟
_ کلنگ ِ ارباب. کلنگ!

لرد برای ثانیه ای به خود شک کرد.یعنی آیا او سالها با کلنگ غذا میخورده است؟

اخم لرد عمیق تر شد.
_ کلنگ تویی جفنگ! مارو مسخره کردین؟ قاشق آوردین ما باش دیوار خراب کنیم؟
_ میشه ارباب. میشه. خودم دیدم تو فیلمه یه ماگل با یه قاشق زمین زندان رو کند و فرار کرد.

لرد به فکر فرو رفت. بحث آبروی او در میان بود. هکتور حرف یک ماگل را به میان آورده بود که با قاشق زمین را کنده بود. دور از شان اربابی چون او بود اگر از یک ماگل در مقابل مرگخوارانش کم می آورد!


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۲ ۱۸:۵۲:۱۱

?Why so serious


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
هکتور بی خبر از همه جا بود. گوشه ای از اتاق پیشبندش رو تا زیر چشم هاش بالا کشیده بود و بندش رو بعد از سی و سه دور پیچیدن دور کمرش، روی دماغش بسته بود. که باعث شده بود پاپیونی درست وسط دماغش شکل بگیره که با هر ویبره اش بالا و پایین می رفت.
هکتور ملاقه به دست به دیواره های پاتیلش دست می کشید تا آب توی اون گرم بشه.

مرگخوار ها که توجهشون به شکل یهویی و بیخودی جلب هکتور شده بود، بعد از دیدنش تو اون وضعیت، فکرهایی به ذهنشون رسید. فکر هایی خیلی خوب و مفید در مورد وسیله ی دیوار خراب کن.
توافقی همگانی و توی سکوت روی وسیله ی مورد نظر به وجود اومد. کراب یک قدم به سمت هکتور برداشت. اما گویا اون احساس خطر کرده بود و همین باعث شد، عربده اش توی اتاق بپیچه.

- جلو نیا وگرنه ملاقه رو فرو میکنم تو سوراخ دماغت.

کراب با اینکه نمیدونست چرا هکتور میخواد ملاقه رو توسوراخ دماغش فرو کنه ولی سوراخ دماغش رو دوست داشت. وقتی رفته بود تا دماغش رو برای بار چهل و سوم عمل زیبایی کنه و تکشو یه کم بده بالاتر، یکی از افرادی که واسه عمل اومده بود بهش گفته بود که چه سوراخ دماغ زیبایی داره. و کراب از همون جا عاشق سوراخ دماغش شد.

اما بلا که کلا اهمیتی به سوراخ دماغش نمی داد. بدون توجه به جیغ و هوارهای ممتد هکتور به سمتش رفت، دست همراه چوبدستیش رو به سمت سر هکتور دراز کرد. دست بلا دو سانتی متر با سر هکتور فاصله داشت و حتی از سرش رد شد.

درست موقعی که هکتور عربده ای زد که نصف شیشه های خانه ریدل ها ریخت پایین، دست بلا همراه یک عدد قاشق به عقب برگشت.
- اینم وسیله ی دیوار خراب کن. حالا کافیه روبان ببندیم دورش و تقدیم ارباب کنیم.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۷

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
مرگخواران سریع به اتاق ابزار مراجعه کردند.

-بگردین...بگردین...بگردین...
-چوب دستی از دور خارج شده...لوازم یدکی جارو...یکی دو محفلی نیمه جون برای شکنجه...کلنگ...کلنگ...کلنگ...کلنگ کدومه؟
-من یه تصویر ذهنی مبهم ازش دارم...ولی هر کاری میکنم واضح نمیشه.

واقعیت این بود که مرگخواران با ابزاری به نام کلنگ آشنا نبودند؛ برای همین تصمیم گرفتند از منطقی ترین راه مشکلشان را حل کنند!
-ریونیا...سریع ذهنتونو به کار بندازین.


مرگخواران ریون کلاوی همچون ای کیو سان هایی سرگرم فکر کردن شدند.
-خب...بذارین ساده تر فکر کنیم. ما دنبال چیزی میگردیم که باهاش بشه دیوار رو فرو ریخت. هر وسیله ای که ظاهرا این قابلیت رو داشته باشه کلنگه! روبان رو هم از موهای یکی از ساحره ها باز میکنیم. مثلا کراب...الان بگردین ببینین کدوم وسیله ممکنه به درد دیوار خراب کردن بخوره. همونو میبریم برای ارباب.


فکر بسیار خوبی بود و مورد پسند واقع شد!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱:۳۷ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

خانه شماره 12 گریمولد، در اثر معجون پراکنی هکتور پرواز می کنه و میاد می شینه رو سر خانه ریدل ها. هر دو خونه با هم فرو می ریزن و محفلیا و مرگخوارا بی خانمان می شن. تصمیم می گیرن خونه هاشونو از اول بسازن.
قرار می شه اول خانه ریدل ها ساخته بشه و بعد مقر محفل.
لرد و مرگخوارا خانه ریدل ها رو خیلی بزرگتر و مجهز تر از چیزی که بود توصیف می کنن. ولی برای محفلیا یه چادر می زنن.
الان مشکل مرگخوارا تابلوی مادر دامبلدوره که تو تمام اتاق های خانه ریدل ها نصب شده و به هیچ عنوان کنده نمی شه و عشق پراکنی می کنه.

...............

-یاران ما...به نظر ما این تابلویی که بیشتر از بقیه حرف می زنه، تابلوی مادره! یعنی اصلیه. بقیه به این وصلن. دیوار را به روش مشنگی فرو بریزید!

بالاخره لرد سیاه ایده ای داده بود.

-ارباب ایده ایست بس عالی!
-کامل و بدون نقص...
-فوق العاده همچون شما!
-ولی دیواری که با هیچ طلسمی آخ نگفت، ممکنه با کلنگ فرو بریزه؟
-و این دیوار اصلی خونه اس. اگه خرابش کنیم کل خونه می ریزه رو سرمون و باید بریم تو چادر اون پیازیا زندگی کنیم.
-به نظر من که ایده زیاد هم خوب...

جمله دورا ناقص ماند...برای این که یک جفت چشم سرخ رنگ از فاصله چند سانتی متری به چشمانش خیره شده بودند.
-گلوله ات کرده و از همین پنجره به شکل یک پرتاب هفت امتیازی-به احترام هورکراکس هایمان- به چادر خصوصی دامبلدور پرت می کنیم ها...از ایده ما ایراد می گیری؟

-نمی گیرم ارباب!

-یکی کلنگ بیاره...خودمان فرو ریزش دیوار را افتتاح خواهیم کرد. به دسته کلنگ روبان هم ببندین ما خوشمون بیاد.




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۰:۵۹ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
مرگخواران مجبور به پيدا كردن چاره اى بودند.
تحمل قاب عكس مادر دامبلدور بر روى ديوار، واقعا صبر مرلين را مى طلبيد.

-رودولف!
-نه مرسى. صرف شده!

رودولف كه هنوز خشكى حاصل از طلسمش كامل رفع نشده بود، خود را سمت لرد كشيد و پشت ايشان پناه گرفت.
اما لرد همان لحظه روى صندلى جلوس فرموده و رودولف مجدادا با بلاتريكس چشم تو چشم شد.

-اين ادا ها چيه؟ پاشو با قمه ات بيا اينجا ببينم!
-اين همه خشونت اصلا به چشماى خوشگلت نمياد فرزندم. با عشق و محبت با همسرت صحبت كن! قربون صدقه اش برو... پايه هاى عشقت رو...

صداى مادر دامبلدور، توسط طلسم بلاتريكس قطع شد.

-اومدي رودولف؟!

رودولف كه تعلل بيشتر را جايز نميديد، قمه به دست به سمت بلاتريكس رفت.
-بِكنم؟
-بِكن!

رودولف قمه را پشت قاب فرو كرد... يعنى قصد داشت كه فرو كند، لاكن قاب، غير قابل نفوذ بود.

مرگخواران بايد راه ديگرى براى كندن قاب عكس از ديوار پيدا مى كردند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۶

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
لرد به بلاتریکس دستور داد که طلسم مرگی به سمت تابلو بفرستد، ولی مادر دامبلدور سالها پیش مُرده بود و طلسم مرگ بر روی تابلوی او تاثیری نداشت...به همین خاطر لرد به بلاترکیس دستور تا طلسم شکنجه ای سمت رودولف بفرستد!
رز، رو به لرد گفت:
_ارباب...گفتم که هیچیش نمیشه...همه طلسما رو روش امتحان کردیم...فایده ای نداره!
_عشششششششششششششششق...عششششششششششششششق!
_
_
_
_
_
_
_باید با دامبلدور صحبتی کنیم!

دو دقیقه بعد، چادر محفل ققنوس!

دامبلدور که به دلیل ضیق مکان، جلوی چادر نشسته و آتشی روشن کرده بود، لرد و یارانش را دید که به سمت او می آمد!
_تام...ما حمله به محفل رو توی هاگوارتز تحمل نمیکنیم!
_اولا اینجا هاگوارتز نیست، دوما به قصد حمله نیومدیم!
_پس اومدی به ما سر بزنی...مالی، یکم آب به سوپ پیازت ببند، مهمون داریم!
_آلبوس چرا عکس مادرت توی جای جای خونه ما هست؟
_سالها عکس مادر سیروس در مقر ما بوده تام و به هیچ وجه کنده نمیشد...حالا هم ما گفتیم که این محبت رو جبران کنیم و من عکس ننه ام رو دادم بهت که هیچجوره کنده نمیشه!

لرد واقعا دلش میخواست که خرخره دامبلدور را بجُود! لاکن اربابیت و وقار دست و پایش را بسته بود!
به همین خاطر لرد به مرگخواران دستور داد که به سمت خانه ریدل برگردند!

دو دقیقه بعد،خانه جدید ریدل!

همینکه لرد و مرگخواران وارد خانه شدند، مادر دامبلدور در درون تابلویش دستانش را باز کرد و گفت:
_به خونه خودتون خوش اومدین فرزندان عشقولی!
_ارباب...ما واقعا داره حالمون بد میشه!
_نگران نباشین یاران ما...برای این امر تمهیدی اندیشیدیم!

مرگخواران خوشحال شدند و منتظر ادامه جمله اربابشان ماندند...اما لرد جمله ای نگفت...
_آمممم...چیزه..ارباب؟تمهیدی که انددیشیدین رو نمیگین!
_من باید بگم؟شما باید تمهیدی که ما اندیشیدیم رو بگین!


مرگخواران ساکت شدند...آنها باید به سرعت و قبل از آنکه در نیروی عشق تابلوی مادر دامبلدور غرق شوند، تهمید لرد را به زبان می آوردند!




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۰:۲۳ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
مادر دامبلدور که درون تابلوی مقابل مرگخواران جا خوش کرده بود، هر از چند گاهی رو به یکی از مرگخواران مینمود و او را به راه راست فرا میخواند. و این بار نوبت رودولف بود.
_ من پاکی و خلوص رو در تو میبینم... تو را به رهایی از تاریکی ها فرا میخوانم فرزندم... به آغوش ما بیا!

برای رودولف تنها جنسیت اهمیت داشت. سن و سال ، شکل و قیافه و حتی واقعی بودن یا تابلو بودن هیچ کدام اهمیتی نداشتند. بنابراین با رویی گشاده به سمت تابلوی مادر دامبلدور شتافت.
_ اِی به چشـــــم! دارم میام!

رودولف در حال شتافتن بود که بر اثر اصابت طلسم بلاتریکس، سر جای خود خشک گردید.
_ تو خجالت نمیکشی رودولف؟ آخه به تو هم میگن مرد؟

متاسفانه رودولف خشک شده بود و قادر به ابراز خجالت خود نبود.
_

مادر دامبلدور برای اولین بار بعد از ورود لرد به خانه، بلاخره متوجه وی گردید.
_ به به! چه مرد جوان با صلابتی... به مسکن مهر خوش آمدی فرزند!

لرد در حالیکه با نفرت به تابلوی رو به رویش نگاه می کرد، گفت :
_ از مسکن مهر ِ ما... نه... یعنی ... از خونه زندگی ما برو بیرون پیرزنِ زشتِ بدترکیب!

مادر دامبلدور توجهی به توهین های لرد نداشت و با علاقه خاصی به لرد خیره شده بود.
_ مرد جوان من هاله نوری رو دور سر تو می بینم... بله... بله به وضوح دارم می بینم... تو از سفیدترین جادوگران تاریخ خواهی شد... عشق خواهی ورزید و عشق ورزی را به همگان نشان خواهی داد... و من راه روشنایی را به تو نشان خواهم داد فرزند!

لرد با عصبانیت چوب دستی اش را به سمت تابلو گرفت.
_ پیرزن گستاخ! الان واضحا کچلی مارو مسخره کردی؟ این بازتاب نور روی سر ماست عجوزه! نه هاله نور!

مرگخواران با ترس و وحشت منتظر عکس العمل بعدی لرد بودند.


?Why so serious


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۳:۱۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
نجینی که کمی تب داشت و حال نداشت، سرش را از کنار صورت لردسیاه کج کرد و نگاهی به اخمِ پاپای عزیزش انداخت. از اخم لرد اخمی بر صورت نجینی نقش بست، سپس از شانه‌های لرد پایین خزید. از لابه‌لای جمعیت انبوه و سیاهِ مرگخواران که با فاصله‌ی احترام‌آمیزی کنار لرد ایستاده بودند، خزید و روی دیوار رفت، و دور تابلو حلقه زد و سعی کرد تابلو را از روی دیوار جدا کند:

تصویر کوچک شده


اما تابلوی مسخره انگار جداشدنی نبود.

نگاه بیتفاوتی به جمعیت کرد، و نگاهش روی لرد ثابت ماند. با اشاره‌ی لرد شال‌گردن‌ش را دور گلوی‌ش سفت کرد، ضربه‌ای با دُم‌ش به چشم تصویر مادر دامبلدور فرو کرد، و از دیوار خزید و به شانه‌های لرد برگشت.


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

خانه شماره 12 گریمولد، در اثر معجون پراکنی هکتور پرواز می کنه و میاد می شینه رو سر خانه ریدل ها. هر دو خونه با هم فرو می ریزن و محفلیا و مرگخوارا بی خانمان می شن. تصمیم می گیرن خونه هاشونو از اول بسازن.
قرار می شه اول خانه ریدل ها ساخته بشه و بعد مقر محفل.
لرد و مرگخوارا خانه ریدل ها رو خیلی بزرگتر و مجهز تر از چیزی که بود توصیف می کنن. محفلی ها هم وسوسه می شن همین کارو انجام بدن.

................

فیش...فیش...فیش...ویوووووو


محفلی ای که در پست قبل داشت بلبل زبانی می کرد، با شنیدن این صداهای نامعلوم دور و برش را نگاه کرد که منبع صدا را کشف کند...

ولی منبع صدا زود تر او را کشف کرد!

دامبلدور ریشش را سه بار دور سرش چرخانده و سپس همچون کمندی به طرف محفلی پرتاب، و او را به دام انداخته بود و حالا داشت روی زمین به طرف خودش می کشید.

-پروفسور...شما منو شکار کردین. حقمه که خورده بشم.

محفلی فداکار، آماده مرگ بود که دامبلدو ریشش را از دور او باز کرد.
-شکلک شیطانی فرزندم؟...دروغ فرزندم؟...این بود چیزی که از من آموختی؟ ما برای اینا داریم می جنگیم؟


هفت روز بعد


قصری بزرگ و مجهز در محل قبلی خانه ریدل ها بنا شده بود. محفلی ها افرادی کاری بودند!
لرد سیاه با خوشحالی به قصر جدیدش نگاه کرد.
-بد نیست...ما رضایت نسبی داریم. شما هم از خونه تون راضی هستین؟

دامبلدور نگاه پدرانه ای به چادر محقری که در فاصله ای نه چندان دور، زده شده بود انداخت. دامبلدور حتی نسبت به چادر هم احساس پدری می کرد. او باید از چادر محافظت می کرد. چادر جز او کسی را نداشت. باید برایش وصیت می کرد و چیزی بی معنی و به درد نخور به ارث می گذاشت. او چادر برگزیده بود.
-بله تام. خیلی خوبه. فرزندان تاریکی خیلی زحمت کشیدن. همین که سر پناهی داشته باشیم کافیه. نیروی عشق ما رو سیر و گرم نگه...کجا رفتی تام؟ وسط حرف من پیرمرد چرا می ذاری می ری!

لرد سیاه وارد خانه شده بود و در را پشت سرش بسته بود!

-این چیه دقیقا؟

لرد اخم هایش را در هم کشیده بود و به دیوار روبرویش خیره شده بود. رز با احتیاط به او نزدیک شد.
-هر چی که هست، تو همه اتاق ها نصب شده ارباب...کنده هم نمی شه. امتحانش کردیم. چقدرم زشته!

تصویر مادر دامبلدور، از داخل چارچوبی سفید رنگ به مرگخواران لبخند می زد.
-عشق بورزین فرزندانم...عشق...




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۶

پنه‌لوپه کلیرواترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
از مرگ خوشم نمی آد، ولی ازش نمی ترسم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 104
آفلاین
رودولف نفس عمیقی کشید و جلو رفت :
- خیلی خب ، خودت خواستی.
من یه اتاق تو طبقه ی هفتم داشتم که مشرف به خوابگاه. . .
- ما که خوابگاه نداریم!
- چرا داریم!
- نه رودی به خدا نداریم !

در همین حین که گیبن ، بلی گیبن بود. گیبن و رودولف با هم مشغول بحث بودند مرگخواران به خود آمده و مثل موج مکزیکی ریختند رو دامبلدور.
- من یه اتاق با کلی مسلسل داشتم.
- منم یه اتاق پر از کراوات داشتم از همه رنگ. . .
- خفه شو.
- تو خفه شو .
- من یه اتاق داشتم. . .
- اتاق من . . .
- برین کنار نوبت منه. . .

لحظه ای بعد مرگخوارا:
دامبلدور:
محفلی ها:

در همین حین یکی از ویزلی های نامعلوم ، مرلین زیادشان کند حافظم یاری نمی کند که بود، ولی در هر حال به بغل دستی زد و گفت:
- اینا چرا این جوری ان؟
- چه می دونم! راستی یادت باشه محفل چند طبقه بود؟
- یک...
- معلومه که نه ، محفل هفتاد و شیش طبقه بود. یادت نیس ؟
- نه!
- ولی من یادمه.


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.