نتیجه دوئل یوآن بمپتون و لینی وارنر:امتیازهای داور اول:
لینی وارنر: 27.5 امتیاز – یوآن بمپتون: 26.5 امتیاز
امتیازهای داور دوم:
لینی وارنر: 26.5 امتیاز – یوآن بمپتون: 27.5 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
لینی وارنر: 27 امتیاز – یوآن بمپتون: 28 امتیاز
امتیازهای نهایی:
لینی وارنر: 27 امتیاز – یوآن بمپتون: 27.5 امتیاز
برنده دوئل:
یوآن بمپتون!..................
یوآن در تاریکی اتاق نیمه خالی، دست و پا بسته روی صندلی نشسته بود. نیرویی نامرئی سرش را به طرف بالا گرفته بود و آب کدو حلوایی از سقف اتاق قطره قطره روی پیشانی اش می چکید!
-بابا خسته شدم! به جان خودم این شکنجه تاثیر نداره. نمی دونم به خاطر ارتفاع آبه یا چی...ولی من اصلا اذیت نمی شم. یه تنوعی ایجاد کنین.
صدایی از گوشه تاریک اتاق به گوشش رسید.
-اذیت می شوی! وقتی داری فریاد می زنی و درخواست کمک می کنی یعنی اذیت می شوی. ما هم انتظار نداشتیم قطرات آب سوراخت کنن. شکنجه همین قطرات یکنواخت هستن. تازه شیرینم هستن...وقتی خشک بشن نوچ و چسبناک می شوی که خود بدترین شکنجه هاست.
یوآن سعی کرد سرش را به طرف صدا برگرداند...ولی کدو حلوایی ای که آبش مورد استفاده قرار گرفته بود با عصبانیت از سقف پایین آمد و چانه یوآن را گرفت و صاف کرد. چند فحش گیاهی بسیار بد به یوآن داد و سرکارش برگشت.
-خب کی هستی؟ از تاریکی بیا بیرون ببینمت.
-نمی توانیم. ما ارباب تاریکی هستیم و جامون همینجا خوبه.
-لرد سیاه؟
-لعنت به این شانس. قرار نبود به این زودی هویتمان لو برود. از شکلک فهمیدی؟
-
با آشکار شدن هویت رباینده، یوآن خوشحال شد که لرد سیاه، در تاریکی پشت سرش پنهان شده.
-باشه...ولی منو چرا ربودین آخه؟ من به چه درد شما می خورم؟ مرگخوار بشم؟
-خیر! ما مرگخوار این رنگی لازم نداریم...کافیه دست از مسموم کردن افکار یارانمون برداری.
یوآن کم کم متوجه ماجرا می شد.
اوضاع مالی وخیم محفل...خرج بالای زندگی...و انتخاب فالگیری به عنوان شغل دوم.
-چیکار کردم مگه؟ فالگیری شغل رسمی و معتبری. مهر وزیر زیر حکممه...
-ما آن مهر را در شومینه انداخته و سوزاندیم...در حالی که خود وزیر هم بهش وصل بود. با فالگیریت کاری نداریم؛ ولی با این که رفتی به تک تک یارانمان گفتی امیدوار باشن، می تونن در آینده لرد سیاه و لرد سرخ و آبی و زرد بشن چرا! ما تو را خواهیم کشت. همانطور که پیکسیمان را کشتیم. این اواخر لنز سرخ می گذاشت...اسمش را هم عوض کرده بود...خودش را در جمله ها جمع می بست. اسمش را نیز تغییر داده بود. لینی وارنر را تبدیل به ویلی رانر کرده بود. خواسته بود از ما تقلید کند...ولی سوادش کم بود و یک نونش جا مانده بود. ما هم پرتش کردیم در تنور که در کنار نون های دیگر پخته شود. اصلا منصرف شدیم. تو رو نمی کشیم. می ذاریمت همینجوری قطره چکونی به زندگیت ادامه بدی. لحن رسمیمونم همینجا ته کشید. به ذهنمون فشار وارد شد!
قطره ای دیگر بر پیشانی یوآن چکید. حالش داشت از بوی کدو حلوایی به هم می خورد.
-امممم....خب...راستش... شما کمی ناامید به نظر می رسین. اینو احساس می کنم. احتمالا ریشه در دوران کودکیتون داره. ولی هنوز هیچی تموم نشده...به نظر من باید امیدوار باشین. شما ارباب قدرتمندی هستین...قدرتمند تر از هر ارباب دیگه ای. اگه دست و پامو باز کنین می تونم جزئیات بیشتری بهتون بگم...
لرد سیاه با تردید نگاهی به قطره در حال چکیدن از کدو حلوایی انداخت...و نگاه دیگری به پس کله یوآن... قدرت؟....قدرت بیشتر! همیشه نقطه ضعف او بود!