خانه ی گریمولدپنه لوپه در حالی که با یک دست کمرش را گرفته بود و با دست دیگر سعی داشت ستون فقراتش را که از بدنش بیرون زده بود، سر جای اولش برگرداند، زیر لب ناسزا می گفت. آن روز داوطلب شده بود تا دستی به سر و روی خانه ی گریمولد بکشد و این کار نزدیک بود به قیمت جانش تمام شود. چند داکسی را که داشتند انگشتانش را می جویدند، به زور از دستش جدا کرد و به سمت اتاق گادفری رفت. به محض اینکه در را گشود، انواع خزندگان، چرندگان و بندپایان به او حمله ور شدند. پنه لوپه ماسک شیمیایی اش را زد و به میان گرد و خاک ها و جانوران موذی پرید.
همان طور که داشت با یک کت مخملی گل دار کف اتاق را می سابید، در اتاق باز شد و گادفری لبخند زنان داخل آمد. وسایل کارش را که شامل یک جعبه ی چوبی سوراخ سوراخ و چند شمشیر خونی بود، کناری گذاشت و با دیدن پنه لوپه لبخندش محو شد. با وحشت فریاد زد:
- هیچ معلوم هست داری چی کار می کنی؟
پنه لوپه در حالی که چند تا هزارپا را از داخل موهایش خارج می کرد، پاسخ داد:
- اگه منظورت این جونورای دوست داشتنیه باید بگم که اصلا نگران نباش.. به زودی میفرستمشون خونه ی خودشون...
گادفری سرش را به نشانه ی نفی تکان داد و به کت مخملی اشاره کرد.
- این لباس.. این یه عتیقه س.. مال زمان فتح آرتور شاه قاجاره...
پنه لوپه با تعجب گفت:
- این کت بید زده؟.. امروز باد اوردش تو بالکن.. خیلی خوب گرد و خاکو جذب می کنه...
گادفری کت را از دست پنه لوپه گرفت و آن را روی میز کارش گذاشت.
- می تونیم یه تغییراتی توش ایجاد کنیم و بدیمش به پروف.. مطمئنم خیلی بهش میاد.
پنه لوپه سرش را به نشانه ی تأیید تکان داد و رفت تا وسایل دوخت و دوز را بیاورد.
خانه ی کروهاآلکتو همان طور که جیغ می زد و با چوب بیسبال مرتب روی سرش می کوبید، کف زمین نشست.
- بدبخت شدیم.. بدبخت شدیم!
مادرش در حالی که سعی داشت چوب بیسبال را از دخترش بگیرد و او را آرام کند، گفت:
- عزیزم!.. چی بود اون کت کپک زده؟.. غصه نخور، یه خوشگلشو واست می گیرم...
خانه ی ریدل هاتاتسویا نامه ای برای آلکتو فرستاد تا کت را هر چه زودتر به خانه ی ریدل ها بیاورد. لرد هم در پذیرایی نشست و مشغول خوردن نوشیدنی زهر مار مورد علاقه اش شد.
سر و صدای شکستن که از اتاق نجینی می آمد، اوج گرفت. پاتریشیا پرسید:
- ارباب!.. یه سری به پرنسس بزنم؟
لرد با خونسردی پاسخ داد:
- نه.. مقتضای سنشه.. دخترمان در سن حساسی...
لرد نتوانست جمله اش را به پایان برساند. چرا که ناگهان صحنه ای کابوس وار مقابل چشمانش ظاهر گشت. خودش را دید که با قیچی تکه تکه اش کردند و بعد با چرخ خیاطی عملیات دوخت و دوز را رویش انجام دادند.