هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۲۲:۰۸
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 541
آفلاین
- فرق ایشان چیست؟

لایتینیا برای پیدا کردن لادیسلاو به میان افراد حاضر نگاه کرد.
ولی اثری از او نبود.

- اهم.

به زیر پایش نگاه کرد.
نبود.

- اهم!

به بالای سرش نگاه کرد.
نبود!

-لادیس کجایی؟!
- چی؟ لادیسلاو رفته خونه مامان بزرگش که. همین پریروز هم رفت، خدافظی هم کرد.

لایتینیا کمی چشم هایش را مالید.
- بابا خودش بود! پرسید فرقشون چیه!
- نه خودش نبود. اصلا کسی چیزی نشنید.
- لایت حالت خوبه؟
- ناظرمون داره جوون مرگ می شه! وویی وویی وویی وویی.

ریونیون مشغول چنگ بر صورت زدن و مو کندن و بر سر و روی کوبیدن شدن.
لایتینیا حس می کرد حالش خوب نیست.

- من ادا لادیس رو در آوردم!
- منم سرفه کردم!
- منم کردم!

لایتینیا بهتر شد.

- خب فرقشان چیست؟
- خفه شو.

دوشیزه فاست از شوخی های خز و تکراری و در آوردن شور چیز ها خوشش نمی آمد.
ناگهان صدای ترکیدن بغضی و پایین افتادن چمدان هایی و های های گریه ای به گوش رسید!

- ما ز بهر جنابانتان تحفگان بیاورده بودیم! ما بر منزل مادر بزرگ خویش باز می گردیم!
- عه، لادیس خودت بودی؟

تعدادی چمدان در آستانه ورودی تالار ریونکلاو قرار داشت و دنباله کتی که پشت مجسمه روونا ریونکلاو ناپدید شد.

- خب... هووف! بذارید از فرق های جوخه با الف دال براتون بگم.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
ریونکلاوی‌ها که اصلا انگار تو باغ نبودن و جز کلمات نقش بسته تو کتاب، از اوضاع و احوال جای دیگه خبر نداشتن، با چهره‌هایی مات و مبهوت به لایتینا زل می‌زنن.

لایتینا که انتظار چنین عکس‌العمل‌های خاموشی رو نداشت، سعی می‌کنه نشانشو بالاتر بگیره تا برق حاصل از اون بیشتر چشمای ریونکلاوی‌ها رو کور کنه.
- نشان! جوخه بازرسی! اوضاع به هم ریخته‌ی هاگوارتز... اصلا می‌دونین دور و برتون چه خبره؟

سر تک‌تک اعضای ریونکلاو طی یک حرکت هماهنگ به نشانه‌ی منفی به حرکت در میاد.

- شما دقیقا کجا زندگی می‌کنین که خبر ندارین؟

این‌بار نوبت انگشت اشاره‌ی ریونکلاوی‌ها بود که در عین هماهنگی به کتابایی که جلوشون ردیف شده بود اشاره کنن. پاسخشون واضح بود، اونا تو کتابا زندگی می‌کردن!

لایتینا که ورود هیجان‌انگیز و پرابهتش با ناآگاهی ریونکلاوی‌ها به کل خراب شده بود، کل امیدش همچون ابر بهاری شروع به باریدن می‌کنه تا اینکه به اتمام می‌رسه.
بنابراین لایتینا نشانشو رها می‌کنه و بعد از صاف کردن رداش می‌ره و جایی در صدر میزگرد خرخون‌ها برای نشستن پیدا می‌کنه.
- ببینین الان ما با دو گروه مختلف تو هاگوارتز رو به رو هستیم، جوخه بازرسی و الف.دال! یا باید با مدیریت باشیم یا برضدش.

ریونکلاوی‌ها که این‌بار کاملا شیرفهم شده بودن، متفکرانه سری تکون می‌دن و نگاهی به همدیگه می‌ندازن.
لایتینا که حس می‌کرد دوباره فرصتی برای نشون دادن نشان مامور بزرگ فراهم شده، در حالی که جوگیر شده از جاش بلند می‌شه، رو صندلیش می‌ایسته و نشان جوخه بازرسی رو بالا می‌گیره.
- که ناظرتون قبلا انتخاب خودش رو کرده!

همون موقع نشان درخشان لایتینا، به امر روونایی همچون ذره‌بین عمل می‌کنه و یکی از کتاب‌های پهن شده کف میز شروع به سوختن می‌کنه! به نظر میومد اون روز شانس با لایتینا همراه نبود. لایتینا که دستپاچه شده بود به سرعت با چوبدستیش آتیشو خاموش می‌کنه.
- اهم اهم... خب حالا انتخاب شما چیه؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۲۷:۲۴
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 375
آفلاین
فنریر همچنان به خاطر تله ها جوری به در و دیوار میخورد انگار که میخواست ثابت کنه از اسمش فنر تره! و از اونطرف آلکتو با چوب بیسبالش به کیسه میکوبید و سعی داشت حسابشو برسه و هی پشت سرهم با کلمات رکیک مورد عنایت قرارش میداد.
- بی چوب بیسبال! بی آدامس! چطوری جرات میکنی؟!

در این بین بقیه اعضای جوخه که نمیدونستن چیکار کنن جیغ زنان به این ور و اون ور میدوییدن و گاها حتی به دیوار میخوردن و کمونه میکردن و به یه سمت دیگه میدوییدن.

- قار قار؟
- قار به تو قار چه.

و کلاغ هاییم که این وضعیت تالار گریفیندور رو دیده بودن هم بال بال زنان رفتن و اونا رو به حال خودشون تنها گذاشتن.

دور از این شلوغیا، تالار ریونکلاو

برعکس گریفیندوریا، ریونکلاویا با آرامش و همه با عینک گرد و ته استکانی نشسته بودن و مطالعه شون رو میکردن و هرازگاهی انگشتونو با تف مورد عنایت قرار میدادن تا صفحه رو ورق بزنن.

- همه پاشین!

لایتینا جیغ زنان وارد تالار شد. یه سنجاق سینه و نماد جوخه بازرسی رو به رداش زده بود و به همین خاطر گوشه رداشو گرفته بود و هرکسی رو که میدید نماد جوخه رو تو حلقش فرو میکرد. اما این دفعه خاص بود پس در نتیجه کلا اون تیکه از ردا رو درید و نشان جوخه و یه تیکه پارچه رداش رو بالا گرفت.
- این نشان مامور بزرگ، لایتینا فاسته!

ریونکلاوی ها:

- ده لامصبا یه فرصت بهتون میدم یا عضو جوخه میشین یا با این نشان طرفین!


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷

هرميون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۰ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
از خلاف آمد عادت بطلب کام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 109
آفلاین
-دست به چماقت خوبه ها. له شون کردیم!
-چماق نه و چوب بیسبال فنریر.
-دقیقا! رمز تابلو چی بود؟

سالن گریف-چند دقیقه قبل

-همه آماده اید؟ پروتی، حالا اون کیسه رو بذار وسط سالن.

هرماینی در اطراف صحنه ی انتقام می گشت و بنر هایی که با حروف درشت رویش نوشته شده بود«اَلکتو کاااارو، نزنی مااارو» را مرتب می کرد. بزرگترین اَلکتو کارو روی کیسه ای نوشته شده بود که افرادی را که از جوخه بازرسی گرفته بودند، در آن چپانده بودند. بلاخره کسی باید انتقام آرتور و کسانی که دستگیر شده بودند را می گرفت.

-نوشته هارو تو دید بذارید. همه نقشه رو میدونید، ازتون بازجویی کردن میگید کار من و لیزا بوده. لیزا؟
-ویزززززوووو!
-تله ها با توئه. بعدش زود برگرد طرف پنجره.

لیزا که حالا به شکل دختری مگسی درآمده بود، دست هایش را به هم مالید.
-حله، خیالت راحت! صداشونو میشنوم، دارن میان.

هرماینی برق هارا خاموش کرد و همانجا ایستاد.
-برگردید به خوابگاها و بیرون نیاید!

پس از یک دقیقه حفره ی تابلو باز شد و فنریر و آلکتو و چندنفر دیگر وارد سالن شدند.
-چپ اندر قیچی هم شد رمز؟
-چرا تاریکه اینجا؟

-ریداکتو!

با طلسم هرماینی جعبه ای که کنار حفره بود ترکید و رنگ های قرمز و عصاره های فلفل قرمز به سر و صورت تازه واردان پاشید. فنریر نعره زنان به اطراف می دوید، به تله های گرگی و میخ ها برخورد می کرد و نعره های بلندتری می زد. هرماینی برق هارا روشن کرد. قبل ازینکه کسی متوجه اش شود، جارویش را برداشت و به طرف پنجره پروازکرد. در همان حال صداهایی از پشت سرش می شنید:
-اونجاس. کار اونه. بگیرینش ملعونا!
-کروووو، نه کااارو! کی اینارو نوشتهههههه. نابودتون می کنممم.

طبق نقشه آلکتو با چماقش به جان کیسه افتاده بود. درهمین حال هرماینی و لیزا چشمکی به هم زدند و قبل از اینکه دستگیر شوند، از پنجره به بیرون پریدند.


ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۵ ۱۵:۱۸:۲۹

lost between reality and dreams


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲:۵۹ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
بعد از گذشت مدتی و جمع شدن نصف کلاس توسط مامورین جوخه بازرسی، آلکتو کلاس رو به همراه مامورین و دانش آموزان بازداشت شده ترک کرد. دانش آموزان که در حال غرق شدن در سکوت به جا مانده بودند، همزمان با چهره ای پوکر مانند، هم دیگر را نگاه میکردند تا اینکه صدای اعتراض یکی از دانش آموزان، سکوت رو شکست:
-این دیگه چه وضعشه؟ اینا دارن به ما ظلم میکنن.
-راست میگه.
-ما نباید همینطور بشینیم و اونها رو نگاه کنیم تا هر غ... چیز... هر کاری که دلشون میخواد بکنن.
-راست میگه.
-باید جلوشون بایستیم.
-راست میگه.
-ببند دهنتو.
-راست میگه. آها چشم.

دانش آموزان دیگه، کمی فکر کردن. یکی از دانش آموزان رو کرد به دانش آموز معترض:
-خب میگی چیکار کنیم؟
-شاید بهتره که یه گروه بشیم علیه جوخه.
-فکر خوبیه. باید الف دال رو هم قانع کنیم که هوریس، دست نشونده لرد نیست.
-یه مسئله ای این وسط هست. اسم گروه رو چی بذاریم؟
-اسمش مهم نیست. بعدا یه فکری براش میکنیم. الان وقتشه که بریم یه سری رو بکشونیم طرف خودمون.

دانش آموزان از جاشون بلند شدن و به طرف حیاط حرکت کردن. سعی کردن تا دور از چشم اعضای جوخه، بقیه دانش آموزان رو به گروه خودشون بیارن. برخی مخالفت میکردن. چون اصلا دوست نداشتن توی خطر بیافتن. تعدادی از دانش آموزان دیگه که اوضاع مدرسه رو دیده بودن، به گروه ملحق میشدن تا شاید بتونن کاری برای هاگوارتز بکنن.

ساعتی گذشت. هوا تقریبا تاریک شده بود و اعضای گروه، طبق قرارشون، توی هاگزهد جمع شده بودن. آرتور از روی صندلیش بلند شد رو کرد به جمعیت:
-خیلی خب دوستان! وقتش رسیده که هاگوارتز رو نجات بدیم. هاگوارتز توی خطر بزرگی قرار گرفته و دو جناح رو علیه خودش کرده. باعث و بانی این اتفاقات به گفته هوریس، مدیر مدرسه، مدیران اسبق هاگوارتز هستن. ولی مسئله ای که وجود داره، اینه که آیا حرف هوریس درسته یا نه.
-نه آرتور! مسئله اینجاست که از کدوم گروه شروع کنیم. جوخه یا الف دال؟ جوخه بازرسی داره به همه اعضای مدرسه ظلم میکنه و با بی عدالتی دانش آموزان رو مجازات میکنه. از طرفی هم الف دال خیال میکنه که هوریس، دست نشونده ولدمورته و این خیلی خطرناکه. اگه هوریس فکر و خیالی نداشته باشه که از نظر من نداره، درصورتی که جوخه رو از بین ببریم، به مشکل بزرگی بر میخوریم. نمیتونیم جلوی الف دال رو بگیریم و اونها رو قانع کنیم. از دیدگاه دیگه، اگه الف دال رو بخوایم قانع کنیم، تقریبا غیر ممکنه. چون اونها زور گویی و بی عدالتی جوخه رو میبینن و باور نمیکنن که هوریس بی گناه باشه.
-من یه نظری دارم. بیاید هوریس رو از بین ببریم.
-مزه نریز یوآن. موضوع جدیه.
-اتفاقا حرف بدی هم نزدا. هوریس رو از بین میبریم. بعدم جوخه رو. الف دال هم نمیخواد قانع کنیم.

در همین لحظه، فنریر و آلکتو، به همراه دسته ای از مامورین جوخه بازرسی و دیوانه سازان، وارد هاگزهد شدن:
-به به! سوسیس کالباسای خودم هم که اینجان. میبینم داشتید در مورد از بین بردن هوریس صحبت میکردید.
-جان؟ کی اسم هوریس رو آورد؟ آقا بوخودا ما نبودیم.
-حرف اضافه نزن بینیم باو. همشونو دستگیر کنید ببرید. باس یه گوشمالی پررررررررو بهشون بدیم.

آلکتو این رو گفت و مامورین جوخه دست به کار شدن. روز بعد، هرکدوم از اعضای گروه منحل شده، با بدنهایی کبود شده و استخوان هایی شکسته، در یکی از سلول های آزکابان قرار گرفته بودن.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ یکشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۷

آلکتو کرو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸
از ما هم شنفتن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
- خب عرضم به حضورتون که باس، صد قطعه عکس سه در چهار، کپی شناسنامه، البت نباس المثنی باشه، مهارت در تنبیه بدنی و داشتن سلاح گرم یا سرد، اجالتا سه گالیون هم پیش پرداختشه، هر ماهم سه دستگاه نیمبوس 2018 قرعه کشی می کنن! تازه یه چی بین خودمون باشه ساندیسم می دن!
- به نظرت اول برم ثبت نام کنم یا بعد از کامل شدن ماه برم؟
- اگ نظر ما رو می خواین همین الان فرصتو ع دست ندین، برین. چون ساندیس خورا زیادن الان یه غلغله ایه. ما هم پارتی داشتیم. البت جا شما که محفوظه پیش مدیر!

فنریر آب در دستش را بر زمین گذاشت و رفت. آلکتو هم همراه اعضای جوخه بازرسی داخل کلاس شد.
- که اختشاش می کنین واس ما؟ فک کردین اینجا بووووقه؟ حالیتون می کنیم!

آلکتو کنار صندلی یکی از دانشا موزان رفت و چوب بیسبالش را تکان داد.
- هی یو! واستا ببینیم! به قیافه ت میاد اختشاش گر باشی!

دانش آموز بیچاره که دست و پایش را گم کرده بود تته پته کنان گفت:
- کی ... من... من روحمم خبر نداشت! اصلا اختشاشو با کدوم "خ" می نویسن؟
- ننه من غریبم بازی درنیار بینیم! به نام مدیریت هاگوارتز، به نام اون ساندیسایی که خوردیم، به نام چوب بیسبالمون،تو بازداشتی!
- من... هیچ...
- رو حرف سر بازرسم که حرف می زنی! تو محکوم به زندانی شدن تو سیاهچالِ تاریک و نمور مدرسه با اعمال شاقه ایی!
- چی؟

تا دانش آموز بیچاره خواست حرف دیگری بزند، دو دیوانه ساز دستان او را گرفتند و او را به سیاهچال بردند.
- خب کس دیگه، حرفی نداره؟
دانش آموزا:
- پس ادامه می دیم!


ویرایش شده توسط آلکتو کرو در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۷ ۲۲:۵۱:۰۵
ویرایش شده توسط آلکتو کرو در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۷ ۲۲:۵۳:۳۷
ویرایش شده توسط آلکتو کرو در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۸ ۱۱:۰۸:۲۱

اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ یکشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۷

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
آستریکس که به دلیل مشکل معده اش، دیگر کم کم داشت رقص پا میرفت، با ضربه سطل حاوی گادفری به در درمانگاه، خود را به داخل پرتاب کرد.
مادام پامفری که داشت به کمک تنفس مصنوعی، یکی از تلفات های درگیری بین جوخه بازرسی و الف دال را که کاملا صاف شده بود، باد میکرد، از جا پرید و پوکرفیس وارانه به آستریکس و سطلش نگاه کرد، اما پیش از آنکه بخواهد چیزی بگوید، آستریکس شروع کرد به توضیح دادن.
- ببینید، من الان ممکنه کل این درمانگاه رو به رنگ قهوه ای در بیارم، در نتیجه اول بیاید سراغ من! بعدش یه چیزی به این بدبخت بدید، خون بسازه!

در همان زمان، کلاس تغییر شکل:

دانش آموزان نمیدانستند از بوی عرق استاد تغییر شکل باید بیشتر متنفر باشند، یا از درگیری های جوخه بازرسی و الف دال.
فنریر هم با آرامش در جلوی کلاس ایستاده بود و توضیحات درس آن روز را میداد.
دانش آموزان هم میکوشیدند جلوی دماغشان را نگیرند، و یا بر اثر بوی شدید غرق، بیهوش نشوند.

- اصلا حواستون به من هست؟ چتونه امروز؟ ماه کامله یا چیزی که انقدر قیافه هاتون داغون و ترسناک شده؟

جواب فنریر را در کلاس با باز شدن ناگهانی خود داد، و سپس چندین دانش آموز، که مدال های سیاهی با نشان هاگوارتز روی سینه خود داشتند، وارد کلاس شدند.

- سر کلاسیم ما!

الکتو کرو، به سرعت خودش را از بین آنها جلو انداخت. میدانست که فنریر ممکن است هر لحظه حمله کند و پاچه، یا بقیه اعضای بدن هم قطارهایش را گاز بگیرد.
- سلام پروفسور، با اجازه تون اومدیم قبل از ناهار، برای بازرسی کلاس، یه وقت اعضای الف دال نخوان سوءقصد به جونتون بکنن.
- جونم به اونا سوءقصد نکنه یه وقت. و گفتی ناهار؟ گوشت هم دارید؟
- همیشه پروفسور... چطور؟

فنریر در حالی که داشت اعضای جوخه بازرسی را به خارج از کلاس هدایت میکرد و خودش هم همراهشان میرفت، گفت:
- پس گوشت دارید... و گفتید شرایط عضویت در جوخه بازرسی چیه خانم کرو؟

دانش آموزان با صدای بسته شدن در کلاس پشت در فنریر، نتوانستند پاسخ الکتو را بشنوند.



پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ یکشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۷

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۰۷:۳۰
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 229
آفلاین
کمی از ظهر گذشته بود. تعدادی از دانش آموزان در یکی از کلاس های هاگوارتز تجمع کرده بودند. کلاس مزبور، اتاقی مربع شکل بود و سکوی بلندی در وسط آن به چشم می خورد. مردی ملبس به کت شلوار مشکی و کلاه استوانه ای روی لبه ی سکو ایستاده بود و به ناظران لبخند می زد. مرد دیگری که چشمان سرخ و چهره ی رنگ پریده داشت، با طناب به ستون سنگی موجود روی سکو بسته شده بود و با ناراحتی به مرد دیگر می نگریست. دانش آموز کت شلواری اهم اهمی نمود تا توجه سایرین را به خود جلب کند. سپس، شروع به صحبت کرد.
- دوستان خوبم.. من، گادفری میدهرست، یکی از اعضای الف دالم. امروز ازتون خواستم بیاین اینجا تا یه ظالمو با هم به راه راست برگردونیم...

بعد به دانش آموز چشم سرخ اشاره کرد.
- اسم این مرد، آستریکسه.. اون یکی از اعضای جوخه ی بازرسیه و چن تا از بچه های الف دالو با بی رحمی تمام به قتل رسونده...

زمزمه هایی حاکی از وحشت در اتاق شکل گرفت. آستریکس که با شنیدن حرف های گادفری دهانش از تعجب باز مانده بود، سعی کرد به خودش بیاید و شروع به حرف زدن کرد.
- چی داری میگی بابا؟! مث اینکه زیاد ازین فیلم اکشنای ماگلی می بینی.. جوخه ی بازرسی دیگه چیه؟ قتل کجا بود؟.. من فقط یه کم گشنه م بود و چن قطره از خونشونو خوردم. الانم سُر و مُر و گنده دارن واسه خودشون می پلکن.

ناظرین به گادفری خیره شدند تا ببینند او چه عکس العملی در برابر حرف های آستریکس از خودش نشان می دهد. عضو الف دال لبخند زنان به سمت دانش آموز خون آشام رفت. با خشونتی که با چهره ی متبسمش در تضاد بود، او را مجبور کرد تا روی زانو بنشیند. سپس خم شد و در حالی که موهای سیاه رنگ زندانیش را نوازش می کرد، گفت:
- اوه، آستریکس عزیزم!.. تو داری هذیون میگی. اون قد شرارت کردی که عقلتو از دست دادی. ولی نگران نباش. من امروز خوبت می کنم. تو امروز به راه راست برمی گردی.

سپس، کلاهش را برداشت و بطری بزرگی را از داخل آن بیرون آورد. رو به جمعیت گفت:
- اینو می بینین؟ یه معجون مخصوصه که یه تیکه از ریشای پروفو ریختم توش. الان آستریکس اینو می خوره و تبدیل به فرشته میشه.

گادفری دهان آستریکس را به زور باز کرد؛ قیفی ظاهر نمود و با کمک آن محتویات بطری را در حلق خون آشام ریخت. آستریکس سرفه کرد و به اجبار معجون را فرو داد. گادفری قیف را برداشت و منتظر شد تا معجون روی زندانی اثر کند. آستریکس با چهره ای در هم رفته گفت:
- مرلین بگم چی کارت نکنه. معجونت مزه ی شیرعسل گندیده می داد. کلی هم که ریش و پشم ریخته بودی توش، حالم به هم خورد.. عُقق ...

آستریکس روی لبه ی سکو خم شد و محتویات معده اش را روی سر یک دانش آموز مونث خالی کرد. دختر جیغی کشید و ایش ایش گویان در حالی که الف دال و جوخه ی بازرسی را نفرین می کرد، از کلاس خارج شد.

گادفری رویش را به سمت ناظران برگرداند و گفت:
- خب.. یه مدت طول می کشه تا اثر کنه. ولی مطمئن باشین که خون آشاممون تبدیل به فرشته می شه. من اینو تضمین...

گادفری حرفش را قطع کرد، چرا که متوجه شد دانش آموزان به نقطه ای در پشت سر او خیره شده اند. برگشت تا ببیند که چه اتفاقی افتاده و با یک عدد آستریکس مواجه شد که لبخند زنان رو به رویش ایستاده. آب دهانش را قورت داد و با تعجب گفت:
- چه جوری طنابا رو باز کردی؟

آستریکس با پوزخند پاسخ داد:
- فِک کنم تو مهدکودک گره زدنو درست یاد نگرفتی.

قبل از اینکه گادفری فرصت کند چوبدستی اش را بیرون بکشد یا پروانه های گوشتخوارش را به یاری بطلبد، خون آشام به او حمله ور شد و دندان های نیشش را در گردن گادفری فرو برد. دانش آموزان جیغ کشیدند، ولی هیچ کس سعی نکرد به میدهرست کمک کند. حقیقت این بود که شاگردان ترجیح می دادند در جنگ های بین الف دال و جوخه ی بازرسی دخالت نکنند.

آستریکس که با خوردن شیرعسل نیرو گرفته بود، با سرعتی فرابشری خون گادفری را می مکید. رنگ و روی عضو الف دال به تدریج کبود شد و همان طور که آب بدنش را از دست می داد، پوستش حالتی چروکیده پیدا کرد. آستریکس آن قدر به مکیدن ادامه داد تا اینکه دیگر خونی در بدن گادفری باقی نماند و قربانی تبدیل به توده ای درهم از پوست، گوشت و استخوان شد.

خون آشام تفاله ی گادفری را در سطل آشغال انداخت؛ به دانش آموزان بهت زده چشمکی زد و گفت:
- فراموش نکنین که هاگوارتز ما، خانه ی ما. آشغالاتونو همیشه بندازین تو سطل. راستی تفکیکشون هم مهمه. مثلا گادفری زباله ی خشکه...

آستریکس چهره های وحشت زده ی شاگردان را از نظر گذراند و ادامه داد:
- هی!.. چتونه شماها؟ چرا کُپ کردین؟ بابا مگه یادتون نیس مادام پامفری یه بار یه دارویی به پاتر داد که استخون دربیاره. پس حتما می تونه یه کاری کنه که بدن گادفری خون تولید کنه.

ناظرین سرشان را به نشانه ی تأیید تکان دادند و در حالی که خیالشان راحت شده بود، کلاس را ترک کردند. آستریکس پیچشی را در شکمش حس کرد و متوجه شد که به خاطر خوردن شیرعسل پشم آلود مشکل مزاجی پیدا کرده و خودش هم به معالجه نیاز دارد. سطل آشغالی را که محتوی گادفری بود، بلند کرد و به سمت درمانگاه رفت.


ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۷ ۱۷:۵۴:۱۶


نسخه ی انگلیسی داستانم
بسی ممنون میشم برین این جا و بهش رای بدین و کامنت بذارین.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده



پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲:۲۵ شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۷

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
سوژه جدید


- راستی توحید! چطو به تو گیر ندادن؟

- چرا از خودشون نمی‌پرسی؟

- لوس! شوخی نکن.

- صد بارگفتم ولی به خرجت نمی‌ره. اگر پوشش مناسب داشتی کار به این‌جا نمی‌کشید.

- نمی‌دانم! شاید حق با تو باشد.

مسیر زندگی نورممد، پس از این گفت‌وگوی تاثیرگذار با توحید ظفرپور تغییر کرد و به دنبال او، به راه افتاد. توحید هم که چشمش از بابت روبرو شدن با ماموران گشت جوخه بازرسی ترسیده بود، به دنبال مسیری کم رفت و آمدتر به سمت خوابگاه گریفیندور، به بی‌راهه افتاد و مشغول بالا رفتن از پله‌های متحرک بی پایان هاگوارتز شد.

- اومدن!

- سکتوم سمپرا!

نورممد به سمت پیکر توحید که به زبان فارسی سخت پاره پوره شده بود (آخی! ) دوید ...

- عه اینا که مامورای جوخه نیستن!

چند دانش‌آموز با نخ‌های پراکنده و نامنظمی از ریش که به تازگی درآمده بود و شال‌های چهارخانه سفید و نارنجی، از پشت مجسمه‌ها بیرون آمدند. و خودشان را بالای سر توحید رساندند.

- چیزی نیست برادر

- به نیروی عشق توکّل کن!

- شرمندتیم ... امیدوار باش به آوای ققنوس و بجنگ با جوخه بازرسی ... ارتش دامبلدوری می‌میرد، جرواجر هم می‌شود، ذلت نمی‌پذیرد!

دانش‌آموزان الف دالی پس از به زبان آوردن این سخنان تاثیرگذار توحید را به حال خود رها کرده و صحنه را ترک گفتند. نورممد که بالاخره از شوک خارج شده بود، او را کول کرد و به سمت درمانگاه راهی شد.

- کار خودشونه.

نورممد وحشت زده چند متری از جا پرید و بی توجه به توحیدی که از دستش افتاده و لابلای پلکان‌ها به سقوط به ناکجا آباد ادامه می‌داد، به دنبال منشا صدا گشت.

- بله؟ چی کار خودشونه؟ خودشون کیه؟ تو کی‌ای؟

- الف دال ... جوخه بازرسی ... همه دستشون تو یه کاسس! هاگرید و اسلاگهورن اینارو درست کردن من و تو رو بازی بدن! نور به تابلوی پروفسور دیپت بباره! زمان اون از این چیزا نبود که ...

نورممد که احساس می‌کرد پلکان زیرپایش به زبان آمده، وحشت زده به سمت خوابگاهشان دوید تا به خودش وانمود کند تمام اتفاقات آن شب را در خواب دیده.


تصویر کوچک شده


×توضیح: اگر سوژه واضح نیست، می‌تونید این‌جا رو مطالعه کنید! توحید ظفرپور و نورممد صرفا بازیگران مهمان این پست بودند!


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۶ ۸:۲۸:۰۹

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.