- آرسی تو زن داری؟
- نه بابا زنمون کجا بود!
- نامزد داری؟
- رفتم سربازی و برگشتم حامله بود!
- پس چی داری؟
- هیچی! جز یه هم اتاقی دستکج و یه اتاق گرویی!
- یعنی تا حالا عاشق نشدی؟
آرسینوس و یوآن شبانه در لابی مسافرخانه مشغول تبادل نخ بودند. بحث به اینجا که رسید، گرسنگی بر آرسینوس که نمیدانست جرا انقدر به گوشت علاقمند شده، غلبه کرد! اگرچه یک راسوی استخوانی و ریزه میزه دست بالا 100 گرم گوشت بیشتر نمیداد اما گرگینهی درون آرسینوس شدیدا دچار ضعف شده و به کم نیز قانع بود. بنابراین پچ پچ کنان از زیر نقاب، اوضاع را برای نقاب شرح داد و نقاب از صورتش جدا شد و رفت و کودتایی ساختگی ایجاد کرد. درست در لحظهای که حواس یوآن به تلویزیون گوشهی مسافرخانه و اخبار کودتا پرت شد، آرسینوس چوبدستی کشید و طلسم مرگی به سمت اتاق مشترکش با ریگولوس فرستاد. اخگر سبز رنگ بدون توجه به حریم خصوصی ریگولوس، از زیر در داخل شد و جان او را در حال جاساز کردن اشیاء قیمتی در لنگه چپ شورتش، گرفت!
- راستی! اون قضیه هماتاقی بود که گفتم ... کنسله!
با هم اتاقیم ناسازگاری داشتیم هردومون اذیت میشدیم. الان دیگه هم اتاقی ندارم.
- اتفاقا منم خیلی ناسازگاری دارم! هم اتاقیم دچار بحران هویت شده ... شبا کابوس میبینه و ناله میکنه. واسه همین نتونستم بخوابم و اومدم بیرون!
- خوب بیا بریم اتاق من.
آرسینوس دست یوآن را گرفت و راهی اتاق شد. به محض ورود به اتاق، گرگینه درونش کنترل او را در دست گرفت. بوی گوشت داشت دیوانهاش میکرد! یوآن را سفت در بغل گرفت ... چیزی نمانده بود برادران زحمت کش «کمیته» سر برسند اما سفت بغل کردن یک راسو عاقبت خوشی ندارد. گاز مهلک و کشندهای از یوآن ساطع شد و به مرور تمام اتاق را فرا گرفت. جسد آرسینوس با چهرهی بنفش کنار ریگولوس افتاد اما گاز دست بردار نبود؛ به انتشار ادامه داد و به اتاق همسایه نیز رسید و باعث شد جیمز هرگز بیدار نشود! یوآن بی تفاوت به تمام این اتفاقات قصد خروج از اتاق را داشت که ناگهان صدای انفجار مانندی او را سر جایش نگه داشت. جسد آرسینوس منهدم شد و از درون دود و گرد و غباری که ایجاد کرد، فنریر گریبگ مانند جوجه ققنوسی در آتش، پدیدار شد.
- هی! تو احساس خفگی نمیکنی؟
- خفگی؟ بابا کدوم بو!
من همین یک ماه پیش حموم بودم.
-
فنریر بین دوراهی خوردن یوآن و گزارش ماموریت به لرد سیاه مردد بود ما یوآن تنها فرار را در مقابل داشت و با اقدام سریع او، گزینههای گریبک نیز محدود شد.
نقل قول:
سلام ارباب! خوبین ارباب؟ طبق دستورتون رفتم توی وزیر حلول کردم ... ظرفیت نداشت و مرد ولی عوضش ریگولوس خائن رو توی یه موقعیت خوب گیر آوردم، بیاین مسافرخونه هاگزمید تا ببینید چیزی که گفتین ازتون دزدیده همراهشه یا نه.
لرد سیاه نگاهی سرسری به نامهی فنریر انداخت.
- باز این گرگ بی عرضه ادعا کرد ماموریت ما رو انجام داده ... لابد این کارش هم مثل گیر انداختن اون کله زخمیه!
با صدایی بلندتر طوری که مرگخوارانش بشنوند ادامه داد:
- ما چشممون آب نمیخوره ... یک نفر بره مسافرخونه هاگزمید و وضعیت گریبک رو برامون گزارش کنه. احتمالا چیز مهم نیست. کروشیو هوریس! کارای ما همگی بااهمیتن! اگر اهمیتش برامون محرز شد خودمون نزول اجلال میکنیم.
با ابلاغ دستور لرد، همهمهای بین مرگخواران ایجاد شد.
- گمونم ارباب میخوان امتحانمون کنن. حتما پاداش خوبی واسه کسی که این کار رو انجام بده در نظر دارن!
- حتما چیز مهمیه که ارباب میخوان توجه ما بهش جلب نشه!
- به نظرم این ماموریت ارزش رودررو شدن با فنریر بوگندو و دندونای تیزش رو داره!
مرگخواران اندکی اندیشیدند و سپس همگی برای سبقت گرفتن از یکدیگر، به مسافرخانه هاگزمید آپارات کردند.
- چرا این بی لیاقتها انقدر اشتیاق از خودشون نشون دادن؟ نکنه خبری مهمی باشه؟
لرد که دچار تردید شده بود، خود نیز به مسافرخانه رفت!
- جانم؟ بفرمایید ... فکر نکنم ما ... بفرمایید بیرون خواهشا!
بفرمایید بیرون! ما کل اتاقامونم خالی باشه ظرفیت شما رو نداریم!
مسئول مسافرخانه ابتدا تصور کرد با یک نفر، سپس یک خانواده و بعد یک ایل مواجه شده اما لحظه به لحظه بر تعداد افرادی که وارد میشدند افزوده میشد و کم کم واژهای برای توصیف این میزان جمعیت به ذهنش نمیرسید. دست آخر از جایش بلند شد و خودش را از پنجره به بیرون پرت کرد. کسی هم نفهمید چرا!
دختر نوجوانی با صورت پر از جوش بلوغ که شبها خواب شاهزادهای که با اسب سفید از پنجره پایین میپرد میدید و احساس طراوت میکرد، برای خاستگاری از مسئول مربوطه، از جمع جدا شد اما باقی جمعیت که عموما در به تن داشتن ردای سیاه و موهای قرمز با یکدیگر اشتراک داشتند، راه خود را به سمت اتاق شماره 24 ادامه دادند. ریش سفید جمع که جلوتر از همه بود دو ضربه آرام به در زد.
- بله ... عع پروف؟!
من گفتم یه نفر بیاد برا تشخیص هویت!
- یوآن جان من گفتم از این فرصت استفاده کنم بچهها یه گردشی اومده باشن ... پوسیدن تو گریمولد! ضمن این که من عقلی کردم و گفتم اگه قسمت شد و متوفی از خودمون بود، دیگه تو هزینهها صرفه جویی کرده باشیم و همینجا ختمو برگزار کنیم.
هری پسرم ... بیا برو تو ...
یوآن از اتاق خارج شد و هری داخل رفت. پس از چند لحظه در مجددا باز شد. بلافاصله یوآن از زیر دمش تجهیزات صوتی بیرون کشید و در میان شیون و زاری محفلیها، با صدایی که توسط بلندگو گوشخراش تر از قبل شده بود شروع به روضه خوانی کرد:
- آااااای ... اونایی که کشیدن میدونن هیچ داغی بدتر از داغ فرزند نیست ... پسر از دست دادهها میدونن چی میگم!
- پسرم نبود!
هری چند باری این جمله را فریاد زد اما صدایش در میان جیغ جماعتی که صورت خود را چنگ میزدند و با مشت به سر و صورت خود میکوبیدند و بعضا طلسم شکنجه بر روی خود اجرا میکردند گم شد. دست آخر دست به دامن چوبدستی شد و با صدایی کرکننده جملهاش را تکرار کرد. سکوت برای لحظهای حکمفرما شد.
- آاااااای ... اونایی که کشیدن میدونن هیچ داغی بدتر از یتیم شدن نیست ... داغ پدر کشیدهها میدونن چی میگم!
- بابامم نبود بابا!
جیمز موریارتی بود.
در همین حین تمام مرگخواران مشغول جستوجوی وجب به وجب اتاق مجاور برای قابآویزی بودند که تنها لرد سیاه میدانست چیزی بیش از یک قاب آویز است. هوریس در حالی که از هر منفذی در بدن بیجان ریگولوس شیئی قیمتی بیرون میکشید گفت:
- ولی مرلین بیامرز جیب زن قابل و مستعدی بودا! باید حتما یه سر به انجمن اسلاگ میزد ...
- هوریس!
تا کی میخوای به نخاله دور خودت جمع کردن تو اون مدرسه ادامه بدی؟
- نخاله؟ ارباب اینا ...
- کافیه! چیزی اینجا نیست. گری بک ... وقتی رسیدیم خونه ریدل ما میدونیم و تو!
- ارباب
به دم دخترتون قسم ...
فنریر ادامه نداد. ابتدا به خاطر آورد دم قسمت بی استخوان بدن مارهاست و سپس به یاد وصف طعم خوش گوشت مار که از دوستانش شنیده بود افتاد و ذهنش از بهانه جویی منحرف شد. اما شانس با او یار بود که حواس لرد نیز به سروصداهایی که از بیرون اتاق شنیده میشد، پرت شد!
- یکی بره ببینه این سر و صداها چیه از بیرون میاد.
لینی پرواز کنان وارد سوراخ در شد و از آنجا دیدهبانی را برعهده گرفت.
- ارباب یه عالمه کمر میبینم که دارن به سمت خروجی میرن ... خیلی شلوغه!
عه یه توله سگ وارد شد!
محفلیهای ناامید از برگزاری مجلس ختم، قصد خروج داشتند اما در همان هنگام، فنگ که طی کودتای شبانه به تازگی بر مسند وزارت نشسته بود به همراه مترجمش وارد شد و شروع به پارس کردن کرد.
- جناب وزیر میفرمایند که نظر به کشته شدن یک عدد مشنگ در این مکان، تا مشخص شدن تکلیف مقتول و اومدن پاسخ پزشکی قانونی، کسی اجازه خروج از مسافرخونه رو نداره.
خلاصه تا همینجا: مرگخوارا تو اتاق 23 و محفلیا تو اتاق 24 مسافرخونه هاگزمید ساکنن! همین!
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۷ ۱۰:۰۹:۱۸
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۸ ۶:۲۰:۰۸