هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ جمعه ۶ مهر ۱۳۹۷
#47

پیتر جیمزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۶ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۸:۳۰ پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۷
از جهان طرد شدم، کُنج قفس سرد شدم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
هکتور و لینی با خیالی آسوده خواستند که دومین قدم را به سمت اتاق دامبلدور بردارند که صدای تقی شنیدن و مردی مو قرمز و بلند قامت که شونه‌هایش زیربار مسئولیت چند بچه که خودشان هم بچه داشتند کج شده بود، نمایان شد.
- عه سلام. شما کجا، اینجا کجا عمو بیلی؟ عه زنتون چقدر جوون‌تر شدن. چی شد یادی از ما کردین؟ ها؟ چیکارتونه هی میاید این خونه‌ی شلوغ رو شلوغ‌تر میکنید؟ این ماگل‌هام پدر مارو درآوردن با اون پولاشون...

آرتور ویزلی همانطور که حرف میزد و حرص میخورد، دندان‌هایش از جا درآمدند. لینی و هکتور متعجب به دندان‌هایی که از دهان آرتور آویزان شده بودند، نگاه می‌کردند.

- عه. خیلی میبخشید. این دندون مصنوعی‌هارو از یه ماگل پیر کش رفتم. خیلی کاربرد داره. باهاش میشه پیاز‌هارو بهتر جویید. فقط حیف یکم کوچک تر از دهان ماست.

آرتور بی‌توجه به نگاه خشمگین مرگخوارها که او را در رویاهای خود در حال شکنجه میدیدند، ادامه میداد.
- سرتون رو درد نیارم ولی فکر کنم به فک شما بخوره عمو بیلی. جانِ رونالد، بندازید دور اون دندونای چرک گرفته‌ی سیاه رو.

آرتور در حالی که به سمت آن دو میرفت دندان‌ها را کامل از دهان خود در آورد. از دندان‌های به قول آرتور مصنوعی، آب‌دهان زرد رنگی چکه میکرد و لای دندان‌ها تکه‌های پوسیده‌ و سبز شده‌ی پیاز دیده میشد.
هکتور و لینی با قیافه‌ای زار و زبانی قفل شده به آن دندان‌ها نگاه می‌کردند. آرتور به هر سختی‌ای که بود توانست دندان ها را جای چند دندان سیاه هکتور بگذارد.
هکتور که نتوانست این وضع را تحمل کند دندان ها را بالا آورد و چوبدستی‌اش را به طرف آرتور گرفت.
-استیوپفای.

لینی جنازه آرتور در حال خر و پف را به اتاقی برد و برگشت. دوباره نگاه آنها به در آخر راهرو ثابت ماند.



پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۴:۴۱ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۹۷
#46

حسن مصطفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۳ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۴۲:۲۱ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از قـضــــاااا
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 159
آفلاین
فضای گاتیک راه پله های خانه باشکوه خاندان بلک حتی از منزل پدری لرد سیاه هم برای مرگخواران ترسناک تر به نظر می اومد. هر چی باشه همین ایل و تبار بلک اینا در دوره ای روحیه کاذب دادن به امثال لرد ولدمورت که برن گنگ تشکیل بده واسه ماگل کشی.

لینی: هک! یه لوموس بزن من دید ندارم.
هک: نیشو! بیا بیرون از تو شلوارم. اینجا چیزی واسه ترسیدن نیست. خالیه راه پله. ده بیا بیرون لامصب! خارش میدی!
لینی: تو جورابتم هک! اون یکی دیگه ست.
هک: به چه حقی میخاره؟ کروشیو!

طلسم شکنجه ای میره تو شلوار جین هک و به ویبره میندازتش. اون پایین ترا پیکسی با هزار ادا اصول بال بال میزنه و از داخل جوراب هک میاد بیرون و چند پله بالاتر میشینه رو قاب بالای تابلوی نقاشی که تصویرش با تکه های روزنامه پوشیده شده. تابلوی به طور پیشفرض یه "خون لجنی" ضعیفی میگه اما نظرش برمیگرده بر اساس نتایج آزمایش خون که لینی میگیره جلوش و به خواب میره. قبل از اینکه هکتور از آخرین پله از پاگرد اول بالا بیاد فضا کلا سیاه سفید میشه.

- لن! کجا رفتی؟ بیا اینجا. فکر کنم کوررنگی گرفتم از استرس!
- نه. منم نمیتونم رنگی ببینم. فکر کنم به تاریخ پیوستیم.
- بیا ببین اینه که از دماغم داره میپاچه بیرون خونه یا نه؟
- هوووم. بذار ببینم. ئممم. بو نداره. بذارم بچشم.
- نیش نزن لامصب. از کجا بدونم زیکایی ایدزی چیزی نداری؟ بچش فقط.
- خودم بلدم. بذار کارمو بکنم.
- چیه؟ خونه؟ زود باش. وااای. سرم گیج میره. تاره همه چی. دارم یه نور سفیدی می بینم.
- هوووق! دماغته.
- آخیش. اربابو شکر. فکر کردم خونه. مرسی که دماغمو گرفتی. دستمال نداشتم.
- چوبدستی هم نداشتی؟ معجونی؟ آستینی؟ هیچی؟
- دیگه تو استرس که کار نمیکنه مغز! همه مثه شما نخبه نیستن که.

یهو در اتاقی در انتهای پا گرد باز میشه و جن خانگی مفلوکی که همون کریچر باشه به همراه جغد سر بریده ای پرت میشه بیرون و به دنبالش دعوای زن و شوهری که به راه پله میکشه:

جینی: واسه من فیلم بازی نکن هری! میرم خونه مامانم.
صدایی از طبقه پایین: کجا میری مادر جان؟ من اینجام تو آشپزخونه.دادیم اجاره اون لونه مرغو.
هری: من توضیح میدم برات جینی جان. اینطوری که فکر میکنی نیست اصن.
جینی: دیگه چیو میخوای توضیح بدی. دختره چشم بادومی جومونگ باز ورداشته بهت نامه ابراز دلتنگی نوشته.
هری: بهرحال کله زخمی بودن دردسرهای خودشو داره دیگه. اکس های آدم گاهی ابراز ارادت میکنن در نقش هوادار.
جینی: غلط میکنن. من...
هری: ای بابا. ولم کن دیگه زن. هفت هشت سال آزگار دامبل پشمک باهام بازی کرد نذاشت جوونی کنم. اونهمه فرند ریکوئست رو مجبور شدم رد کنم در حالیکه شماها زرت زرت میرفتین دیت تو هاگزمید. ریشو فرستاد دنبال نخود سیا منو. سفرهای علمی ماجرایی. هورکراکس بازی... ولدی بازی. آخرم که ترکوندمشون، ولدی و خودش باز زنده شدن، کرکر خنده به ریش نداشته م. چی میخواین از جون من؟ مگه یه جادوگر چقدر ظرفیت داره؟ ای تو روحت رولینگ! بذارین تفریحمو بکنم دیگه.

با پایان سخنرانی کوبنده پاتر، فضای سیاه و سفید راه پله رنگی میشه دوباره. جای کله قطع شده جغد توی دست کریچر، گل محمدی در میاد. جینی بدون اینکه جوابی بده چمدونو میگیره دستش میره پایین سمت آشپزخونه و تو راه هم هرماینی میاد بهش میگه که آره تو سال هفتم که نبودی و تو هاگ بازی بازی میکردی، منم پشم و مو شوعرتو زدم یه بار و جینی مصمم تر میشه واسه طلاق! هری هم برمیگرده تو اتاق و درو محکم پشت سرش می بنده. کریچر جغد بی سرو ور میداره میره تو لونه ش.

هیچکس همچنان متوجه حضور غیر عادی لینی و هک نمیشه. این دو در حالیکه نگاه های متعجبی رد و بدل میکنن و به تسترال شانسی شون ایمان میارن، به سمت طبقه بالاتر قدم ورمیدارن، جایی که به آخرین اتاق منتهی می شد. اتاق دامبلدور...


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۱ ۴:۴۹:۱۳






پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۷
#45

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه سه ماموریت برای سه تا از مرگخوارا داره. ماموریت ها یکی یکی باید انجام بگیرن.
اولین ماموریت به هکتور داده می شه که بره دامبلدور رو بیاره و تحویل لرد سیاه بده!
لینی هم مصرانه همراه هکتور می ره.
لینی و هکتور به مقصد محفل آپارات می کنن. هکتور به شکل مبل در اومده و لینی به شکل سنجاق سینه...که جلب توجه نکنن.

..................

-بسه دیگه...بازی بسه! باید دامبلدور رو پیدا کنیم.

-دنبال پروفسور دامبلدور می گردین؟ طبقه بالا داره به گلدونا خاک می ده. می دونین که. آبمون جیره بندی شده. پروفسور هم خاکا رو بر می دارن، با نیروی عشق پر می کنن و دوباره به گلدون منتقل می کنن که گیاها خوشحال بشن. پروفسور نابغه هستن!

لینی و هکتور ترسیدند. آنها دستگیر شده بودند!
ولی محفلی اطلاعات دهنده، بدون توجه به آن ها دوان دوان به طرف آشپزخانه رفت.

-اینجا اونقدر شلوغ و کوچیکه که اینا همدیگه رو نمی شناسن! بیخودی سنجاق سینه و مبل شدیم! راتو بکش بریم بالا...قیافه فرزند روشنایی به خودت بگیر.

هکتور آنقدر خبیث بود که اصلا نمی دانست چگونه می تواند یک فرزند روشنایی باشد. سعی کرد لبخند شیطانی روی صورتش را پاک کرده و لبخندی پدرانه به جای آن بکارد.

ولی سخت بود!

نتیجه، چیزی شبیه چهره جوکر از آب در آمد...ولی همین هم قابل قبول بود.

هکتور و لینی روشنایی، شانه به بال هم با قدم های مصمم از پله ها بالا رفتند.




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷
#44

بلو مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
از من به شما!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 101
آفلاین
_بله! قطعا زحمت کش ترین آدم خونه، خوش پوش ترین آدم خونه هم باید باشه.
مالی ویزلی این حرف رو در حالی که گل سینه ی نه چندان زیبا رو روی لباسش درست میکرد گفت.

گل سینه که رنگ هایش عوض می شد، پس از آزمایش تمام رنگ های طیف رنگی، رنگی شد که قطعا نمی توانست خبر از حال خوبه لینی دهد.

_این صحنه رو اصلا یادم نمیره لینی.

هکتور ویبره رفت. مثل همیشه. اما اینبار یه ویبره ی ناب رفت. ویبره ی هکتور مولکول های خفته ی زمین رو بیدار کرده و آنها با استفاده از هر قانون فیزیک، زیست، شیمی ای که دم دستشان بود، ویبره ی هکتور رو به مالی منتقل کردن.

مالی بی استعداد، استعدادی پیدا کرد و عربی رو در همان چند ثانیه، توسط ویبره ی هکتور آموخت و راهی مسابقات رقص عربی شد.

لینی این فرصتی که نصیبش شده بود رو با دست های نداشته اش گرفت، و به طور عجیبی، خودش رو از مالی جدا کرده و پرواز کرد.

هکتور همینطور که به اطرافش نگاه میکرد ادامه ویبره اش رو میرفت.
_لینی؟...کجا رفتی؟ ... نکنه اونم رفت مسابقه ی رقص؟ لینی و رقص؟
_من اینجام.

هکتور سرش رو چرخوند و لینی رو روی خودش در حال پرواز دید.
_اععع...اینجایی!... وایسا ببینم تو داری چکار میکنی؟ تو که بال نداری، چجوری داری پرواز میکنی؟ نکنه آلان بی...

و جمله ی هکتور با افتادن لینی رویش و فرو رفتن سوزن لینی درون دماغش ناتمام موند.


دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
#43

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
- یکی داره میاد!

لینی و هکتور به سرعت ساکت می‌شن و به ایفای نقش گل سینه و مبلشون مشغول می‌شن. صدای قدم‌ها لحظه به لحظه نزدیک‌تر می‌شه تا جایی که...

- اینکه مالی ویزلیه! مگه نباید دامبلدور می‌بود؟
- هکولو حس می‌کنم این از اون لحظه‌هاس که باید سکوت کنیم.

به نظر میومد مالی قصد موندن تو اون نقطه از خونه رو نداشت، اما صداهایی که از مبل بلند می‌شه توجهشو جلب می‌کنه.
- اوه این مبل جدیدو ببین! چرا هنوز نیومده صداش در اومده؟ به هر حال منم بعنوان زحمت‌کش‌ترین عضو خونه نیاز به استراحت دارم.

هکتور با شنیدن این حرف وحشت می‌کنه. اون مالی رو در رده‌ی سنگین‌وزنان قرار می‌داد و دوست نداشت مدت طولانی چنین وزنی رو تحمل کنه.
- چرا من؟ چرا تو؟

لینی که از لای در کمد شاهد نشستن مالی و بلند شدن صدای "آخ" هکتور بود، اختیار از کف می‌ده.
- وای وای هک حتما یادم می‌مونه این صحنه رو!

ناگهان لینی حس می‌کنه نگاه مالی به کمد دوخته شده. لبخند لینی به همون سرعتی که پدیدار شده بود محو می‌شه.
مالی از روی مبل بلند می‌شه، در کمدو باز می‌کنه و برق گل سینه چشماشو کور می‌کنه.
- بعنوان زحمت‌کش‌ترین عضو خونه نیاز دارم گاهی به خودم برسم.

جلو رفتن دستان مالی همانا و برداشته شدن و کوبیده شدن لینی به لباس مالی نیز همانا!
مالی برای دقایقی جلوی آینه می‌ایسته و به تحسین هیکل و پوشش زیبای خودش می‌پردازه. تا اینکه کسی صداش می‌زنه.

- چه خبرته اینقد داد می‌زنی؟ آیا این رفتار درست با زحمتکش‌ترین عضو خونه‌س؟ الان میام دیگه.

مالی قبل از رفتن، تو دو راهی برگردوندن گل‌سینه به سرجاش، یا باقی گذاشتنش رو لباسش گیر می‌کنه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
#42

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
- یکی داره میاد!

لینی و هکتور به سرعت ساکت می‌شن و به ایفای نقش گل سینه و مبلشون مشغول می‌شن. صدای قدم‌ها لحظه به لحظه نزدیک‌تر می‌شه تا جایی که...

- اینکه مالی ویزلیه! مگه نباید دامبلدور می‌بود؟
- هکولو حس می‌کنم این از اون لحظه‌هاس که باید سکوت کنیم.

به نظر میومد مالی قصد موندن تو اون نقطه از خونه رو نداشت، اما صداهایی که از مبل بلند می‌شه توجهشو جلب می‌کنه.
- اوه این مبل جدیدو ببین! چرا هنوز نیومده صداش در اومده؟ به هر حال منم بعنوان زحمت‌کش‌ترین عضو خونه نیاز به استراحت دارم.

هکتور با شنیدن این حرف وحشت می‌کنه. اون مالی رو در رده‌ی سنگین‌وزنان قرار می‌داد و دوست نداشت مدت طولانی چنین وزنی رو تحمل کنه.
- چرا من؟ چرا تو؟

لینی که از لای در کمد شاهد نشستن مالی و بلند شدن صدای "آخ" هکتور بود، اختیار از کف می‌ده.
- وای وای هک حتما یادم می‌مونه این صحنه رو!

ناگهان لینی حس می‌کنه نگاه مالی به کمد دوخته شده. لبخند لینی به همون سرعتی که پدیدار شده بود محو می‌شه.
مالی از روی مبل بلند می‌شه، در کمدو باز می‌کنه و برق گل سینه چشماشو کور می‌کنه.
- بعنوان زحمت‌کش‌ترین عضو خونه نیاز دارم گاهی به خودم برسم.

جلو رفتن دستان مالی همانا و برداشته شدن و کوبیده شدن لینی به لباس مالی نیز همانا!
مالی برای دقایقی جلوی آینه می‌ایسته و به تحسین هیکل و پوشش زیبای خودش می‌پردازه. تا اینکه کسی صداش می‌زنه.

- چه خبرته اینقد داد می‌زنی؟ آیا این رفتار درست با زحمتکش‌ترین عضو خونه‌س؟ الان میام دیگه.

مالی قبل از رفتن، تو دو راهی برگردوندن گل‌سینه به سرجاش، یا باقی گذاشتنش رو لباسش گیر می‌کنه!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۷ ۱۵:۵۹:۴۵

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
#41

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
- یکی داره میاد!

لینی و هکتور به سرعت ساکت می‌شن و به ایفای نقش گل سینه و مبلشون مشغول می‌شن. صدای قدم‌ها لحظه به لحظه نزدیک‌تر می‌شه تا جایی که...

- اینکه مالی ویزلیه! مگه نباید دامبلدور می‌بود؟
- هکولو حس می‌کنم این از اون لحظه‌هاس که باید سکوت کنیم.

به نظر میومد مالی قصد موندن تو اون نقطه از خونه رو نداشت، اما صداهایی که از مبل بلند می‌شه توجهشو جلب می‌کنه.
- اوه این مبل جدیدو ببین! چرا هنوز نیومده صداش در اومده؟ به هر حال منم بعنوان زحمت‌کش‌ترین عضو خونه نیاز به استراحت دارم.

هکتور با شنیدن این حرف وحشت می‌کنه. اون مالی رو در رده‌ی سنگین‌وزنان قرار می‌داد و دوست نداشت مدت طولانی چنین وزنی رو تحمل کنه.
- چرا من؟ چرا تو؟

لینی که از لای در کمد شاهد نشستن مالی و بلند شدن صدای "آخ" هکتور بود، اختیار از کف می‌ده.
- وای وای هک حتما یادم می‌مونه این صحنه رو!

ناگهان لینی حس می‌کنه نگاه مالی به کمد دوخته شده. لبخند لینی به همون سرعتی که پدیدار شده بود محو می‌شه.
مالی از روی مبل بلند می‌شه، در کمدو باز می‌کنه و برق گل سینه چشماشو کور می‌کنه.
- بعنوان زحمت‌کش‌ترین عضو خونه نیاز دارم گاهی به خودم برسم.

جلو رفتن دستان مالی همانا و برداشته شدن و کوبیده شدن لینی به لباس مالی نیز همانا!
مالی برای دقایقی جلوی آینه می‌ایسته و به تحسین هیکل و پوشش زیبای خودش می‌پردازه. تا اینکه کسی صداش می‌زنه.

- چه خبرته اینقد داد می‌زنی؟ الان میام دیگه.

مالی قبل از رفتن، تو دو راهی برگردون گل‌سینه به سرجاش، یا باقی گذاشتنش رو لباسش گیر می‌کنه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ سه شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۷
#40

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
-نه هک...چیزی که نمی دونی همینه. دامبلدور رو لازم نیست پیدا کنیم. دامبلدور خودش میاد سراغمون.

لینی به نظر خودش حرفی زده بود عمیق و تاثیر گذار!

ولی نظر هکتور این نبود.
هکتورِ مبلی، قصد داشت دوباره چشم غره برود...ولی به دلیل زیاد بودن روی لینی، فایده ای نداشت.
-دو تا جمله از ارباب یاد گرفتی اینجا داری تحویل من می دی؟ وسط محفل؟ اگه الان دامبلدور بیاد بشینه رو من، تو پاسخگویی؟ اگه مالی ویزلی تو رو بزنه به لباسش بازم تو پاسخگویی؟ کلا پاسخگویی؟

لینی که گل سینه بسیار زشتی هم شده بود، سرش را از لای در کمد دراز کرد.
-نیستم...من فقط گل سینه هستم. خب الان نقشه چیه؟ گیریم الان دامبلدور اومد...چیکار کنیم؟ من برم وصل بشم بهش؟

هکتور داشت مبلی عصبانی می شد.
-خب حشره...کی بهت گفت دنبال من راه بیفتی؟ چیزی جز مزاحمت نداری. معجونو برای همین آوردیم دیگه. اینو می ریزیم تو حلقش و با خودمون می بریمش. به همین سادگی! الان باید صبر کنیم پیداش بشه.




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۰:۱۷ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶
#39

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-موفق شديم!
-موفق شديم!

لينى و هكتور، دست هايشان را به كمر زده و با افتخار سر تكان ميدادند و براى ميز و صندلى هاى محفل چشم و ابرو مى آمدند، كه...

شترق!

-گندزاده ها... عوضى ها...
-مَــــــمَن شماره يك دارم!
-خون لجنى ها...
-مـــَمــــن گشنمه!
-اصيل نزاده ها...!
-مَـــمَن!

-جيغ جيغ نكنيد! لباس هاتون رو عوض كنيد تا من پيازام رو خورد ميكنم! سريع!

هكتور و لينى با صداى كوبيده شدن در، فرياد هاى تابلوى مادر سيريوس بلك و جيغ و فرياد ويزليچه ها، از جا پريدند و به سرعت اقدام به استتار كردند.
يكى از ويزليچه ها دوان دوان وارد پذيرايى خانه شد و خودش را روى مبل پرت كرد.
-هى... اين چه نرمه... جديده؟

از جايش پريد و شروع به بالا و پايين پريدن روى مبل جديد خانه كرد.
در همان حال، انگشتش را درون دماغش چرخواند و با نگاهى به اطراف، آن را روى مبل ماليد.

هوپل!

و طى يك حركت انتحارى، توسط مبل بلعيده شد!

-چيكار كردى هك؟ چرا خورديش؟!

مبل چشم غره اى به پيكسى درون كمد كه خودش را جاى گل سينه جا زده بود، رفت.
-يه ويزلى كمتر! غر نزن... به جاش اون مغز ريونكلاويت رو روشن كن! زودتر دامبلدور رو پيدا كنيم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶
#38

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
ویبره‌ها از سر گرفته می‌شه و دقایقی به همین منوال سپری می‌شه، اما خبری از شکستن دیوار و رهایی لینی و هکتور نیست. تا این که سنگی از بالای دیوار کنده شده و مستقیم بر فرق سر مبارک لینی کوبیده می‌شه.
- آخ... یافتم چرا نمی‌شه که بشه!
- یافتن نداره، تقصیر توئه که متمرکز نیستی رو کارمون. اینطوری پیروز نمی‌شیما!

لینی بدون توجه به هکتور سعی می‌کنه شاخکشو به کله‌ی هکتور برسونه.
- هکولی کله‌تو بهم نزدیک کن. ویبره‌های تو اصن به من نمی‌رسه که بخواد رو نیشم اثری بذاره.

لینی درست می‌گفت. هکتور ویبره می‌رفت، ولی فقط برای خودش و دیوار!
هکتور برای لحظه‌ای دست از ویبره زدن برمی‌داره و عمیقا به سخنان لینی فکر می‌کنه. هی فکر می‌کنه، بازم فکر می‌کنه و در نهایت به نتیجه‌ی دلخواهش می‌رسه.
- معجون نزدیک شدن به هم بدم؟
- وجودت خودش معجون خودجوشه. کله‌تو نزدیک کن بیاد.

برخورد کله‌ی هکتور با شاخک‌های لینی همانا و انتقال ویبره‌های هکتور از طریق شاخک‌ها به نیش نیز همانا!
در یک چشم به هم زدن ویبره‌ها و نیش‌های متوالی کار خودشونو می‌کنن و دیوار ترک می‌خوره و با صدای مهیبی فرو می‌ریزه.

لحظاتی بعد هکتور پاتیل به بغل و لینی‌ِ نیش‌تکان‌بده با خنده‌هایی شیطانی، برای انجام ماموریتشان از میان گرد و غبار حاصل از فرو ریختن دیوار ظاهر می‌شن!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.