میدونیم که زمان ارسال پست گذشته و هیچ نمره ای بهمون تعلق نمیگیره، ولی چون نوشتیم گفتیم ارسالش کنیم.
________________
من و فلورا_ پست اول...
همه چیز خوب و آرام بود. همه چیز. ولی همه چیز اشتباهی آرام بود. چون اتفاقی عجیب در راه بود. با این وجود آفتاب در آسمان می درخشید. آسمان آبی بود. گنجشکان آواز می خواندند و برگ درختان سبز سبز و پر شکوفه بود.
_اسکیتامیوروس.
_چی؟ اشتباه گفتی.
_ درست گفتم که! اسکیتاموروس.
_این چیزی که گفتی حتی با قبلی هم فرق داشت.
سلینا عصبانی از اینکه یک ورد ساده هم نمی تواند یاد بگیرد و تکرار کند، همان جا روی زمین سرسبز نشست.
_من نمیدونم اصلا. اصلا نمیخوام. چرا باید هی ورد هایی چرت و پرت رو داخل مغز محترمم کنم. یکی دیگه بره نمره بگیره.
_بیست و سومین باره که این جمله رو میگی.
_پووووووووووف.
سلینا با گفتن این جمله روی زمین دراز کشید و دستانش را باز کرد. فلورانسو بی توجه به سلینای بی استعداد در استفاده از ورد های تغییر شکل در حال خواندن کتاب خودش شد.
_یه چیز هایی توی آسمون میبینم....فلورا؟...با توعم، کجایی؟
فلورانسو عصبانی از به هم خوردن آرامشش برای خواندن کتاب، اول به آسمان و بعد به چشم های مشتاق سلینا نگاهی کرد.
_ولی من هیچ چیز نمی بینم.
_نه نه. خوب نگاه کن. اون جارو...یه چیز عجیبی میبینم.
_نیست! بلند شو بریم...اینجا نمی تونم کتاب بخونم.
فلورانسو بلند شد که برود اما دستش توسط سلینا کشیده شد.
_ خب چیز های توی آسمان رو بیخیال میشیم....یه دقیقه وایسا بذار برای آخرین بار آزمایش کنم. گفتی وردش چی بود؟
فلورانسو میدانست یک بار که هیچ، ده بار هم سلینا آزمایش کند نتیجه نمی گیرد.
_اسکاتاموریوس.
سلینا برگی را با آرامش روی سنگی میگذارد و جلویش می ایستد.
_این دفعه دیگه مطمئنم که میتونم. حالا ببین فلورا.
فلورا که کاملا ناامید بود سری تکان داد.
سلینا چشم هایش را بست و چوب دستی اش را در دستش جابه جا کرد.
_خب...یک...دو...سه...اسکاتوموریوس.
سلینا باز هم اشتباه گفت. ورد های تغیر شکل به استایلش نمیخورد اصلا.
_سلینا! او..او..اون جارو.
سلینا با ذوق چشم هایش را باز کرد.
_درست گفتم، نه؟ میدونستم ایندفعه درست میگم. به هر حال من هم استعداد...وایسا ببینم...اون کیه چرا اردکه و دو تا پای انسان داره؟...داره نمایش بازی میکنه؟
_تو اینجوریش کردی.
فلورانسو برگشت و با عصبانیت به سلینا نگاه کرد.
_آخه کاری که از دستت بر نمیاد رو چرا انجام میدی؟ آلان چکار کنیم؟ اصلا چکار میتونیم بکنیم؟ طلسمی که خانم اختراع کردند مگه ضد طلسم داره؟ من نمیدونم با...
_شما به چه حقی زدید دوست من رو ارک کردید؟
سلینا بی هوا وسط حرف پسر پرید.
_اون اردک نشده. نگاه کن دو تا پای...
با چشم غره ی فلورانسو، سلینا دیگر هیچ چیز نگفت.
_خب. میگید چکار کنیم؟ دوست شما جلوی تمرین ما بود. میخواست نباشه. حالا هم بفرما کار و زندگی داریم. بیا بریم سلینا.
_میخواست نباشه؟ فکر می کنید دو تا سال اولی خیلی توی زمینه ی جادو وارد اند؟ اونم توی درسی مثل تغییر شکل؟
فلورانسو که خیلی بهش برخورده بود از اینکه او را در درس تغییر شکل ضعیف میشماردند. نفسش را فوت کرد.
_پس فکر کردید شما خیلی واردید؟
_بله. واردیم. خیلی هم واردیم. مگه نه بچه ها.
دوست های اون پسر که الکس ویزلی، رز ویزلی و...بودند با سر تایید کردند.
فلورانسو نگاهی به آنها کرد.
_باشه! بیاید مسابقه بذاریم. در زمینه ی ورد های تغییر شکل.
_دوئل کنیم چطوره؟ نمی ترسید که؟
_معلومه نمیترسیم. مگه نه سلینا؟
سلینا در حال نگاه کردن به شاهکارش بود و لبخندش هر لحظه گشاد تر، بزرگ تر و از صورتش خارج میشد و اصلا متوجه نبود چه میگوید.
_البته!
ناگهان به خودش آمد و به فلورانسو کاملا خونسرد و دارای لبخند نگاه میکرد.
_البته؟... البته برای چی؟... مگه نمی...
_خب... خب... دیدید که ما نمیترسیم. حالا بیاید شروع کنیم.
فلورانسو میدانست اگر جلوی دهان سلینا را نگیرد آبرویشان را داخل یک توپ کرده و با یک پا به دوردست ها پرتاپ میکند.
_چی چی رو نمیترسیم؟...خب، بله، البته که نمی ترسیم. ولی مگه من چی بلدم؟ قطعا من در خیلی چیز ها استعداد دارم ولی...خب...این یکی درس اثتثنااست. بیا بریم فلورا. نمیخوای بزنم بکشمشون که؟
_چرا دقیقا همین رو میخوام. حالا هم ساکت شو، بیا بریم.
_
در جنگل ممنوعه:
هر پنج نفر وارد جنگل ممنوعه شدند. بدون شک تنها جایی که میتوانست پذیرای دوئل عجیب و غریب آنها باشد همان جا بود. بدون کوچک ترین مزاحم.
سلینا به پرنده هایی که روی شاخه ها لم داده بودند و چیپس و پفک میخوردند و آماده ی شروع دوئل بودند نگاه کرد.
_وقتی زدم پنگوئن تک شاختون کردم میفهمید چیپس و پفک خوردن جلوی بنده یعنی چی. حالا هم اون ور رو نگاه کنید. استرس میگیرم.
سلینا جلو رفت و چوپ دستی اش را با نوازش بیرون کشید.
بله! چوب دستی هر کس نشانه ی فرهیختگی هر کس هست. جمله از "سلینا مور"
رز ویزلی حریف او بود. اما مهم نبود، هر کس بود جلوی طلسم های از من در آوردی سلینا کم می آورد.
سلینا با آرامش و لطافت تمام چوب دستی اش را جلوی چشمان شیطانی اش گرفت.
اما...قبل از اینکه او چیزی بگوید. طلسمی روانه ی او شد. و مستقیم خورد به چوب دستی ظریف و نشانه ی فرهیختگیش. سلینا نگاهی به چوب دستی، نگاهی به رز خندان، و نگاهی به فلورانسو خونسرد کرد.
_چوب دستی من رو، جوجه کرد؟
جوجه به طور عجیب الخلقه ای پرواز کرد و رفت کنار دیگر پرنده ها لم داد و چیپس و پفک خورد.
فلورانسو، سلینایی که هنوز در حالت کاملا هنگ بود را کنار زد و خودش جای او را گرفت و آماده ی ادامه دوئل شد. سلینا همچنان با حالت کاملا هنگی داشت جوجه صورتی رنگ( چوب دستی قبلی) که در حال پفک خوردن بود را تماشا میکرد.
_فلورااااااااااا. من آلان چکار کنم؟
_برو بگیرش خب.
سلینا پس از تشکر از فلورانسو بابت ایده ی خوبش راهی گرفتن جوجه شد.
فلورانسو کاملا خونسر و مغرورانه چوب دستی اش را بالا گرفت.
_بیلاک داک.( توجه شود تمام طلسم های این رول من در آوردی می باشد، داخل خانه به هیچ وجه استفاده نشود، حتی بیرون خانه هم استفاده نشود، کلا استفاده نشود. )
فلورانسو همیشه عالی بود. همیشه. هیچ وقت، هیچ جا، هیچ طلسمی را اشتباه نمی گفت. اما طلسم دوست نداشت بی فابده باشد و طی جاخالی پسر گمنام از او رد و رفت و رفت و رفت و خورد وسط پیشانی فنریر.