گراوندورخارج از تمام این اتفاقات....تنها عضو باقیمانده ی گریفپرسیوال با قیافه ای مرموز و ذهن چفت شده با گامهایی بلند به سمت دفتر پسر ارشدش به پیش می رفت.
پیرمرد سرفه ای کرد و آدامس اربیت هندوانه ای که میجوید به حلقومش پرید و او را در معرض خفه شدن قرار داد.
"
آناپندو!"
پرسیوال نفس عمیقی کشید و سرش را برگرداند تا ناجی اش را بیابد.
- سلام پدر جان...
صدای اندک خشن مینروا مک گونگال در راهروی خلوت پیچید.
- مینروا...دخترم....پیر شی بابا....الهی قربونت برم....داشتم خفه می شدم!
مک گونگال با لبخند محسوسی گفت:
- پدر شما با این سن هنوز آدامس می خورید؟
پرسیوال با آن چشمان درشت و خوفناک،چپ چپ به مینروا نگاهی کرد و گفت:
- دختره ی بی ادب بوقی....دوباره آدم حسابت کردم جو گرفتت؟عین بچه آدم بگو دفتر آلبوس از کدوم طرفه؟یادم رفته!
مینروا که با در هم کشیده شدن ابروانش مانند شاهین شده بود با خشمی مشخص و دندان قروچه ای پر سر وصدا گفت:
- پدر جان من می برمتون اما آلبوس جلسه داره و تا یه ساعت دی....
- عجوزه....از کی تا حالا اون ریش دراز بی ریخت برا پدرش کلاس میذاره؟نکنه این سوسول بازیا رو تو توی اون کله ی پوکش فرو کردی؟
مینروا که به خودش بسیار فشار می آورد تا عصبانیتش فوران نکند با ناراحتی گفت:
- بریم....بریم دفتر آلبوس....غلط کردم....بریم!
- من پدرشم و میتونم به اسم کوچیک صداش کنم اما تو هیچ حقی نداری!
- باشه پدر....بریم دفتر جناب مدیر...!
پرسیوال با صدایی خسته گفت:
- مینروا...بابا من از صبح که هاگزمید بودم حالا هم خیلی راه رفتم....اگه تا دفتر آلبوس خیلی راهه هاله ی محافظ رو بی اثر کن که تا دفترش آپارات کنیم.....
و صدای بارش شدید قطرات اشک بر روی سنگ فرش راهروی طبقه ی ششم در کل مدرسه طنین انداخت.
مینروا در میان سیل اشک هایش چوبدستیش را بالا برد و وردی طولانی خواند،دستش را دور دیوار ها گرداند،دست پیرمرد را گرفت و لحظه ای بعد جلوی نگهبان کله اژدری دفتر مدیر بودند.
مک گونگال به نگهبان سنگی گفت:
- پیرمرد خل و چل
پرسیوال فریاد زد:
-زنیکه...پیرمرد باباته....به من میگی پیرمرد؟
- پدر جان به مرلین با شما نبودم....رمز وروده...خب از اینجا به بعد اگر میخواین باعث ناراحتی پسرتون بشین من دنبالتون نمیام....مدیر جلسه داره آخه!
- مدیر غلط کرده با هفت جد و آباء پاکش! من باباشما....خوب نیا....اصلا از همون اول کاریت نداشتم...فقط یادت باشه هاله ی محافظ رو فعال کن....
مینروا:
پرسیوال پا بر روی پله ی متحرک گذاشت و به در اتاق مدیر رسید.
در با شدت باز شد و به پرسیوال خورد و پیرمرد بیچاره با دو و نیم قرن سن به پایین پلکان پرت شد.
- جناب مدیر....شما فرمودید سریعتر ولی خودتون نمیذارید!
- برو سیوروس...برو....ببخشید.
پرسیوال فریاد زد:
- آلبوس.....تو روح پدرت بوق! پیرمرد خرفت مگه حالیت نیست؟
چشمان دامبلدور گشاد شد و زیر لب با اسنیپ گفت:
- سیوروس....بابامه...کجاست؟ الانه که پوستمو بکنه؟کوش؟
اسنیپ با سرعت به پایین پله ها رفت تا به پیرمرد 284ساله کمک کند.
- نمیخواد به من دست بزنی اسنیپ....مگه کوری پدرسوخته ی دورگه؟این چه غلطی بود کردی؟
آلبوس که از بالای پله ها این صحنه را به نظاره نشسته بود پایین آمد و دست پدرش را گرفت تا کمکی کرده باشد.
- تو هم برو بالا تا بیام به حسابت بذارم پسره ی بی سواد مخ ملنگ!
آلبوس با چهره ای لبریز از شرمساری با اسنیپ نگاهی انداخت و او با عصبانیتی بسیار نا محسوس نگهبان سنگی را کنار زد و با پیچ و تاب شنلش از نظر ناپدید شد.
- بابا جون....شما....اینجا....میگفتی نیزلی،هیپوگریفی چیزی قربونی می کردیم!
- بلبل زبونی نکن ریش دراز بی خاصیت....بذار بیام بالا !
و هردو پیرمرد وارد دفتر شدند و در با شدت به صورت راوی بدبخت کوبیده شد.
آلبوس پدرش را به سمت جایگاه سریر مانند خودش هدایت کرد و سعی کرد با جادویی ، شامپاین یا شاتلاتور یا شارن بلان یا ودکا یا شربت خاکشیر فراهم آورد اما نتیجه ی هربار تلاشش ثمری نداشت.
پرسیوال با خنده ی تمسخرآمیزی گفت:
- یعنی تو کله ت بجای مغز، پهنه!....تو داری تو دفتر خودم برای خودم از سر قبر ننت نوشیدنی میاری؟خب معلومه نمیذارم این بی احترامی رو به پدرت بکنی! تو الان مهمون منی! حالا بگو مرتیکه یعنی تو این اتاق درندشت یه پارچ شربت خاکشیر پیدا نمیشه؟
- بابا گیرای سه پیچ دادیا امروز؟ولی از کجا فهمیدی میخوام چی کا....
- مثل اینکه چفت شدگی رو خودم بهت یاد دادما!حالا یه چیزی بیار بخورم دارم ضعف می کنم!
- بابا...قربونت برم....تورومرلین گیردادنای همیشگی رو شروع نکن ...منم اینقدر ضایع نکن...هر کار بگی می کنم!
پرسیوال یکی از اشیای نقره ای قیفی شکل آلبوس را به سوی خود فراخواند و به آلبوس گفت:
- آلبوس...بیا یه فوت تو این بکن ببینم!
- برا چی بابا؟
- میخوام ببینم دهن وامونده ت هنوز بوی شیر میده یا نه! ...میخوام برات زن بگیرم.
- بابا...من زنو میخوام چیکار؟ول کن!
پرسیوال فریاد زد:
- ول کن و زهر مار....بتمرگ رو این صندلی و قشنگ نیگا کن!
پرسیوال چوبدستیش را بلند کرد و به طرف دیوار خالی گرفت،پرده ای بلند پدیدار شد و فیلمی پخش شد.قسمت اول آلبوس و مینروا در همین دفتر در حال ...بــــــــــــــــــــــوق! قسمت بعد آلبوس و مادام رزمرتا در اتاق بالای مهمانخانه!بخش بعد آلبوس و الادورا بلک در گریمولد 12!بعد آلبوس و خانم مالکین در مغازه با پرده های کشیده!
و با گردش چوبدستی پرسیوال،پرده و فیلم ناپدید شد و چهره ی کبودشده از شدت شرم آلبوس پدیدار!
- بابا...چطور؟...شما؟...همه ی اینها؟....کی؟اینجا!
- آره پسره ی بی حیا....که خجالتم بلدی بکشی!بعدا سر فرصت به حساب این کارات هم خواهم رسید.....اولا میخوام زنت بدم دوما یه کار دیگه باید بکنی!
- ب...ب....با....بابا.....چ .....چ ....چشم....غلط کردم....گ ....گل خوردم....ه....هر کاری!
- خفه خون بگیر و گوش کن....باید سؤالای تمام درس ها رو به من بدی برم تمرین کنم....بعدشم به تمام استاد هات میگی به من گمتر از o ندن....نمره و رتبه ی من باید از تمام اون راونی ها وگریفی ها، حتی اون جسیکا خرخون و اون گودریک انیشتین بیشتر بشه....یعنی بشم شاگرد اول کل مدرسه! وگرنه به تایبریوس اوگدن میگم برات مجازات قصاص در ملاء عام ببره!....مفهوم بود؟
آلبوس با چهره ای وحشتزده و لحن آرام و صدای لرزان گفت:
- بابا....خواهش می کنم!
- دهنتو ببند...سؤالا باید تا چهارساعت دیگه به من برسه....مرلین حافظ!
پرسیوال از جایش بلند شد و با سرعت به سمت در رفت و با تابی که شنل بلند و سفیدش خورد از نظر ناپدید شد.
آلبوس ماند و رسوایی و کاری نشدنی.
این بار بوی خیانت می آمد
خیانت پرسیوال دامبلدور به همگروهی هایش!در تالار گریفارگ که همچنان از درد (!)رنج می برد آرام و بی حرکت روی کاناپه کنار شومینه نشسته بود و نگهبانانش(فرد و جرج)هم مانند برج های نورمنگارد جلوی او رژه می رفتند.
ارگ نگاهی ملتمسانه به آن دو انداخت و گفت:
- میشه یه بار دیگه من برم دستشویی؟
فرد با گرداندن چوبدستیش لگنی حاضر کرد و گفت:
- ما مرد ها به هم محرمیم...همینجا کارتو بکن
ارگ از روی عصبانیت بد و بیراهی گفت و از جایش تکان نخورد.
در همین هین جسیکا و سیریوس با سرعت از حفره ی تابلو وارد تالار شدند....
تالار راونکلاوآرنولد و لونا با سرعت وارد تالار شدند.
لینی به سمت آنها آمد و قبل از این که بتواند حرف بزند آرنولد گفت:
- گریفی ها فهمیدن چیکار میخوایم بکنیم...اونام داشتن میومدن دفتر فیلچ!
لینی:
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۹ ۲:۱۴:۴۳
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۹ ۳:۵۰:۲۲
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۹ ۳:۵۵:۰۷
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۹ ۱۳:۱۳:۴۴